خواهری جهانی، توهم يا واقعيت
فتانه فراهانی
مترجم: مريم مقدم*
Crom Aftonbladet, Swedish
Newspaper. March 8, 2004
تريبون فمينيستی ايران
با آن که نوشته حاضر در متن جامعه چند
فرهنگی غربی نوشته شده است اما طرح آن برای جامعه ما به ويژه وقتی از تفاوت های
زنان با توجه به طبقه, قوم, تحصيلات, سن, توانايی و...بحث می کنيم, ضرورت می يابد.
تريبون فمينيستی ايران
:
سال ۱۸۵۲ در جلسهی مجمع حقوق
زنان که در "آکرون" واقع در ايالت اوهايو آمريکا برگزار میشد
تعداد زيادی کشيش هم جمع شده بودند تا جلسه را برهم بزنند. در
ميان اينان، مرد سفيدپوست درشت هيکلی مدعی بود زنان نازک نارنجیتر
از آن اند که محيط خارج از خانه را تاب بياورند و ضعيف تر از آن که از پس کارهای
مردانه برآيند!
زن سياه پوست ريزنقشی، بی توجه به زنهای
سفيدپوستی که سعی میکردند جلويش را بگيرند،
خودش را به پشت تريبون رساند و سخنانی گفت که تاثير مهمی بر سرنوشت جنبش زنان
گذاشت. حرفهايی که همچنان موضوعيت دارد. او گفت:
وقتی من میخوام سوار
قطار بشم يا از چاله چولهها رد بشم
احدالناسی بهم کمک نمیکنه. احدیام
جاشو به من نمیده! مگه من زن نيستم؟! منو نگا کنيد!
دستامو ببينيد! با اين دستا زمين شخم زدهم، کاشتهم،
درو کردهم، زن هم هستم! نيستم؟! سيزدهتا
بچه زائيدم، بيشترشونرو جلوی چشمای خودم به
بردهگی بردن. ضجههای مادرونهام
رو هم انگار فقط مسيح میشنيد! مگه من
زن نيستم!؟
Sojoumer Truth ، اين زن سياهپوست که حتی
سواد خواندن و نوشتن هم نداشت در گوشهوکنار
آمريکای قرن ۱۹ سخنرانیهای بی پردهای
در مورد برده داری و ظلم به زنان ايراد کرد که بهيادماندنیترين
آنان همان سخنرانی سال ۱۸۵۲ در اوهايو بود. "? An''t I a woman"
Sojoumer Truth را میتوان به عنوان
يکی از پيش قراولان موج اول فمينيسم - که از
اواخر قرن نوزدهم تا پايان دههی دوم قرن
بيستم ادامه داشت - قلمداد نمود. مهمترين اهداف فعالان موج اول فمينيسم بهدست
آوردن حق رای، تحصيل و اشتغال در تمام حرفهها برای زنان
بود. حضور و مشارکت زنان رنگينپوست در اين
جنبش به ندرت مورد توجه و اشاره قرار گرفته و اغلب چنين وانمود شده
است که زنان سفيدپوست طبقهی
متوسط اروپا و آمريکای شمالی پرچمدار مبارزه بودهاند. زنانی
چون Sojoumer
Truth يا به دست فراموشی سپرده
شدهاند و يااينکه اصلا جزو
زنان فعال يا فمينيست به حساب نيامدهاند. شايد بههمين
دليل است که حوزهی "ستم جنسی"
تنها به طرح مسائل زنان سفيدپوست دگرجنسگرای طبقهی
متوسط محدود شده و هدفهای مبارزه
عليه ستم جنسی نيز تا حد مبارزهی همين گروه
زنان عليه فرودستیاشان تقليل يافته است. بر
مبنای اين درک محدود و غيرجامع از "زن"، تبيين مشخصههای
تبعيض جنسی نيز از منظر زن سفيدپوست طبقهی متوسط ارائه
و به تعريفی عمومی تبديل شده است.
بديهی است که پديدهی مردسالاری
در جهان نه هم گون است و نه ايستا؛ بنابراين اشکال اعمال قدرت آن نيز متفاوت است.
زنان با تعلقات قومی و پيشينهی فرهنگی
مختلف، مردسالاری را به گونههای متفاوتی
تجربه میکنند. به عبارت ديگر، جنسيت تنها عامل
تعيين کنندهی موقعيت زنان نيست. بلکه، طبقهی
اجتماعی، قوميت، فرهنگ و گرايش جنسی آنان نيز سهم عمدهای در چگونگی
شرايط زندگی و حقوق انسانی اجتماعی آنان دارد.
با گذشت بيش از يک قرن از نطق تاريخی Sojoumer
Truth در اوهايو، فمينيستهای
آفريقائی/آمريکائی، از جمله Patricia Hill Collins و bell hooks به
تحليل اين موضوع پرداختهاند که چگونه
مفهوم "راسيسم" (نژادپرستی) عمدتا در معنای پايمال کردن حقوق مردان
رنگينپوست بهکار گرفته شده
است و مفهوم "سکسيسم" (تبعيض جنسی) تنها به تضييع حقوق جنسی زنهای
دگرجنسگرای
سفيدپوست طبقه متوسط اشاره دارد. آنان نشان دادند که چگونه مشکلات زنان رنگينپوست
و همجنسگرا به حاشيه
رانده شده است و از همين رو ستمی که بر آنان اعمال میشود نيز در
هيچ يک از تعاريف معمول دو مقولهی
"راسيسم" و "سکسيسم" نمیگنجد .
با اتکاء به اين ديدگاه زنان رنگينپوست
توانستند بر مشارکت زنان سفيدپوست در اعمال تبعيض نژادی و طبقاتی بر زنان
غيراروپايی- آمريکائی انگشت بگذارند. اين گروه از فمينيستها، با نشان
دادن عوارض بیتوجهی زنان سفيدپوست به
پيشينهی قومی، نژادی و طبقاتی زنان ديگر، اين
مسئلهی اساسی را مطرح نمودند که فمينيست شدن
الزاما به مثابهی مصونيت يافتن در برابر
راسيسم نيست!
تئوريسسينهای جوامع
پيرامونی و فمينيستهای پسااستعمارگرا (که
الزاما دو گروه جدا از يکديگر نيستند) با اشاره به منافع مشترک زنان و مردان سفيدپوست،
به تشريح نقش زنان سفيدپوست در تاريخ
استعمار پرداختند. زنان همجنسگرا
(که الزاما از دو گروه مذکور جدا نيستند) نيز"دگرجنسگرائی"
را به عنوان يک "نرم" و الگوی نهادينه شدهی رفتار جنسی،
که مشروعيت خود را از نظام ارزشی پدرسالار بهدست آورده است
به چالش گرفتند. چه، بديهی است که در يک چنين نظام ارزشی، تنها زنان دگرجنسگرا
میتوانستهاند از منافع
و مزايای "نرمال" بودن برخوردار باشند.
در سه دههی اخير، زنان
رنگينپوست و همجنسگرا
موفق شدند نشان دهند تعاريف جوهرگرايانه ( essentialist) و جهانشمول (universal) از "زن" و "زنانگی" تنها اشاره به قالبهايی
تجريدی دارد که بههيچرو
زنان غير سفيد و همجنسگرا
را در بر نمیگيرد.
از آنجا که نمیتوان
"زنان" را گروهی واحد و از جنمی همسان تلقی نمود، "ستم جنسی"
نيز نمیتواند تعريفی يکسان، شامل و جامع داشته
باشد. بدين معنا که اگرچه زندگی زنان متاثر از نظم جهان پدرسالار
است، اما چون زندگی روزمره و شرايط معيشتی آنان متفاوت است ، بهناگزير
فشار و ستم جنسی را نير به گونهای يکسان
تجربه نمیکنند.
Gloria Anzaldua و Cherri Morgan،
مولفان مجموعه مقالاتی تحت عنوان The bridge
called my back که در سال ۱۹۸۸ با
آثاری از زنان رنگينپوست و همجنسگرا
در آمريکا انتشار يافت، اين زاويهی ديد متفاوت
را در چند سطربه اين مضمون بيان کردهاند:
We are
the colored in a white feminist movement.
We are
the feminists among the people of our culture
We are
the lesbians among the straights.
در جنبش فمنييستي سفيد، رنگينپوستيم.
ميان مردمانی ازفرهنگ
خودی (مرد سالار) فمينيستيم.
ميان آدمهای دگرجنسگرا،
همجنسگرائيم .
در طی دو دههی گذشته،
فمينيسم بهناگزير ميان تجربههای زنان از
ستم جنسی قائل به تفاوت شده است. اشراف به تفاوتهای درون
گروهی و ميان گروهی زنان، بيش از پيش نشان میدهد که رويای
"خواهری جهانی" توهمی بيش نبوده است.
امروزه، با شناخت از مکانيزمهای
رابطهی ميان جنسيت با قوميت، مليت، طبقهی
اجتماعی، گرايش جنسی، سن، ميزان تحصيلات، و نيز تاثيرات متقابل اين عوامل
بريکديگر، اين نگاه که تفاوت جنسی تنها يا موثرترين عامل ايجاد تفاوتهای
فرهنگی واجتماعی است رد میشود. ناديده
گرفتن اين عوامل - که Stuart Halls آنها
را "تفاوتهای متمايز کننده" ناميده است (The
difference that makes difference) -
ممکن نيست. چرا که صرفنظر از جنسيت، اين وجوه افتراق و عوامل تمايزدهنده، بردرک و
تجربهی هرکس از هويت جنسی خود تاثير متفاوتی
دارد.
تجربه يک زن ژورناليست غربی ميانسال از زنانگی و
مشکلات ناشی از ستم جنسی مسلما متفاوت است از تجربهی يک زن ترکتبار
ميانسال که در يکی از محلات خارجیهای حاشيه
نشين پرستار کودک است. به عبارت ديگر، اين هردو زن مشکلات ناشی از زن بودن را
الزاما به يکسان حس و تجربه نمیکنند.
بسياری از زنان مهاجر ميان خويش و مردان هموطنشان
سنخيت بيشتری میبينند تا با زنان جامعهی
ميزبان؛ چه اينان با مردانشان همسرنوشتی
بيشتری حس میکنند تا با خواهران غربی
خود.
بهنظر میرسد
بسياری از فمينيستهای
غربی، چه آکادميسينها و چه فعالان عادی،
بدون آگاهی از چگونگی کارکرد قدرت در ميان زنان و بدون توجه به موقعيت برتر خود،
همچنان بر شعار"خواهری جهانی" پای میفشارند. حال
آنکه تاکيد برعنصرزنانگی به عنوان خصيصهای مشترک و
فرامرزی، ناديدهانگاشتن واقعيت زندگی
بسياری از زنان جهان است.
اينکه ما زنان با
تفاوتها و نابرابریهای ميان
خودمان چگونه برخورد کنيم، پرسشی است که هنوز پاسخ درخوری نگرفته است. آيا بايد
همچنان به دنبال ايدهآل خواهری جهانی، نبود
مساوات در دسترسی به منابع قدرت در ميان زنان را ناديده بگيريم، و يا اينکه
باخودآگاهی نسبت به امتيازات فردی که هرکداممان از آن برخورداريم، نابرابریهای
تعيين کننده را به بحث و گفت و گو بگذاريم؟
*ترجمه متن حاصل توسط نويسنده مقاله برای خواننده
فارسی زبان جرح و تعديل شده است.