به نام خدا
نقداصلاحات به مثابه يک پارادايم
· .. . بايد
از اصلاح طلبان پرسيد چه ميزان به پاگرفتن احزاب مردمي وباورمند به مردم محوري کمک
شده است. چه ميزان نهادهاي مدني وسازمانهاي غير دولتي شکل گرفته اند. چه ميزان بخش
خصوصي به عنوان يکي از ارکان حکومت داري متناسب با پارادايم جديد، ميدان عمل يافته
است . چه ميزان در دفاع از حقوق شهروندي آحاد ملت دفاع شده است. چه ميزان زمينه
اعتنا به حقوق بشر در جامعه فراهم شده است؟..
سيد
هاشم هدايتي
Hedayati38@yahoo.com
1 . در مورد اصلاحات ملت ايران که با حماسه دوم
خرداد76 شروع شد سخنان زيادي گفته شده است.برخي آن را يک روش رفتاري در عرصه سياسي
ودر مقابل انقلاب دانسته اند. گروهي اصلاحات را به عنوان يک جريان سياسي تعريف
کرده اند که دستورالعملهاي مشخصي براي اداره جامعه دارد. دسته اي نيز از اصلاحات
به مثابه يک جنبش اجتماعي سخن رانده اند. براي مطالعه اين پديده متناسب با تعريفي
که از آن ارايه مي شود شاخصهاي ويژه اي به کار خواهد رفت. اگر اصلاحات را يک روش
رفتاري خاصي بدانيم که طرفدارانش در رفتارهاي سياسي خود به کار مي گيرند ، علي
القائده مادام مدعيانش از اين روش تخطي نکنند اصلاح طلب خوانده مي شوند ولابد هر
کس وهر حزب وگروهي نيز که از اين روشها پيروي کند اصلاح طلب ناميده مي شود کما اينکه
آن دسته از اپوزسيون خارج از کشور که تمايلي به روشهاي تند انقلابي گرايانه براي ايجاد
اصلاح در سيستم سياسي کشور ندارند ونيز گروههاي اپوزسيون داخلي خارج از حاکميت ،
همچون ملي مذهبي ها در اين چارچوب قرار مي گيرند. وبالعکس افراد يا گروههايي که به
مبارزه مسلحانه مبادرت ورزيده ويا از اصلاح دروني سيستم سياسي حاکم بر کشور نااميد
شده وخواهان براندازي کل حکومت هستند در زمره اصلاح طلبان به حساب نمي آيند. در هر
حال از آنجا که پس از دوم خرداد واژه اي به نام اصلاحات از جانب دولت خاتمي مطرح
شد غالبا اين اصطلاح به فعالان سياسي اطلاق مي شود که در درون حاکميت قرار گرفته
ومي کوشند سيستم سياسي کشور را با استفاده از مکانيسمهاي داخلي نظام ميسر سازند.
والبته بعدها گروههايي از اپوزسيون داخلي وخارجي هم از آن حمايت کردند . وامروز
اصلاح طلبان يک طيف گسترده را در بر مي گيرند
که گروهي در درون حاکميت جاي دارند ، گروهي به تدريج در حال اخراج از حاکميت هستند
وگروهي نيز خود آگاهانه حاکميت را ترک کرده
وبعضا راهي زندان شدند . دسته اي نيز از ابتدا خارج از حاکميت قرار داشته ويا
اجازه ورود نيافته اند. ارزيابي عملکرد اصلاح طلبان در چارچوب اين تعريف کاملا
مثبت است وجز افرادي مانند اکبر گنجي وابراهيم نبوي بر سر پيمان خود مانده وخواهان
اصلاح سيستم سياسي کشور با استفاده از مکانيسمهاي دموکراتيک وقانوني بوده وعلاقه اي
به براندازي نظام وگرايش به انقلابي ديگر ندارند.
2 . در صورتي که
اصلاحات را جرياني تعريف کنيم که داراي دستورالعمل اجرايي خاصي براي اداره جامعه
است ، طبعا با شاخصهاي ميزان توسعه يافتگي همچون : ايجاد رفاه عمومي ، رفع بي کاري وايجاد اشتغال ،
کارآمدي سيستم اداري کشورو... به ارزيابي عملکرد آن خواهيم پرداخت . گرچه خاتمي به
عنوان يک رئيس جمهور وکابينه اش بايد پاسخگوي عملکرد اجرايي خود باشند اما به نظر
منطقي نمي آيد که اصلاحات را در چنين تعريفي محدود سازيم تعبيري که مي گويداصلاحات
به مثابه يک حزب ، حکومت را در دست گرفته ومي خواهد نظام اجرايي کشور را کارآمد
سازد حتي اگر انتظار چنين پيامدي نتيجه منطقي حاکم شدن اصلاح طلبان باشد . از اين
منظر بايد خاتمي وتيم اجرايي همکارش را از مقوله اي به نام اصلاحات جدا کرد ودر جاي
خود به ارزيابي دولت او پرداخت ومتناسب با اختيارات ودر مقايسه با ديگران از وي
انتظار پاسخگويي داشت اما ارزيابي اصلاحات با شاخصهاي کمي عملکرد دولت خاتمي يک
خطاي آشکار در تبيين جايگاه اصلاحات به نظر مي رسد. از اين منظر بايد خاتمي وهمه
مردان همراهش را در دونقش ارزيابي کرد : يک . نقش اصلاحگري . دوم . نقش اجرايي. بي
گمان ره انصاف اين است که اگر انتظارات مردم ، فارغ از منطقي يا غير منطقي بودن آن
وتناسبش با واقعيات واختيارات دولت خاتمي، در حوزه اجرا برآورد نشده است ، که جاي
بحث دارد ، نبايد کل اصلاحات را با اين معيار سنجيد بلکه واقع بينانه به ارزيابي
عملکرد خاتمي وديگر اصلاح طلبان از منظري نگريست که اينان چه تاثيري در تغيير نگرش
مردم نسبت به حکومت ، دين وحاکمان داشته اند. نگاه صاحب اين قلم به اصلاحات بيشتر
متوجه چنين برداشتي است. بررسي اصلاحات به عنوان يک جنبش اجتماعي هم مد نظر اين
نوشته نيست . چرا که پرداختن به اصلاحات از آن منظر کار جامعه شناسان است . تلقي
کردن اصلاحات به مثابه يک پارادايم وچارپوب فکري ، پنجره اي است که مي خواهيم از درون
آن به اصلاحات نگريسته وارزيابي اجمالي از آن به عمل آوريم.
3 . پارادايم (paradigm) واژه اي است که
دانشمندان اولين بار براي تبيين جايگاه انقلابهاي علمي به کار بردند. در اين تعريف
پارادايم نگاه ناظران را از يک محل به محل ديگر انتقال مي دهد. مثلا ثابت تلقي
کردن زمين يک پارادايم است وکروي ودر گردش بودن آن نيز ناشي از يک پارادايم ديگر
است. در حوزه سياسي وحکومتداري نيز پارادايمهاي متعددي را مي توان نام برد اما به
طور کلي سه پارادايم يا چارچوب فکري را مي توان شناسايي کرد که عبارتند از :
1) انسان موجودي آزاداست که نياز به حکومت
ندارد. زندگي ابتدايي وطبيعي انسانها در عصر توحش وجنگل نشيني نشان از اين نقش
دارد. آنارشيسم در عصر جديد هم از همين منظر به انسان مي نگرد.
2) انسان موجودي
محکوم است ، ناچار از زندگي اجتماعي است، ناچار به تشکيل حکومت است ، اما او خود
محور نيست ، محور خداست وحکومت ها در زمين به نيابت از سوي خدا واز سوي جانشينان
او مستقر مي شوند . نمايندگاني که سايه خدايند وگرچه زميني اند اما به واسطه
انتساب به آسمان ، قدسي وآسماني مي شوند.
3) انسان موجودي آزاد
ومختار است ، نيازمند حکومت است ، محور حکومت خود انسان است. هيچ قدرتي حق ندارد اين
حق واختيار را از او بگيرد.
بحث در مورد پارادايم
اول منتفي است اما چالش پيرامون پارادايمهاي دوم وسوم کماکان مطرح وموضوع روز زندگي
اجتماعي وسياسي جوامع بشري است. پيشينه سياسي واجتماعي ملت ايران با همه گستردگي
وشموليت همه اقوام ومليتها واديان ومذاهب حاکي از آن است که فرهنگ وپايه هاي فکري
جامعه ما براساس پارادايم دوم ، يعني" تلقي آسمان محوري از حکومت " شکل
گرفته است. ناگفته نماند که مردم ماهرگز نتوانسته اند اراده واقعي وحقيقي خدا
رادرمورد حکومت ايدآل آسماني درک کنند بلکه همواره با الگوهايي به نام حکومت آسماني
مواجه شده اند که نمايندگان خود خوانده خدا تحت عناوين مختلف به ايشان عرضه کرده
اند. در چنين الگوهايي شاه يا سلطان ياهر عنوان ديگر سايه خداست. نماينده انحصاري
آسمان است . مردم رعاياي او هستند. به واسطه وابستگي اين حاکمان به خدا ، مقدس تلقي
مي شوند. شان حق مطلق مي گيرند ولذا امکان نقد ايشان وجود نخواهد داشت. مردم حق
خواهند داشت در نهايت سعي وتلاش اطاعت کنند . مردم بايد از حکومت راضي باشند وگرنه
گناه کار خواهند بود چراکه مخالفت ونارضايتي آنان از حاکم به منزله مخالفت ونارضايتي
از خداست واين فسق وکفر ونافرماني ومستحق مواخذه وجريمه است. ريشه عميق اين پارادايم
در فرهنگ ايراني ما تا جايي است که به اين قانونمندي در مورد رابطه يک طرفه حکومت
ومردم به عنوان يک اصل پذيرفته شده باور پيدا کرده ايم. عبور از اين چارچوب حرام
تلقي مي شود . به نظر مي رسد تمام مبارزاتي که در ، دست کم يک قرن اخير، آزاديخواهان
ايران داشته اند مقابله با اين باور است که پارادايم غالب بر جامعه ما بوده است.
آنچه ما به عنوان مشروطيت از آن ياد مي کنيم نبوده است جز تلاش براي شکستن حکومت
مطلقه فردي منتسب به آسمان که نمايندگان آن حاکمان زميني بوده اند ، يعني مقابله
با پارادايم آسمان محور، در حکومت.
4 . انقلاب اسلامي
مردم ايران در بهمن 57 مصداق بارز تلاش نخبگان وملت ايران براي مقابله با "
پارادايم شاه محور " بود. انقلابي که در ادامه نهضتهاي مشروطه خواهي ملت در
مقاطع مختلف در پي ورود به فضاي فکري پارادايم سوم ، پارادايم انسان محور انجام
گرفت. تسلط شديد پارادايم دوم تا جايي بود که عليرغم اراده ملت براي توسل به مکانيسم
هاي پارادايم مردم محور ونفي حکومت مطلقه فردي با وجود گامهاي حقوقي مهمي که
برداشته شد منافذ ورود انديشه فرد گرايي کاملا بسته نشده وبودند وهستند کساني که
سالها براي آزادي مبارزه کردند اما نگاهشان همچنان به الگوهايي است که ريشه در
پارادايم دوم دارد. بديهي است اگر پارادايم انسان محور به رسميت شناخته شود بايد
در فکر ابزارها وروشهايي بود که بتوانند به استقرار کامل انديشه جديد کمک کنند .
حاکميت انسان يکي از اصولي است که در پي ظهور پارادايم انسان محور پا به پاي آن در
جوامع بشري مطرح شده است . براي تحقق پذير کردن اين اصل روش منطقي وعقل پسند
دموکراسي ابداع شد . مدلي که به عنوان شاخص تحقق مردم سالاري ومردم محوري حکومتها
مورد بهره برداري قرار مي گيرد. در قانون اساسي جديد ملت ايران گام هاي بزرگي به
سوي پارادايم سوم برداشت اما فرهنگ حاکم بر جامعه ما که قدمت چندين صدساله دارد در
عمل موانع جدي سرراه قرار داد. تولد دوم خرداد76بازخواست مجددي بود براي تمايل
مردم به "پارادايم مردم محور ". در اين حرکت مهم و بزرگ ملت ايران با
استقبال از خاتمي واصلاح طلبان ، پي گير اصولي شدند که مردم محوري انقلابشان را به
فراموشي نسپارد. به نظر نزديک به واقع مي آيد پديده سياسي اصلاح طلبي در خرداد76که
معمار آن خاتمي وتيم فکري همراهش بود را زايش مجدد پارادايمي دانست که دهها سال پيش
آغاز گرديد وخواست جدي آن باز گرداندن حاکميت به مردم است. پارادايمي که مي گويد
مردم آزادومختارند هرگونه که خواستند در مورد زندگي اجتماعي وسياسي خود تصميم بگيرند.
پارادايمي که حکومت مطلقه فردي را تحت هر عنواني نفي مي کند. پارادايمي که براي
تحقق مباني خود مدل دموکراسي را پيشنهاد مي کند. پارادايمي که مردم را باصلاحيت ترين
مرجع براي ترسيم حکومت دلخواه خود مي داند. ادعاي اين مقاله اين است که خاتمي
واصلاح طلبان ايران در هشت سال گذشته در جهت تعميق ريشه هاي اين پارادايم کوشيده
اند.
5 . اگر بپذيريم در
دوم خرداد مردم ايران پشت سر نخبگان خود راي به پارادايم " مردم محور"
دادند ، براي ارزيابي عملکرد اصلاح طلبان بايد پرسيد چقدر در تعميق انديشه مردم
محوري ونفي انديشه شاه محوري موفق بوده اند. در اين راستا فراهم کردن زمينه براي
نهادينه شدن پارادايم سوم مهمترين رسالتي بوده است که پس از معرفي مردم سالاري به
عنوان مدل مناسب تحقق بخش پارادايم سوم بر دوش اصلاح طلبان بوده است . بايد از
اصلاح طلبان پرسيد چه ميزان به پاگرفتن احزاب مردمي وباورمند به مردم محوري کمک
شده است. چه ميزان نهادهاي مدني وسازمانهاي غير دولتي شکل گرفته اند. چه ميزان بخش
خصوصي به عنوان يکي از ارکان حکومت داري متناسب با پارادايم جديد، ميدان عمل يافته
است . چه ميزان در دفاع از حقوق شهروندي آحاد ملت دفاع شده است. چه ميزان زمينه
اعتنا به حقوق بشر در جامعه فراهم شده است؟ آري در اين جايگاه نمي توان عملکرد
اصلاح طلبان را با نرخ رشد اقتصادي وايجاد اشتغال وتوليد ناخالص داخلي ارزيابي
کرد. چرا که حوزه ها از هم متمايزند. حوزه اصلاح طلبي حوزه انديشه وسياست است .
گرچه همانطوريکه پيشتر ذکر شد به نسبت تحقق پارادايم سوم انتظار اين است مطالبات
مردم هم منطقي تر بشود وهم دستيافتني تراما خلط اين مباحث امکان ارزيابي واقع بينانه
را ازبين مي برد. در واقع در اين نوشته مي خواهيم بگوئيم اصلاح طلبان در تغيير
نگرش مردم از شاه محوري وحکومت مطلقه فردي به سمت مردم محوري نقش اساسي ايفا کردند
وآنچه در آينده نيز از آنان انتظار مي رود پي گيري همين راه است راهي که سرانجام
تمام حاکميت را به مردم برگرداند وهيچ امتياز ويژه اي را براي هيچ فرد ويا گروهي
اختصاص ندهد. کساني که مي کوشند با قلب
حقايق نگاه مردم را از مسئله مهمي چون ماهيت ونقش حکومت به سطح نخود وکشمش وتغذيه
روزانه تنزل دهند يا ماهيت اصلاحات را در نيافته اند يا تعمدا در پي هتک حرمت
اصلاح طلبي وتطهير حرکتهاي انقلابي ودگرگوني خشونت آميزند. مقوله اي که عقلاي بشر
در آغاز هزاره سوم ميلادي پسنديده اش نمي دانند. از منظر انديشه وريشه هاي فکري است که مي توان نقش تک تک اصلاح طلبان واحزاب
وگروههاي وابسته اش را مطالعه وارزيابي کرد. نقد جريان اصلاح طلبي از سوي هواداران
ونيز مخالفانش اگر عميق ودر سطح فلسفه آن نباشد به نظر غير واقعي وغير منصفانه مي
آيد.