فرانسيس فوکوياما در گفت و گو
با روزنامه دی ولت:
من مخالف جنگ عراق بودم
ترجمه عباس فتاح زاده:
روزنامه شرق
فرانسيس فوکوياما، متفکر مشهور اخيرا در گفت وگويی
با روزنامه دی ولت چاپ آلمان به اظهار نظر پيرامون عملکرد آمريکا در منطقه
خاورميانه و عراق پرداخته است. متن اين مصاحبه که توسط ناتان گاردلز، کارشناس علوم
سياسی از موسسه گلوبال ويوپوينت، صورت گرفته در زير از نظرتان می گذرد. لازم به
ذکر است که گفت وگوی مذکور در شماره روز سی ام مارس روزنامه دی ولت چاپ شده است.
از زمان وقوع حوادث يازده سپتامبر ما
دريافته ايم که دولت های شکست خورده سرچشمه تشکيل سازمان هايی تروريستی نظير
القاعده می توانند باشند. آيا دولت سازی ابزاری برای مقابله با تروريسم می تواند،
باشد؟
سئوال اصلی اين نيست که چرا دولت های شکست خورده
می توانند سرچشمه تروريسم باشند بلکه بسيار فراتر از اينهاست: چرا کل جهان سوم
صرفنظر از شرق آسيا قادر نبوده خود را رشد دهد؟ جواب قديمی به اين سئوال عبارت
بوده از آنکه اين کشور های در حال توسعه نيازمند اجرای سياست هايی مبتنی بر اقتصاد
بازار هستند تا رو به جلو حرکت کنند. دستور العمل مذکور می تواند در مورد کشوری
مثل هندوستان درست باشد. در آنجا تا همين اواخر سازمان هايی خوداتکا وجود داشتند،
اما سياست های اقتصادی کارآيی را کاهش می داد. ساير کشور ها غالبا شرايطی متفاوت
از هند دارند و مشکلات اصلی آنها سياسی هستند: موسسات بد و دولت های بد.
اما پيش شرط رشد وجود يک دولت مقتدر و
کارآمد است؟
منظور من از دولت در واقع وظايف محوری يک جامعه
است که امکان خصوصی سازی و يا واگذاری آنها به منابع خارجی وجود ندارد.
دولت در اين مفهوم وجود يک حکومت قانون مدار، حقوق
مالکيت و حقوق شخصی و همچنين تامين سلامت شهروندان را تضمين می کند. علاوه بر اين
دولت مذکور زيرساخت ها و امکانات زيربنايی لازم را پديد می آورد. مشکلات غالب در
جهان سوم خيلی مربوط به دولت های آ نها نمی شود.
اما آيا نبايد يک دولت دموکراتيک شود
تا بتواند رشد کند؟
قبل از آنکه دموکراسی به وجود بيايد بايد يک حکومت
داشته باشيم، همين. نقطه شروع، يک دولت کارآمد است که در درجه نخست امنيت شهروندان
و چارچوب های اقتصادی عادلانه را تضمين کند.
دولت حتی در صورتی که مستبد باشد نيز امکان رشد
دارد. بخش عمده ای از قاره آسيا زير قدرت دولت های مستبد هم توانسته است شرايط
خوبی پيدا کند. از بعد رشد می توان فقدان دموکراسی را تنها در دراز مدت مشکل ساز
دانست. زمانی که رفاه در جامعه گسترش پيدا می کند و درخواست برای تساوی حقوق ميان
زن و مرد مطرح می شود آن موقع است که فقدان دموکراسی محسوس می گردد.
ايالات متحده در عراق می کوشد تا دولت
سازی کند. شما اين تلاش ها را چگونه ارزيابی می کنيد؟
علت دردسر های فراوان فعلی در عراق ساده است.
ايالات متحده حساب نکرده بود که دولت پس از سقوط صدام چقدر فرو خواهد پاشيد.
پس از پايان جنگ يک خلاء حکومتی فوق العاده بزرگ
حاکم شد. در ادارات و دستگاه های دولتی ديگر هيچ کس نماند که حتی تلفن ها را جواب
داده و به دفاتر وصل کند، لوله های آب را تعمير کند، نفت عرضه کند و يا در درجه
نخست امنيت را حفظ نمايد. اگر چه از ميان رفتن نيرو های انتظامی معمولا بعد از
تمامی مناقشات اتفاق می افتد، اما دولت بوش خود را برای آن آماده نکرده بود.
آمريکا حتی در کشور کوچکی نظير هائيتی
هم موفق نبود. حالا چطور انتظار دارد که در عراق و يا حتی در کل خاورميانه بتواند
دموکراسی و دولت خوب شکل دهد؟
اگر راستش را بخواهيد بايد بگويم که فکر نمی کنم
ايالات متحده توانايی چنين کاری را داشته باشد. لذا من حتی با شروع جنگ عراق هم
مخالف بودم. البته تجربه تاريخ نشان می دهد: هر جايی در دنيا که دولت سازی کارآيی
داشته _ منظورم کشور های نظير آلمان، ژاپن و کره جنوبی است _ نيرو های ارتش آمريکا
حداقل دو نسل در آنجا باقی مانده اند. اين براساس تعداد سال حدود ۴۰ تا ۵۰ سال می
شود. برعکس در کشور هايی که در آنها حضور نظامی آمريکا کمتر از پنج سال طول کشيده
دخالت آمريکا هيچ اثر مثبتی نداشته است بلکه ضرر ساز هم بوده. نمونه آن را هم می
توان کشور هائيتی دانست.
بنابراين فکر می کنيد طرح های واشنگتن
برای عراق به شکست می انجامند؟
اگر آمريکا طرح های خود برای عراق را با درک صحيح
از توانايی های خود و با آمادگی قبلی اجرا می کرد، می توانستيم در آنجا دستاورد
هايی داشته باشيم. اما چنين اتفاقی نيفتاد. فقدان آمادگی و نسنجيده عمل کردن باعث
شد که جنگ با جديت لازم توام نشود.
علت جنگ وجود سلاح های کشتار جمعی ذکر
شد، سلاح هايی که هيچ گاه يافت نشدند. آيا بدين ترتيب فعاليت های صورت گرفته در
راستای دولت سازی که توسط آمريکا اجرا می شوند مشروعيت و منطق خود را از دست نداده
اند؟
چرا، دقيقا همين طور است. بدون پشتيبانی کافی در
ميان مردم آمريکا ممکن است پروژه دولت سازی مدت قابل توجهی دوام نياورد.
پس از حملات تروريستی مادريد اروپايی
ها اعلام کردند که تروريسم را نمی توان تنها از طريق روش های نظامی از ميان برد و
بر آن غلبه کرد. در واقع استراتژی امنيتی اروپا نوعی «تعهد و تلاش پيشگيرانه» را
در جهان سوم خواستار است. آيا اين تعهد پيشگيرانه مترادف با ايده شما مبنی بر دولت
سازی نيست؟
اگر اين حرف چيزی فراتر از يک شعار باشد بايد گفت
که با آن هم معناست. در هر حال اين دو مفهوم در يک راستا هستند. غالبا دشوار است
که بروز خشونت و بی ثباتی را از قبل پيش بينی کنيم. البته درست همين بروز خشونت
هاست که به ما اجازه می دهد حمايت ها و منابع لازم برای قاطعانه عمل کردن را به
دست آورده و بسيج کنيم. به لحاظ سياسی بسيار بعيد است که بتوان يک ايده انتزاعی را
به دولت های دموکراتيک قبولاند.
اروپايی ها برای حل مشکلات بين المللی
به قدرت نرم توسل می جويند و اصرار زيادی بر استفاده از آن دارند. آيا اين توصيه
نوعی جايگزين برای استراتژی قدرت سخت آمريکا است؟
اخيرا نوعی تقسيم بندی عملی بين اروپا و آمريکا
شکل گرفته است: به نظر می رسد ابتدا آمريکايی ها جنگ و حمله را انجام می دهند و پس
از پايان عمليات جنگی اروپايی ها وارد شده و پاکسازی و بازسازی را بر عهده می
گيرند. اين ترکيب بدان جهت موفق است که در پايان هر دو نوع بازی وجود قدرت ضروری
است.
به هر دوی آنها نياز هست. از اين رو بايد ايالات
متحده روابط خدشه دار شده خود با هم پيمانانش را که به واسطه اعمال قدرت سخت به
صورت يک جانبه، پديد آمده مجددا بهبود بخشد. از سويی ديگر ايالات متحده به عنوان
يک قدرت سلطه طلب نمی تواند تمامی «کارهای اجتماعی» را به اروپايی ها يا ژاپنی ها
واگذار کند.
ما بايد قدرت ايالات متحده را با تلاش جدی تر در
زمينه دولت سازی تقويت کنيم.