چهارشنبه ۲۰ خرداد ١٣٨٣ – ۹ ژوئن ٢٠٠۴

 

 

خشونت زيبا!!

 

 

محمد حسين سبحاني

Sobhani_m_h@hotmail.com

9.6.2004 ـ آلمان

 

از زماني که انسان خود را شناخت  و وارد عرصه سياست و قدرت شد ، خشونت و درگيري نيز در جوامع سياسي براي کسب قدرت وجود داشته است.

فرويد يکي از زمينه هاي اصلي  پيدايش خشونت را وجود "غريزه مرگ" در انسان ميداند.

 يعني وجود "غريزه مرگ"  ميل به خشونت وترور را به صورت "کنش" يا "واکنش"  در انسان تقويت ميکند. حال اگر "مرگ سياسي" را نيز زير مجموعه "مرگ فيزيکي" بدانيم، اين مسئله براي ما ملموس تر ميشود که زمينه ها و ريشه هاي  خشونت سياسي  در کجاست.

همچنين  فرويد اعتقاد دارد براي خنثي کردن و به تعادل کشاندن "غريزه مرگ"، بايد "غريزه زندگي" را در انسان افزايش داد. فرويد  ضمناً انگيزه هاي جنسي را نيزعامل تعيين کننده براي تقويت "غريزه زندگي" در انسان ميداند. جدا از اينکه  ما با تمام يا بخشي از تئوري فرويد موافق باشيم يا نباشيم، ولي ميتوان از آن يک نتيجه گيري واقعي  استنتاج کرد. و اينکه  هرگاه اين تعادل به سودِ کفه "مرگ" و " مرگ سياسي" سنگيني کند، لاجرم خشونت و ترور افزايش مي يابد.

خليفه هاي عثماني براي تشکيل يک نيروي نظامي و سرکوبگر  از همين تئوري استفاده ميکردند و نوجواناني  که اروپايي  و مسيحي بودند را از جامعه خارج،  و در اردوگا ه هاي نظامي با انواع محروميتها ي  اجتماعي از جمله محروميت هاي جنسي  آموزش و تربيت  ميکردند. عناصر تربيت شده در اين چارچوب  افراد خشن و سخت و سنگدلي ميشدند که به راحتي ميتوانستند بجنگند و خون بريزند.

اما برعکس، سربازاني که براي خدمت سربازي از جامعه به ارتش عثماني منتقل ميشدند، در سرکوب مردم يا شرکت در جنگ ها خشونت و کارايي لازم را به دليل حضور در جامعه و چشيدن طعم زيباي "زندگي"  براي "مرگ" نداشتند.

حسن صباح نيز از همين مکانيزم براي تقويت خشونت در فداييان خود استفاده ميکرد  و ارتباط کليه فداييان و رهروان  خود را از جامعه قطع، و در قلعه الموت ايزوله مي کرد و اين شرايط  زير ساخت تربيت و پرورش  فدايياني بود که ميتوانستند مخالفان سياسي خود را ترور کنند.

در سه دهه اخير نيز سازمان مجاهدين و مسعود رجوي  با همين مکانيزم و تشکيل خانه هاي تيمي  و همچنين  تأسيس مليشياي خلق در سال 1358، تربيت و پرورش  سربازان آينده ترور و خشونت راپايه ريزي کرد و بعد از سي خرداد 1360 و انتقال آنان به پادگان هاي عراق بطور ريشه اي و اساسي رابطه اجتماعي اعضا و مسئولين سازمان را با جامعه قطع کرد.  سازمان مجاهدين  به اين ترتيب  با شکل دادن محروميت هاي ناشي از حضور در عراق کينه و تمايل به خشونت و مرگ را ميان اعضا و مسئولين سازمان افزايش داد.

اوج کارکرد اين بحث در انقلاب ايدئولوژيک و طلاق هاي اجباري نهفته بود که با  ايجاد محروميت هاي جنسي بطور سيستماتيک  در بين اعضاي سازمان،   تمايل  به "خشونت و مرگ و ترور" را در مقابل "پرهيز از خشونت و زندگي و مدارا" افزايش مي داد و شاعر فرقه مجاهدين آقاي اسماعيل وفا يغمايي نيز  "از ميان خون رقص کنان بايد رفت" را مي سرود.

 رهبر فرقه مجاهدين نيز خشونت توليد شده توسط خود را " خشونت انقلابي" و خشونت توليد شده توسط حاکمان را " خشونت ارتجاعي"  معرفي ميکرد، يا در ميتينگ سازمان مجاهدين در سال 1358 در امجديه تهران  فرياد ميزد:

 "مشت را با مشت و گلوله را با گلوله پاسخ خواهيم داد"

و مشت و گلوله اولي را بد و مشت وگلوله دومي را خوب توصيف ميکرد. اينکه کداميک اولي ميباشند مهم نيست، درچرخه ي خشونت و  باز توليد خشونت  هر دو "اولي"  و هر دو "بد" هستند  و بايد به خشونت طلبان گفت:

 

"خشونت و ترور  زشت و زيبا  ندارد"

 

 اساساً  فرقه هاي ايدئولوژيک و مذهبي، چه در موضع حاکمان و چه در موضع اپوزيسيون  در توليد  و تقويت "مرگ و خشونت" از يک طرف، و تضعيف "زندگي و مدارا"  نقش محوري دارند.

ولي فرقه چيست و کدام است؟ که ميتواند خشونت زيبا!! را از قرارگاه اشرف در بغداد به خيابان شانزه ليزه در پاريس منتقل کند.

 

بطور عام و کلاسيک فرقه ها ويژگي هاي مشخصي دارند، ولي  شاخص اساسي و بنيادي براي شکل گيري و تکامل يک فرقه از جمله يک فرقه مذهبي  داشتن رهبرخود خوانده وانتصابي مي باشد، انتصابي  بدين معني که  خودش، خودش را منصوب کرده است.

رهبران فرقه ها با استفاده از عنصر " تلقين" ( در بعضي از فرقه ها اساسا با روش هيپنوتيزم  نکات مورد نظررهبر فرقه به اعضا منتقل مي شود) و با بکارگيري روايت هاي مذهبي تحريف شده، نقش خدا را براي اعضاي فرقه  بازي مي کنند و هر چقدر که رهبر فرقه لازم ببيند، فرقه و اعضاي فرقه را به سمت خرافات و مطلق انگاري و ستايش خود و دو قطبي ديدن مسائل ايدئولوژيک و سياسي به پيش مي برد.

 در اين بستر،  فرقه ها بطور خودجوش و آتوديناميک محصولات ايدئولوژيک و سياسي و فرهنگي خود را توليد و پرورش مي دهند، که بعد ها اين محصولات  تبديل به" ويژگي هاي" يک فرقه مي شوند و در فرقه به عنوان "روش ومنش" نهادينه مي شوند.

يکي از محصولات ايدئولوژيک فرقه ها، از جمله فرقه سازمان مجاهدين  تربيت اعضا و کادر هاي مطيع و سربه زير و کور مي باشد، قربانيان فرقه  بايد ابتدا" روح " و سپس در صورت صلاحديد رهبر فرقه " جسم " خود را بسوزانند.

سال گذشته قبل از سقوط رژيم صدام حسين ،آقاي رجوي با پيش بيني شرايط سخت آينده در عراق  بيش از 200 تن از کادر هاي مورد اعتماد  اين فرقه را به فرانسه گسيل داشت( اين آمار هم اکنون به بيش از 1000 تن در آلمان و فرانسه افزايش پيدا کرده است)  که مريم عضدانلو همسر رهبر فرقه نيز در بين آنان بوده است که چند هفته قبل از سقوط صدام حسين  با گذرنامه جعلي وارد خاک فرانسه شد.

 دولت فرانسه نيز با توجه به حضور اين گرو ه تروريستي در خاک خود، در تاريخ هفدهم جون سال گذشته  اقدام به دستگيري مريم رجوي به همراه 166 نفر از اعضا و مسئولين عاليرتبه سازمان مجاهدين کرد.

نکته قابل تاٌ مل عکس العمل اين فرقه تروريستي در رابطه با دستگيري همسر رهبر خود ميباشد، که افکار عمومي دراروپا را به شدت تحت تاثير خود  قرار داد و مردم فرانسه  به يک ارزيابي واقعي از اين فرقه ايدئولوژيک دست پيدا کردند.

دستور رهبري فرقه  به سوزاندن " جسم" اعضاي فرقه بعد از دستگيري همسرش، عکس العمل اوليه اين فرقه تروريستي بود که صديقه مجاوري و ندا حسيني از اعضاي سازمان مجاهدين  در اين را ه در سال گذشته قرباني شدند.

البته سوزاندن " جسم " اعضا، قبل از سوزاندن روح آنان، براي رهبري اين فرقه امکان پذير نبود.  به همين دليل در باصطلاح انقلاب ايدئولوژيک اين فرقه در سال 1364  ابتدا " روح"  تمامي اعضا و مسئولين فرقه را به ترتيب از بالا تا به پايين سوزاند.

تئورسين هاي  فرقه مجاهدين، سال گذشته  دريکي از سايت هاي اينتر نتي خود( جبهه همبستگي) در توجيه اين

 خود سوزي ها و نمايش "خشونت زيبا" در خيابان هاي پاريس  نوشته اند:

 

« بياد دارم که توسط يک چريک فلسطيني آموزش نظامي ميديدم، و در آموزش هايمان به(موضوع) نارنجک رسيديم. نکته اي که بار ها روي آن تاکيد مي شد اين بود که وقتي نارنجکي به سوي ما پرتاب شد و فرصتي براي فرار همه نبود، اولين کسي که نزديک به نارنجک است بايد خود را روي نارنجک پرتاب کرده تا در صدآسيب رسي به رفقا را کاهش دهد. حال نارنجکي را دست کثيف امپرياليسم و ارتجاع به سوي مجاهدين پرتاب نموده و عده اي با فداکردن خويش مي خواهند تشکيلاتشان را را نجات دهند و اعتراض مي کنند»

 

خانم مريم رجوي نيز خود بعد از دستگيري عبدالله اوجالان رهبر pkk   در نشست عمومي  در عراق خطاب به اعضاي سازمان گفته بود:

« شما بي غيرت هستيد اگر روزي اين اتفاق براي مسعود بيفتد و خود را تک تک نسوزانيد »

البته براي افکار عمومي و به خصوص مردم فرانسه اين خودسوزي ها بسيار عجيب و آنها را شگفت زده کرده بود  ولي واقعيت اين است که محصول و نتايج کار  فرقه هاي ايدئولوژيک چيزي جز خشونت و تروريسم  نخواهد بود.

وقتي که آقاي رجوي در همين خاک فرانسه و در بحث هاي درون فرقه اي  باصطلاح انقلاب ايدئولوژيک  مي گفت:

« من فولاد آب ديده مي خواهم »

و عکس هاي مسعود  ومريم درپايگاه ها و قرارگاه ها و اتاق هاي کار و سالن هاي استراحت و حتي اتاق هاي خواب خصوصي افراد بالا ميرود و بر درو ديوار نقش مي بندد، و  ستايش " خداي فرقه"  هرلحظه در عکس و شعار بر اعضاي فرقه تلقين ميشود،  اين ستايش سرانجام به مرحله اي ميرسد که  فرد به راحتي براي اثبات تقدس ستودني خود، خود را ميسوزاند.

آيا انسان ذوب شده  در يک ايدئولوژي يا يک آيين يا يک مذهب که آتش بر جان خود ميزند، آيا نميتواند بخاطر همان ايدئولوژي و همان مذهب وآيين جان هزاران انسان ديگر را نيز به آتش بکشد؟

آيا مگر تروريست هاي فرقه القاعده در يازدهم سپتامبر اين کار را نکردند؟

چه تفاوتي بين  فرقه" ديويد کوروش " امريکايي که  بر اساس يک  تفکر خرافاتي (  روزي  کالسکه اي از کهکشان برآمده و آنان را به سوي جاودانگي و بهشت خواهد برد) بنا شده است، با فرقه مجاهدين خلق وجود دارد؟

 ديويد کوروش رهبر فرقه بعد از محاصره پايگاهشان  توسط پليس آمريکا دستور به دادن زهربه همديگر و حتي کودکان يکديگر  داده و قتل عام جمعي را تجويز ميکند.

آقاي مسعود رجوي و خانم مريم رجوي نيز براي در رفتن از مهلکه پليس فرانسه به تجويز خودکشي و خود سوزي اعضاي اين فرقه پرداخته است. آيا بطور واقعي تفاوتي اساسي بين عملکرد  فرقه ديويد کوروش وفرقه مسعود رجوي وجود دارد؟

 جالب است بدانيد  که با توجه به عکس العمل بسيار منفي  افکار عمومي ومردم  اروپا  نسبت به خود سوزي ها ، سازمان مجاهدين و رهبر اين فرقه مدعي شده اند که اين يک حرکت تشکيلاتي نبوده وبلکه يک حرکت خود جوش بوده است که اعضاي  فرقه بطور خود بخودي اقدام به آن زده اند.

 در صورتيکه هر کس با اين فرقه  آشنايي حداقل نيز داشته باشد، متوجه مي شود که هيچکدام از اعضاي سازمان بدون اجازه اين فرقه آب هم نمي توانند بخورند.

 فرقه اي که اعضاي فرقه را سيستماتيک ملزم مي کند تناقضات جنسي و حتي خواب هايي  که در شب ديده اند، را به صورت گزارش بنويسند، و روزانه غسل هفتگي و نشست عمليات جاري( نشست بيان تناقضات جنسي روزانه) انجام بدهند، و برنامه کاراجرايي  روزانه عضو  بايد از قبل توسط تشکيلات چک وok بشود، چگونه مي توانند به صورت خود جوش  عمل خشونت آميز آتش زدن خود را،  بدون دستور اين فرقه انجام بدهد؟

البته چون رهبر فرقه مجاهدين  فکر مي کرد که افکار عمومي  اروپا و بخصوص فرانسه براي  اين خودسوزي  ها کف خواهند زد، و براي آنها دلسوزي خواهند کرد، و آنان را افرادي شجاع و فداکار خواهند پنداشت در ابتدا تلاشي براي پنهان کردن دستور تشکيلاتي اين خود سوزي ها نداشتند و توسط برادر مجاهدشان منصور قدر خواه در سايت اينترنتي خود ( ايران ليبرتي ) اعلام کردند:

 

« صد ها نفر خود را در ليست خود سوزي قرار داده و اگر دولت فرانسه به توطئه هاي مشترک اش با رژيم جنايتکار آخوندي پايان ندهد مصمم اند که خود را به آتش بکشند »

آقاي منصور قدرخواه توضيح نداد که اين ليست در دست چه کسي هست؟

و کدام مسئول تشکيلاتي براي اين افراد براي خود سوزي تصميم گرفته است؟

سازمان مجاهدين قصد داشت  که بگويد که صديقه مجاوري و ندا حسني از هواداران اين فرقه بوده اند و درچارچوب  دستورات تشکيلاتي نمي توانسته اند براي خودسوزي تصميم گرفته باشند.

 در صورتيکه عکس هاي اين خانم ها بر روي تانک ها در عراق سند معتبري بر اين است که آنها از اعضاي حرفه اي و تشکيلاتي سازمان بوده اند و اگر فرض بگيريم که آنان هوادار سازمان بوده اند که دست به خودسوزي زده اند،  تکليف مرضيه بابا خاني و محمد ثاني از اعضاي شوراي مرکزي و  مسئولين ارشد سازمان مجاهدين که دست به خودسوزي زده اند چه ميشود؟

آيا خانم مرضيه بابا خاني  از مسئولين دفترخانم مريم رجوي در اوور سورواز و عضو شوراي رهبري سازمان،  نيز هوادار بوده است و خارج از دستور تشکيلات تصميم گرفته است؟

آيا محمد ثاني که حداقل  از سال 1364 عضو شوراي مرکزي سازمان بوده است  طبق دستور تشکيلاتي ملزم به  خود سوزي نشده است؟

روزنامه پاريسين در تاريخ 19 ژوئن  سال گذشته  نوشته است:

«  که قبل و بعد از خود سوزي با تلفن دستي چند خبرنگار تماس گرفته شده و از جانب سخنگوي روابط خارجي شوراي ملي مقاومت اسم شخص خود سوزي کننده را اعلام داشته است »

 يا در همان روزنامه اشاره مي شود:

"بعد از خاموش کردن آتش يکي از خود سوزي کننده ها يکي از مجاهدين به خبرنگاري پيشنهاد عکس بهتر و قشنگتري را از مراسم خودسوزي به وي داده است"

آيا به اين نميگويند نمايشي از  خشونت زيبا!؟

همه اين موارد نشان دهنده يک کار هماهنگ و تشکيلاتي براي نشان دادن تروريزم و خشونت سياسي   بوده است که صد البته از اين فرقه جز اين انتظاري نمي رفت. چنانچه بعد از سرنگوني رژيم صدام حسين در عراق که نيروهاي آمريکايي اقدام به خلع سلاح سازمان مجاهدين اقدام کرد، براي اينکه آيه مبارزه مسلحانه و تروريستي منسوخ نشود، در مراسم صبحگاه و شامگاه در قرارگاه اشرف به جاي "سلاح کلاشينکوف" با "سلاح باتوم!" پيش فنگ و پافنگ ميکنند.