سخنی چند پيرامون گامهای مشترک
در نشست سپتامبر ۲۰۰۴
همواره آنانی که در تجاوز به باورهای ديگران بی پرواترين اند
در شنودن مخالفت ديگران با باورهای خود حساسترينند.
«اشتفان زولک»
گفتگو و مبادلهء انديشه، گام اول در راه
روشنگرِی است و رسيدن به نقطهء اشتراک اما پيش شرط هائی دارد. اين پيش شرط ها بيش از آنکه مخاطبی داشته باشد،
بايد در درون وجدان کسی که به روند گفت و گو پای بند است، جايگزين شده باشد بدون
پذيرش پيش شرط ها در مدار گفت و گو، رسيدن به نقطه مشترک حتی درباره بديهی ترين امور،
غيرممکن خواهد بود و در نتيجه کار گفت و شنود به آسانی به جدل می انجامد. گفت و
شنود، شيوهء کسانی است که روی خط قبول بلوغ فکری مخاطب، حرکت می کنند و آن را
نبايد با جدل يکی شمرد. جدل نوعی از گفت و گو است که در آن، هدف، نمايش فن سخنوری
است و کوشش برای از پا درآوردن حريف و اثبات حرف و عقيدهء خود به هر قيمت.
درحاليکه هدف گفت و گو روشن ساختن مسأله ای مشخص از زوايای مختلف جهت رسيدن به يک
نقطه نظر مشترک است و شيوهء بحث در آن موضوع بحث اقتناعی است.
پايهء جدل اما برخودباوری نهاده شده است و بر باورهائی که نزد شخص به ايمان مبدل
شده لذا بخاطر اصحاب جدل است که قواعد و ضوابط گيرانداختن حريف، طی سده ها تدوين
شده و دستمايهء مؤمنان و خودباوران بشمار ميرفته و ميرود.
ولی در روزگار ما که ديوار مطلق ها فروريخته و حق، بشمار تمامی جمعيت جهان
تکثير شده است، جدل، در ميان کسانی که درجستجویراه فرار از بن بست
هستند نه تنها مشکلی را حل نميکند، بلکه اختلاف آفرين است. ما اين را طی يکی
دو سال اول سقوط سلطنت در ايران تجربه کرديم.
هنگامی که از تاريکی بيست و پنجسالهء کودتای بيست و هشت مرداد ناگهان به
روشنائی تابناک آزادی چشم بازکرديم، فضای باز و روشن چنان چشمان ما را خيره کرد که
آنچه را گرد ما ميگذشت نمی ديديم و جابجا شدن قدرت را که عنان گسيخته و هار
و قهرآلود، درست روی سرها و شانه های ما دست به دست می شد، حس نمی کرديم و
همچنان سرگرم جدل های گروهی بر سر باورهای کاذبی چون «ضدامپرياليست بودن» رژيم،
ردّ خط مشی چريکی و يا دفاع از حقانيت خط امام و ... بوديم و بجای روشنگری
به توهم توده ها دامن ميزديم.
غافل از اينکه اين جدل در وجدان نو برانگيختهء تشنه آگاهی جامعهء ما اثرات
مخدر و اغفال گر دارد. در حاليکه آخوند با هيبت مهيب قرون وسطائی خود در کارِ پی
ريزی بنياد خلافت اسلامی نوع تجربه نشدهء تاريخی برايمان بود، ما بدون آشنائی با
بديهيات سياسی و اجتماعی کشور خود با هم در جدال تبين «مرحلهء انقلاب» بوديم و
دانسته های تئوريک خود را با تعصّب و خشم بر سريکديگر می کوبيديم و او به موازات
تحويل گرفتن ماشين دولت به سرکوب تمام دست آوردهای حاصل انقلاب مشروطه در زندگی
فردی و اجتماعی جامعه روآورده بود و اصطلاحات مُرده ريگ هزاروسيصدسال پيش عرب را
رواج بازار ميداد و با جنجال «طاغوتی» و «مفسد فی الارض» و «محارب با خدا» به نا
امنی و غارت عمومی و کشتن مخالفان و يا کسانی که در مظان مخالفت بودند، روی آورده
بود و ما اين اعدامهای بی محاکمه و يغماگری مايملک ملی و خصوصی خود را به حساب
«انقلابی» بودن مُلاّ ميگذاشتيم.
آخوندی که يکی ازگناهان دکتر مصدق را مراجعه به مردم برای قطع ريشهء استعمار
در برابر مجلس ضد ملی کردن نفت با اجرای رفراندوم، می دانست، خود بی هيچ دليل و
توجيه خردپذير به تدارک رفراندوم پرداخت و سلطنتی را که مردم با چنان جان
بازی ريشه کن کرده بودند، چنانکه گوئی هيچ
اتفاقی روی نداده در يک کفهء ترازو نشاند و با جعل نظام ناشناخته ای برای مردم در
پوشش «جمهوری اسلامی» آنرا در کفهء ديگر ترازو گذاشت و ديری نپائيد که
مردم دريافتند که نمِشود بين تبعيض مذهبی اسلام و جمهوری حکومت همه مردم، پيوندی برقرار کرد. ولی ما روشنفکران و باصطلاح سياسيون، گوئی هنوز
تاريکی بيست و پنج سال حکومت کودتا چشمانمان را باز نکرده بود و ترکتازِهای های
آخوند را تا تک تک بجان ما نيفتاد باور نکرديم و با ستايش از حکومت باصطلاح
«ضدامپرياليست» ملاها در کورهء هستی سوزيش دميديم و تا به خود آمديم نه از آزادی
نشانی بجا بود و نه از جمهوری!
خممينی، روز اول به محض ورود به ايران به گورستان بهشت زهرا رفت و در برابر
مردگان خطبه خواند و از آنها پرسيد : پدران ما چه حق داشتند برای ما قانون اساسی
بنويسند» و ما اين گفته را به حساب روشن انديشی او گذاشتيم که لابد اين بار قانون
اساسی را نسل معاصر خواهد نوشت و جای تغيير و اصلاح آنرا هم برای نسلهای آينده باز
خواهد گذاشت اما بزودی معلوم شد قانون اساسی خواست او را خداوند در ازل
نوشته و به ملاها سپرده تا آن را برای ابد اجرا کنند! و گناه پدران مورد اشاره
آخوند، اين بوده که به حريم آن قانون ازلی پشت کرده اند و در حد نيازهای زمان شان
به قانون گذاری پرداخته اند.
بزودی آخوند، با همان سلاح های مسخره «محاربه با خدا» و «مفسدفی الارض» و «طاغوتی»،
گريبان همهء ما را گرفت و نفس را در سينهء همهء مردم خفه کرد و جهنمی برای ملت و
بهشتی برای ملاها و رجاله های علم دارشان به پا ساخت.
تازيانهء زمان اما در اين مدت چشمان ما را باز کرده است. اين جا و آنجا
ميکوشيم تا با هم دلی و گفت و شنود برای آنچه گذشت و تدبير و چاره گری برای آنچه
در پيش است راه پيدا کنِيم. بار ديگر درست به نقطه ای نزديک شده ايم که بيست و شش
سال پيش ايستاده بوديم. باز از ضرورت وحدت
عمل صحبت ميکنيم؛ ولی وحدت بی پيش زمينهء تفاهم فراهم نمی شود. همه شوق گفت و گو
داريم و ميخواهيم به نقطه های مشخصی برای وحدت عمل برسيم. اما باز اينجا و آنجا،
جدل و خودباوری، چهرهء خود را نشان ميدهد و بحث روی مسائل فرعی مانع رسيدن به آن
تفاهم اصلی ميشود که بايد به صورت خرد جمعی راه آينده را نشان دهد.
يکی از نشانه های حضور بقايای روش جدلی در تلاش های کنونی ما گرايش به خود
باوری، جای تن دادن به جمع باوری است و تجسم آن را در تلاش های پراکنده در ميان
ايرانيان پناهنده در خارج برای تجمع گرد شعار جمهوری خواهی می بينيم. نفس
توجه به اين نکته که بايد جمهوری خواهی صف يگانهء خودش را در عرصهء مبارزات روز
بسازد، کاری است در خور تحسين و اين اميد را بارور می کند که در خارج از
کشور به فردای ايران بطور جدی و آگاهانه انديشه ميشود. اما در فعاليت های چندسال
اخير و جمع بندی حاصل کار گروه های فعال باز به بروز نکته های منفی برميخوريم.
پاره ای از فراخوان ها چنان است که گوئی حاوی پيام آسمانی يک فرقهء سياسی است
که در آن جمع تدوين کننده هر يک خويش را جای خرد جمعی مردم ايران نشانده اند و
گمان برده اند به تمام مسائل و مشکلات کشورمان از تر و خشک پاسخ گفته اند و گوئی
مردم ايران منتظر بودند که حضرات لقمهء آماده را در دهان آنها بگذارند لذا در آنچه
به عنوان پيش نويـس قانون اسـاسی ارائه داده اند،
به آسانی وارد مقولاتی شده و می پندارند که گره ها را گشوده و جاده ها را
هموار کرده اند. و اگر بپرسند با
کدام پيش زمينه آگاهی های لازم در مورد شرائط خاص اين وطن سوخته، به طرح و پاسخ
گوئی به اين مسائل پرداخته ايد، جوابی آماده دارند که اين نظر ماست، شما هم بيائيد نظر خودتان را بدهيد. در بعضی از
اين فراخوان ها نيز زيرکانه به راه حل يارگيری آسان متوسل شده اند و ندانسته تا
آنجا پيش رفته اند که خود را به دام عنکبوتی سلطنت طلبان نزديک کرده اند و پس از
بيست و شش سال تازه در پيش نويس قانون اساسی مانند خود، راه را برای مراجعه به
آراء عمومی «برای تعيين نوع حکومت» بازمی گذارند. در نوع ديگری از اين نسخه های
درمانی، مطابق دل هرچند نفر و برای راضی کردن خاطرشان چند اصل را به سند خود
افزوده اند و حاصل آن همه تلاش، گرديدن دور يک محور است و بس : محورِ«سند
پيشنهادی من بهتر است». و بعد که تلاشها به ناکامی می
انجامد، ديگران را به ناسازگاری با خويش متهم می سازند.
بنظر من بلند پروازی ها و هژمونی طلبی ها مانع از توجه به واقعيات جاری
است. ما از ياد می بريم که دوِيست سال است
کشور ما اسير يک مثلث خبيث و متجاوز است؛ استعمار نو، سلطنت و روحانيت. و اگر راه رهائی از دام را می جوئيم؛ بايد حساب
خودمان را از اين سه پايه، جدا کنيم و بدانيم آنگاه که به هر يک از دوپايهء پوسيدهء
سلطنت و روحانيت با هر فرض و پندار؛ نزديک شويم به دام عنکبوتی آنها نزديک شده ايم
و بازی با مهرهء خارجی، ما را به دام کودتاچی و دست نشاندء تازه و ناشناختهء در آب
نمک خوابيده می کشاند. نوشتن قانون اساسی،
وظيفهء کارشناسان است و تا رسيدن به آن نقطه وظيفهء ما مشخص کردن صف جمهوری به معنای حاکميت مردم بر
سرنوشت خويش، از صف خُرده ريزه های سلطنت طلب و صف بقايای امتحان دادهء حکومت
روحانيت و افشاء حضور دست خارجی در جلوه های مختلف استعمارنو و دست نشاندگی خصوصاً
پس از کودتای بيست و هشت مرداد تا امروز می باشد و کوشش در راه بسيج مردم ايران برای
محو استبداد و پی گيری يک مبارزهء آگاه و افق مند با گفت و گو، و نه جدل؛ با
روشنگری مستند و نه برچسب زنی. با اراده ای استوار و با اميد بر خرد جمعی مان راهی
برای گامهای مشترک خود هموار سازيم. به اميد آن روز.
ميهن جزنی
7 اوت 2004