يک رويای ساده

مهرنوش معظمى گودرزى
چشمان
سياهت را بگشا
اى
پسرك غرق در روياها
نه
شب سرد دستى به گرمى گيرد دستانت
نه
صبح آكنده از بارش درد
آيد
فرشتهُ دلجوئى بر بالينت
تنها
اين صبح بر آمده از شب
عطر
بيكران باغچهُ همسايه
روزهاى
ارديبهشت
غريو
هياهوى شيرين فوتبال
شوق
دويدن در پى توپ پلاستيكى
و
حادثهُ بوى نان تازه
اين
صبح نگاه خيره اش بر توست
پسركِ
، همه چشم به راه انتظار!
برخيز
و بنگر سرزدن شكوفه هاى آلبالو
و
بازگشت پدر از راهى دور
با
جيبهاى وصله شده و زلال اشك
با
نان سنگك ، كه شيرين است در كام تو
اينك
اين درخشان طلوع !
روى
بر تو گشاده ، تورا ميخواند
به
تعبيرفرا فتاده از روياهايت!
يك
پايان بي دوام بر روزهاى خاكسترى
درخشش
شمعى در بيكران شب
آرى
روزى دگر است!
عادت
صبح هاى دگر نيست
هورا هورا هورا !
نان
سنگكِ خشخاشى ، نان سنگكِ خشخاشى!!
اى
پسرك خواب گرفته از رويا
برخيز
و بنگر اينك ترانهُ شادى
و
دهان مادر كه ميخندد
خنده
هاى روشنتر از خورشيد
شادابتر
از جويبارها در بيشه ها
آزاد
ميلغزد آوازش در خانه
با
ترنم گريه و شادى
و
جستجو ميكند تو را
پنجره
را براى تو ميگشايد
اى
پسرك شوق و نياز شيطنت
حال
در جانت ميرويد ز نو
دوباره
شوق فوتبال
و
احساس بال گشادن بسان پرندگان
در
روز بعد از باران
و
پرواز در طراوت بهار
اين
صبحه بگريخته ز شرم
از
آن توست
هورا هورا
هورا ، نان سنگكِ خشخاشى ، نان سنگكِ خشخاشى!
بر
خيز اى پسرك خفته
برخيز
و بنگر پرستوى كور
كه
پيدا كرد بهار را و
بازى
خواهر در درخشش خورشيد
آرى
بازى!!
بر
خيز و بياويز در غريو شادى خواهر
زان بيش كه يورش بى امان سرفه ها
با خود ، روشنى جانت ببرد
تا
اندوه بينهايت سايه ها
بسان
وزش بادى سرد
بر
جان پر ز شهد شكوفه ها
بسوزاند
اميد به گل نشستن را
روشنى
در كام پليد شب شود
شكوفه
هاى آلبالو در سوگ خود بگريند !
بر
لبانت گره زن سرود لبخند
كنون
نان را بر سفره قسمت كن
آرى
نان
اين
مستى زاده شدن آرزو در چشمان تو!
نان
آن درخشش ناپايدار در ديدگان پدر
تسكين
پرستوى گرسنه!
موج
ناگهانى شادى در
غلغل
سماور ، به زير فرو ميشود
بالا
مي آيد
به
پرواز در ميايد ، مرغ احساس
بر
فراز خانه هاى نمناك در پى
آن باد بادك در آسمان نيلگون
اوج
ميگيرد
گريزان
از تو
و
تو ميدوى ميدوى
شتابان
با شوق در حسرت نان سنگك
ميدوى
ميدوى تا شايد
دستى
ببرد با خود تو را
تا
آن صبح تا تبلور رويا
امَا
روزى
نان
با گل سرخ
بر
سفره خواهد روئيد
04/04/29