پنجشنبه ١٠ ارديبهشت ١٣٨٣ – ٢۹ آوريل ٢٠٠۴

 

 

 

منصور کوشان

نويسنده‌اي که نويسانده شد

 

غزاله علي‌زاده، بانوي آزاده‌ي ادبيات داستاني‌ي معاصر ايران، در ارديبهشت سال 1375 به‌زندگي‌ي در آرزوي آزادي‌‌ي خود پايان داد. خودکشي‌ي او که اعتراضي سخت به‌شرايط موجود و وضعيت استثنايي‌ي خودش بود، در فضاي مرده‌ي همان سال، بي‌غوغايي و يا بررسي‌ي ژرفي، بيشتر در سکوت گذشت. با اين اميد که در فرصتي مناسب آثار و زندگي‌ي آزادانه‌ي او به‌تمامي بررسي شود، اين يادداشت را به يادش مي‌نويسم. روان پر عطوفتش، سيال در فرهنگ حال و آينده باد.

 از اين که مرگ، هم چنان در بعد از حيات انسان‌ها و به‌ويژه مرگ عزيزاني چون غزاله ما را وادار به‌بازنگري مي‌کند؛ اندوه اين باور، نبودن از بودني شايسته، وادارم مي‌کند که نخست بيش‌تر به‌بودن او بينديشم. به‌اين حقيقت باور داشته باشم که ما نيستيم مگر که بودنمان فراتر از حيطه‌ي بينايي‌مان باشد. فراتر از ارضاي خواست‌هاي محدودي که اجازه نمي‌دهد شرايط زيست هم‌نوع خود را دريابيم و به‌گاه آگاهي بر آن، گامي در راستاي تعالي‌ي آن برداريم.

غزاله باور داشت که بودن انساني، معنايي دارد که در دوران حيات انسان شکل مي‌گيرد. نمي‌توان بدون بودن انساني بود و انتظار داشت که زندگي‌ي به‌سوي مرگ، امحاي مرگ است. مرگي که در عين حال حضورش عامل اصلي‌ي تلاش و تدوام زندگي است و اشراف بر آن، لحظه‌ها را از رکود و بي‌معنايي مي‌رهاند.

زندگي‌ي روزمره، آن زندگي که متأسفانه بر حيات بسياري سايه انداخته است و روزگارشان را به‌سان زيست گياه و حيوان ساخته، بري از آن موهبتي است که ويژه‌گي‌ي بالقوه‌ي انسان است. او را از ديگر حيات‌داران ممتاز مي‌گرداند. زيستن انساني يا بودني که شکلي از جاودانگي را با خود دارد، تلاش همه‌ي انسان‌هايي است که  در مقطعي از حيات خود بر آن آگاهي مي‌يابند و تلاش مي‌کنند با اشراف بر آن روزگار خود را از زيست حيواني برهانند و به آن جلوه‌اي بدهند سزاوار خصلتي که به‌آن باور دارند. اگر عموم انسان‌ها معناي زيست خود را آگاهانه يا ناآگاهانه تنها در ارضاي خود و وارثان ژني‌ي خود مي‌بينند، در پرتو نسل و نهايت خانواده مي‌جويند و تلاششان را معطوف به‌اين حلقه، لازم و کافي مي‌دانند، هستند انسان‌هايي که جاودانگي‌ي خود را از وسعت بينايي‌ي خود فراتر مي‌بينند و مي‌کوشند معناي زيست خود را، نه در حلقه‌ي بسته‌ي خانواده و خويشان، که در تعالي‌ي حضور انسان در شرايطي شايسته مستحيل کنند. در واقع اين کسان مَنشي را باور دارند که در آن گاه گذشت و توانايي‌ي ايثار از محدوده‌ي معمول و آگاهي‌ي عمومي فراتر مي‌رود، بدون آن که بخواهيم قائل به ژن ويژه و يا استثنايي خارق‌العاده در آنان باشيم. آن‌چه اين افراد را از ديگران متمايز و شاخص مي‌کند، خواستن و گذشتن است. دست يافتن به آگاهي است؛ آن چه به آدمي توان شناخت خود و ديگران را مي‌دهد و به اين باور مي‌رساند که براي امحاي مرگ و يا يافتن معنايي براي زندگي، تلاشي بزرگ و حميتي سزاوار لازم است.            

غزاله بيش از اين که تلاش کند يک آفرينش‌گر باشد؛ نويسنده‌اي که نوشته مي‌شود تا به‌جاودانگي يا دست‌کم به‌بودني سزاوار دست يابد، مي‌کوشيد انساني آگاه باشد. انساني که بر محيط و شرايط زيست خود اشراف دارد و مي‌خواهد که اين آگاهي را به‌عرصه‌ي عمل برساند. غزاله بود با همه‌ي ويژه‌گي‌هايي که يک انسان مي‌تواند باشد. او نه تنها آگاه بود بر بود انساني‌ي خود، که در اين بودن انساني و هم‌سان و هم‌شأن بودن با انسان‌هاي ديگر، هرگز فراموش نکرد که سهم او از دوپاره‌گي‌ي طبيعت انسان، زن بودن است. او نه تنها باور داشت که تمام انسان‌ها، اعم از زن و مرد، کوچک و بزرگ، فقير و غني داراي شرايط انساني‌ي برابر هستند و هيچ چيز نمي‌تواند حقوق طبيعي‌ي آنان را مخدوش کند و يا ناديده انگارد؛ بر اين حقيقت هم اشراف داشت که سهم او از طبيعت بخش زنانگي است. لازمه‌ي رفتار او آن شأني است که يک دوره‌ي تاريخي ساخته و پرداخته‌ي آن است. به اين بار تاريخي باور داشت که زن بودن همراه است با مهر و عطوفتي ويژه، با ظرافتي که با خود زهداني پويا را همراه دارد. از همين رو در تمام دوران حيات خود؛ حتا در بدترين شرايط؛ غزاله بود با زنانگي کامل، با همه‌ي آن‌چه که مي‌توان تصور کرد براي آينه‌ي تمام نماي زن بودن.

او زن بود به‌گاه سخت‌ترين جدل‌ها و بحث‌ها. او زن بود به‌گاه ميارزه و اعتراض به‌شرايط نابه‌سامان انساني. او زن بود به گاه تلاش براي حفظ حقوق زنان در جامعه‌ي مرد‌ سالار. او زن بود در جمع زنان. او زن بود در جمع مردان. او نويسنده‌اي زن بود. زنانه مي‌انديشيد و زنانه مي‌نوشت و زنانه مي‌ديد و زنانه مي‌خواند و مي‌خواست که زن باشد و مي‌باليد که زن است. بر اين واقعيت اشراف داشت که با هر انساني در صدي آنيما و در صدي آنيموس وجود دارد و او آگاهانه تلاش مي‌کرد هر لحظه بر بخش زنانگي‌اش بيفزايد بدون اين که ذره‌اي از شيفتگي‌اش به مرد بکاهد. در واقع همين شيفتگي‌ي او به‌مرد سبب مي‌شد که به زنانگي‌اش اهميت بدهد. همين آگاهي‌اش از سهم طبيعت سبب شده بود که انتظارش از جنس مکمل، مرد، به‌همان اندازه‌اي باشد که خود به‌زنانگي‌اش اهميت مي‌داد. دوست داشت همه؛ بدون توجه به رسيدن و دست يافتن؛ تلاش کنند در هر شرايطي به‌ترين باشند. به‌رابطه‌ي مستقيم ظاهر و باطن باور داشت. از همين رو براي اين که بتواند انساني همراه و هم‌دل باشد؛ انساني مهربان و هم‌دم، با ظاهري بسيار آراسته دست هم‌ياري و هم‌راهي‌اش را دراز مي‌کرد.  دوست داشت همان‌طور و به‌همان اندازه که او به‌مرد بودن ديگران احترام مي‌گذارد و شأن ويژه‌اي براي آن قايل است، مردان نيز براي زن بودن او همان شأن و احترام را رعايت کنند، نه کمتر و نه بيشتر.

غزاله باور داشت بنا به سهمي که طبيعت به هر انساني داده است؛ توانايي‌ها برابر نيست. همان‌طور که طبيعت اين امکان را به‌مردها نداده است که زهدان پويا و باروري داشته باشند، توانايي‌هايي را هم از زنان گرفته است و معتقد بود بايست تلاش کرد با حفظ اين تفاوت‌ها به‌حقوق انساني‌ي برابر رسيد، نه اين که واقعيت را مخدوش کرد. از اين که مي‌ديد بعضي از زنان ناگزير مي‌شوند براي خفظ حقوق خود در جامعه‌ي مردسالار، از بسياري ويژه‌گي‌هاي زنانگي‌ي خود بگذرند و آگاهانه يا ناآگاهانه خود را به‌هييت مردان در مي‌آوردند؛ بسيار اندوهگين مي‌شد و نمي‌توانست نقش اينان را در نابه‌ساماني اجتماعي و افزون شدن شکاف هم‌کاري ميان  زن و مرد، ناديده بگيرد.

به‌يقين کم نيستند در سرزمين ما ايران عزيز، کساني که نه تنها آثار ويژه‌اي عرضه کرده‌اند که تصوير ويژه‌اي را هم از زندگي‌ي خود به‌يادگار گذاشته‌اند. يکي از چهره‌هاي شاخص روزگار ما غزاله علي‌زاده است. او آن‌گونه که مي‌انديشيد و دوست داشت؛ نوشت و زندگي کرد. آثار او هر کدام بارقه‌اي از آن‌چه است که زندگي و ذهنيت او را تشکيل مي‌داد. شيفتگي و علاقه‌ي او به‌مکتب رمانتيک، نه تنها او را از نوشتن به شيوه‌ي رمانتيک در نيمه‌ي دوم قرن بيستم، در عصر مدرنيسم باز نداشت که تلاش مي‌کرد به همان شيوه نيز زندگي کند. مي‌دانست اگر بخواهد با خود روراست باشد، نمي‌شود به‌گونه‌اي ديگر زيست، رفتار و گفتار و پنداري داشت و به‌گونه‌اي ديگر نوشت. از همين رو است که غزاله از معدود نويسندگاني است که نويسانده شده است. نوشته شده است. شأن و منزلت نويسنده بودن و نه نويسا را با خود دارد. نويسنده‌اي که در عين حال بر اين حقيقت اشراف داشت که نمي‌تواند بيرون از دوران خود و يا به‌شيوه‌ي رمانتيک‌ها بيرون از داد و ستدهاي روزمره  و هم نبض جامعه بودن نوشت و باز قايل به‌معناي بودن بود. پس ضمن حفظ شيفتگي‌اش به رمانتيک‌ها، ذهنيت روزگار خود را هم بر آن افزود و در واقع در نهايت به‌شيوه‌اي نوشت و زيست که خاص او است. در فضايي رمانتيک و بسيار زنانه؛ واقعيت‌هاي داستاني‌ي او به مقتضاي زمانه گاه بسيار اجتماعي و خشن هستند و مهم اين که پژواک دوراني‌اند که تاريخ نگارششان در آن‌ها مستتر است.

بازنگري‌ي آثار غزاله نشان مي‌دهد که تا چه اندازه به بودن، زنانه بودن خود، به‌سوي انساني تمام عيار حرکت کردن، اهميت مي‌داد و تا چه اندازه مي‌خواست آني که براي خود مي‌خواهد براي ديگري هم مهيا باشد. او سوار بر حس زنانگي‌ي خود مي‌انديشيد، مي‌نوشت و فارغ از آن انديشه يا ايدولوژي بود که با خلق و خوي و منش او سازگار نبود. در عين حال هيچ ضديت و دشمني هم با انديشه‌ها و منش‌هاي ديگري نداشت. با تمام غروري که براي انتخابش قايل بود، به‌راحتي پذيرفته بود که زيبايي‌ي زندگي و معناي راستين آزادي در هماهنگي و هم‌زيستي‌ي همه‌ي صداها و انديشه‌ها است. به‌آزادي‌ي بيان و انديشه در تمام عرصه‌ها با تمام وجود باور داشت و يقين داشت تنها با دست يافتن به‌يک جامعه‌ي فرهنگي‌ي آزاد، مي‌توان بسياري از نابه‌ساماني‌هاي اجتماعي را نابود کرد و در اين صورت است که هر کس امکان زندگي‌ي دل‌خواهش را در حد توش و توانش به‌دست خواهد آورد. غزاله نه تنها "آن‌چه خود داشت ز بيگانه تمنا" نمي‌کرد که بسيار سخاوتمند بود. دوست داشت اندوهش را که در سال‌هاي پاياني‌ي عمر کوتاهش بسيار بود به تنهايي متحمل شود و در شادي‌هايش ديگران نيز سهم داشته باشند. از کردار و گفتار و پندار اطرافيانش بسيار رنج مي‌برد. اما هرگز کينه و عدواتي نداشت. پيش از اين که ديگران اقدامي بکنند؛ که براي دل‌جويي‌اش کم اين اتفاق مي‌افتاد، خود پيش‌گام مي‌شد. دوست نداشت کدورت‌ها مانع از کنش انساني‌اش باشند. با اين که به‌معناي واقعي "دوست‌باز" بود، مادري مهربان، همسري وفادار و انساني فروتن، هميشه احساس تنهايي‌ مي‌کرد. خود را با احساسات و انديشه‌هايش تنها مي‌ديد. دوست داشت ديگران نيز چون او جسور باشند. وفادار به‌آن‌چه باشند که مي‌انديشند و احساس مي‌کنند. وقتي درمي‌يافت بسياري از حرف‌ها با عمل‌ها يک سان نيست، رنجور و غمگين به‌تنهايي‌ي خود پناه مي‌جست. بيشتر احساس تنهايي مي‌کرد.

اين احساس که زني است گرم در آستانه‌ي رابطه‌اي سرد، روانش را روز به‌روز آزرده‌تر و ضعيف‌تر مي‌کرد. تا اين که سرانجام به‌ناگزير پذيرفت تنها راه در پيش‌رو اقدام به‌امحاي کامل مرگ است. جسارتي که از مدت‌ها پيش او را شيفته‌ي خود کرده بود و به‌هر مناسبتي از آن سخن مي‌گفت و در تنهايي‌هاي بسيارش تنها به‌آن مي‌انديشيد.

زماني فرارسيد که غزاله دريافت ديگر توان مقابله با زشتي (بيماري) را ندارد. ديگر آن‌قدر ذهن و روانش متوجه‌ي وضعيت نابه‌سامان جسمش شده است که حتا آفرينش اثري نيز ارضايش نمي‌کند. از زشتي و مرگ به‌طور غريبي مي‌ترسيد. زشتي و پيري‌ي زودرس ناشي از بيماري‌ي سرطان ماليخولياي روز و شبش شده بود و لحظه‌اي نمي‌توانست فارغ از آن بيارامد. از اين‌رو زماني که دريافت هيچ چاره‌اي در پبش‌رو ندارد، تنها راه ممکن مقابله با ترس ناشي از زشتي را در اين ديد که با آن رودررو شود و با شکست مرگ، خود را ار هرگونه ضعف و پريشاني برهاند. از اين رو سنتي‌ترين و يا شايد سخت‌ترين شيوه ‌را براي ارايه‌ي جسارت خود برگزيد: مرگ با حلقه‌ي طنابي به‌گردن با چشماني شيفته‌ي زيبايي‌ي طبيعت و گيسواني پريشانِ باد.

منصور کوشان

استاوانگر، اپريل 2004


 

 

منصور کوشان

شکلي از خواب تو بودن

 

با ياد غزاله علي‌زاده،

بانوي آزاده‌ي ادبيات داستاني‌ي ايران

 

 

شکلي از زيبايي

شکلي از شعر

شکلي از خواب تو بودن را ديدم

 

در فضايي سرد

باد خاکستر گرم تو بود

و تنت

منتظر مردن خواب

 

بيدار شدم

شکلي از تو

در نفس خواب

- خواب "چهارراه"ي* که تو هر روز از آن مي‌گذري -

خواب "ادريسي‌ها"** را مي‌ديد.

 

استاوانگر، 14 اپريل 2004

 

·         * نام مجموعه‌ي چهار داستان غزاله علي‌زاده

·         ** نام رمان دو جلدي غزاله علي‌زاده