جمعه ۱۸ ارديبهشت ١٣۸۳ - ۷ مه ٢٠٠۴

هدف مشترک يا جدل مشترک؟

در رابطه با " کنفرانس ايران "

که در روز۲۴ژانويه امسال ( ۲۰۰۴ )  درپارلمان دانمارک  ( کپنهاگ) برگزارشد

 

 

 

 

درتاريخ 24 ژانويه امسال کنفرانسی تحت عنوان " وضعيت اقوام در ايران و اوضاع کنونی ايران" درپارلمان دانمارک  در کپنهاگ برگزار گرديد.

در حاليکه تمامی احزاب بزرگ دانمارکی از هر موضوعی که ذره ای در باره ايران و مشکلات و اوضاع آن باشد، مثل طاعون فرار می کنند، حزب دست چپی " ليست واحد"  دانمارک تدارکات  اين کنفرانس  را بدون لحظه ای درنگ به عهده گرفت که بدين طريق از دست اندرکاران اين کنفرانس، بخصوص منشی سياسی اين حزب ، اقای کنت هو، سپاسگزا ری می کنم .

دست اندرکاران اين کنفرانس  يک روزه نيمه اول را فقط در باره وضعيت اقوام ايرانی اختصاص داده بودند. قسمت دوم اين کنفرانس را نيزبه پاسخ و جواب باتمامی شرکت کنندگان از جمله نمايندگانی چند از پارلمان   دانمارک، سوئد و پارلمان اروپا اختصاص داده شده بود.

موضوع اين کنفرانس در مقايسه با مشکلات عديده ی ايران به نظر من تا حدود زيادی نامربوط جلوه می کرد. چرا ؟ بدين خاطرکه موضوعات بسيار مهمتری که از الويت بيشتری برخوردار بودند را می توانستيم مورد  بررسی قرا ردهيم ، مثلا:   

 

*  اعدامها و دستگيريهای غير قانونی دگرانديشان ،آزا ديخواهان ،دمکراتها ، ناراضيان حکومت و خبرنگاران

*  تبعيض بين پيروان دگر مذاهب ، مثلا  بهائيها،

*  ظلم مضاعف زنان.  زنان در ايران شهروندی درجه دو بحساب می آيند. بسياری ازمشاغل نظير قاضی و پست رياست جمهوری را نمی توانند صاحب شوند. زنان متاهل بدون اجازه همسرشان نمی توانند حتی  به مسافرت بروند و يا تقاضای  طلاق نمايند، وحتی درصورتيکه بتوانند طلاق بگيرند حق والدين به شوهرشان تعلق می گيرد.

 *  کارگران ايرانی از کمترين حقوقی همچو حق اعتصاب و ساير سنديکاهای صنفی محرومند.  ا دعای  خسارت در صورت وقوع حادثه و يا حق  بيمه برايشان  وجود خارجی ندارد.

*  رژيم جمهوری اسلامی اساساً وجود دو و نيم ميليون پناهندگان افغانی در ايران را به رسميت نمی شناسد، لذا اکثراين پناهندگان افغانی مجبورند برای ارتزاق روزمره شان به عنوان عمله روزمزدی   و يا  ديگرکارهای خطرناک روی آورده و نيروی کارشان را خيلی ارزان بفروشند.  بطوريکه برای اکثريت اين جماعت بر سر کار بودن نوعی خودکشی محسوب ميگردد.

*  قوه قضايي رژيم جمهوری اسلامی  رسماً وعملاً قوانين شرع اسلا می را ملاک کار خود داده و حکمهای غير انسانی همچو سنگسار و قصاص چشم در مقابل چشم را مورد اجرا در آورده است. ( هر چند حکم غير انسانی  سنگساربر اثر فشار سياسی  موقتاً متوقف گرديده شده است).

*  بحران اقتصادی درکشورغوغا می کند. بيکاری 35 در صد و تورم 25 در صد و بااينکه از سال 1979تاکنون  453 ميليارد دلارفقط از فروش نفت به اقتصادی کشور وارد شده است ولی با اين وجود فقردرايران هيچوقت فراگير نبوده است .

* اليگارشی  حاکم  متشکل از آيت الله هابا تسلط شان بربنيادهای مالی گوناگون حدوداً 60 در صد اقتصاد کشور را در دست دارند.

 

تنها يکي از اين موضوعات ذکر شده در بالا کافی بود تا هرکنفرانسی در باره ايران را به کنفرانسی موفق آميز مبدل سازد، ولی در هر حال  حزب " ليست واحد" موضوع کنفرانس را وضعيت اقوام در ايران را مهمترارزيابی  و آن را انتخاب نمود.

البته  من به هيچوجه مشکلات موجود درباره وضعيت اقوام در ايران را کوچک جلوه نمی دهم. برعکس. اتفاقاً خيلی هم عالي شد تا سازمانهای اقوام ايرانی توانستند از تبعيضاتی که براين اقوام روا شده و هنوز هم روا می رود سخنوری کنند.

ايران در طول تاريخ باستانی خود اقوام مختلفی را در خود جای داده است. اقوامی چون کردها، آذری ها، بلوچها، خوزستانی ها و فارسها هر کدام به نوبه خود تأثيری بر تاريخ کهن ايران داشته اند. بسياری از سلسله های پادشاهی از ميان اين اقوام پديد آمده اند. بطوری که شناخت ايران را تنها از ديدگاه يکی از اين اقوام را غيرممکن می سازد.

در آن کنفرانس، احزاب و سازمانهای اين اقوام ايرانی درباره کاستی ها و تبعيضات سياسی و فرهنگی، چه در دوره شاه و چه در زمان حال سخن گفتند . مثلاً اينکه اينان حتی نمی توانند در مدارس و يا دانشگاه ها به زبان مادری خود درس بخوانند، و يا اينکه اغلب امکانات اقتصادی فقط در مرکز متمرکز می باشد. و البته در بسياری از اين مسائل حق با جانب آنان بود.  هر گونه ظلم و ستم از اين نوع به کل غيرقابل قبول می باشد. و اينچنين بی عدالتی هايی در يک ايران دموکراتيک می بايستی ريشه کن گردد.

ما سوسياليست های ايران بر اين  نظريم که " در هر استانی باير در کنار زبان رسمی ايران ـ زبان فارسی ـ ، زبان ساکنين آن استان نيز ، اگر زبان فارسی نباشد، در مدارس تدريس شود."

ولی متأسفانه راه حلی که اين گروهها و آن تشکلات در اين کنفرانس ارائه دادند بکلی غلط و بر پايه های بی اساسی بنا بود. صرف برشمردن اين ناعدالتی ها در ايران نمی توان نتيجه گرفت که همه اين ناعدالتی ها تقصير قوم فارس می باشد. چه در زمان شاه و چه در حال حاضر، خود قوم فارس نيز تحت ستم و ظلم قرار داشته  هست. مأموران امنيتی رژيم جمهوری اسلامی نيز مانند پليس مخفی شاه(ساواک)، تمام ناراضيان سياسی را تحت پيگرد قرارمی دهد. و فارسها نيز از اين پيگردهای غيرقانونی در امان نيستند. حقيقت اينکه ، اين پيگردها و دستگيری ها بيشتر به خاطر عقايد سياسی تمامی شهروندان ايرانی است، نه به خاطر تعلقات قومی آنان. اگر فردی کرد يا بلوچ تحت پيگرد قرار می گيرد، در وهله اول به خاطر عقايد سياسی و که در بعضی مواقع ادعا می شود که آن نظرات عليه مذهب و بی احترامی به دين بوده است، نه به خاطر اينکه ايشان از قوم کرد يا بلوچ هستند. حتی در قانون اساسی جمهوری اسلامی بطور مشخص قيد شده است که مذهب شيعه مذهب رسمی ايران هست و به اين ترتيب ساير شهروندان ايرانی که شيعه نيستند (نظير ساير دگرانديشان سياسی) از بسياری از پستهای مملکتی، همچون رياست جمهوری محروم می باشند.

 

در ايران امروز تمام ناراضيان حکومتی تحت ستم قرار می گيرند، و نه تنها قومی خاص. بطوری که در انتخابات اخير مجلس ديديم، حتی شيعيان نيز به دو گروه  خودی و غيرخودی تقسيم شده بودند. ولی اين سخن که آن را نيز بارها در کنفرانس شنيديم، که منشاء تمامی اين تبعيضات از سوی فارسها به ديگر اقوام ايرانی تحميل می گردد، حرفی است اشتباه و گمراه کننده. بيش از نيمی از ساکنان پايتخت ايران، که در کنفرانس به غلط به آن پايتخت  فارسها خطاب شد، يعنی تهران را آذری ها تشکيل می دهند. خود رهبرجمهوری اسلامی ايران ، آيت الله خامنه ای، نظيراکثر روحانيان بر مسند قدرت، وزيران و ديگر رهبران کشوری و لشکری غير فارس هستند. حتی خود شاه سابق ايران نيز از منطقه گيلان، يعنی شمال ايران بود، و ملکه سابق ايران، فرح ديبا، نيز اصلاً آذری است. اگر واقعاً مقصر واقعی تمام اين مصائب فارسها هستند، چطور می توان اين مسئله را توضيح داد که از بدو انقلاب ايران تا کنون اکثر هيئت حاکمه سعی در "عربيزه " کردن کشوردارند. برای مثال ترويج لغات عربی در زبان فارسی و تشويق به تکلم اين زبان و يا اينکه سردمداران رژيم همواره سعی داشته اند به تمامی ايرانيان يک هويت عربی بدهند. عجب ! پارسيانی!! که سعی دارند کشور فارسی شان را عربی کنند !!! .

مسئله ای بنام مسئله اقوام در ايران و حقوق آنها زمانی به وجود آمد که قدرت سياسی در ايران مانند ساير کشورهای غير دموکراتيک بطور عادلانه و مساوی بين شهروندان ايرانی تقسيم نشد، بلکه تمام اين قدرت بين چند فرد در مرکز متمرکز گرديده شد. و بدين طرِيق ساير مناطق دور از مرکز، چه از لحاظ اقتصادی، فرهنگنی و يا آموزش به دور مانده، و در حاشيه قرار گرفتند. عوض مقصر جلوه دادن فارسها در اين کنفرانس، تشکلات و سازمانهای قومی شرکت کننده می توانستند حداقل راه حلی سازنده در اين رابطه ارائه دهند. مثلاً چطور می توان حقوق اين اقوام را در يک ايران آزاد و دموکراتيک متضمن کرد. اين افراد تمام مشکلات عديده قومی را تنها به گردن قوم فارس انداخته و چنين وانمود می کردند که گويا ايران ، کشوری نظير يوگوسلاوی که به جای صربها، فارسها عامل و مسبب تمام بدبختی های قومی در ايران می باشند. و اين تصويری بود کاملاً غلط، بخصوص برای آن عده از افراد خارجی شرکت کننده در کنفرانس که با تاريخ ايران آشنايی آنچنانی نداشتند.

اينچنين افکار مسموم به جای پيداکردن يک مخرج مشترک بين نيروهای اپوزيسيون، تفرقه و دشمنی بين اقوام را  دامن می زند. سخن کوتاه، در اين کنفرانس علت اصلی تبعيضات قومی اصلاً ذکر نشد و در عوض تمام سعی و هم اين آقايان سردادن شعارها و افکار کينه توزانه عليه فارسها بود. اغلب راه حلهای آنها هر چند به ظاهر تحت عنوان" فدراليسم" مطرح می شد، ولی در واقع زير پوشش اصلی خود يعنی "تجزيه طلبی" قرار می گرفت. البته  روشن است که خود سازمان سوسياليست های ايران نيز با ايده فدراليسم مخالفتی ندارد، به شرطی که اين فرهنگ سياسی در ايران آينده جا بيفتد.

من در يک بحث سياسی با يکی از آذری های دوآتشه و تجزيه طلب که سعی داشتم او را به سوی گفتگو و ديالوگ سازنده سوق دهم، اشاره ای به اين موضوع کردم که اين خطرات در کمين اند تا روزی ايران را به يوگوسلاوی دوم مبدل سازند. و ما ايرانيان می بايستی با هوشياری کامل اين خطرات را خنثی کنيم. ولی اين هموطن آذری با کمال تعجب و خونسردی به من گفت: «خوب، جنگ بشود. مگر چه اشکالی دارد؟ بعضی وقتها هم جنگ لازم است.» واقعاً انسان با شنيدن اين پاسخ احساس نگرانی می کند. اين هموطن آذری من در قلب يک کشور صلح دوست و دموکراتيک، يعنی در پارلمان دانمارک، اينچنين افکار و عقايدی را بی پروا به زبان می آورد. وای به آن روزی که گذر ايشان به ايران بيفتد. و بدتراز همه اينکه گذار او به ايران همراه با اسلحه باشد.

منشاء تمام اين بی عدالتی ها و مظالم قومی در ايران که ما شاهد آن هستيم به گردن آن نظام ناقص و غيردموکراتيک اسلامی است که بين شهروندان مسلمان و غيرمسلمان (بهائی، يهود و ...) و حتی بين مسلمانان (شيعه و سنی) تبعيض قائل می گردد. واقعاً نهايت بی عدالتی است که عامل تمام اين مصائب را تنها قوم فارس بدانيم. اينچنين افکار جز افتراق و نفرت حاصل ندارد، آن هم برای کشوری که حداقل سه هزار سال تمام در آن تمام اقوامش در نهايت صلح، دوستی و برادری در کنار هم زيسته اند. علت اصلی اين گونه ظلم و تبعيض که بر يک شهروند کرد، خوزستانی و يا بلوچ روا می گردد را فقط بايد در فقدان آزادی و عدم اجرای حقوق جهانی بشر در ايران دانست و نه چيز ديگر. چرا که فارسها نيز مانند ساير اقوام ايرانی خود هميشه قربانی اين ناعدالتی ها و سرکوب در ايران بوده و هستند. صرف اينکه زبان فارسی زبان رسمی کشورمان شده است دليل زورگويی و چپاولگری از سوی قوم فارس نيست. مگر کشور آمريکا، جايی که مردمانش به زبان انگليسی تکلم می کنند، تحت ظلم و ستم انگليسی ها قرار دارند. زبان فارسی زبانی است که در طول تاريخ ايران بتدريج به زبان مشترک تمام اقوام ايرانی مبدل گرديده است و در ضمن ريشه زبان فارسی آنچنان نيز با ساير زبانهای رايج در ايران متفاوت نيست. مثلاً ريشه اکثر کلمات کردی و فارسی يکی است.

 

فقدان يک گفتمان مشترک در زمينه مشکلات قومی در ايران به اضافه يک سری سخنرانی های احساساتی و هيجان زده در باره ظلمهای موجود بر اقوام ايرانی باعث شد تا کنفرانس چندين بار قطع شود و حتی قسمتی از دستور کار کنفرانس نيز حذف گردد. کنفرانسی که به نظر من می بايستی محکمه ای برای اعمال سردمداران رژيم کنونی ايران می شد، متأسفانه خود به محکمه اپوزيسيون ايران مبدل گشت.

 

اعمال ناشايست و بی نهايت دور از ادب اين آقايان در کنفرانس بقدری زشت بود که دبيرکل حزب واحد دانمارک آقای سورن سوناگورد، که خود شخصی بسيار باحوصله و متين می باشد، را واداشت تا به من که نزد او نشسته بودم، بگويد: «تازه الآن درک می کنم که چرا ملاها در ايران حکومت می کنند.» بدتر از اين، سخن يک هموطن حاضر در کنفرانس بود که گفت: «با مشاهده اين آقايان به خودم می گويم که چه خوب است که ملاها بر سر قدرت اند چرا که با اين آقايان ايران من به يک يوگوسلاوی تبديل خواهد شد.»

برای ما سوسياليست ها خود مردم و شرايط زندگی آنان بسيارمهم است ،مسئله مهم اين است که با اين مردم بطور شايسته و انسانی برخورد شود و حقوق مدنی ايشان همان گونه که در اعلاميه جهانی حقوق بشر آمده است، رعايت گردد. ايجاد و فراهم آوردن شرايطی عادلانه (اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و سياسی) بر پايه معيارهای انسانی بسيار مهمتر از ايجاد يک کشور جديد مي باشد. مگر تأسيس کشورهای نوپای آسيايی بعد از فروپاشی مشکلی را از مشکلات سياسی و اقتصادی آنان کاست. با تأسيس يک کشور نوپا و عضويت آن در سازمان ملل بعنوان شماره 216 نمی توان حتی يک ميليمتر ما را به جامعه ای عادل و دموکراتيک نزديک سازد.

 

اگر اين آقايان که عشق رمانتيک ناسيوناليسم قومی، کورشان ساخته، همان قدر که به فکر مرزها، نقشه ها و پرچمهای جديد هستند، به فکر عدالت و ريشه کنی تبعيض و جنگ با استبداد بودند، کار اپوزيسيون ايران حالا خيلی بيش از اين  بهتر بود.

 

ما سوسياليست ها معتقديم که اصل فرديت و شرايط عادلانه برای هر فرد مهمتر از افکار کهنه و "ناسيوناليستی" قومی است.  در جايی که سرمايه و آلودگی محيط زيست مدتهاست که جهانی شده است، ما سوسياليست ها می بايستی بيش از پيش "انترناسيوناليست" باشيم،  برای ما چه فرقی می کند که يک انسان زجر ديده اهل کدام کشور، قوم و مسلک می باشد؟ من هيچ مخالفتی با" ناسيوناليسم" ندارم، ولی گلايه من بيشتر از آن آقايان( که خود را نمايندگان اقوام می خوانند) است که در کنفرانس خود را چپ و مارکسيست می خواندند ولی در موقع ارائه راه حل برای مشکلات قومی در ايران نظراتی بغايت ارتجاعی و" ناسيوناليستی" قومی پيشنهاد می کردند. واقعاً يکی از عجايب اين کنفرانس همين بود که اين آقايان چپ افکاری بغايت "ناسيوناليستی" کور داشتند، حال اينکه طرفداران رژيم سلطنتی در ايران،  طرفدار ايرانی، متشکل از تمام اقوام با حقوق مساوی بودند.

واقعاً چطور می شود که از بين اين همه ظلم و ستم (سنگسار، قصاص و ظلم مضاعف بر زنان، اعدامهای غيرقانونی) در ايران، اين آقايان فقط سرشان را مانند کبک در نقشه ايران کرده اند و تمام مشکلات جامعه را به چند تغيير خط بر روی نقشه تقليل می دهند. آيا اينان می دانند که کشور فنلاند همچنين در برگيرنده يک اقليت  سوئدی است؟ اگر آری، آيا ايشان هرگز از خود نپرسيده اند که چطور تا به حال هيچ شعار تجزيه طلبی از اين اقليت قومی نشنيده اند؟ نه، چرا که دولت فنلاند قوانين جهانی حقوق بشر را بکار گرفته و اين حقوق را رعايت می کند و بدين سان هيچ فرقی بين اين اقليت سوئدی  شهروند فنلاندی قايل نميشود .دراين صورت است که می بينيم که اين اقليت سوئدی حتی يک ثانيه نيز بفکرجدايی از فنلاند نيز نمی باشد. 

ما سوسياليست ها معتقديم که می بايستی سردمداران جمهوری اسلامی را مجبورو وادار به اجرای تام قوانين جهانی حقوق بشر  نمود . قوانين جهانی حقوق بشر می بايستی به مخرج مشترک اپوزيسيون ايران مبدل گردد. اعمال و کاربرد اعلاميه جهانی حقوق بشرنه تنها در ايران بلکه درتمامی جهان)  از جمله مکزيک،  پرو، آکوادور و ......که ساکنان سرخپوستان اين سرزمينها به بدترين وجهه مورد تبعيض و سرکوب قرار می گيرند (متضمن رعايت حقوق اقليتهاست. حال اين اقليت هرچه می خواهد باشد  :دينی، قومی ، سياسی ، فکری، عقيدتی......

ما ايرانيان نبايد اشتباهات و جناياتی را که در يوگوسلاوی شاهد آن بوده ايم را مرتکب شويم. بگذاريد عوض روشن ساختن کوره کينه و نفرت همگی، دور قوانين جهانی حقوق بشرگرد آييم و طالب اجرای مو به مو آن در تمامی اقصی نقاط اين دهکده جهانی باشيم. يادمان باشد که آخرين ميلوسوويچ دراين دنيا هنوز نمرده است. همانطور که در پيش بدان اشاره شد،  صد البته حقوق اقليتهای قومی در ايران مشکلی است بس مهم و اساسی که می بايستی آن را همواره در نظر داشت . ولی اين مشکل تنها يکی از مشکلات عديده ای ايران می باشد.  انتخاب اين موضوع به تنهايی و بدون در نظر گرفتن ساير مسائل مربوط به ايران، برای کنفرانس کپنهاگ، همانطور که شاهد آن بوديم انتخاب مطلوبی نبود ، چرا که شرکت کنندگان و مدعوين اين کنفرانس از لحاظ فکری با هم فاصله زيادی داشتند. هر چند اين کنفرانس، کنفرانسی موفق آميز نبود ولی با تمام اين دو درس و نتيجه مهمی را برايمان به ارمغان داشت :

 

  * چه خطرات مهلکی  در کمين ايران نشسته است

    *اپوزيسيون ايران بايد بيش و بهترازاين بتواند با هم ديالوگ و گفتگويی منطقی داشته باشد.

 

 

          رضا رحيم پور

سازمان سوسياليستهای ايران ـ شعبه دانمارک

 

16 ارديبهشت  1383

 

Socialistha@ois-iran.com

www.ois-iran.com