سه شنبه ۲۱ مهر ۱۳۸۳ - ۱۲ اکتبر ۲۰۰۴

گفت وگو با کارل ريموند پوپر

هنوز بر سر حرفم باقی ام !

(بخش نخست)

ترجمه خسرو ناقد

 

در ميان مصاحبه هايی که کارل پوپر در آخرين سالهای حياتش انجام داد، گفت و گوی حاضر که يکی از خصوصی ترين آنهاست، کمتر شناخته شده است. اين گفت و شنود را هنرمند و عکاس سرشناس آلمانی، «هرلينده کولبل» با پوپر صورت داد و در مجموعه ای منتشر کرد که در آن افزون بر انتشار گفت و گوهايی کوتاه با شخصيت های علمی و اجتماعی و فرهنگی و هنری، عکس های جالبی نيز که خود از چهره آنان فراهم آورده بود، به چاپ رساند.(۱)

اين شخصيت ها که اغلب يهودی يا يهودی تبارند، در دوره ای خاص، سرنوشتی مشترک داشته اند: اينان هر يک به گونه ای - گاه معجزه آسا - موفق شدند در سالهای هولناکی که سلطه شوم نازيسم و فاشيسم بر بخش بزرگی از اروپا سايه افکنده بود و فاجعه عظيم جنگ جهانی دوم و کشتار دسته جمعی يهوديان و به اسارت کشاندن و کشتن دگرانديشان، مهر ننگی بر پيشانی «بشريت متمدن» زده بود، از آن مهلکه جان سالم بدر برند.

تأثير اين دوران بر افکار پوپر، و نيز مشاهده پيامد سياست های دهشتناکی که به نام ايدئولوژی مارکسيسم و تحت لوای «سوسياليسم علمی» در بخش ديگری از اروپا اعمال می شد و «پاکسازی» و کشتار انسانهای بی شماری را در پی داشت، زمينه ساز تأليف يکی از مشهورترين آثار او، يعنی کتاب «جامعه باز و دشمنان آن» گرديد.

فرا رسيدن دهمين سالمرگ کارل پوپر بهانه ای شد تا من يکی از آخرين گفت و گوی های او را ترجمه و بار ديگر از اين انديشمند بزرگ ياد کنم. من از کارل پوپر و نظرات و نظريه های او بسيار آموخته ام. با اين همه، خوشبينی بی حد و حصر او نسبت به آينده، گاه مرا به شگفت وامی داشت. به ويژه در مواقعی که به عين می ديدم و می بينم، بسياری از همنوعان ما چه سخت در چارچوب تنگ و تاريک ايدئولوژی های گوناگون اسيرند و با خشم و خشونت بی اندازه، زمانی به حکم تاريخ، گاه به نام خدا و يا حتی به بهانه «گسترش دموکراسی» ، کمر به نابودی دستاوردهای مادی و معنوی بشريت بسته اند. پوپر به رغم تجربه ترسناک دو جنگ جهانی و رويدادهای دردناک سال های پايانی قرن بيستم و به رغم مشاهده گسترش درگيری های خشونت بار در گوشه و کنار جهان، در هر حال به آينده خوشبين و اميدوار ماند و به راستی که سزاوار لقب «خوشبين ترين فيلسوف معاصر» است. او همواره اين سخن سقراط را بر لب داشت که می گويد: «آدمی بايد از ارتکاب ظلم بيشتر بهراسد تا از تحمل ظلم. و همه کوشش انسان بايد صرف آن شود که چه در زندگی خصوصی و چه در زندگی اجتماعی به راستی نيک باشد و نه آنکه به ديده مردمان نيک بنمايد. و اگر مرتکب گناهی شد، بايد کيفر ببيند تا از پليدی گناه پاک گردد. و از هر گونه چاپلوسی، چه در برابر خويش و چه در برابر ديگران بپرهيزد. و سخنوری و هر هنر ديگر را فقط برای خدمت به عدالت به کار بندد».

 

| آقای پرفسور پوپر، شما در دوران دبيرستان، تحصيل در مدرسه را رها کرديد و تصميم گرفتيد که بدون آموزگار تحصيل علم کنيد. چرا؟

< مدرسه برای من عجيب کسل کننده و ملال آور بود. در زندگی هرگز چنين احساسی نداشتم؛ فقط در مدرسه بود که احساس ملال می کردم. يکنواختی و ملال انگيزی مدرسه برايم تا حدی زياد دردآور بود. البته اين تنها علت ترک دبيرستان نبود. اختلافات بسياری هم با ديگر شاگردان و همچنين آموزگاران در ميان بود که به صلح طلبی من ربط داشت؛ آنهم در سال ۱۹۱۸ ميلادی، يعنی درست پس از پايان جنگ جهانی اول. اما بيش از اين ميل ندارم به اين موضوع بپردازم.

 

| شما در دوازده سالگی برای نخستين بار کتابی پيرامون مسائل سياسی مطالعه کرديد و به مارکسيسم علاقه مند شديد؛ ولی چيزی نگذشت که در هفده سالگی ضد مارکسيسم شديد. چه چيز باعث شد که شما در نوجوانی و با ديدگاهی چنان انتقادی به مسايل سياسی دلبستگی پيدا کرديد؟

< نمی دانم که شما اطلاعات خودتان را از کجا به دست آورديد که می گوييد من نخستين بار در سن دوازده سالگی کتابی در مورد مسائل سياسی مطالعه کردم؟ من خودم از اين موضوع بی خبرم. شايد منظورتان کتاب جالب و مطلقا بی آزار نويسنده آمريکايی «ادوارد بلامی» (۲) است؛ رمانی تخيلی به نام «نگاهی از سال ۲۰۰۰ به سال ۱۸۸۷» . اين کتاب را «سياسی» خواندن مثل آن است که ما کتاب «دور دنيا در هشتاد روز» اثر نويسنده فرانسوی «ژول ورن» را هم سياسی بناميم. اما علت علاقه من به مسائل سياسی بيشتر در اثر وقوع جنگ جهانی اول در سال ۱۹۱۴ ميلادی بود. اعضای خانواده ما همگی صلح طلب بودند و برای من مشخص بود که جنگ - خاصه در دوران ما - ناگزير بی رحمانه و غيرانسانی خواهد بود. از اين رو طرفداری و استقبالی که در آن زمان از جنگ می شد برای من ترسناک و نشانه خام انديشی بود. من در اوايل سال ۱۹۱۹ ميلادی کمونيسم شدم؛ چرا که کمونيست های روسی در «برست - ليتوسک» با متحدين قرارداد صلح منعقد کردند.(۳) اين که چطور ۱۰ هفته بعد ضد مارکسيسم شدم، در کتاب زندگينامه ام شرح داده ام. (۴)

 

| آقای پرفسور پوپر، می گويند شما نه روزنامه می خوانيد و نه تلويزيون تماشا می کنيد. به راديو هم گوش نمی دهيد. امروز ديگر دلبستگی و علاقه ای به سياست نداريد؟ و يا آنکه معتقديد بهتر است از مسائل سياسي روز به کنار باشيد.

< من مقالات روزنامه ها را فقط زمانی می خوانم که يکی از همکاران و يا دوستانم به من توصيه کند که لازم است بخوانم. از اين رو هيچ روزنامه ای را مشترک نيستم؛ فقط چند نشريه علمی و تخصصی به دستم می رسد. تلويزيون هم ندارم و شايد در طول سال يکی دوبار به راديو گوش دهم. حال شما علتش را می خواهيد بدانيد؟ برای آنکه اوقاتم به هدر نرود و تا حد زيادی هم از دردسر و ناراحتی به کنار بمانم. اين موضوع کاری به کنارگيری از «مسائل سياسی روز» ندارد؛ چرا که من هرگز در اين مسائل مشارکت نداشتم. از طريق دوستانم باخبر می شوم که در دنيا چه می گذرد.

 

| شما زمانی بر اين نظر بوديد که در ميان آرمان های سياسی، آنکه ادعای خوشبخت کردن بشريت را دارد، شايد از همه خطرناک تر است. اين را نيم قرن پيش از اين به زبان آورديد. آيا هنوز بر سر سخن خود باقی مانده ايد؟

< بله، واضح است که هنوز بر سر حرفم باقی ام. البته بديهی است که برای خوشبختی دوستان نزديک بايد تلاش کرد؛ ولی نه برای «بشريت» . البته من در آن زمان اين را هم اضافه کردم که تلاش برای برپايی بهشت بر روی زمين، هميشه راه به جهنم برده است. کسانی که می پندارند قادرند بشريت را سعادتمند کنند، آدم های خطرناکی اند.

 

| چرا معتقديد که اين انسانها خطرناکند؟ آدمی خواهی نخواهی اميد به خوشبختی دارد و رؤيای زندگی بهتری را در سر می پروراند.

< اما اين رؤيا، رؤيای خطرناکی است. چرا که آدمی پس از مدتی تصور می کند که محق است «انسان های شرور» بيشماری را از ميان بردارد تا ديگران را خوشبخت کند. به عبارت ديگر، هدف وسيله را توجيه و تقديس می کند.

 

| معتقديد که اين رؤيا در هر حال و ناگزير راه به جهنم می برد؟

< تازه وقتی هم که اين رؤيا به واقعيت پيوست، همه بد و بيراه می گويند و ناسزا نثار دنيا می کنند. ما در دنيای خوبی زندگی می کنيم؛ در مقايسه با گذشته ها، تفاوت از زمين تا آسمان است. با اين همه هيچ کس اين واقعيت را بر زبان نمی آورد و همه به دنيا بد و بيراه می گويند. واقعيت اين است که متوليان دين و روشنفکران جاه طلب مدام مردم را وسوسه می کنند و فريب می دهند. منظورم روزنامه ها و راديو و تلويزيون است که مرتب به ما می گويند در چه دنيای بدی زندگی می کنيم. من تلويزيون نمی بينم، اما خبر دارم که چه می گويد و چه پخش می کند. بله، محيط زيست ما در مخاطره است، اين سخن کاملا درست است. اما اين واقعيت را به قضيه ای وحشتناک تبديل کرده اند. مثلا نابودی جنگل ها دروغ بزرگی بود. جنگل ها در زمانی که همه درباره نابودی آنها بحث می کردند، بزرگتر شدند. هميشه خطر آسيب پذيری جنگل ها و صدمه ديدن درختان وجود داشته است و امروز نيز وجود دارد. بديهی است که بايد و مهم است که جلو نابودی جنگل ها را گرفت. ولی جار و جنجال پيرامون اين قضيه راه انداختن، فريبکاری است و گول.

برای مثال حزب سبزهای آلمان به نظر من وسوسه گرانی اند سخت افراطی. سبزها مدعی اند که ميان آنان و دانش و فناوری جديد، کشمکش و تنش بزرگی وجود دارد. اين در حالی است که بدون دانش و تکنولوژی پيشرفته نمی توان از محيط زيست محافظت کرد. درياها و درياچه های بزرگی که حيات در آنها در حال نابودی بود، با کمک دانش و فناوری پيشرفته از خطر نابودی نجات يافتند و سبزها هيچ سهمی در اين اقدام نداشتند.

 

| شما بر اين باور نيستيد که هشدارهای اوليه مؤثر است تا دانش و پژوهش دست به اقدامی زند؟

< بله، هشدار مؤثر است، اما نه جيغ و فرياد. سبزها بخصوص در مورد موضوع ديگری هم بی نهايت مغرض اند. آنان ضد آمريکايی اند و هميشه گوشه چشمی به روسيه شوروی داشتند؛ آنهم بسيار پيشتر از روی کار آمدن گورباچف. اين امر به هيچ وجه قابل قبول نيست. آمريکا، آلمان را از هر لحاظ از دست هيتلر نجات داد. اما در آلمان و بخصوص در ميان جوانان، احساس ضد آمريکايی و تبليغات ضد آمريکايی زننده ای حکمفرماست؛ باز هم احساس نفرت نسبت به ملت های ديگر. در آمريکا نفرت نسبت به ملتهای ديگر وجود ندارد؛ ولی در آلمان جوانانی يافت می شوند که از آمريکا متنفرند.

 

ادامه دارد

----------------------------------------

پانوشته ها:

۱- Juedische Portraits. Photographien und Interviews von Herlinde Koelbl. Crankfurt am Main, ۱۹۸۹.

۲- Edward Belamy

۳- Brest-Litowsk. منظور قرارداد «صلح برست- ليتوسک» است که در زمان لنين، در سوم ماه مارس ۱۹۱۸ ميلادی، ميان روسها و متحدين جنگ جهانی اول، مرکب از دول اروپای مرکزی، يعنی آلمان و اتريش و مجارستان منعقد شد.

۴- نگاه کنيد به کتاب: Unended Quest. An Intellectual Autobiography. London and Glasgow/ ۱۹۷۶

اين کتاب را ايرج علی آبادی از روی ترجمه فرانسوی آن به فارسی ترجمه کرده و در سال ۱۳۶۹ با عنوان «جست و جوی ناتمام» منتشر شده است.