قبل از هرچيز لازم است
براي زحمات بيشائبه خانم انصاري براي تهيه اين کتاب آنهم به زبان آلماني تشکر
نموده و تذکر دهم که هدف در اينجا نه بر خورد شخصي با نويسنده کتاب بلکه نقدي
سازنده در فضائي سالم به بيان دوراني است که هر کدام ازما به نحوي به آن تعلق خاطر
داشته ايم . به اين لحاظ مجبورم مقدمتا در ابتدا به شيوه نگارش اين کتاب برخورد
نمايم تا بدينوسيله فضائي را که اين نوشته بر مبناي آن تهيه شده است را براي کساني
که کتاب را نخوانده اند قابل لمس تر نمايمزيرا که به نظر اين حقيردر نوشتن سيصد صفحه
کتاب آنهم به زبان آلماني اگر نويسنده نتواند تصويري واقعي از وقايع و علت هاي
بروز اين وقايع را براي خوانندگان خارجي متوسط آلماني ملموس نمايد، صد در صد کتاب
به ضد خود تبديل خواهد شد. بايد توجه نمود که خواننده آلماني است و نه ايراني. اماخواننده
ايراني با خواندن اين کتاب در مرحله اول از خود سئوال مي کند نويسنده با نوشتن اين
کتاب چه هدفي را دنبال مي کند. آيا منظور فقط بيان خاطرات دوراني خاص از تجربيات
زندگي يک فعال سياسي است که در اين صورت اينخاطره نويسي از آنجا که نگرشش به اوضاع مي تواند تحت تاثير عوامل مختلف
عاطفي و نظري و شرايط سخت فرار و... قرار گيرد هرگز گوياي تمامي حقايق نخواهد بود
و تنها درد دلي يکجانبه را به تصوير خواهد رساند که نمي تواند ملاطي واقعي براي
بازنگري به اين دوره از زندگي بخش هائي از سازمانهاي سياسي ايران باشد. يا اينکه
نويسنده قصد بازگو نمودن تاريخي از عمر اجتماعي و سياسي بخشي از اپوزيسيون مخالف
جمهوري اسلامي و چالش هايش را داشته است که در اين صورت هم صد در صد نويسنده ميبايست
با بسياري از کساني که در اين پروسه مشخص با وي از سرنوشتي مشترک برخوردار بوده
اند و يا حداقل در اين راه پر نشيب و فراز به همراه او از تمامي اين مصائب گذشته
اند از جنبه هاي مختلف گفتگو نمايد و يا حداقل اسنادي را که در اين مورد در جنبش
موجود است را مورد استفاده قرار دهد تا بدينوسيله دست خواننده را براي کشف حقيقت و
استفاده از اين شواهد و تجربيات باز بگذارد. سپس خواننده باز هم از خود مي پرسد
چرا اين کتاب به آلماني تحرير گشته است چرا که تمامي وابستگان طيف مشخصي که در
کتاب به آنان اشاره شده است در سرتا سر جهان پراکنده اند و از به چالش کشيدن اين
حقايق ( به لحاظ زباني ) محرومند. با توجه به اين مسئله که درصد خوانندگان ايراني
کتاب هاي آلماني بسيار قليل بوده و اگر هم نويسنده قصد انتقال تجربياتي را داشته
است در اين امر هم هرگز موفقيتي کسب نخواهد نمود. از همه اين عوامل مهم تر براي
خواننده تيز بين آلماني، کاوش در باره ناشرين اين چنين کتاب ها مهم است. چرا که در
جامعه ادبياتي حداقل آلمان نام ناشرين در پخش آثار بسيار نقش بازي مي نمايد. آيا
هر ناشري مي تواند فردي امين براي انتشار سرگذشت بخشي از اپوزيسيون جان بر کفي
باشد که علي رقم تمامي اشتباهات و کجروي هاي موجود اما با نثار خون خود تا حدودي
در مقابل منطق جهان امروز ايستادگي نموده است. قشر مشخصي که در آلمان بدنبال ماجرا
جوئي و به ذلت کشاندن و خوار نمودن فرهنگ خلق هاي ستم ديده( بخصوص خوار نمودن
زنان) جنوب جهان مي باشند از خوانندگان انتشاراتي هائي هستند که تنها به دنبال سرو
صدا مي باشند. قشري که تنها تغذيه فکريشان را از روزنامه آلماني زبان «بيلد»
(روزنامه مبتذل روزانه آلمان ) تامين مي نمايند. در حاليکه همين ناشران از چاپ
کتاب پر ارزشي چون کتوب معروف ترين زن شاعر ايراني فروغ فرخزاد به دليل اينکه براي
خواننده متوسط آلماني کشش ندارد سر باز مي زنند.
اما گذشته از تمامي اين
پرسش ها و صرف نظر از اهداف ذکر شده به ساختار اصلي کتاب و تصوير اجتماعي و اقتصادي
که نويسنده از جامعه ايران و کردستان طي اين زمان مشخص ارائه داده اند ، نگاهي
کوتاه خواهم افکند: سال هاي سياه بعد از انقلاب و سالهاي فرار و زندان و اعدام.
سالهائي که مرتبا در تمامي کشورهاي ستم زده جهان قرن هاست که تکرار مي گردند. فرار
و زندان و اعدام نتيجه منطقي مبارزه با بربرترين حکومت هاي اين کره خاکي است و مرز
و خاک نمي شناسد. سرنوشت هزاران جواني است که در زير تيغ حکومت ضد بشري جمهوري
اسلامي در سرتا سر ايران تنها به جرم عشق به همنوع خود آواره و دربه درو گرفتارو
کشته شدند. خاوران نمونه بارزي از اين همه رشادت هاست . مسلم است که دراين شرايطبه مانند تمام انقلاب هاي جهانبسيار بسيار جوانهائي هستند که تحت تاثير شور
انقلابي و ديگر عوامل به صف مبارزه کشيده مي شوند وبه هنگام سايه افکندن شوم خفقان
بخش اعظمي از اين موج تازه به خود مي آيد و با خود در تضاد خواهد افتاد( بنظر من اين
مشکل واقعي نويسنده است) و اين امري کاملا طبيعي است و بارها در تاريخ جوامع تجربه
شده است نمونه بارزش وجود تظاهرات هاي صدهزار نفري هواداران بطور مشخص سازمان چريکهاست
که در اولين خفقان مثل بادکنک ترکيده و از آن به بعد کساني اين راه را ادامه دادند
که ديگر مي دانستند براي چه و چرا در اين چالش با رژيم بربر اسلامي در افتاده اند(
گذشته از اختلاف نظر ها و درست يا نادرستي مواضع). در واقع از آن به بعد نمي توان
انگيزه تمامي کساني را که مبارزه را ادامه دادند تنها به شور وابستگي محض به اين و
يا آن سازمان مشخص خلاصه نمود چرا که بطور مشخص سران سازمان چريکها از سال 60 به
بعد ايران را ترک نموده بودند ولي راه مبارزه همچنان ادامه داشت. چند درصد از
هواداران مثلا سازمان چريکها چون نويسنده کتاب از اين شانس برخوردار بودند که
بعنوان همسر يکي از رهبران سازمان به کردستان برده شوند.( البته اين اولين اشتباه
نويسنده بود چون به اعتقاد من ايشان ميبايست با طرز تفکري که در طول کتاب به چشم مي
خورد به کشورهاي اروپائي مهاجرت مي نمودند) . تمامي کارگران هوادار، دانشجويان و
زنان و ...... که در ايران باقي ماندند بسياري دست از مبارزه عملي بر داشته ودر
گوشه اي از ايران علي رغم تمامي فشار ها به زندگي ادامه دادند و در مقابل، هزاران
نفر هم دستگير و زنداني و فراري و يا به قتل رسيدند. آيا تمامي اين انسانها نمي
دانستند چرا به مبارزه کشيده و چرا به اين سرنوشت دچار شدند. چند درصد از تمامي اين
انسانهاي پر شور از شرايط مادي و معنوي حول و حوش امکانات نويسنده کتاب برخوردار
بودند؟اولين اصل کشيده شدن به مبارزه
اجتماعي داشتن اطلاعات کافي در باره محيط اطراف خويش است. شناخت عادات ، فرهنگ و
موقعيت اقتصادي و اجتماعي خلقي است که برايش جان برکف مي نهيم. چند درصد از مردم
جنوب شهر تهران و حلبي آباد ها و گود ها و../ فقط در تهران از شانس استفاده از يک
زندگي به همراه بهداشت و فرهنگ و رفاه اوليه و ابتدائي انساني بر خوردارند؟ آيا همين
بي فرهنگي و فقر اجتماعي و اقتصادي اولين انگيزه کشيده شدن ما به مبارزه نبود؟ تصويري
را که نويسنده از لحظه راه افتادنش به سوي کردستان و وقايع بعدي از سطح فرهنگي و
اجتماعي زندگي مردم سر راهشان مي نمايند بدون اينکه شناختي از همان شهري که خود
سال ها در آن ساکن بوده اند را داشته باشند ، تنها تصويري است گنگ و نشانه بي توجه
اي ايشان نسبت به زندگي نيمي اعظم از مردم ساکن ايران است. خانم انصاري در نگاهش
به گذشته و تصوير شرايط اجتماعي هيچگاه به اين اشاره نمي کند که فرهنگ و بهداشت
آموختني است. چه رژيمي در ايران و يا در عراق تلاش نمود به اين مردم فلک زده که
همواره تنها پايمال قدرقدرتي هاي رژيم هاي ديکتاتور داخلي و خارجي بوده اند آموزش
بهداشت و .... دهد. چند درصد مردم دهات ايران و شهر هاي کوچک ومشخصا جنوب تهران و يا
شهرک هاي کارگري اطراف تهران و...... واژه اي بنام ماشين لباس شوئي يا ظرف شوئي و يا
توالت فرنگي را در عمرشان بکار برده اند. مقايسه دائمي بي فرهنگي و بي بهداشتي و
فقر مردم نواحي سر راه وي با سطح زندگي اشرافي خانواده شان که دردي را دوا نمي کند(
وقتي که من به اين مستراح ميروم بايد چشمهايم را ببندم که تمامي کثافت زير پايم را
نبينم. بعضي وقت ها به آخرين شبي که به ديسکورفتم يعني کمي قبل از سقوط پهلوي، ما
که در هتل هيلتون شمال تهران بوديم و من به آن توالت لوکس ميرفتم و روي سر توالت
فرنگي کلي دستمال کاغذي پهن ميکردم که بدنه توالت فرنگي را لمس نکنم ....... ). آيا
اين مقايسهمي تواند تحليلي درست از شرايط
اجتماعي مردم اقصا نقاط ايران و کردستان ايران و عراقرا براي خوانندگان اروپائي کتاب حاضر ملموس
نمايد و آنان را بدنبال چرا ها بکشاند؟ در اين کتاب هم خواننده مرتبا با انزجار و
حالت تهوه دائمي نويسنده نسبت به شيوه زندگي انسانهاي شريف اين مناطق روبرو ميشود:"
زماني که من در را باز کردم بوي گزنده اورين مثل پتک به صورتم خورد و سپس اطاق
کوچکي ( محوطه کوچکي) که توالت در آن قرار داشت. چيزي بيشتر از يک چهارديواري لعنتي
سمنتي با يک سوراخ سراميکي نيست.( توالت فرانسوي) در بسياري از خانه هاي ايران بايد
مواظب باشي که ديوار هاي سرد و چندش آور را لمس نکني. بجاي کاغذ توالت يکشير آب و يک آب پاش زير آن وجود دارد که آدم بايد
با آن خود را تميز کند. خدا را شکر که من در تابستان اينجا هستم و نه زمستان چون
رفتن به اين توالت در زمستان بايد شکنجه آور باشد". اين تصوير و يا اين نحوه
برخوردنويسنده کتاب به زندگي کساني که با تمام مهمان نوازي تکه نان خود را با ديگري
تقسيم نموده اند درست است؟( با توجه به اين که در تهران وابستگان اشرافي ايشان
بارها و بارها در هاي خانه هاي خود را طبق گفته خود نويسنده به روي ايشان مسدود
نموده بودند). در جائي ديگر مي آيد" من بايد زندگي معمولي کوه نشيني را معرفي
کنم در اينجا نه مادر ها و نه دختر ها و نه کسي از اهالي دهکدهچيزي بنام نوار بهداشتي را نمي شناسند. اگر
عادت ماهانه ميگيرند از دستمال هائي استفاده مي کنند که .... زني برايم تعريف کرد
که او دستمال هايش را زير سنگها قايم مي کند از شنيدن اين من چندشم شد....... در اينجا
توالت هم در خانه ها وجود ندارد بلکهدر
آخر دهکده يک ساختمان باز کاه گلي وجود دارد که سوراخ هاي زيادي روي زمين حفر شده
است که ما آنجا بغل يکديگر ميشينيم تنها محافظ ما ديواري کوتاه است. در وسط اين
محوطه يک حوض چهارگوش است که توسط لوله نازکي آب از چشمه به آن آهسته جاري ميشود و
از سوي ديگر خارج مي گردد. اين آمد و رفت آب آنچنان ضعيف است که آب درون حوض هميشه
کثيف است به طوري که يک قشر سياه کثيف همواره کف اين حوض جمع شده در اين حوض کثيف
زنان دست ها و ظرف هايشان ورخت ها و کودکاشان را مي شورند. از زمانيکه من اين چيز
ها را ديدم از خود سئوال ميکردم چگونه چائي را که اين طور دوستانه به من تعارف ميشود
بدون اينکه آنها ناراحت شوندرا رد کنم". بله تاسف آور است تصوير اين بدبختي
مردم براي مردم متوسط آلماني که نمي دانند همين مردمي که در کمبود بهداشت و فرهنگ
زندگي مي نمايند جان صدها جوان را نجات داده اند و سال هاي سال است در مقابل ظلم و
ستم موجود از خود رشادت ها نشان مي دهند. چه کسي عامل عقب ماندگي و بي بهداشتي اين
مردم بدبخت است آيا آنها به بيماري مازوخيزم( خودآزاري ) دچارند و از زندگي مرفه بيزارند.
بهتر نبود نويسنده کتاب بجاي احساس انزجار مکرر از شرايط حاکم بر زندگي اين مردم
مبارز به بسياري از زيبائي هاي منشي و روشي و اخلاقي و مبارزاتي اين مردم فلک زده
هم اشاراتي مي نمودند. به تصوير کشيدن زجر ديگران بدون توضيح علل آن کاريست خطا و
بدور از منطق و آگاهي لازم اجتماعي. سخن کوتاه . در 309 صفحه کتاب به زبان آلماني
، نويسنده با آگاهي کامل تصاويري از زندگي محنت بار روستانشينان بيچاره اين نواحي
را با اکراه و تهوع قابل مشهودي چنان شرح داده اند که گويا هيچگاه ساکن ايران
نبوده اند. برخورد به زنان اين مناطق بسيار جالب است بارها و بارهاتوصيف بدبختي هاي اين زنان و بي اطلاعي و فقر
فرهنگي و بهداشتي که باز هم بارها و بارها چندش نويسنده را برانگيخته است بدون توضيح
علل آن که همواره وجود جامعه مردسالار و سيستم مرد سالار ايران و حاکميت رژيم هاي
ديکتاتوري طي قرنها مي باشد ، بدون اشاره به اين موضوع که همين زنان در مقابل دشمن
چه از خود گذشتگي هائي نموده اند.تنها
خوار نمودن شخصيتي و فکري اين زنان در اذهان زنان متوسط آلماني است( توجه داشته
باشيم که بهترين پيشمرگه هاي زن هم در همين شرايط ذلت بار جانفشاني هاي تاريخي
نمودند). با خواندن صفحه به صفحه کتاب گذشته از تجزيه و تحليل ذکر شده در بالا،
بالاخره به بخش اصلي کتابيعني رسيدن وي
به مقر پيشمرگان سازمان بر مي خوريم و از اينجا به بعد و از بدو ورود ماجرا تراتژيک
تر مي گردد. تصويري را که نويسنده از بدو ورودش از کساني چون آزاده و مينو و ابي
وحامد وطاهرو................... در ذهن خواننده شکل ميدهد تنها بر مبناي ريزي و
درشتي ، سفيدي يا سياهي و زشتي و زيبائي اين افراد است تادرجه فهم و آگاهي و شعور
آنان در برخورد به مسائل جدي جنبش. " اينجا من بايد به لحاظ ظاهري و به لحاظ
دروني خودم را تغيير دهم موهايم را بايد کوتاه کنم چيزي در حدود 13 سانتيمتر بايد
بماند.بايد لباس هاي کردي مردانه بپوشم طوري که خودم
را به طوري ترسناک مبارزه جو ميبينم. خيلي مشکله اينجا تا جديت بگيرن. در اين
اطراف که از زندگي سخت و جنگي بيرحمانه احاطه شده جائي براي احساسات زنانه و رمانتيک
و علائق وجود ندارد. در باره اين کلمات در اينجا هيچکس بدون لعنت و .. صحبت نمي
کند. بيان اين احساسات دليلي بر ضعف است و در اين جا فقط خشن ها حرف اول را
دارند".( آيا نويسنده کتاب که علاقمند به احساسات رمانتيک است براي خواندن
تنها يه قطعه شعر رمانتيک لري، رفيق پيشمرگه لري را در جلسه عمومي به باد انتقاد
نگرفته اند؟اين کلمات و اين تصوير در يکي
دو روز اول ورود مسلما نمي تواند تحليلي درست از نگرش اين انسانها به احساسات فمنيستي
باشد. کسري ، کسي که وقتي از طاهر حرف ميزند صدايش آهسته ميشود. آزاده زني کوچک سياه
مو از شهرستاني کوچک با فهم دختر شهرستاني که مرتب کاري ندارد به جز غيبت کردن ، مينو
دختري بلند قد با مو هاي بور وبا چشماني موذي و مرموز، حامد کسي که فقط لوده گر
است و دستور ميدهد و عصبي است و از زنان زيبا خوشش مي آيد و جماعتي از طرفدارانش
را به گرد خود جمع نموده است . ابي آرام ، صبور و متفکر . طاهر بي اطلاع ، ديکتاتورو
يک بعدي، روناک زيبا، بلند و خودخواه، طيب زشت، کوتاه، سياه و..... الي آخر تا پايان
کتاب و تصوير ديگر چهره هاي کتاب. در واقع نويسنده کتاب در طول بيان خاطرات هيچگاه
به اين اشاره نمي کند که اين انسانها که خانه و کاشانه و شهر خود را با نگرش هاي
مختلف رها نموده اند و در زير بمب و خمپاره زندگي مي کنند آيا همچون او ميتوانند
به خانواده و زن و همسر و محيطي که پشت سر گذاشته اند علاقمند باشند:"...
درست بعد از سه هفته که ساکن اينجا هستم از خودم سئوال مي کنم آيا من دوباره اين
شانس را دارم که نور يک چراغ را ببينم و يا رنگ سياه آسفالت يک خيابان را و صداي زيباي
رفت و آمد اتومبيل ها را و يا روي ميز غذا خوردن و باز کردن شير آب در يک دستشوئي
و لمس کردن آب داغ و يا از يک کيوسک روزنامه خريدن ، در صف سينما منتظر ديدن يک فيلم
خوب،ديدن منظر خود در آينه با شلوارجين و تيشرت، خشک کردن مو با سشوار، خداي من
چقدر وحشتناک دلم براي شهرم تنگ شده تا چه زماني بايد اينجا بمانم. براي هميشه چنين
زندگي را تحت شرايط موجود را نمي توانم تحمل کنم. نه بايد يه راهي وجود داشته
باشه. .... " نويسنده هيچگاه بيان نمي کند که آيا اين انسانهاي سخت و خشن و بي
احساس قادر بودند از همان شرايط سختي که خود آگاهانه انتخاب نموده اند بهترين محيط
را براي با هم بودن و مبارزه مشترک بسازند؟ از خنده ها ، از غم ها ، از مبارزات و
سرنوشت هاي متفاوت و تجربيات متفاوت و اختلافات ومشاجرات و جلسات توبيخي و.... که
مسلما توضيح آن ميتوانست پر بار باشند . هيچگاه در کتاب اشاره اي به خريد کتاب و يا
نشريه و يا بحثي جدي و يا خواندن شعري و جلسه سخنراني و.... نميشود يک زندگي بدوي
بدنبال نان و آذوقه و فرار در کمترين امکانات " .. ما اينجا همه چيز را ميخوريم
که سر راهمان قابل خوردن باشد ، اگر حتي يه قورباغه ، روباه ، لاکپشت و يا مار
باشد". در نظر نويسنده زندگي همه اين افراد ، سطحي ، بدون محتوا، بي انگيزه و
آطل و باطل است :" ... ابي وقتي من داشتم با يکي از پيشمرگه ها دعوا ميکردم
به من گفت سارا تو خيلي عوض شدي چقدر خشن با رفيقاي ما رفتار ميکني . گفتم واه واه
رفيقاي تو! تنها برا اينکه بازو هاي قوي دارن فکر مي کنن تو مغزشون هم چيزي بيشتر
دارند درست مثل عهد باستان". تنها کسي که شرايط را درک نموده و شعور تحليل
مسائل را دارد و ...... فقط خود نويسنده است که حتي به ابي خط هم ميدهد: "بعد
از يک شب بحث و دعوا من در يک استراحت به ابي گفتم حالا کوتاه بيا و صبر کن تا
کنگره بعدي . اونجا ميتوني اين کله شق ها را مستقيم جواب بدي اين دعوا ها به درد
ما نمي خوره . تازه اکثريت اين آدمها سري بتوني دارن و مدت زماني طولاني احتياج
است تا عاقل بشن" . خواننده از خود سئوال ميکند اين افراد زبون و پر از
اشتباهي که نويسنده تصوير مي نمايد چگونه توانستند به عنوان اعضاي يکي از بزرگترين
سازمانهاي اپوزيسيون ايران در مقابل رژيم شاه و جمهوري اسلامي مقاومت و مبارزه نمايند؟
ماجراي کشتن و خوردن قورباغه و وجود شپش که در حوصله اين نقد نيست و کشتن سگ خانم
انصاري توسط بقيه و حمله حتي خروس به ايشان و....، جوي پر از نفرت به ديگران را در
ذهن نويسنده ايجاد نموده است که همواره آنرا در تمام کتاب نشان ميدهد و خواننده
خارجي را در مقابل سئوال هاي فراوان قرار ميدهد . چرا و چرا و هزار چراي ديگر. آيا
همه اين آدمها رواني و ديوانه بوده اند که نويسنده کتاب موفق نمي شود حتي با يک
نفر از آنها لحظه اي از سر دوستي وارد شود؟ اين نفرت و انزجار دائمي از کجا سرچشمه
ميگيرد؟ چرا در تمامي اين سال ها که با اين افراد زندگي مي کرد سکوت نمود و به
دوستانش حقيقت را بيان ننمود؟(زماني که اين بحث يعني بحث چهارم بهمن معضل واقعي
کنگره شوراي عالي در آلمان بود) و چرا راهي براي خروج از اين شرايط نفرت باري که
دچارش بود نجستو بالاخره چرا بعد از
مهاجرت به اروپا با اکثر اين آدمها به خصوص طاهر رفت و آمد داشت؟ او زنداني تن خويش
است و يا زنداني سازماني که چنين تصويري جاهلانه و بدوي دارد. تا اين تناقضات رفع
نگردد اين کتاب نخواهد توانست انتقال تجربه نمايد.در هر حال نقطه عطف کتاب بيان درگيري چهارم
بهمن بدون بررسي علل و عوامل اين فاجعه و ريشه هاي وقوع اين واقعه است. آيا طاهر و
عملکردهايش و برخورد ديکتاتور منشانه اش پديده اي مجرد است و يا به يک سري از
عوامل ريشه اي که نطفه اش در گذشته ها نهفته است، بستگي دارد . نويسنده يا بايد از
اين مقطع سخني به ميان نمي آورد و يا آنچه را که گذشته است و محصول جامعه اي ديکتاتور
زده با رژيمي وراثتي ، ديني و جنبش چپي هم چنان وراثتي است تجزيه و تحليل مي نمود.
اسنادي از اين واقعه از نگرش هاي مختلف و انسانهاي مختلف و سازمانهاي مختلف به
اندازه کافي باقي است و پرداختن به اين موضوع که بيانگر نقطه سياهي از اشتباهات و
انحرافات آسمان جنبش چپ ايران است بدون در نظر گرفتن تک تک عوامل و شرايط غير ممکن
است . چهار بهمن محصول تمامي اين کجروي هاست که اگر بدرستي تحليل نگردد بار ديگر و
بارهاي ديگر تکرار خواهد شد . پديده طاهريسم پديده اي مختص طاهر تنها نيست. تربيتي
غلط در طول تاريخ جنبش چپ ايران و جهان را به نمايش مي گذارد. تمامي کساني که در اين
روند نقش داشته اند در مقابل آيندگان مسئول مي باشند. به اين علت نقطه و آغاز درگيري
تنها ملاک تحقيق نيست بلکه چرائي رسيدن به اين نقطه قابل تعمق است. که نويسنده
بدون توضيح واقعي نقش خود در اين مقطعو
نقش ريشه اي مسائل و بحث هاي ماقبل اين پديده و ........ تنها به توضيح آکت هاي (
صحراي کربلا و ماجراي حسين مظلوم و شمر ذلجوشن) پرداخته است. دست اند کاران اين
نمايش تراتژيک اکثرا زنده و حاضرند و براي بررسي و ريشه يابي اين فاجعه علاوه بر
رجوع بر ذهن اين انسانها ميبايست به اسناد و مدارک قبل و بعد از انقلاب به کنگره
ها و حتي پروسه انشعاب درون سازمان اکثريت و اقليت مراجعه نمود تا بتوان تحليلي
درست را از لابلاي اين دوران براي بررسي اين فاجعه دردناک که تنها گريبانگير اين
سازمان هم نبوده است ( براي مثال درگيري بين کومله يا حزب دمکرات و..) را براي
تجربيات آينده کسب نمود. اميد است که در آينده تمامي کساني که در اين شرايط با
خانم انصاري در اين راه پر فراز و نشيب شريک بوده اند با توجه به آنچه که بعنوان
شروط لازم يک بررسي همه جانبه لازم است به ريشه يابي واقعي و دور از خود محور بينياين دوران براي درس به آيندگان و جلوگيري از
تکرار اين فجايعبپردازند.
ماه مه سال 2004
ناهيد جعفرپور
توضيح :انتشاراتي مذبور با انتشاراتي که کتاب
"بدون دخترم هرگز" نوشته خانم بتي محمودي را چاپ نموده به يک شرکت تعلق
دارند براي اثبات اين ادعا ميتوان به نام انتشاراتي هاي هر دو کتاب مراجعه نمود و
اسم انتشاراتيمذبوررا در پشت هر دو کتاب يافت.