پنجشنبه ۲۷ فروردين ۱۳۸۳ – ۱۵ آوريل ٢٠٠۴

بازخوانی يک جنايت

همايون فرهادی

 

اخيرا کتابی به زبان آلمانی بانام Flieh, bevor der Morgen graut به قلم خانم مريم انصاری توسط انتشاراتی Ehrenwirth منتشرشده است که درادامه تيتر کتاب با ديدن جمله داستان يک زن ايرانی ، خواننده تشويق می شود که کتاب را خريده و خواندن آن را آغازنمايد.

باآن که نويسنده در مقدمه نوشته يادآورمی گردد که اين کتاب براساس يک داستان واقعی و با تغيير نام و مشخصات بازی گران آن نوشته شده است اما بسياری ازخوانندگان کاملا می دانند که باچه کسانی قراراست دراين داستان آشنايی بيشتری پيداکنند. ای کاش که اين پوشيده گويی ها حتی در چنين داستان هايی هم درنظرگرفته نشود.

هربخش از کتاب را که به پايان می رسانی، مجبوری که واژه ها را درذهن مرورکنی . چراکه داستان آشنای زندگی خود و بسياری از آنهايی را که می شناسيشان را در صفحات آن می يابی. دورانی که درکشورت روز و شب و با انرژی تمام درکنار مردم و برای تحقق آرمان هايت تلاش می کردی. دورانی که اختلافات درون سازمانی درميان صفوف واحد دوستانت جدايی ها را تحميل می کند. دوران سرکوب و کشتار، روزهای دربدری و مخفی شدن از هرآن چه که دوستشان داری و فرار از دست گزمگانی که درانتظار قربانی به دنبالت هستند. دوران بی خبری از سازمانی که بهترين سال های عمرت را درپيوند با آن سپری کرده ای و بالاخره دوری از روابط عاطفی ات که سنگينی اش منطقی نمی شناسد. رسيدن روز موعود خروج از کشور و رفتن به منطقه ای امن تا به رفقايت در جغرافيايی ديگر ملحق شوی و وظايف پيشارويت را باتوان بيشتری دنبال کنی. گذر از وحشت شناسايی و دستگيری درميانه راه و محبت هايی که برای کمک به تو انجام می شود، همه و همه با مکثی معين درنوشته بدان ها پرداخته شده است. نويسنده هر آن چه دراين تجربه آموخته با خواننده تقسيم می کند و تو تشويق می گردی که صفحات بعدی کتاب را باسرعت بيشتری دنبال کنی.

خواندنش را شروع می کنم . لحظاتی می انديشم که چرا اين کتاب بايد به زبان آلمانی نوشته می شد که برای خواندنش سرعت لازم را نتوانی داشته باشی؟ ای کاش به فارسی بود تا زودتر می توانستی صفحه پايانی کتاب را ببينی و آن را به امانت به ديگری بدهی. اما اين فکر که بگذار ديگرانی که باتو هم زبان نيستند نيز آن را بخوانند از تامل بيشتر براين خواسته نابجايت برحذرت می دارد.

بگذار ابعاد جنايت عليه بشريت را همه بدانند و ای کاش که اين امکان فراهم شود که به همه زبان های دنيا اين داستان های واقعی قابل خواندن باشند.

طاهر ، خود رهبرخوانده سازمان اقليت و همه کاره آن ، توطئه گر و مرموزترين چهره داستان است که درجابجای کتاب ازکارهايش نام برده می شود. نامی که همواره خواننده را به اين تعمق وامی دارد که چرا درسازمانی که برای آزادی و بهروزی انسان مبارزه می کرد بايد چنين ديکتاتورهايی درمسند هدايت آن قرارمی داشتند. چرا ما بايد در دامان خود چنين کسانی را بال وپر می داديم که خود را قيم همه چيز بيانگارند و آن قدر امر به خودشان هم مشتبه شده باشد که ول کن معامله هم نبوده و هم چنان بر فقاهت خود پافشاری نمايند. باديگر چهره های اين داستان واقعی ، ابراهيم ( ابی ) ، حامد ، پرويز ، آزاده ، سپهر ، رسول ، اکبر، کاظم ، فرهاد ، ژاله و.... دراتفاقات منعکس شده درکتاب آشنا می گردی و تفاوت ها را می بينی. ظرفيت آدم ها ، شيوه های برخوردشان به آن چه که درپيرامونشان می گذرد و روحيات انسانی و غيرانسانی در شخصيت های نام برده شده درکتاب را با داستان دنبال می کنی.

بازخوانی جنايت ۲۴ ژانويه ۱۹۸۶ بارديگر بازخوانده می شود.

......به حامد، يکی از قديمی ترين اعضای سازمان حکم اخراج ابلاغ و به او مهلت چندساعته داده می شود که مقر راديو درگاپيلون را ترک کند. درمقابل اعتراض ، افراد تفنگ بدست تحت اتوريته طاهر اورا به زوراسلحه ودرحالی که برزمين می کشانند از ساختمان مقر دورکرده و درپست بازرسی برای ترک محل منتقلش می سازند. به ابی ، از کادرهای اصلی سازمان اخطارداده می شود که روابط خود را تصحيح نموده و به عبارتی دنباله خواست برگزاری کنگره را نگيرد. دراعتراض به اين اقدامات خودسرانه طاهر و باند وابسته به او ، اعضای ديگر سازمان همراه با خانواده هايشان از مقر ديگری در « گلاله » راهی « گاپيلون» می گردند. در آستانه ورود آنها به مقر راديو به دستور طاهر که درصورت عدم تحويل سلاح به آنها تيراندازی شود، جنايت عملی می گردد......