جمعه ۹ مرداد ۱۳۸۳ - ۳۰ ژوئيه ۲۰۰۴

 

 

دلهره هاي آوانگاردي شاعر

    نصرت شاد 

    adab.fari@epost.de               

 

       درغرب مدتهاست كه پيشگويي ميشود كه زمان شعروشاعري سپري شده. بعدازاعلان مرگ رمان وفلسفه،پايان عمرشاعرراپيش بيني ميكنند. لاشه بيجان شعرهم فقط براي ابراز احساسات نوستالژيك مورداحترام قرارميگيرد. ماهها شاعر رنجور و بيكار درانتظار توريستهاي دوستدارشعر باقي ميماند.ازجمله وضعيت بازار كسادشعراين است كه مثلا تعدادفروش كتاب دريك كشورغربي 80ميليوني معمولا بين 700 تا 1400 رقم است.سه چهارم خريداران كتب فوق،خودشاعران هستند كه باخريد كتابي،غيرمستقيم همچون پرداختن حق عضويت درانجمن شاعران،به هويت خود حضوري ميدهند.اين است امروزه وضع شاعر درجهاني كه به وسعت صفحه تلويزيون وبه كوچكي ارتباطات نامه هاي الكترونيكي كامپيوتري مراوده شده است.

درباره تاريخ شعرگفته ميشود كه درطول 150000 سال عمر زبان،شعرنو و بي قافيه را سومريها كشف كردند و چيني ها 500 سال قبل ازميلاد،شعرقافيه دار ميسرودند،شعري كه 1000 سال بعد دراروپا كاملا جا افتاد. اگر پرسش،آرزوي انديشه است،هر جوابي را ميتوان شكست آن پرسش دانست. ما نميدانيم دقيقا خوانندگان شعر چه كساني هستند،ولي آنها را ميتوان يك اقليت بيشمار! دانست. درباره آينده شعرميتوان گفت تازمانيكه بين انسانها روابط عاشقانه وانساني وجود داشته باشد ونامه هاي دوستانه وعاشقانه نوشته شود،شعرنيزسروده خواهد شد.شعرهميشه آلياژ وتركيبي بودازواقعيت وخيالپردازي.شعرنه تنها انعكاسي است اززبان آسيب ديده دوران بحران اجتمايي،بلكه دماسنجي است اززندگي معيوب مادرعصر فرار،سرگرداني ودلهره. شعر،سلاحي است براي دفاع ياخبري است ازآزمايشگاه تحول وپيشرفت زبان.شعر،زبان كوتاه وفشرده شده اي است كه كوتاه ترين،ولي قوي ترين ارتباط تجربه هاي انساني راممكن ميسازد. شعر،نشان ميدهد كه فرم و محتوا قابل جدايي وتعريف نيستند. ماياكوفسكي ميگويد، بدون فرم انقلابي،هنرانقلابي وجودندارد.وبرشت اشاره ميكرد كه محتوا و موضوع جديد،نيازبه فرم جديد ومناسب دارند.

اگر اسطوره ها بستري بودند كه انسانها و خدايان باستان دردوران جاهليت!درآن همخواب ميشدند،ماهنوزازبعضي جنبه ها،دردوران كهن آرشايي ،وبا مقدسين و اعتقادات خرافاتي آن درگيرهستيم.درهرشاعرواقعي ميتوان عناصر زمان ايستا وبيحركت رامشاهده نمود.

باوجود اينكه منتقدين فرانسوي سالهاست كه پايان عمر شعرراپيش بيني ميكنند،دربعضي ازكشورهاي ديگر مانند افغانستان وتاجيكستان و فلانستان،ماشاهد رونق آن هستيم،گرچه شعرتازگيها وسيله اي براي ارتباط وهدف رسانه اي گرديده. بي اهميتي شعر گاهي بدليل دوستان غلط،نيمه راه و بي خيال آن بوده.اينروزها نيز ميخوانيم كه درروسيه اوقات سختي براي شعروشاعر پيش آمده،چون آنها نقش اجتمايي و تبليغي خودراازدست داده اند ونقش سركرمي،لذت وتفريح خانگي آنراكشف ننموده اند. درنظر بعضي ها شعر قبل از هرچيز،تفريحي است كه انسان نميتواند آنراتعريف نمايد. در شعر،فرم نيز مرزي نمي شناسد.شعر بدون ديالوگ وجود ندارد.درگوش همسايه غيرادبي هم پچ پچ كردن،خسته كننده و ملال آور است.شعر براي شاعر گاهي چون ربودن هوا براي تنفس در جو خفقان است.

عده اي شعرانقلابي رادرمقابل شعر وداع وجدايي قرارميدهند كه باشعر ننه من غريبم، وشعر ماتم وزاري در غم عزيزان ازدست رفته فرق ميكند.اشعار نه تنها محصول خصوصي وملي هستند،بلكه بخشي ازفكروانديشه شاعروزمان اورامنعكس ميكنند.ضرب المثلي ميگويد،كسيكه زيادحرف ميزند،يابايد زيادبداند ويابايد خيالپردازي وداستانسرايي نمايد.ادعا ميشود كه دربعضي ازكشورهاي جهان سوم مانند مكزيك چند سال پيش، شكست و سرخوردگي سياست استالينيستي دركشورهاي موسوم به سوسياليستي سابق، باعث شد كه شاعران ازادامه پروژه شعر آوانگارد دست بردارند.

ازجمله تعاريف عجيب وغريب شعر اين است كه مثلا،آن نه تفريح است ونه اشاعه احساسات سالهاي بلوغ يا آفرينش واژههاي زيبا،بلكه كمك به مقوله شناخت است.يك شعر خوب،يك استعاره مطلق است براي يك لحظه ابدي از جهان بي وفا. منتقد غرض ورزي هم ادعا ميكند كه شاعر،دروغگوي توانايي است،اوبايد دروغ بگويد تاعلاقه به خودراازدست ندهد.

شعر،اشتغال خاصي نيست،بلكه فشار وزحمت قلم فرسانه اي است كه ازطريق آن انسان به كشف مجدد خود ميپردازد. شعر، رعد وبرق كوتاهي است درتاريكي، كه سراغ شاعر مي آيد،گرچه آن كوتاه است ولي به اندازه كافي طولاني كه شاعر براه خودادامه دهد وجلو پايش را ببيند. هيچ بيت شعري آخرين جمله شاعرنيست،چون درزيرآن فضا و خلاء اي ميماند براي اينكه شاعربتواند براه خود ادامه دهد. شعر محصول زبان نيست،بلكه كوششي است تاباكمك آن،شاعربتواند ازمرزومانع زبان بگذرد،يعني نوعي فرارومهاجرت است.

امروزه بايد به ارسطو پيام رساند كه شعر براي دسته اي،احساس لذت وسرگرمي است،نه جدل و ديالكتيك پيرامون زمين وآسمان

.جنگها هم ديگر نيازي به شعر هومر و فردوسي، و صلح ها نيازي به شعر هزويد و سعدي ندارند. درجمهوري آرماني افلاتون، لائيك يا آسماني، هم نيازي به شاعر نيست،چون آنها حرفي براي گفتن ندارند. دانته هم كه چون خبرنگار ومصاحبه گر قرون وسطايي راديو بي بي سي  با كمك شعر از جهنم مسيحيت و آزار مردم گزارش ميداد، مانند هوراز و حلاج طرفداراني خاص خود را دارد. اينها از جمله شاعراني هستند كه دوستداران شعر،نياز به ديالوگ باآنها رااحساس ميكنند و شايد به دليل آرشايي بودن، آنها را همعصر خود ميدانند.

گرچه سالها است كه درغرب،شعرقافيه دار فراموش شده،ولي آن در ادبيات راپ ،رنسانس جديدي پيدا نموده. شاعران جوان وميانسال؛ زن و مرد،با چهرههاي خندان يا مغموم، موهاي رنگ شده، عينك دودي يا عينك ذره بيني عرق كرده،موههاي باز و بلند يا كله هاي طاس؛سربزير و خجالتي، يا شجاع و پرخاشگرانه، روي سايت هاي شعر و ادب گوناگون كامپيوتري، دراشعار شان، اغلب سخنان و واژههايي از تبليغات روزمره سرمايه داري، ترانه هاي پاپ و ديدارهاي اينترنتي را بكار ميگيرند.

گروهي ديگر بر روال گذشته شعر انقلابي برشت و ماياكوفسكي ،گلسرخي و سلطانپور،مصدق و شاملو را دنبال ميكنند.

ازجمله هراسهاي جديد اين است كه در بعضي از جوامع خشن،شاعر براي تعمين زندگي خود،تن به هرزه گي دهد يا طعمه گرگان تهي مغز شود.

دراينجا بايد گفت كه آسمان شيهه ميكشد،گرچه كره اي نمي زايد و عده اي به آرامي مشغول دوشيدن فلك هستند تا بتوانند به زندگي ناگوار خود ادامه دهند. ديوارهايي وجود دارند كه سراب سايه بودن را القا ميكنند. جهان ،هم مكاني شده كه اثبات وجود آن هر از گاهي با فرار،اسارت و يا مرگ و قتل شاعر ،براي اطرافيان مشهود ميشود.