يادداشتهای بدون تاريخ
جواد مجابی
وقايع اتفاقيه
روز جمعه گذشته، گفتوگويی
چندجانبه در يک اتاق اينترنتی به مناسبت بزرگداشت آثار و افکار سيمين بهبهانی با
حضور فعال اين شاعر نامآور صورت گرفت
که چند تن از شاعران و منتقدان ايران: منوچهر آتشی و من از يک سو و دکتر اسماعيل
خويی، دکتر رضا براهنی، خانمها پرتو نوری
علا و شاداب وجدی از سوی ديگر نظرات خود را درباره ويژگیهای ادبی اين
شاعر و شعر فراگير وی مطرح کردند. متن گفتوگوها احتمالا
در سايت مربوط هست. بخشی از حرفهای خود را که
حاوی يک نکته تازه است اينجا میآورم:
بين شکلهای شعری
ايران، قصيده به نحوی سير تکامل خود را پيموده و از زمان بهار، بیموضوع
مانده و قطع شده است. اما شکلهای ديگر از
جمله رباعی و دوبيتی و غزل و مثنوی و قطعه، هم به شکل سنتیاش
ادامه يافته هم در شعر جديد، شيوه عوض کرده و در قالبهای نيمايی
پايه و مايه سرايش قرار گرفته است. مثلا مثنوی در شعر نو تا حدی از نظر شکل و
بيشتر از نظر مضمون و موضوع توانسته در شعرهای بلند چندصدايی به حيات خود ادامه
دهد، دوبيتی و رباعی در شعرهای کوتاه عاطفی و حسی خود را تداوم بخشيده و غزل،
بيشتر از بقيه شکلها در شعرهای تغزلی امروز
استمرار معنايی دارد.
در بحثهای ادبی،
غالبا به قطعه چندان توجهی نمیشود در حالی
که به گمان من برای شناختن دنيای شاعران قديم قطعههای سروده
آنها ارزشی همتراز غزلهاشان دارد.
غزل عموما از دنيای ذهنی شاعر و موقعيت پيرامونی او روز و روزگارش به صورتی کنايی
روايت میکند، اما حالات بيوگرافيک و زندگی روزانه
شاعر در قطعههايی که سروده است بازتاب واقعی و تقريبا
مستند دارد. در قطعههای سروده شاعران است که
دوستیها و دشمنیهای او، وضع
عادی زندگیاش، درخواستها و
آرزوهايش، شکوه از مرگ سر و همسر، دلخوریاش از اوضاع
زمانه، درگيریاش با وزير و قاضی و گزمه و بقال و قصاب،
انعکاس رئاليستی دارد و شاعر بیپردهپوشی
يا تمثيل و کنايهبافی، به دور از صنايع
بديعی، حرفش را سرراست مثل يادداشت روزانه به شکلی موزون ثبت میکند
که البته اين قطعهای يادداشتگونه
در شاعران بزرگ، از مهارتهای ادبی و
بيان هنری عالی، خالی نيست.
سيمين بهبهانی از غزل سنتی شروع کرد و در دهه شصت،
شکل تازهای از غزل جديد را در اوزان تازه و مضامين
اجتماعی خاص با تکيه بر توصيف شرايط تاريخی زنان ايران، ارائه کرد که به تدريج با
پررنگتر شدن موضوعات اجتماعی
در کار او غزلهايش به طرف قطعهسرايی ميل کرد
بیآنکه از حال و هوای غزل بيرون رود. در اين
ترکيب متعادل غزل با قطعه (که گفتم عنصر بيوگرافيک و واقعگرا و مستندش حالتی
رئاليستی بدان میدهد) او توانست با بيانی
غنايی و روايتی تغزلی که از صنايع بديعی بهرهای هوشمندانه
دارد، به آنچه غزل قدما کم داشت و در فرم قطعه مرسوم بود، يعنی سرگذشت واقعی
روزانه هنرمند در يک مکان واقعی و يک زمان ويژه به توصيف وضعيت راوی در کشورش و در
جهان بپردازد و اين ترکيب غزل و قطعه او را بين غزلسرايان ممتاز کرد و به ذات شعر
مدرن امروز پيوند داد چرا که شعر نيمايی نيز از ميراث قطعهسرايی-
که عمدتا توصيف بيوگرافيک وضعيت هنرمند و موقعيت واقعی پيرامون اوست- به فراوانی
سود جسته و امروزين شده بود. به گمان من شعرهايی که سيمين در زمان جنگ سروده، با
تصويرهايی که از وضعيت مردم بیپناه و ستم
رسيده داده، با تجسم زنان جامعهاش در تلفيق
با حالات شخصی خود روايت بیپناهی و خشم و
مقاومت و اميد به آينده را فرياد کرده، همه اينها در سايه گرايش غزل کلیگوی
به کفه قطعه واقعنما فراهم آمده است. اين
دستاورد مغتنمی در غزل امروز است که از بيان کنايی به سوی واقعيتی اجتماعی در جهت
نقد انديشگی آن به بيانی هنری، حرکت کرده و در اين فرم، وصف دنيای درونی صراحتی
چون بازنمايی جهان بيرون يافته است.
دن کيخوته در موزه
به دعوت سفارت اسپانيا، روز جهانی سروانتس در
تهران (جمعه چهارم ارديبهشت) در موزه هنرهای معاصر برگزار شد. در اين جلسه که حضور
نويسندگان و استادان و دانشجويان علاقهمند به ادبيات
اسپانيا چشمگير بود، طبق رسم ديپلماتيک، سخنرانیهايی درباره
سروانتس و اثرش دنکيشوت از سوی مقامات
سياسی ايراد شد که حاوی اطلاعات عادی يک برنامه رسمی است. در آنتراکت با آتشی جلسه
را ترک کرديم و منتظر ديدن ميان پرده «قاضی طلاق» و نمايش فيلم دن کيشوت نشديم.
پيش از آنکه به موزه بياييم با جمعی از دوستان در مجلس يادبود پدر دکتر فريبرز
رئيس دانا شرکت داشتيم که به رغم «درازی مجلس وعظ» فرصت ديدار بسياری از اهل قلم و
تفکر در اين مجلس دست داد. پس از مجلس همراه خانواده بيرون مسجدالنبی
ايستاده بوديم، بعد از مدتها دوست ديرين
کاظم سادات اشکوری را ديدم وقتی ديد من و صلاحی و چند نفر ديگر برای رسيدن به يک
سخنرانی ديگر عجله داريم گفت قبل از رفتن از اين سوگواره به آن جشنواره لطيفهای
بشنويد: «در يکی از اين ورزشگاههای قديم رمی
که شيرها را به جان گلادياتورها میانداختند،
تماشاگران با حيرت متوجه شدند گلادياتور پيش از آنکه قربانی خشم شير شرزه شود همين
طور که با او گلاويز بود زير گوشش چيزی گفت که شير دست از او برداشت و دمش را روی
کولش گذاشت و از ميدان بيرون رفت. آشنايان فضول در فرصتی از گلادياتور پرسيدند به
حريف چه گفتی که از ميدان دررفت؟ گلادياتور گفت: هيچی، به شير گفتم تو مرا خواهی
کشت، در اين شکی نيست اما مواظب باش، بعد از مرگ من، مجبوری يک ساعت به سخنرانی
امپراتور گوش بدهی.»
ده دستور برای شروع حرفه شاعری
چيزهايی بنويسد که منتقدان را گيج کند، اما نه تا
آن حد که غرور آنها را جريحهدار کند.
بعد نوبت گيج کردن خواننده میرسد.
اين مشکلترين بخش کار شماست. از نظر استراتژيک، در
يک شعر بلند، گنجاندن حداقل يک سطر که خواننده آن را تقريبا بفهمد ضروری است. بقيهاش
را او با بزرگواری به حساب نداشتن حضور ذهن خواهد گذاشت. معمولا برای اينکه در
مسابقه فهم جهان مدرن از کسی ديگر عقب نيفتد، نه فقط نمیگويد نفهميدهام
بلکه از آن اباطيل تعريف هم خواهد کرد.
چند سالی وانمود کنيد خودتان از آن نوشتهها
گيج نشدهايد. بعدها اين طبيعت ثانويهتان
خواهد شد.
حالا بايد سعی کنيد که منتقد مطبوعاتی حس کند گيج
نشده است و يا اصلا گيج نبوده است.
در محفل خصوصی با تحليلهای اتفاقیاش
موافقت کنيد. البته میتوانيد در
غياب او انکارش کنيد.
رفاقت با سردبير مؤثرتر از رفاقت با منتقد همان نشريه
است. جلو ضرر را راحتتر میگيرد.
سر و وضع آشفته و اندکی دهاتیبازی
و بدلعابی گاهی ضروری است. اندازهاش به موقعيت
بستگی دارد. درک اين نکته که جامعه هر دوره چه چيزی را آشفتگی هنری میشمارد
هوش اجتماعی میخواهد نه عوالم شاعری.
دعوا راه انداختن توصيه شده است. مناقشه کتبی بهتر
از دست به يقه شدن است، اما درگيری لفظی ويدی هم در شبکه شايعات ادبی مثبت تلقی میشود.
اما نه آنقدر که هميشه کتک بخوريد. مردم نمیتوانند حسننيت
خود را نسبت به شاعر کتکخور برای مدتی
طولانی حفظ کنند.
اگر بتوانيد بیميلی ناشر
برای چاپ کتابتان را به قضايای سانسور و مسائل امنيتی منحرف کنيد اعتباری برای بیاعتباری
فراگيرتان دست و پا کردهايد.
سعی کنيد همه حريفان را انکار کنيد. اين کار را از
نفی بزرگترين رقيب احتمالی شروع کنيد. مجرب است.
رسوايی عشقی توصيه میشود اما
رسوايی مالی نه. يک دو ازدواج و طلاق پرسروصدا، هالهای از جذابيت
خشن و رنجيدگی ابدی گرد شمايل شما پديد میآورد. بالاخره
افسردگی ظاهری دليلی عاطفی میخواهد.
آشنايی واقعی با ادبيات خودمان يا ادبيات خارجی
لازم نيست اما تظاهر به آنکه کسی را نکشته است.
طوری رفتار کنيد که تاريخ با شما شروع شده است.
همين طور مدنيت و مدرنيته.
وقتی مچتان را میگيرند برای
غلط املايی و دستوری، خونسردی خودتان را تا حد
وقاحت حفظ کنيد، عباراتی مانند اينکه در عصر اينترنت صحبت از فردوسی مسخره است طرف
را غافلگير میکند. البته قبلا بايد مطمئن شويد که مخاطب
شما از اينترنت چيزی نمیداند.
در برابر هر ايرادی میتوانيد با
اعتماد به نفس کامل بگوييد: من اين طور ديدهام. من اين
طور میپسندم. شعر اينطوری به من
الهام شده است يا جديدترش اينکه: شعر مرا اين طور نويساند.
اعتماد به نفس بيش از آنکه از دانايی بسيار پديد
آيد زاده جهالت عميق میتواند باشد.
حتی حالا هم که به جای ده دستور پانزده تا پيش رو
داريد بدانيد که شانزدهمی و فعلا آخری اين است که ديگر مردم حوصله کشف شاعر جديد
ندارند. خودتان بايد اين وظيفه دشوار را به عهده بگيريد و هر طور و هر جا برای
خودتان تبليغ کنيد و نترسيد از اينکه زود و آسان پذيرفته نمیشويد.
مخاطبان بیحوصله و فراموشکار زياد داريم.
دو نوع اخلاق
نوعی اخلاق در جامعه جاری است که همه به آن معتقد
و مفتخرند اما هيچ گاه بدان عمل نمیکنند. از قديم
به آن میگفتهاند اخلاق
نظری. مثل تمام فضائل اخلاقی که هيچ کس جرأت مخالفت زبانی با آن را ندارد. نوعی
اخلاق عملی هست که شهروندان محترم برای سهولت امور دنيوی بدان عمل میکنند
اما صدايش را- جز در دادگاه- درنمیآورند و در
تقبيح آن در هر موقعيتی داد سخن میدهند مثل تمامی
آن چيزهايی که شما بهتر از من میدانيد و صدايش
را درنمیآوريم. حتی در خلوت نيز آن را به خود
اعتراف نمیکنيم.
زبان هزل تصويری
از دهه ۶۰ چند رسانه هنری پيشرفت شگفتانگيزی
داشتند که بيشترشان بصری هستند: سينما، گرافيک، کاريکاتور. در دهه ۵۰ چند نام
درخشان در زمينه کاريکاتور داشتيم از جمله اردشير محصص، کامبيز درمبخش،
سخاورز، رادپور و چند تای ديگر که در اقليت بودند در انبوه شاگردان تجارتچی و
اصحاب توفيق. بعد از دهه ۶۰، آن چند ريشه غريب اما نيرومند شاخ و برگ بسيار داد.
اولينها از جايی گل کرد که تصورش نمیرفت،
از حوزه. گفته میشود برای شکوفايی طنز- به
نسبت کارهای جدی- فضای آزاد يا آزادی فضای بيشتری لازم است. حالا چه طور از
تنگنايی چنان، فراخنايی چنين زاده شد، يکی از دلايلش اينکه وقتی انرژی خاصی در
جامعه پديد میآيد خود را از هر رخنهای
آزاد میکند حتی از درز و دالان حکومتی، چرا که
گاهی جز در همين جاها امکان گردهمايی و رشد و بروز عينی ميسر نيست. يک وقت کاخ
جوانان است يک وقتی هم حوزه، وسايل و امکانات که فراهم شد جوان فرصت میجويد
و از سکو میپرد.
درست موقعی که طنز مکتوب- برخلاف طنز شفاهی سالها
هيچ نمودی نداشت- طنز تصويری سخت با قدرت به ميدان آمد و به رغم بیمهری
و خشکذوقی مطبوعاتی داخلی با ايجاد نمايشگاهها
و عرضه کارها به جشنوارههای خارج از
کشور و بردن جوايز متعدد خود را در حافظه نسل معاصر تثبيت کرد. آنها که
آغازکنندگان جريان جديد کارتون بودند و شايد گرايشهای خاص
حکومتی را نيز در کارها مراعات میکردند، پس از
چند سال در دهه ۷۰ خود را بخشی از يک جريان فراگستر يافتند که نه هدايتکننده
آن بودند و نه ابعاد فرارونده و گرايشهای ذهنیاش
برای کسی انديشيده و معلوم بود. يورش يک نسل آگاه پرجنبوجوش به رسانهای
مناسب حال، که با ايجاز و بيان کنايی از مسائل و مصائب خود حرف میزند.
بيان کنايی و موجز ما که در شعر و قصه خاصه در شکل تمثيلهای ما سابقهای
هزار ساله دارد کارکرد ديگری يافت. تمثيلهای کنايی و
رمزی بيان خود را در زبانی تصويری که نافذ و جذاب است بازآزمود و چه معرکه. نقد
اجتماعی و اعترافات فردی، بر بال طنز و هزل تصويری خود را منفجر کرد.
به ياد يک ويژگی هراسانگيز در بیينال
کاريکاتور سال پيش افتادم و آن جدی بودن بيش از حد در عمق شوخیها
بود. جهانی پر از فاجعه و فلاکت در پس شوخطبعیهای
ظاهری حرکت میکرد و چنگ و دندان نشان میداد
که من در کمتر هنری چنين وانمود واقعی از عصر خود و نسل اينجا را ديده بودم. نسلی
عاصی و عصبی، حسرتزده و کينهورز،
خوددار اما استهزاگر، با طغيانی بیباور، به غايت
هوشمند و ظريف اما سرگشته آماده پرواز و بر لبه انفجار. اينها تعابير لفظی است،
مصائب و مسائل اين نسل به لفظ و تعابير نخنما درنمیآيد.
نسلی که با تصوير و اين همه خوب کار میکند و از
تمامی ظرفيت يک رسانه برای بيان شرايط عينی و دوزخ ذهنیاش بهره میجويد
حرفی دارد که زير طاق موزه طنينافکن شد. کاش
به جز هزاران بازديدکننده علاقهمند، بعضی از
مسؤولان بیعلاقه به فرهنگ و هنر که مدعی فرهنگ و
هنرند اما برای رويارو شدن با مردم و درک مسائل اصلی جوانان وقت ندارند، ساعتی از
وقت گرانبهاشان را نه به قصد شناخت هنر- که اصلا بهايی و منزلتی نزدشان ندارد-
بلکه برای شناخت آسيبشناسيک رفتارهای اجتماعی
پنهانکار يک نسل، به موزه میآمدند تا
ببينند که جماعت درباره مهاجرت، گفتوگوی تمدنها
و مسائل اجتماعی و آرزوها و کابوسهای فردی و
جمعی چگونه میانديشند و اين انديشه نه پنهانکردنی
است نه ممنوعشدنی. گرچه به قول آلاحمد،
حضرت، تو که میدانی کجا زندگی میکنی. اينها
طبيعی است به موزه نيايند تا ببينند فرزندانشان زير سقف خانههاشان
راجع به آنها چه طور فکر میکنند و چه
داوری سهمگينی دارند.