دوشنبه ۴ خرداد ١٣٨٣ – ٢۴ مه ٢٠٠۴

 

ردپاي ما

سخنراني شادي صدر پس از گرفتن جايزه آيدا بي ولز براي شجاعت در روزنامه نگاري -نيويورک

 

 زنان ايران

shadi@womeniniran.org

 

خيلي خوشحال و مفتخرم که در جمع شما حضور دارم و تشکر مي کنم از اينکه مرا براي گرفتن جايزه ايدا بي ولز شايسته دانستيد و نام مرا در ليست 21 زن رهبر جهان قرار داديد. همچنين خوشحالم از اينکه نام يک زن ديگري ايراني، خانم شيرين عبادي، برنده جايزه صلح نوبل نيز در اين ليست به چشم مي خورد.

از فرصتي که در اختيار من قرار داده شده استفاده مي کنم براي اينکه تصويري کوتاه و کلي از وضعيت زنان در ايران و جنبش زنان ايراني ارائه دهم.

زنان در ايران گرفتار وضعيتي متناقض و چندگونه اند. از سويي از زماني که به ياد مي آورند به آنها گفته شده که وظيفه زن و علتي که براي آن به وجود آمده، مادري، تربيت فرزندان و شوهر داري است. از وقتي که چشم باز کرده اند جملات و عبارات زيبايي در تقديس مادري شنيده اند. اما در عمل، نه مادري وظيفه مقدسي به شمار مي رود و نه همسرداري. در واقع، نه تنها زنان خانه دار به دليل اينکه کار ديگري جز بچه زاييدن و خانه داري نمي کنند، تحقير مي شوند بلکه حتي به زنان تحصيلکرده و شاغل نيز با جملاتي خوار کننده مثل اينکه: "هر چه درس بخواني يا کار کني و موفق شوي باز هم بايد کهنه بچه بشويي"، مدام يادآوري مي شود که از وظيفه اصلي شان باز مانده اند. اين فرودست سازي نه تنها در کلمات و جملات بلکه در تمامي عرصه ها وجود دارد. براساس قانون ايران، مرد رياست خانواده را برعهده دارد و موظف است خرج زندگي همسرش را بدهد و در مقابل آن زن وظيفه دارد هر زمان و به هر شکلي که مرد خواست از او تمتع جنسي بگيرد. اين قانون با هيچ قرارداد خصوصي قابل تغيير نيست. همان زني که به عنوان مادر تقديس مي شود، زماني که طلاق بگيرد نمي تواند مادري خود را بر فرزندان بالاي 7 سالش ادامه دهد و اساسا حق هيچگونه تصميم گيري مهمي مثل انجام عمل جراحي در مورد فرزندش ندارد.

در عرصه اجتماعي فهرست پايان ناپذيري از قوانين و سياست گذاري ها وجود دارد که به زنان يادآوري مي کند جنس دوم هستند، جاي آنها درخانه است و مانع به دست آوردن بسياري از مشاغل يا ارتقاي شغلي آنها مي شود. شايد يادآوري برخي از اين قوانين يا رويه ها به روشن شدن مساله کمک کند. در ايران، زنان براي ازدواج مجبورند اجازه پدر را کسب کنند در حالي که چنين محدوديتي براي مردان وجود ندارد. آنها با قوانيني که مي گويد خونبهاي آنها نصف خونبهاي يک مرد است و ارزش شهادت آنها در دادگاهها، نصف شهادت يک مرد، تحقير مي شوند. در بازار کار دولتي، که بزرگترين بازار کار در ايران است، مشاغل ترجيحا به مردان که نان آوران خانواده فرض مي شوند داده مي شود و البته مشاغل فراواني وجود دارد که حجاب زنان که در جمهوري اسلامي ملزم به استفاده از آنند، مانع انجام آن مي شود و بنابراين يکسره مردانه تلقي مي شود. به اين دلايل است که با وجود اينکه زنان توانسته اند 66 درصد ظرفيت دانشگاهها را به دست بياورند اما تنها 13 درصد بازار کار از آن زنان است.

از سوي ديگر، تغييرات سريع اجتماعي به خصوص در سالهاي اخير و پديده انفجار جمعيت جوان، دگرگوني هاي زيادي در جامعه ايران به وجود آورده است. دگرگوني هايي که در برخي از موارد منجر به بحرانهاي اجتماعي شده است. در اين تغييرات، زنان نقش اول را بازي کرده اند و به همان نسبت بيشترين آسيب ديده اند اما هيچگاه نخواسته اند که به وضعيت اول خود برگردند. به عنوان مثال يک تحقيق دانشگاهي نشان مي دهد در حال حاضر تنها در 30 درصد خانواده هاي ايراني مرد، واقعا رييس خانواده است. از سوي ديگر آمار طلاق به درخواست زنها روز به روز بالاتر مي رود و در فقدان سيستم هاي حمايت اجتماعي و سيستهاي مردسالارانه حاکم بر بازار کار، زنان مطلقه روز به روز با دشواريهاي بيشتري براي ادامه زندگي مواجه مي شوند. در بسياري از روستاها و حتي شهرهايي که هنوز سنتهاي قومي و قبيله اي به شدت قدرتمند است، زنان که نمي توانند از ازدواج اجباري با مردي که پدر برايشان تعيين کرده فرار کنند يا از زندگي با مردي که نمي خواهند سرباز زنند، دست به خودسوزي مي زنند. خودسوزي زنان مانند پديده اي اپيدميک در حال گسترش و شيوع به تمامي نقاط ايران و حتي در افغانستان و ميان زنان مهاجر افغان که سالها در ايران زندگي کرده اند است.

مساله "دختران فراري" نيز يکي ديگر از نمودهاي اين وضعيت بحراني است. هر روز بر تعداد دختراني که به دلايل مختلفي مثل ازدواج اجباري، تحميل محدوديتهاي زياد در معاشرت با پسرها، نحوه لباس پوشيدن و حتي درس خواندن و... از خانه خود فرار مي کنند افزوده مي شود. اغلب آنها يا براي ادامه حيات ناچار مي شوند روسپي گري کنند و يا به وسيله باندهاي قاچاق از کشورهاي حاشيه خليج فارس سر در مي آورند با اين همه تمامي راه حلها بر اعمال فشار بر دختران براي بازگشت به خانه متمرکز بوده و نه توانمند سازي آنها براي داشتن يک زندگي مستقل يا ايجاد تغيير در نگرش خانواده و جامعه اي که در آن زندگي مي کنند.

در چنين فضايي زنان به عنوان اصلي ترين حاملان سنت و فرهنگ، با دو مساله مواجه اند: يکي فرهنگ و جامعه مردسالار که توسط قوانين نابرابر پشتيباني مي شود و ديگري، "خود" درونشان که از زماني که چشم گشوده اند با باورهاي مردسالارانه تربيت شده است. در واقع خواست اصلي آنها که من نامش را مي گذارم "خواست تغيير شيوه زندگي"، با آنچه خود تاريخي درونشان و جامعه و فضاي اطرافشان از آنها انتظار دارد به کلي متفاوت و در بيشتر موارد متضاد است. جنبش زنان ايران دقيقا از دل چنين تضادي به وجود آمده است. هر يک از ما در کنار مبارزه براي تغييرات فرهنگي، حقوقي و اجتماعي، مبارزه اي را در درون خود نيز تجربه کرده ايم که گاه بسيار دشوار تر از آن مبارزه بيروني بوده است.

جنبش زنان در ايران تلاش مي کند از سويي به جامعه و حکومت بقبولاند که تنها راه حل بحرانهاي اجتماعي مربوط به زنان، به رسميت شناختن حقوق آنها به عنوان بشر و اعمال موازين حقوق بشر در مورد زندگي آنهاست و از سوي ديگر مي کوشد در ميان زنان اين آگاهي را منتشر کند که حل مساله اي که از آن رنج مي برند و اغلب شخصي اش مي پندارند بدون يک حرکت جمعي ممکن نيست. طبيعي است که در جامعه اي مثل ايران اين نوع کارها بسيار سخت تر از آنچه تصور مي شود باشد. در جامعه اي که هنوز در راه شناختن الفباي دموکراسي و به کارگيري آن است، هر حرکت جمعي به سرعت شکل امنيتي به خود مي گيرد و تهديد مي شود. سازمانهاي غيردولتي مستقل زنان در ايران براي گسترش فعاليتهاي خود با موانع متعددي روبه رو هستند. در واقع جنبش زنان در ايران نه تنها از سوي نيروهاي مدافع سنت مردسالاري که از تمامي امکانات مذهبي، فرهنگي و قدرت حکومتي خود براي جلوگيري از فعاليت سازمانهاي زنان استفاده مي کنند تهديد مي شود بلکه نيروهايي که طرفدار دموکراسي خواهي در ايران هستند و دنيا آنها را به عنوان اصلاح طلب مي شناسد نيز مسائل زنان را در اولويت نمي دانند. آنها اعتقاد دارند تنها مساله مهم و واقعي در ايران، مساله دموکراسي است و در صورت استقرار دموکراسي، مسائل زنان نيز به خودي خود حل خواهد شد. آنها لزوم وجود يک جنبش مستقل زنان را مورد ترديد قرار مي دهند و از زنان مي خواهند پشت سر آنها براي رسيدن به دموکراسي مبارزه کنند؛ دموکراسي که بدون حل مساله زنان پديد آمده است.

با اين همه در ميان اين تصوير سراسر سياه، نقاط روشني نيز وجود دارد. گروههاي فمينيستي دانشجويي در ساسر کشور به شدت در حال گسترش است، سازمانهاي زنان در ايران با وجود همه اختلافات فکري خود گفتگو براي تشکيل شبکه اي سراسري حول محور منافع مشترک را شروع کرده اند، رابطه ميان زنان ايراني مقيم ايران و زنان ايراني مهاجر هر روز گسترده تر مي شود و در جامعه، زنان با تلاش هر روزه خود براي به عقب بردن چارچوبهاي رسمي حجاب، داشتن يک زندگي مستقل و حضور در بالاترين سطوح اجتماعي، خود را و حضور خود را بر جامعه اي که بهترين جا براي زنان را قعر خانه مي داند تحميل کرده اند.

ممکن است کسي ما را نبيند اما ما وجود داريم و اثر خود را بر دنياي اطرافمان مي گذاريم. اگر کمي دقت کنيد، رد پاي ما را خواهيد ديد.