سه شنبه ۱ ارديبهشت ۱۳۸۳ – ۲۰ آوريل ٢٠٠۴

تا نشان سم اسبت گم کنند

ترکمانا نعل را وارونه زن!

سخني چند با سيد ابراهيم نبوي

 

علي فياض

alifayyaz1@yahoo.se

 

توضيحي کوتاه

اخيرا دو مطلب از سيد ابراهيم نبوي در سايت گويانيوز درج گرديد که البته واکنش هايي چند نيز برانگيخت. مطلب نخستين نامبرده جملاتي دستچين شده – چيزي حدود 2 صفحه - از مجموعه بيست هزار صفحه يي آثار شريعتي است که بدون هيچ تحليلي آورده است. اما در مطلب دوم سيد ابراهيم به سيم آخر زده و هر آنچه دل تنگش خواسته گفته است! راستش بنا به دلايلي که در پايان اين مطلب خواهيد دانست، علاقه يي به - به اصطلاح عاميانه – دهن به دهن شدن با ايشان را نداشتم. اما نامه هاي برخي از دوستان آشنا و نا آشنا و اينکه نمي خواهي پاسخي بدهي، عليرغم اينکه دو پاسخ مناسب هم در همان سايت درج گرديد، مرا به توضيحاتي چند پيرامون گفته هاي سيد ابراهيم نبوي ترغيب نمود.

اين توضيح را نيز بدهم که از آن جايي که سيد ابراهيم نبوي طنز نويس است، و از آن جايي که نوشته اش بيشتر از آن که "نقد"ي جدي بر شريعتي باشد، برون ريختن احساس نفرت و عقده هايي است که از گذشته خويش با خود حمل مي کند، - و البته در مواردي به طنز هم بي شباهت نيست - من نيز نوشته اش را از همان دريچه طنز خوانده ام و پاسخي نوشته ام؛ و گرنه اگر حرفي جدي و منطقي بود، من نيز با صدها سند و دليل از آثار شريعتي به فتوايش پاسخ مي گفتم. ايشان چنان با خشم و نفرت به شريعتي تاخته اند که هرکسي که وي را نشناسد، تصور خواهد کرد که او مادر زاد ضد انقلاب، ضد روحانيت و ضد رژيم به دنيا آمده است. و اين همه آيا به راستي به جوک نمي ماند؟

 

1

الجزايري ها ضرب المثل بسيار عميق و پر معنايي دارند. اين ضرب المثل که گفتگويي است بين پدري با فرزندش، با زباني ساده مشکلاتي را که اپورتونيست ها – فرصت طلب ها– با آنها درگير هستند، نشان مي دهد:

پسر: پدرجان بياييد ما هم خلعت شريفان به تن کنيم!

پدر: پسرم به خود بستن عنوان شريف، کار مشکلي نيست. اما بايد کمي صبر کرد تا آنها که ما را مي شناسند، سر بر زمين بگذارند!

حالا حکايت ما و سيد ابراهيم نبوي است. او تصور مي کند که به شهر کوران رسيده است و حالا فقط بايد عصايي به دست گيرد و عينکي تيره بر چشم زند تا همه او را همانند خود بدانند! با همين انگيزه بسيار ناشيانه، شتاب آلود و صد البته قهرمانانه شريعتي را تخته نشان خود نموده است، که در عين حال که بسيار ناشيانه دست به چنين کاري زده است، انگيزه يي آگاهانه و سياستمدارانه داشته است!

ايشان که ظاهرا طنز نويس هستد، در نخستين مطلب خود که جملاتي از آثار شريعتي را دستچين نموده است، با توضيحي کوتاه که اگر خوب نشديد چند بار بخوانيد و پاکنويس کنيد و ... به مزه پراکني هاي رايج خود دست زده است، تا مطلبش کمي به طنز هم نزديک شود. و صد البته در مطلب دومش از "نقد" شريعتي هم سخن به ميان آورده است.

نقد، بررسي و ارزيابي کارنامه ديگران، در بازار مکاره يي که ايجاد شده است، به همه چيز شبيه است به جز "نقد" به معناي واقعي کلمه. چرا که اينک هر بچه طلبه يي با آوردن چند جمله از يک کتاب مدعي مي شود که تمامي افکار نويسنده را کشف و تقد کرده است. و اين کاري است که نقد امروز را بسيار عاميانه و آسان نموده است.  اينک به سادگي مي توان، متن را خارج از زمان و مکان، بسيار رندانه و حقه بازانه به تفسير نشست. به سادگي هر چه تمام تر مي توان جمله و يا جملاتي را از يک متن مرتبط با زمان و مکان خاص، برجسته نمود و آن را تحت عنوان جوهره و جان کلام صاحب متن به خورد ديگران داد. و با بهره گيري از چنين استناداتي به سادگي هر چه تمام تر، صاحب يک متن معرفتي و جامعه شناختي و يا اعتقادي را، آنچنان که خود مي خواهيم –  نه آنچنان که واقعا هست – به تفسير بنشينيم و در دادگاه خودساخته بدون حضور متهم و وکيل مدافع، وي را تبرئه و يا محکوم نماييم.

نيازي به توضيح نيست که اينگونه "نقد"ها، و ارزيابي هايي از اين دست که فراتر از زمان و مکان – که دو عنصر عمده و اصلي شکل دهنده تفکر، موضوع و تئوري هستند- به موضوع و سوژه مورد نظر خود مي پردازند، نه تنها به اشاعه فرهنگ نقد، تحقيق، روشنگري و دروغ زدايي کمکي نمي کنند، بلکه خود مشکلي بر مشکلات مي افزايند.

و حالا آقاي سيد ابراهيم نبوي، انديشه هاي شريعتي را براي نشان دادن اينکه همه بدبختي هاي سياسي کنوني کشور ما از آنجا سرچشمه مي گيرد، دستچين کرده است. حالا اينکه اگر کسي صدها جمله از شريعتي، درست  برخلاف آورده هاي سيد ابراهيم نيوي بياورد، ايشان چه خواهند گفت؟ مشکلي است که خود بايد پاسخگوي آن باشند!

 

* * *

"نقد"، بررسي و بازخواني ديدگاه هاي دکترشريعتي، نه موضوع تازه يي است و نه امري عجيب و غريب. شريعني تا کنون از سوي سه جريان فرهنگي - سياسي متفاوت مورد نقد و بررسي قرار گرفته است؛

  1. برخي از روشنفکران "چپ"، لاييک و ضدمذهبي
  2. روحانيت و دستگاه هاي سنتي مذهبي
  3. طرفداران سلطنت پهلوي

که البته اين هر سه گروه نيز نمايندگان خاص خود را داشته و دارند و هر کدام به فراخور ميزان شعور، آگاهي، انصاف و قدرت تحليل علمي و منطقي، به نقد، و يا نفي وي پرداخته اند. برخي از اين منتقدين با نقدهاي علمي، منطقي و منصفانه خود، تناقضات موجود را که در هر دستگاه فکري مي تواند يافت شود، طرح کرده و به ارتقا دانش و آگاهي سياسي مردم خويش کمک نموده اند. برخي ديگر اما، با خميرمايه هايي از تحريف، وارونه سازي، و اتهام زني، عرض خود برده اند و زحمت ديگران داشته اند!

اينک اما جريان ديگري نيز به صف مخالفان و منتقدان شريعتي پيوسته است که در نوع خود بسيار جالب توجه مي باشند. اينها حزب اللهي ها و بريده هاي رژيم هستند که نه از موضع مذهبي و ارتجاعي، که از موضعي غير مذهبي و بعضا ضدمذهبي وارد ميدان شده اند! و استدلال هاي اينان نيز در نوع خود بسيار خواندني و شنيدني است!

سيد ابراهيم نبوي که تا پيش از اين در شهر زيباي شيراز، در سال هاي نخستين دهه 60 با دسته هاي چماقدار حزب اللهي، عربده کشان مجاهد و مبارز جستجو مي نمود تا حسابش را برسد، و بعدها هم با باندهاي کارگزار سازندگي و سپس دار و دسته به اصطلاح اصلاح طلب خاتمي، حشر و نشر داشت، همانند تعدادي ديگر از بريده هاي رژيم راهي ديار غربت شد تا فرصت طلبانه سر از اردوگاه "اپوزيسيون" در آورند و ... در اين راه بسيار آگاهانه جرياناتي را مورد تاخت و تاز قرار مي دهند تا خود را از مخالفين برجسته تماميت خواهي، راديکاليسم سياسي و "گروهک هاي تروريست" جا بزنند.

ايشان در متني که به همه چيز شبيه است به جز متن، جملاتي را از کتاب هاي شريعتي به طور گزينشي انتخاب کرده اند که عجله ايشان را در رسيدن به موقعيت مخالفت با اسلام و رژيم نشان مي دهد تا در خارج از کشور نيز جاي پايي براي خود پيدا کند. و البته با اين کار،  با يک تير دو نشان زده است؛

نخست سمبل روشنفکران مذهبي را نشانه رفته است تا نشان دهد که حتي با اسلام در مترقي ترين و روشنفکرترين چهره آن مخالف است و هم اينکه از پرداختن به نقش امام پيشين خود، روح الله خميني در آفرينش فجايع سياسي طفره رود و هم اپورتونيست مآبانه خود را با جو ضدمذهبي خارج همراه کرده تا کسي از ايشان نپرسد که شما کيستيد، چکاره ييد و چه مي کنيد؟! به زبان عوام دستتان را پيش آورده اند که پس نيفتند!

و شوربختانه اين هم از بيچارگي هاي بخشي از جريانات مدعي اپوزيسيون است که کساني که نردبان خميني و رفسنجاني و شرکا شدند و هنوز هم به دشمني خود با گروه ها و احزاب سياسي مخالف رژيم آخوندي افتخار مي کنند، بايد اينچنين سينه سپر کرده و خود را قهرمانان رهايي مردم جا بزنند و تازه منتظر دريافت نشان افتخار و لياقت نيز باشند!

حالا که خيلي ها عجله دارند از گذشته خويش انتقام بگيرند تا از کاروان پيشتاز عقب نمانند و در اين رهگذر نيز آتقدر منصف نيستند که از خود و نقش خود و گذشته زشت خويش سخن بگويند، و آنقدر نيز ترسو هستند که حاضر نيستند از چگونه گي انتخاب خويش در راهي که برگزيده بودند، سخن بگويند، و هنگامي که دروغ و ريا حد و مرزي نمي شناسد، پس چه بهتر که وقيحانه سخن بگوييم و به جاي پاسخگويي به اعمال مشعشعانه خويش به هر وسيله يي تمسک بجوييم تا خود را تطهير نماييم.

تا کنون بسياري با چنين انگيزه هايي ديگران را مورد تاخت و تاز قرار داده اند. بسياراني که آنها نيز گذشته زيبايي نداشته اند. اما به گمانم کارنامه سياسي اين يکي از همه آنان آلوده تر باشد. به ويژه اينکه جنوبي هاي ايران، فعاليت هاي مشعشعانه ايشان به نفع خميني و رفسنجاني و تهاجمات به مراکز فرهنگي مخالف با رژيم نکبت و جنايت آخوندي در شيراز را از ياد نبرده اند.

 

2

سيد ابراهيم نبوي در واکنش به مطالبي که در پاسخ ايشان منتشر شد، برآشفته اند که؛ گذشته من تغييري در افکار شريعتي ايجاد نمي کند. من هم مي گويم حق با ايشان است. اما آخر ايشان با کدام فعاليت هاي مشعشعانه ضد رژيمي و ضد ارتجاعي،  سوابق خود را آذين بسته اند که به ياد محاکمه شريعتي افتاده اند؟ تازه آن هم با آوردن چند جمله بريده و گزينشي از انديشمندي که بيش از بيست هزار صفحه کتاب از خود بر جاي گذاشته است؟ آخر مگر تو شريعتي را نقد کرده يي که از برآشفته شدن ديگران برآشفته مي شوي؟ تو به اين زبان مي گويي زبان نقد؟ آيا به راستي اين زبان، زبان نقد است يا نفرت؟

نوشته اند که " من با عشق شريعتي مذهبي شدم، با عشق شريعتي انقلابي شدم، با عشق شريعتي وارد سياست و دولت شدم و در وزارت کشور حکومت و صدا و سيماي جمهوري اسلامي کار کردم. فقط من نبودم، همين حالا هم اکثر مديران نظام عاشقان شريعتي هستند."

جناب سيد ابراهيم نبوي طرفداران شريعتي در آن سال ها ناشناخته نبودند. آرمان مستضعفين، فرقان، کانون ابلاغ انديشه هاي شريعتي، مهاجرين خلق، و بعدها موحدين انقلابي و ... از سازمان ها و گروه هايي بودند که با الهام از شريعتي در جبهه اپوزيسيون به مخالفت با رژيمي برخاستند که شما همان موقع مدافع سينه چاکش بوديد و البته هنوز هم از "گناهان" آن جريانات در نگذشته ييد و برايتان تداعي گر تروريسم هستند. از منفردين نيز زنده ياداني چون ابوذر ورداسبي، مجيد شريف و ... بساري که هم اينک در قيد حياتند و از همان آغاز مغضوب شما و همفکرانتان شدند، و بسياري که در همان دهه 60 و حتي 70  انواع و اقسام شکنجه هاي برادران شما را تحمل کردند. بزرگ مردي چون دکتر محمد ملکي، نمونه بارزي از اين مبارزين مي باشد. محمد باقر برزويي و بسياري از همرزمانش، و کساني چون تقي رحماني و رضا عليجاني هم نمونه هاي ديگري هستند که همان هنگامي که شما در وزارت کشور به خدمات آنچناني مشغول بوديد، در سياهچال هاي رژيم به جرم مخالفت با نظام دوران شکنجه و زندان را سپري مي کردند که برخي از آنها هنوز در دانشگاه اوين به تحصيل مشغولند. اينکه چقدر از آن بچه ها را رفقاي شما اعدام و زنداني و بسياري را نيز آواره کردند، بماند. اما شما هيچگاه در اين صف قرار نداشتيد. جاي شما در کنار کسان ديگري بود. با اين حال اگر شما به زعم خود با عشق شريعتي به خيلي جاها رسيديد، به اپورتونيسمي بر مي گردد که در شخصيت و رفتار شما رسوخ کرده است. و گرنه همه عالم و آدم مي دانند که انديشه شريعتي از همان آغاز براي ارتجاع خميني مشکل آفرين بوده است. حال اينکه کساني چون شما ، عليرغم تمامي مخالفت هاي شريعتي با آخونديسم، براي خود شرکت سهامي کفر و دين تاسيس کرده بوديد، به شريعتي ارتباطي ندارد.

لابد اين گفته هاي مرتضي مطهري –  که اتفاقا از بزرگ ترين متفکران نظام شما محسوب مي شد و مي شود –  درباره شريعتي و افکارش رهنمودهايي براي شما بوده است تا با عشق شريعتي در دستگاه روحانيت! جانفشاني کنيد:

"تز اسلام منهاي روحانيت را همواره تزي تزي استعماري مي دانم و معتقدم هيچ نيرويي نمي تواند جايگزين روحانيت شود"،

و اينکه شريعتي "اگر مانده بود خدا مي داند چه بر سر اسلام و روحانيت مي آورد؟ ...

و اينکه در انديشه هاي وي "صدها مطلب به دست مي آيد که بر ضد اصول اسلام است"

و"کوچکترين گناه اين مرد بدنام کردن روحانيت است".

او بارها چنين سخناني را تکرار کرد و حتي خواستار ممانعت از پخش آثار شريعتي شد. و لابد فراموش نکرده ييد که معلم بعدي تان کريم سروش –  و همه آنهايي که شما عاشق شريعتي مي پنداريدشان – چگونه از تفاوت ها و برتري هاي اسلام ناب مطهري که در حوزه آموخته بود با اسلام شريعتي که تحصيل کرده غرب بود و در حوزه فقاهت دين را نياموخته بود سخن مي گفتند و مي گويند! هرکسي اين چيزها را به ياد نياورد، شما مطمئنا به ياد مي آوريد. چون در چنين فرهنگي رشد کرده ييد.

جناب سيد ابراهيم نبوي؛ من هم با عشق شريعتي مذهبي شدم، با عشق شريعتي انقلابي شدم، با عشق شريعتي وارد سياست و مبارزه شدم و الان نزديک به بيست سال است که در تبعيد به سر مي برم. اما هيچگاه  در وزارت کشور حکومت و صدا و سيماي جمهوري اسلامي کار نکردم. نه تنها در صدا و سيماي رفسنجاني و لاريجاني کار نکردم که از همان آغاز به مخالفت با خميني و شرکا برخاستم. و هنوز هم چنينم! و البته فقط من نبودم، بسياري چون من چنين کردند. با اين همه گيريم که شريعتي تو را مذهبي و انقلابي و سياسي و همه کاره کرد؛ آيا اين موضوع بر سوابق مشعشعانه شما خط بطلاني مي کشد و شما را تبرئه مي کند. و مي توان به حکم مامور و معذور خود را موجه جلوه داد؟ شريعتي بسياري از جوانان را سياسي و انقلابي و مذهبي کرد. آيا همه آنها به خدمت ارتجاع درآمدند؟ آنهايي که به سرنوشت تو دچار شدند نه آن روز شريعتي را شناختند و نه امروز مي شناسند. از نتيجه گيري هايتان که پيش از اين انگيزه اش را بيان کردم، کاملا مشهود است که شريعتي را چگونه شناخته ييد. اينکه تو و امثال تو مطهري و خميني و شريعتي و ... را در هم ادغام کردند و در نتيجه به سادگي هر چه تمام تر سر از فالانژيسم در آوردند، چه ربطي به شريعتي دارد؟

به راستي که مقايسه هايتان هم شاه کار است! درست به همانگونه که شريعتي را شناسانده ييد! مقايسه فرقان با بن لادن و القاعده و ... از همان استدلالاتي است که تنها به کار چند ساده لوح بي سواد مي آيد. و گرنه در کدام يک از عمليات فرقان مردم بي گناه کشته شدند؟ مگر فرقان به جز ترور چند آخوند مرتجع و تشنه قدرت که شما مدافعشان بوديد، به کس ديگري هم آسيب رساند؟ فرقان به نبرد با اسلام ارتجاعي و انديشه هاي ويرانگري برخاست که اکنون نزديک به بيست و پنج سال است زندگي را بر همه مردم ايران تلخ نموده است. فرقان به نبرد با تفکر انحصاري، انحصار دين در دستگاه روحانيت و تلاش براي نوعي نوانديشي ديني پا به صحنه گذاشت، حال آنکه همفکران سابق تو چون القاعده و بن لادن و انصار و... براي اجراي احکام شريعت و قوانين آخوندي به "جهاد" برخاسته اند. و در هر بمب گزاري تروريستي و کور، مردم بي گناه و رهگذران را نيز به قتل مي رسانند. به راستي آيا اين همه کينه هاي تو نسبت به شريعتي و طرفدارانش، از همان زخم هاي کهنه نشات نمي گيرد؟

جناب سيد ابراهيم  نبوي آيا اين هم تقصير شريعتي است که در هنگامه مخالفت هاي پيروان شريعتي و روشنفکران ترقي خواه مذهبي از قبيل زنده يادان ورداسبي، شريف،  و ملکي ها، احمدزاده ها، برزويي ها، آشوري ها، و بسياري ديگر،  شما و رفقايتان دل به مطهري و خميني سپرده بوديد؟ آيا شريعتي در آثارش تهاجم به مراکز فرهنگي، کتاب فروشي ها و فروشندگان نشريات مخالف رژيم را توصيه کرده بود؟ آيا اين شريعتي بود که به پيروي از امامت خميني مسلمانان را ترغيب کرده بود؟

چگونه است که شما پس از سال ها سينه زدن زيرعلم شيخ اکبر و شيخ اصغر و سيدعلي و سيد نقي ناگهان به يادتان آمده است که همه خبايث رژيم از افکار شريعتي بر مي خيزد؟ به علاوه شما که به اعتراف خودتان اهل براندازي هم نيستيد، اين همه هياهوي تان بر سر چيست؟ از يک سوي مدعي هستيد که ديگر کسي شريعتي را نمي خواند و از سوي ديگر به جهادي بزرگ برخاسته ييد تا او را روانه موزه بنماييد! شما که حتما با اينترنت سر کار داريد، لااقل به وبلاگ هاي جوانان و دانشجويان سري بزنيد تا ببينيد که شريعتي هنوز هم الهام دهنده نسل جواني است که از روحانيت و رژيمش نفرت دارد.

و کلام آخر اينکه، تو که با عشق شريعتي به همه جا رسيدي، ديگر ناراحتي ات از چيست؟ و چرا نمک نشناسي پيشه کرده يي؟ تو و ياران سابقت، هنگامي که قصابان ساطور به دست در گذرگاه ها ايستاده منتظر "منافق" و "کافر" بودند، به پاداش اعمالتان هر کدام از قبل رژيم صاحب دم و دستگاه شديد و به عنوان دستخوش از بيت المال اين ملت محروم دکتر و مهندس از آب درآمديد، ديگر چرا ناشکري مي کنيد؟ من و کساني چون من که همه هستي شان - زندگي شان، خانواده شان، جواني شان، آزادي شان و ... – را در راه مبارزه با ارتجاع خون آشام از دست دادند بايد از شريعتي دلخور باشند، تو ديگر چرا؟ تو که سر از وزارتخانه در آوردي و از مزايايش نيز بهره مند شدي ديگر چرا؟

جناب، مثل اينکه اين روزها به شکل و شمايل "اپوزيسيون" در آمدن کارچندان مشکلي نيست. کمي سنگ پاي قزوين پا خود همراه  داشتن براي اثبات مخالف خواني کافي است و شما در اين زمينه عنصر بسيار مستعدي هستيد. تبريک مي گويم!