جمعه ۲۳ مرداد مرداد ۱۳۸۳ - ۱۳ اوت ۲۰۰۴

فرهنگ شرقی - اسلامی و نيست انگاری غربی

(قسمت پايانی)

 

عبدالجواد فلاطوری

ترجمه خسرو ناقد

روزنامه شرق

 

مقاله ای که پيش رو داريد بخش دوم و پايانی مقاله «فرهنگ شرقی - اسلامی و نيست انگاری غربی» است که آقای خسرو ناقد ترجمه آن را انجام داده است. در اين بخش نويسنده می کوشد نگاهی از درون فرهنگ شرقی به اسلام داشته باشد و نسبت چنين برداشتی را با نيست انگاری نيچه نشان می دهد.

 

۴- دريافت پيامبر از تعاليم اسلام

قدر مسلم اين که پيامبر اسلام اعتقاد خود را پيامبر قوم يهود و نصاری آشکارا ابراز می دارد و خود را ادامه دهنده سنت و تعاليم اين اديان می داند.۵ ولی با اين همه، در تعاليم خود عملا در مواردی از اصول عقايد يهوديت و مسيحيت فراتر می رود و در واقع به اصلاح و جرح و تعديل آنها می پردازد. مبنای اصلاحات پيامبر بر دو اصل اساسی استوار بود که در واقع مکمل يکديگرند و هسته اصلی تعاليم اسلام را تشکيل می دهند: از يک سو يکتاپرستی مطلق که مضمون و محتوای اصلی ايمان دينی اسلام را تشکيل می دهد و از سوی ديگر نگرش مثبت به جهان به عنوان اصل و مبنای حيات. حفاظت از اين دو اصل و پيوند و وحدت موزون آنها، از ويژگی های تعاليم اسلام است که بسياری از اعتراضات و ايرادات عليه يهوديت و مسيحيت را در مورد اسلام بی پايه و اساس می کند؛ و پيش از همه، ايرادات نيچه به مسيحيت را.

منظورمان را دقيق تر بيان کنيم:

بينش و پنداشت مسيحی- افلاطونی، که به باور نيچه پايه های متافيزيکی تعاليم مسيحيت را تشکيل می دهد و مبنای تفکر فلسفی او (نيچه) درباره نيست انگاری نيز بر آن استوار است، در تعاليم پيامبر اسلام مورد پذيرش قرار نمی گيرد. پيامبر اسلام تعبير مسيحی- افلاطونی نظريه دو جهان را نمی پذيرد. به بيان ديگر، برای پيامبر قلمروی الهی، به معنای قلمرو حقيقی و واقعی که در برابر جهان غيرواقعی و در مقابل جهان ظاهر، قرار گرفته است، وجود ندارد. اين بدان معناست که در درون کائنات و جهان هستی و نيز بيرون و جدا از آن، جهانی قائم به ذات که قلمرو الهی تلقی شود و به عنوان جهان واقعی خوانده شود، يافت نمی شود.

(يعنی همان اصلی که اساس نقد نيچه را نيز تشکيل می دهد.) قرآن- بی آنکه به واقعيت جهان ما شک کند- (اصلی که برای نيچه نيز حائز اهميت بسيار است) در اينکه رب و ربانيت، ماهيتا با جهان ما متفاوت است، ترديدی روا نمی دارد. پيامبر اسلام جدايی و انفصال ميان بود و نمود، ميان بودن و شدن را باور ندارد. شدن همان بودن است. آنچه مهر «جهان نمود» خورده است به همان اندازه واقعی است که «جهان بود». پيامبر، طبيعت و نيز جهانی که نيچه آن را به راستی جهان واقعی می خواند، مردود نمی شناسد. لذا تعاليم او در اين زمينه بهانه ای به دست کسی نمی دهد تا به آن مهر نيست انگاری زند.

به عکس، درست همين نگرش مثبت پيامبر اسلام نسبت به جهان و طبيعت و انسان است که او را به سوی اعتقاد راسخ به وحدانيت خدا می کشاند؛ ولی خدايی که حوزه عمل و اثرش عميقا با جهان ما وابسته است. در اين وابستگی و اتصال است که مبادی فلسفه حيات پيامبر، يعنی نگرش مثبت او به زندگی، در مفهوم «الله» انعکاس می يابد. «الله» دارای تمام آن خصوصياتی است که برای قدرتی زنده و پويا و همواره فعال ضروری است. نتيجه ای که به طور منطقی از اين بحث حاصل می شود اين است که قدرت ذاتی و با طبيعت درهم آميخته الهی، به حيات انسان معنی و محتوايی مثبت و مطلوب می بخشد. خدای پيامبر در عمل خدايی بی همتاست که نه همانند خدای فيلسوفان در حکم مؤلفه و يا لازمه نظامی فکری است و نه چون خدای اين دين و آن دين در خدمت ملتی و يا نژادی مشخص قرار دارد.

خدای پيامبر اسلام طريق حق را در روی آوردن به مکتبی مشخص و دينی معين و يا در توسل جستن به فردی خاص محدود نمی کند. «او»، خدای محمد، ورای زمان است و از اين رو پيوند و ارتباط انسان نيز با او فارغ از زمانمندی است. او خالق زمان است و نيز آنچه زمانمند و فانی و گذراست. اما آنچه فانی و گذراست، ناگزير نماد و نمود و مجاز نيست؛ بلکه به اندازه آنچه باقی و جاودانی است، به واقعيت و دنيای واقع تعلق دارد.

البته در اين ترديدی نيست که خدانشناسی نيچه با تصورات اعتقادی اسلام نمی تواند سازگاری داشته باشد. معهذا خداشناسی پيامبر اسلام عذر موجه و بهانه ای به دست نظريه نيست انگاری، که بنيادش بر نفی واقعيت استوار است، نمی دهد. بلکه درست به عکس، خداشناسی پيامبر، قرن ها پيش از نيچه، بی اعتباری آن دسته از عناصر تعيين کننده از تعاليم مسيحی را که می شناخت، اعلام نمود. البته اين امر بر خلاف استنباط نيچه- تنها به برخی از تعاليم مسيحی محدود می شود و تمام آئين مسيحيت را در بر نمی گيرد. نيچه بعدها در ستيزش با خداشناسی و تعاليم مسيحی، رأی به رد و طرد اين عناصر نيست انگارانه داد؛ از آن جمله، گناهکاری جبلی بشر، فديه عيسی مسيح پسر خدا برای شفاعت گناهان بشر و نيز رستگاری منتج از آن. پيامبر اسلام پسری خدا را دروغ (الافک) می خواند و در مورد عيسی مسيح نيز آن را از ابداعات مسيحيان می داند.

۶ او همچنين تصليب عيسی مسيح را، که اساس مسيح شناسی و نيز بسياری از ايرادات و اعتراضات نيچه به مسيحيت به آن وابسته است، نمی پذيرد و آن را فرض و گمان نادرستی می خواند.۷ به اين ترتيب خداشناسی پيامبر و نظريه نيست انگاری نيچه خدانشناس، مخرج مشترکی می يابند که مبنای آن نقد مشترک آنان از تعاليم دين مسيحی است؛ واقعيتی که هم برای پيامبر اسلام و هم برای نيچه، در رابطه با نگرش مثبت آنان به حيات و ذات انسان به وجود آمده است.

به باور پيامبر، انسان در اساس پاک و منزه است۸ و در وجودش نقصی به معنای عنصر منفی (برای مثال هبوط آدم و حوا از بهشت) نمودار نيست که برای رفع آن به قبول نجات و پذيرش نجات دهنده ای نياز داشته باشد؛ يعنی توسل جستن به پديده هايی که نيچه آنها را خيالی و موهوم می داند. از اين منظر، تعاليم پيامبر اسلام نه در بنيادهای متافيزيکی اش و نه در شيوه حياتی که ارائه می دهد، دليل کافی در اختيار نظريه نيست انگاری نيچه قرار نمی دهد.

با اين همه، پديده هايی در تعاليم اسلام يافت می شوند که براساس نظريه نيچه، در شمار مفاهيم خيالی محسوب می شوند و پيامبر به رغم طرز تفکر واقع بينانه اش آنها را می پذيرد؛ مفاهيمی چون «گناه»، «جزا»، «توبه»، «موهبت»، «آخرت» و جز اينها. (هشتم، ۱۳۲) حال اين پرسش پيش می آيد که آيا اين مفاهيم، در حوزه ای متاثر از فرهنگ و شيوه زندگی اسلامی، می توانند زمينه ای مساعد برای رشد و نمو نيست انگاری پديد آورند؟

در پاسخ بايد گفت که اين پديده ها در محدوده نظامی فکری و سامانه ای زيستی که نگرشی منفی به واقعيت دارد، می تواند موجب گرايش ذهنی به سوی نيست انگاری شود. اما در درون دستگاهی فکری و شيوه ای از زندگی که به جهان با ديد مثبت می نگرد محتمل نيست؛ چرا که در حالت اخير اين پديده ها نيز متناسب با شرايط، جرح و تعديل می شوند، تغيير وظيفه می دهند و کارکردشان ديگرگونه می گردد. برای مثال «مرگ» به باور پيامبر اسلام به معنای پايان زندگی نيست، بلکه به معنای مرحله گذار به شيوه ديگری از زندگی است. به بيانی ديگر، آخرت، آخر حيات نيست، بلکه ادامه حيات جسم و جان است.

۹پاداش اخروی درستکاری نيز به معنای منزل دادن به روح درستکار در ملکوتی نامعلوم نيست، بلکه به معنای زندگی در بهشتی است با تمام شادی ها و لذت های قابل تصوری که انسان از زندگی دنيوی خود می شناسد. در واقع زندگی اين جهانی و اهميت حيات دنيوی، تعيين کننده ملاک و معيار مفاهيمی است که پيشتر برشمرديم.۱۰ بنابراين، محروميت انسان خطاکار از برخورداری از چنين حياتی در تداوم زندگی، مرحله نخست از مجازاتی است که برای او در نظر گرفته شده است. ويژگی انواع ديگر مجازات های آن جهانی نيز که منظور شده، چنين است که همواره با اصل لغو و محو و زوال خواسته هايی همراه است که انسان آنها را در زندگی اين جهانی اش می شناسد و برای دسترسی به آنها تلاش و کوشش می کند.

به اين ترتيب تمام مفاهيمی که نيچه آنها را پوچ می خواند و عليه آنها به مبارزه برخاسته است، معنا و محتوای مثبت به خود می گيرند. البته بديهی است که از خدانشناسی چون نيچه نمی توان انتظار داشت که خداشناسی پيامبر اسلام را کاملا موجه و مفاهيم وابسته به آن را کلا معتبر ارزيابی کند. بگذريم که منظور ما در اين تجزيه و تحليل نفی يا اثبات اين امر نيست، بلکه فقط می خواهيم نشان دهيم که تعاليم پيامبر اسلام - برخلاف آنچه از نوع غربی تعاليم مسيحی می توان استنباط کرد- چه در بنياد متافيزيکی اش، چه در اصول اساسی اش و چه در پيامدهای منطقی اش، عذر موجهی در اختيار نيست انگاری قرار نمی دهد.

از بررسی هايی که تا اينجا انجام داديم به نتيجه ای دو پهلو دست می يابيم:

۱- در پاسخ به پرسشی که در آغاز اين گفتار مطرح کرديم، می توان گفت که فرهنگ شرقی- اسلامی در نگرش اش، در اصول و موازين عملی و نظری اش و نيز در روش و رفتار و در خصلت طبيعی اش، نمی تواند به نيست انگاری غربی و يا چيزی شبيه به آن منتهی شود.

۲- از سوی ديگر با توجه به مقصد و منظور اصلی ما از گفتار حاضر که همانا بررسی مسئله چگونگی گفت و گوی فرهنگ هاست، به اين نتيجه رسيديم که نقد تيزبينانه نيچه از فرهنگ مغرب زمين، شماری از ارکان اصلی و عناصر فرهنگ زا را در تمدن غرب برای ما آشکار ساخت که بی توجهی به آنها در فرآيند گفت وگوی فرهنگ ها و- مهمتر از آن- بی اعتنايی به آنها در گزينش و پذيرش اجتناب ناپذير عناصر فرهنگی غرب، تبعات جبران ناپذيری برای کشورهای اسلامی در پی خواهد داشت.

آنچه اما در اين ميان از اهميتی ويژه برخوردار است، آگاهی و شناخت از آن دسته از عناصر بنيادی در طرز تفکر و شيوه حيات مسيحايی و اسلامی است که تاکنون به طور دقيق و روشن از هم تفکيک نشده اند؛ عناصری که هر يک زمينه شکل گيری فرهنگ های مستقلی را پديد آوردند که سرچشمه آنها دين سامی و جهان انديشه های يونانی بوده است. منظورمان در اينجا خودآگاهی از عوامل عينی و واقعيت های تاريخی است که برای ما امکان تازه ای را فراهم می آورد تا بينش بنيادی اسلام را از منشی که بعدها بر اثر آميختگی با يهوديت و مسيحيت و ديگر اديان و تمدن ها و فرهنگ ها به خود گرفت، بازشناسيم. اين خودآگاهی موجب می شود که ما در راه نوسازی و تجديد بنای فرهنگ شرقی، به ملاک و معيارهای روشنی به منظور تبيين و ارزيابی پديده های فرهنگی دست يابيم که در واقع تصميم گيری در مورد مسائل اساسی نيز می بايد بر مبنای آنها استوار گردد.

اين بحث را با توضيحات بيشتری پيرامون پديده ای تاريخی در اسلام ادامه می دهيم: پيش از اين ديديم که وقتی با معيارهای نقد نيچه، پايه های اصلی فرهنگ های غرب و شرق را با هم مقايسه کنيم، دو اصل اساسی از تعاليم پيامبر اسلام، بر خلاف تعاليم مسيحی- افلاطونی، خود را به گونه ای برجسته نشان می دهند. اين دو اصل که در واقع مکمل يکديگرند، يکی شيوه حيات و ديگری طرز بينش و نگرش به جهان است. يکی از نتايج بلاواسطه اين اصول که در سيرت و سنت پيامبر نيز آشکار می شود، مخالفت صريح و مبارزه جدی با هر نوع کيش شخصيت سازی و رهبرپرستی است؛ چرا که کيش شخصيت و رهبرپرستی خلوص روحانی و قداست يکتاپرستی را که اصل الباب اصول عقايد اسلام است، خدشه دار می سازد و آزادی و استقلال افراد را از آنان می گيرد و انسان ها را وابسته می کند.

اما هنوز چيزی از رحلت پيامبر اسلام نگذشته بود که بر اثر ارتباط با اديان و فرهنگ ها و تمدن های ديگر و تاثير متقابل، گرايش به کيش شخصيت و رهبر پرستی در جهان اسلام رواج يافت و به تدريج و به طور منظم در ساختار تعاليم مسلمين نيز ريشه دوانيد.

کيش شخصيت در تمام فرق اسلامی شيوع پيدا کرد و دامنه آن به تصوف و به گرايش های گوناگون، اعم از سنی و شيعی و نيز تشنگان قدرت و خاندان های مختلف حکمرانان مسلمان کشيده شد. اين امر موجب بروز اختلافات و برخوردهای خصمانه ميان فرق مختلف گرديد و گاه حتی به ستيز ميان گرايش های گوناگون در يک فرقه منجر گشت. به هر حال، تفرقه و اختلاف ميان فرق و گرايشات گوناگون بالا گرفت و در اثر اين جدل ها و جدال ها، فرقه های کوچک و کوچکتری به وجود آمدند و سبب پيدايش پديده های مذهبی و فرهنگی بی شماری شدند که با گذشت زمان، ديگر نه مبدا و منشاء آنها معلوم بود و نه فلسفه وجودی آنها؛ و به علت ناپيدايی خاستگاه و نيز نقصان و کمبودهايشان، مشکلات فرهنگی بسياری ايجاد کردند.

امروز اين مشکلات عظيم فرهنگی قادر خواهند بود ما را تا مرز ترک و تلاشی هويتمان بکشانند؛ اگر که نکوشيم تا با کمک تجزيه و تحليل و بررسی و پژوهش هايی مشابه آنچه در اينجا صورت گرفت، منشأ و محتوای آنها را کشف و آشکار کنيم؛ و اگر به موقع با تدوين و تدقيق اصول روشنی، خود را برای گفت و گويی هوشيارانه و دادوستد فرهنگی آگاهانه با فرهنگ ها و تمدن های ديگر آماده نکنيم.

پانوشت ها:

۵- ما تورات را که در آن هدايت و روشنايی است، نازل کرديم. پيامبرانی که تسليم فرمان بودند بنا بر آن برای يهود حکم کردند... و از پی آن پيامبران، عيسی پسر مريم را فرستاديم که تصديق کننده توراتی بود که پيش از او فرستاده بوديم و انجيل را که تصديق کننده تورات پيش از او بود به او داديم که در آن هدايت و روشنايی بود و برای پرهيزکاران هدايت و موعظه ای... و اين کتاب را به راستی بر تو نازل کرديم که تصديق کننده و حاکم بر کتاب هايی است که پيش از آن بوده است. (قرآن، سوره مائده، آيات ۴۴ و ۴۶ و ۴۸. ترجمه عبدالمحمد آيتی. تهران ۱۳۶۷)

۶- «يهود گفتند که عزير پسر خداست، و نصاری گفتند که عيسی پسر خداست. اين سخت که می گويند همانند گفتار کسانی است که پيش از اين کافر بودند. خدا بکشدشان. به کجا باز می گردند؟ * احبار و راهبان خود و مسيح پسر مريم را به جای الله به خدايی گرفتند و حال آنکه مامور بودند که تنها يک خدا را بپرستند، که هيچ خدايی جز او نيست. منزه است از آنچه شريکش می سازند.» (قرآن، سوره توبه، آيات ۳۱ و ۳۲. ترجمه عبدالمحمد آيتی. تهران ۱۳۶۷)

۷- «گفتند ما مسيح پسر مريم را کشتيم. و حال آنکه آنان مسيح را نکشتند و بر دار نکردند، بلکه امر بر ايشان مشتبه شد. هر آينه آنان که در باره او اختلاف می کردند خود در ترديد بودند و به آن يقين نداشتند. تنها پيرو گمان خود بودند و عيسی را به يقين نکشته بودند * بلکه خدا او را به نزد خود فرا برد، که خدا پيروزمند و حکيم است.» (قرآن، سوره نساء، آيات ۱۵۷ و ۱۵۸. ترجمه عبدالمحمد آيتی. تهران ۱۳۶۷)

۸- قرآن، سوره روم، آيه ۳۰.

۹- در قرآن آيات بسياری در توصيف حيات آن جهانی- چه در بهشت و چه در دوزخ- وجود دارد. با اين همه مبحث «رستاخيز جسمانی» يکی از دشوارترين مسائل در الهيات اسلامی است. اين آيات اشاره ای به اين مسئله دارد: «آيا آدمی که اکنون خصمی آشکار است، نمی داند که او را از نطفه ای آفريده ايم؟ * در حالی که آفرينش خود را از ياد برده است، برای ما مثل می زند که چه کسی استخوان های پوسيده را زنده می کند؟ * بگو: کسی آنها را زنده می کند که در آغاز بيافريده است، و او به هر آفرينشی داناست.» (قرآن، سوره يس، آيات ۷۷ و ۷۸ و ۷۹. ترجمه عبدالمحمد آيتی. تهران، ۱۳۶۷)

۱۰- البته اين سخن نبايد چنين تعبير و تفسير شود که اهميت زندگی اين جهانی در تعاليم پيامبر اسلام محدود به ارزش های مادی است. «...عشق به اميال نفسانی و دوست داشتن زنان و فرزندان و هميان های زر و سيم و... همه اينها متاع زندگی اين جهانی است، در حالی که بازگشتگاه (جای بازگشت) خوب نزد خداست. * بگو: آيا شما را به چيزهايی بهتر از اينها آگاه کنم؟ برای آنان که پرهيزکاری پيشه کنند، در نزد پروردگارشان بهشت هايی است که نهرها در آن روان است. اينان با زنان پاکيزه، در عين خشنودی خدا، جاودانه در آنجا خواهند بود...». (قرآن، سوره آل عمران، آيات ۱۴ و ۱۵. ترجمه عبدالمحمد آيتی. تهران ۱۳۶۷)