سه شنبه ۲۵ فروردين ۱۳۸۳ – ۱۳ آوريل ٢٠٠۴

عصر جديد آمريکائی

نوشته آرونداتی روی

منبع: مجله نيشن ، ۹ فوريه ۲۰۰۴

ترجمه: مهرنوش کيان

 

ژانويه 2003 هزاران نفر از اقصی نقاط دنيا در پورتو آلگرو در برزيل جمع شده و اعلام کردند که " دنيای ديگری امکان پذير است". چند هزار کيلومتر در شمال برزيل، پرزيدنت بوش و مشاورانش دقيقا به همين ايده فکر می کردند.

هدف ما گردهمائی اجتماعی جهانی بود. هدف آنها پيشبرد هر چه بيشتر "پروژه برای قرن نوين آمريکايی."

در بسياری از شهرهای بزرگ آمريکا و اروپا، بسياری آشکارا از جنبه های مثبت امپرياليسم صحبت می کنند و با صدای بلند اعلام می دارند که اين دنيای دچار هرج و مرج نياز به امپراتوری قوی دارد تا بتواند آن را اداره کند. همين نظرات تا چند سال پيش چنين آشکار مطرح نمی شد. ميسيونر های نوين خواهان نظم، حتی به قيمت قربانی کردن قانون و عدالت هستند. ديسيپلين به قيمت از ميان رفتن عزت و شرف و بالاخره سعود به هر قيمت ممکن. گاه گاه برخی از ما به بحث در باره اين مسائل در محيطی "بی طرف" و از جانب کمپانی های بزرگ وسائل ارتباط جمعی دعوت می شويم. بحث در باره امپرياليسم تا حدی مثل مخالفت و موافقت با تجاوز جنسی است! چه بايد بگوئيم که واقعا دلمان برای چنين چيزی تنگ شده؟

در هر صورت امپرياليسم نوين، در شکلی جديد و روايتی مختصر و مفيد، سايه خود را بر سر همه ما انداخته است. برای اولين بار در تاريخ، يک امپراتوری با سلاح های کشتار جمعی که می تواند تمامی دنيا را در مدتی کوتاه با خاک يکسان کند ، برتری کامل و يک جانبه اقتصادی و نظامی را در دست دارد. برای باز کردن بازارهای جهانی در مناطق مختلف از سلاح های مختلف استفاده می کند. هيچ کشوری و گوشه ای از دنيا نيست که به نوعی سرو کارش با آمريکا يا دسته چک های سازمان جهانی پول نيفتاده باشد. آرژانتين پسر نمونه در خانواده نئو ليبرال ها و عراق نمونه پسر سرکش و بد است. کشورهای فقير بی توجه به بزرگی يا کوچکی آنها اگر از موقعيت ژئوپليتيکی برخوردارند، يا "بازاری" چه بزرگ و چه کوچک دارند، يا ساختار داخلی اقتصاد آنها هنوز خصوصی سازی نشده است، و يا خدای نکرده از منابع طبيعی مثل نفت، طلا، الماس، کوبالت، ذغال سنگ و غيره برخوردارند بايد دستورات امپراتوری را رعايت کنند والا مورد تجاوز نظامی قرار می گيرند. هر چه ثروت طبيعی آنان بيشتر باشد بيشتر در معرض خطر قرار دارند. يا بايد منابع خود را بی چون و چرا در اختيار آنان قرار دهند ويا بايد با جنگ داخلی و تجاوز نظامی خارجی روبرو شوند.

در عصر امپراتوری نوين که هيچ چيز آن طور که به نظر می رسد نيست، مديران شرکت های بين المللی می توانند در سياست خارجی کشورها دخالت کنند.بر اساس يافته های "مرکز صداقت عمومی " در واشنگتن حداقل نه نفر از ۳۰ نفر عضو "هيئت سياست دفاعی" بوش رابطه مستقيم با کمپانی های بزرگی دارند که برنده قراردادهای بزرگ نظامی تا سقف ۷۶ بيليون دلار در سال ۲۰۰۱ تا ۲۰۰۲ بوده اند.جورج شولتز وزير داخلی سابق رئيس کميته آزادی عراق بود. او همچنين عضو هيئت مديره گروه بشتل است. وقتی از او پرسيدند که آيا داشتن ارتباط با بشتل و پستی در هيئت دولت  تاثيری برتصميمات اتخاذ شده نمی گذارد، او گفت:" من نمی دانم که بشتل احتمالا از اين موقعيت نفعی می برد. اما اگر کاری برای انجام شدن هست، بشتل از آن نوع شرکت هاست که کار را به خوبی انجام می دهد. اما هيچ کس به آن به عنوان منفعت نگاه نمی کند." در آوريل ۲۰۰۳ بشتل قرارداری ۶۸۰ ميليون دلاری برای بازسازی در عراق امضاء کرد.

اين نقشه مزورانه همواره در آمريکای لاتين، آفريقا و آسيا مورد استفاده قرار گرفته است و هزاران قربانی به جای گذاشته است. مسلم است که جنگ های اعلام شده از طرف امپراتوری در نهايت جنگ های عادلانه اعلام می شوند. وسائل ارتباط جمعی تحت کنترل شرکت های بزرگ نقش تعيين کننده ای در بزک کردن حرکت های امپرياليستی دارند. بايد همواره به خاطر داشته باشيم که وسائل ارتباط جمعی از نئو ليبرال ها دفاع نمی کنند؛ آنها خود نئو ليبرال هستند. اين شرکت ها اخلاقيات نوينی را انتخاب نکرده اند بلکه اين خط مشی تعيين کننده ساختار داخلی آنها بوده و از جزئی جدا نشدنی از اقتصاد حاکم بر وسائل ارتباط جمعی است.

همه ملت ها اسرار مگوی خود را دارند. بدين ترتيب وسائل ارتباط جمعی احتياجی به دروغ گفتن ندارند. فقط کافی است تصميم بگيرند بر چه بخشی تاکيد بيشتر بورزند و يا چه قسمتی را نديده بگيرند. مثلا اگر بخواهيم هند را برای اعلام جنگ پرهيزکاران مورد حمله قرار بدهيم، کافی است به آمار زير نگاهی بکنيم:از سال 1989 تا کنون حدود 80 هزار نفر(به طور متوسط 6000 نفر در سال) که اغلب مسلمان بودند در کشمير کشته شده اند. اغلب اين عده توسط نيروهای نظامی به قتل رسيده اند. در فوريه و مارس 2002 بيش از 2000 نفر مسلمان در خيابان های گجرات به قتل رسيده، به زنان به طور دسته جمعی تجاوز شده و کودکان زنده زنده به آتش کشيده شدند  و 150 هزار نفر در حالی که پليس فقط نظاره گر اين تجاوزات بود و گاها فعالانه در آن شرکت می کرد از خانه های خود رانده شدند. دستگاه دولتی در آن زمان به اين جنايات رسيدگی نکرد و همان جناح مجدد انتخاب گرديد. از اين اختلافات می توان به خوبی استفاده کرد و با درشت نمايی آن در روزنامه های بين المللی به هند حمله کند.

سناريوی احتمال اين چنين خواهد بود: در اندک زمانی شهرهای ما با خاک يکسان شده  ودور تا دور روستاها را سيم خاردار می کشند و سربازان آمريکايی در خيابان ها رژه می روند و نارندرا مودی، پروين توگاديا و هر مرتجع ديگری همچون صدام به اسارت نيروهای آمريکائی در آمده و موهای سرش برای يافتن شپش جستجو شده و دندان هايش مورد معاينه قرار می گيرد و اين همه همزمان از تلويزيون در سراسر دنيا پخش می گردد.

اما تا زمانی که "بازارهای" ما باز هستند، تا زمانی که شرکت های چند مليتی مثل انرون، بشتل، هالی برتون و آرتور آندرسون آزادند تا هر چه می خواهند انجام دهند: ساختار داخلی ما را در دست بگيرند و کار را از دست ما خارج سازند، رهبران "انتخاب شده در شرايط دموکراتيک" ما می توانند بدون ترس و ناراحتی مرز بندی های ميان دموکراسی، فاشيسم و تسلط بی چون وچرای اکثريت را مغشوش سازند.

دولت جبون هند که خواهان کنار گذاشتن سنت افتخار آميز بی طرفی است در تلاش خود برای رسيدن به راس صف معتلفين با آمريکا( اصطلاح به کار برده شده «معتلفين طبيعی» است. اسرائيل و هند معتلفين طبيعی آمريکا هستند!)  تبديل به رژيمی سرکوبگر و مرتجع شده است.

قربانيان دولت فقط آنان که کشته و يا زندانی می شوند نيستند. همه آنها که از سرزمين خود رانده شده و محکوم به عمری زندگی در فقرو گرسنگی هستند نيز جزو قربانيانند. ميليون ها نفر توسط پروژه های «توسعه» خانه های خود را از دست داده اند. در پنجاه و پنج سال گذشته فقط به واسطه احداث سد های عظيم بين 33 تا 55 ميليون نفر خانه های خود را از دست داده اند و عدالتی برای آنان وجود ندارد. در دو سال گذشته مردم، که بيشتر آنان آديواسی و دالتی هستند، در اعتراضات صلح جويانه خود با حمله پليس مواجه شده اند. اين مردم کشته می شوند وقتی که جنگل ها را از بين می برند تا زمين کشاورزی درست کنند و باز هم کشته می شوند وقتی که در برابر خطر از ميان رفتن اين جنگل ها به واسطه احداث سد ها و يا انجام پروژه های «توسعه اقتصادی» مقاومت می کنند. تقريبا هر بار که پليس به روی معترضين آتش گشوده است، دولت اعلام داشته که جمعيت نيروهای انتظامی را تحريک کرده اند. و کشته شدگان بلافاصله مخالفين مسلح ناميده می شوند.

در سراسر هند تعداد زيادی از مردم بخصوص معدنچيان تحت عنوان قانون "جلوگيری از تروريسم" دستگير شده و بدون محاکمه و برای مدتی نامعلوم در زندان به سر می برند. در دوران جنگ با تروريسم، فقر نيز جزئی از تروريسم محسوب می شود. مسلما در دوران حکومت شرکت های چند مليتی فقر جرم است. و اعتراض به فقير تر شدن تروريسم است. اخيرا دادگاه عالی هند اعلام کرده که اعتصاب جرم محسوب می گردد. و مسلما انتقاد از دستگاه قضائی نيز جرم است. آنان راه های خروج را کاملا مسدود کرده اند.

مثل امپرياليسم قديمی، امپرياليسم نوين نيز برای موفقيت در برنامه های خود تکيه بر شبکه ای از عوامل اطلاعاتی، روشنفکران محلی فاسد که به امپراتوری سرويس می دهند، دارد. همه ما از داستان ننگين انرون در هند خبر داريم.دولت استان تنماهاراشترا موافقت نامه ای برای فروش الکتريسيته با انرون امضا کرد که بر اساس آن سود حاصل برای انرون شصت درصد بودجه توسعه مناطق روستائی در کل هند می باشد. تنها به يک شرکت آمريکائی سودی معادل بودجه اختصاصی برای توسعه ساختار داخلی منطقه ای با 500 ميليون نفر سکنه تعلق می گيرد.

بر خلاف قديم امپرياليسم برای توسعه قدرت خود مجبور به مسافرت به مناطق خطرناک و مبارزه با مالاريا و ديگر بيماری ها نيست. امپرياليسم نوين می تواند با نوشتن ای ميل عمليات خود را رهبری کند. نژاد پرستی پر سرو صدای امپرياليسم قديمی ديگر از مد افتاده است. سنگ بنای امپرياليسم نوين نژاد پرستی نوين است.

بهترين مثال برای درک نژادپرستی نوين سنت "بخشش بوقلمون" در آمريکا است. از سال 1947 تا کنون، «فدراسيون ملی بوقلمون» به طور سنتی به پرزيدنت ايالات متحده يک بوقلمون برای مراسم روز شکر گزاری اهدا می کند. پرزيدنت زندگی  اين بوقلمون را در مراسمی با شکوه می بخشد(و بوقلمون ديگری را می خورد). پس از "بخشش" پرزيدنت، پرنده مزبور را به پارک فراينگ پن(ماهيتابه) می فرستند تا پس از سپری شدن عمر خود به مرگ طبيعی بميرد.بقيه 50 ميليون بوقلمون نگهداری شده برای روز شکرگزاری کشته و خورده می شوند. شرکت کان آگرا که قرارداد پرورش بوقلمون برای مراسم شکرگزاری پرزيدنت را دارد می گويد که آنها حتی بوقلمون انتخابی را برای رفتار مناسب در برابر دوربين در اين روز تربيت می کنند!

روش کار نژادپرستی شرکت های چند مليتی امروزه همين طور است. به تعدادی بوقلمون به دقت  تربيت شده – روشنفکران محلی چندين کشور، تعدادی از مهاجران ثروتمند، بانکداران، امثال کالين پاول و کوندوليزا رايس(مشاور بوش)، برخی خوانندگان، برخی نويسندگان(که شامل من هم می شود)- اجازه داده می شود که در پارک مزبور زندگی کنند. ميليون ها انسان باقی مانده کار خود را از دست می دهند، از خانه های خود رانده می شوند، آب و الکتريسيته اشان قطع می شود و از بيماری هايی

چون ايدز می ميرند. در واقع آنها قربانی می شوند تا تعدادی در پارک به زندگی خود ادامه دهند. برخی از آنان حتی برای سازمان هائی چون بانک جهانی و سازمان جهانی پول کار می کنند پس چطور می توان به آنان برچسب ضد بوقلمون زد؟ برخی از آنان حتی عضو کميته انتخاب بوقلمون هستند پس چطور می توان گفت که آنان بر عليه خوردن بوقلمون هستند؟ آنها خود در اين پروسه ها شرکت می کنند پس چطور می توانيم بگوئيم که فقرا بر ضد جهانی شدن شرکت های چند مليتی هستند؟ برای رسيدن به پارک جمعيت هجوم می آورد، پس اگر چند تائی زير پا له می شوند چه اشکالی دارد؟

کشتار دسته جمعی بخشی از برنامه نژادپرستی نوين است. کشتار دسته جمعی نوين را می توان در دوران نوين وابستگی اقتصادی با تحريم اقتصادی تسهيل کرد. کشتار جمعی نوين يعنی فراهم آوردن شرايطی که هزاران نفر از ميان بروند بدون اينکه گلوله ای شليک شده باشد و يا سربازی به منطقه ای فرستاده شده باشد. دنيس هاليدی که گرداننده کمک های انسانی سازمان ملل متحد در عراق از 1997 تا 1998 بود(پس از اين دوران او به علت انزجار از وضعيت موجود از پست خود استعفا داد) برای توصيف وضعيت در عراق از کلمه کشتار دسته جمعی استفاده کرد. تحريم ها در عراق با از ميان بردن نيم ميليون کودک دست صدام را از پشت بست.

در دوران جديد استفاده از نژاد پرستی سنتی در سياست های رسمی الزامی ندارد. ابزار مورد استفاده توسط قوانين پيچيده تجارت جهانی و موافقت نامه های مالی عملا فقرا را در بانتوستان (گتوهای سياهان در آفريقای جنوبی- مترجم) نگاه می دارند. تمای هدف آنان در نهادينه کردن بی عدالتی است. اگر اين چنين نيست چرا آمريکائيان به لباس توليدی در بنگلادش  بيست برابر بيشتر از لباس توليدی در انگليس ماليات می بندند؟چرا اگر کشورهای توليد کننده دانه کاکائو، مثل ساحل عاج و غنا، دست به توليد شکلات بزنند بايد ماليات های سنگين بپردازند؟ چرا سهم کشورهای توليد کننده کاکائو فقط 5 درصد از شکلات توليد شده در دنيا را به خود اختصاص می دهد؟ چرا کشورهای توسعه يافته که ميليون ها دلار به کشاورزان کشورهای خود سوبسيد می پردازند خواهان قطع کامل سوبسيدهای دولتی در هند هستند؟ چرا کشورهای مستعمره سابق که سال ها غارت شده اند همچنان در باتلاق قروض خود به کشورهای توسعه يافته همه ساله فروتر رفته و بايد حداقل 382 بيليون دلار در سال به همان رژيم ها پرداخت کنند؟

بنا به همه اين دلايل جلوگيری از امضای موافقت نامه ها در کانکون از اهميت ويژه ای برای ما برخوردار بود. عليرغم اينکه دولت ها سعی می کنند اين پيروزی را به نام خود ثبت کنند، آنچه کانکون به ما آموخت اين است که برای اعمال صدمات واقعی و تغيير راديکال سيستم، جنبش های محلی بايد متحدين بين المللی بيابند. در کانکون ما اهميت اساسی جهانی شدن مقاومت را دريافتيم.

هيچ کشوری به تنهائی نمی تواند بر عليه برنامه های شرکت های چند مليتی بايستد. همواره شاهد اين بوده ايم که وقتی پای پروژه های نئوليبرالی در ميان است، قهرمان ها ناگهان تقليل می يابند. جالب است که همان مردان قوی پس از اينکه ديگر در صف مخالفين دولت نيستند و به قدرت دست می يابند، به يکباره در عرصه جهانی ضعيف و زبون می گردند. در اينجا به پرزيدنت لولا در برزيل فکر می کنم. لولا سال گذشته قهرمان فوروم اجتماعی  جهانی بود. امسال او سخت مشغول اجرای رهنمودهای سازمان جهانی پول، کاهش ميزان بازنشستگی و بيرون کردن راديکال ها از حزب کارگران است. من همچنين به رئيس جمهور سابق آفريقای جنوبی، نلسون ماندلا، فکر می کنم. پس از دوسال که وی به رياست جمهوری رسيد، خصوصی سازی وسيع و تغييرات  ساختاری عظيمی آغاز گرديد که منجر به بی خانمان شدن و بيکار شدن ميليون ها انسان گرديد.

چرا چنين چيزی اتفاق می افتد؟ فايده ای ندارد که غمگين گرديم و احساس کنيم به ما خيانت شده است. لولا و ماندلا در هر حال مردانی بزرگ هستند. اما درست هنگامی که خط ميان مخالفين را پشت سر گذاشته و وارد دولت می شوند در بند اسارت تهديدات متنوعی که بدترين آن فرار سرمايه ها، که می تواند با ثبات ترين حکومت ها را از ميان بردارد، می افتند. اين خيال که انسانی با ارزش های والا و سابقه مبارزاتی وسيع می تواند برنامه های شرکت های چند مليتی را تغيير دهد، خيالی واهی بوده و نشانگر آن است که ما از چگونگی کارکرد سرمايه داری و اينکه قدرت چگونه عمل می کند، کوچکترين تصوری نداريم. تغييرات اساسی را از طريق مذاکرات با دولت نمی توان به دست آورد؛ اين تغييرات را فقط مردم می توانند به دولت تحميل کنند.

در فوروم اجتماعی جهانی تعدادی از بهترين متفکران دور هم جمع می شوند تا به ما بگويند که در اطراف ما چه می گذرد. اين بحث ها تصور ما را از آن نوع دنيائی که برايش می جنگيم روشن تر می سازد. اين پروسه بسيار حياتی است و نبايد ناديده گرفته شود. اما اگر تمامی انرژی ما صرفا معطوف اين امر گشته و حرکت های سياسی عملی را ناديده بگيريم، فوروم اجتماعی که تاکنون در اجرای عدالت اجتماعی جهانی نقش اساسی بازی کرده است به ابزاری در دست دشمنان ما تبديل می گردد. آنچه ما شديدا به آن نياز داريم بحث برای تعيين استراتژی مقاومت است. ما بايد اهداف واقعی را انتخاب کرده، مبارزات واقعی انجام داده و صدمات واقعی ايجاد کنيم. راه پيمائی نمک گاندی تئاتر سياسی نبود. فقط هنگامی که صدها هزار هندی به سوی دريا رفته و خود نمک مصرفی اشان را برداشت کردند، ماليات بر نمک برداشته شد. اين حرکت اعتصابی مستقيم و همه جانبه بر عليه اقتصاد امپراتوری انگليس بود. اين اعتراض واقعی بود. در حالی که جنبش ما چندين پيروزی به دست آورده نبايد بگذاريم، مقاومت صلح جويانه تبديل به تئاتری سياسی و فقط برای رضايت خاطر تعدادی گردد. اين اسلحه ای است بسيار قيمتی که بايد مرتبا مورد استفاده قرار گيرد. نبايد آن را به وسيله ای تزئينی که فقط برای عکس گرفتن توسط رسانه ها مورد استفاده قرار می گيرد، تبديل کرد.

راه پيمائی 10 ميليون انسان در 15 فوريه در سراسر دنيا بر عليه جنگ عراق نمايش زيبائی از وجدان عمومی بود. 15 فوريه يک روز تعطيل آخر هفته بود. اعتراضات در روزهای تعطيل جنگ را متوقف نمی کند. جورج بوش اين را می داند. اعتماد به نفسی که وی در بی توجهی به اعتراضات عمومی از خود نشان داد بايد درسی برای ما باشد. بوش باور دارد که عراق را می توان اشغال کرده و تبديل به کولونی کرد همانطور که افغانستان ، تبت، چچن، تيمور شرقی تبديل به کولونی شدند و همانطور که فلسطين همچنان در اشغال است. او فکر می کند که فقط بايد کمی صبر کند تا علف بر روی مسئله ای که وسائل ارتباط جمعی مطرح کرده اند سبز شود و بعد ديگر مردم عصبانی آن را فراموش می کنند. و يا اميدوار است که چنين گردد.

جنبش ما نياز به پيروزی عمده جهانی دارد. کافی نيست که فقط حق با ما باشد. برخی اوقات حتی اگر برای امتحان پايداريمان هم که باشد بايد برنده شويم. و برای برنده شدن بايد بر سر چيزی توافق کنيم. آن چيز نبايد ايدئولوژی مقدر باشد. لازم نيست اتحادی جاودانی با اين يا آن فرم از مقاومت و حذف هر نوع ديگری از مبارزه ببنديم. اين چيز می تواند دستور جلسه ای حداقل باشد.

اگر همه ما واقعا مخالف با امپرياليسم و نئو ليبراليسم هستيم، بايد نگاه خود را بر عراق متمرکز سازيم. عراق اوج اجتناب ناپذير هر دواينها است. بسياری از مخالفين جنگ پس از دستگيری صدام در نوعی گيجی خود را عقب کشيده اند.آنان می پرسند، آيا دنيا بدون صدام جای بهتری نيست؟

بگذاريد يکبار برای هميشه واقعيت را ببينيم. شادی کردن و تشويق ارتش آمريکا در دستگيری صدام حسين و در نتيجه توجيه اشغال عراق درست مثل اين است که از کشته شدن جنايتکاری توسط جنايتکار ديگر خوشحال شويم. اين دعوايی داخلی بود. دو معالمه گر که بر سر يک معامله کثيف با يکديگر دچار اختلاف شدند.

چگونه می توانيم مقاومت خود را افزايش دهيم؟ بگذاريد با يک حداقل آغاز کنيم. موضوع بر سر دفاع از مقاومت در برابر اشغال در عراق و يا بحث بر سر اينکه چه کسی دقيقا اين اشغال را سازمان می دهد(آيا اينان قاتلان بعثی هستند يا مسلمانان بنيادگرا)، نيست.

ما خود بايد مقاومت جهانی بر عليه اشغال گرديم.   

مقاومت ما بايد با رد قانونی شدن اشغالگری آمريکا آغاز گردد. يعنی بايد کاری کنيم که امپراتوری عملا نتواند اين اشغال را ادامه دهد. يعنی سربازان بايد از جنگيدن امتناع کنند، نيروهای احتياطی بايد از پيوستن به ارتش سرباز زنند، کارگران بايد از بار زدن کشتی ها و هواپيماهای جنگی سرباز زنند. در کشورهائی مثل هند و پاکستان بايد جلوی برنامه های دولت آمريکا برای اعزام سربازان هندی و پاکستانی به عراق برای پاکسازی پس از رفتن آنها را بگيريم.

من پيشنهاد می کنم که دو شرکت بين المللی که از معاملات در عراق استفاده می برند را تعيين کرده و تمامی پروژه هائی را که آنان در آن نقش دارند، علنی کنيم. ما می توانيم دفاتر آنان را در هر کشوری و در هر شهری بيابيم. می توانيم اين دفاتر را ببنديم. مسئله فقط جمع آوری تجارب و اطلاعات همه ما از مبارزات خود و متمرکز کردن آنها بر يک هدف است. مسئله فقط خواستن واقعی پيروزی است.

پروژه برای قرن آمريکائی نوين خواستار نهادينه ساختن بی عدالتی به هر قيمتی است. فورم اجتماعی جهانی خواستار عدالت و بقا است.

و به همين دلايل ما خود را در جبهه جنگ می بينيم.