چرا مدافعان زنان
از فمينيست ناميدن خود بيم
دارند؟
حميدرضا جلائی پور
سايت امروز
زنان در ايران، همچون ديگر جوامع، در معرض تبعيض
جنسيتي۱ هستند؛ تبعيضهايی که قوانين رسمی، سنن
بازانديشینشده مذهبی و فرهنگ مردسالار آنها را تقويت میکند.
عده زيادی از
زنان، خصوصا زنان طبقه متوسط شهرهای
ايران، نسبت به اين تبعيضها آگاه شدهاند
و از آن رنج میبرند و خواهان اصلاح چنين وضعيتی هستند؛
تعداد زيادی از زنان و مردان در تشکلها و محافل
گوناگون با تبعيضهای جنسيتی مخالفاند
و بخشی از آنها برای رفع آن مبارزه میکنند؛
با اينهمه پويش زنان هنوز به يک پويش تعيينکننده
و اثرگذار مستقل تبديل نشده است.
به بيان ديگر، پويش زنان هنوز خود را در اندازه يک جنبش اجتماعی بهنام
«جنبش زنان» ارتقا نداده است. برای ادعای مذکور دلايل گوناگونی میتوان
ذکر کرد.۲ يکی از آنها اين است که پويش زنان وقتی به جنبش تبديل میشود
که جامعه شاهد فعاليت «حاملان» بانشان باشد. در جوامعی که شاهد جنبش زنان بودهاند
حاملان اين جنبش با عنوان «فمينيست» شناخته شدهاند، در صورتیکه
در ايران حتی مدافعان زنان (که عملا همان فمينيستها هستند) از
کاربرد واژه فمينيست بيم
دارند.۳ از اين رو تنها پس از ظهور
حاملان بانشان میتوان انتظار تکوين تدريجی
جنبش زنان را داشت. در اين نوشته کوشش میکنم ابتدا
منظور خود را از «حاملان» جنبش روشن کنم و سپس به ارزيابی عللی بپردازم که باعث
نگراني مدافعان زنان در کاربرد واژه
«فمينيست» میشود.
چرا «حاملان» نقشی محوری در تکوين جنبشها
و از آنجمله جنبش زنان دارند؟ حاملان همان کسانی
هستند که فقط از تبعيض عليه زنان رنج نمیبرند بلکه با
فعاليت فکری-عملی، فردی-جمعی،
محفلی- سازمانی، در
راه رفع تبعيض کوشش میکنند و با
عوامل و نهادهای استحکامبخش تبعيض مبارزه
میکنند. به زبان ديگر «حاملان» کسانی هستند
که يک يا چند مسئله اجتماعی را -
در اينجا مسئله زنان را - به
يک جنبش اجتماعی تبديل میکنند تا، با
«قدرت اجتماعی» ناشی از جنبش، حقوق پايمالشده و شرايط
نابرابر جنسيتی را، که معمولا قدرت سياسی و قدرت نهادهای مرد و پدرسالار آنها را
تغذيه میکنند، برطرف کنند.
با اينهمه مفهوم
«حاملان جنبش» دربرگيرنده
چهار دسته از افراد مختلف جامعه در جريان جنبش زنان است. دسته اول، همان فعالان اصلی يا «هسته پيشبرنده» مطالبات زنان در جامعه در جريان پويش
زنان است. اين عده معمولا کسانی هستند که اولا، خودشان نسبت به وضعيت زنان و راههای
برونرفت از آن آگاهی دارند و با گفتمانها،
نظريهها و راهبردهای فمينيستی نيز آشنا هستند؛
ثانيا، از توانايی بسيجکنندگی و
هدايت زنان برای آگاهسازی و توانمندسازی
نسبت به استيفای حقوقشان برخوردارند. هيچ جنبش زنانی را در دنيا نمیتوان
سراغ گرفت که از هسته بسيجکننده
و هدايتکننده برخوردار نبوده
باشد. معمولا اين دسته از حاملان، در جامعه، به فمينيست (به معنای
مدافعان حقوق و شرايط برابر زنان) معروفاند.
آنها از برچسب فمينيست نهتنها شرمنده
نيستند، بلکه به آن میبالند و
افتخار هم میکنند و تقريبا تمام وقت خود را به مبارزه
در راه رهايی زنان اختصاص میدهند.
در جنبش زنان، «تعداد» افراد دسته
اول از حاملان اهميت ندارد بلکه «کيفيت» اين افراد در فهم اوضاع و احوال جامعه و
جهان و ميزان توانايی آنها در سازماندهی و اتخاذ راهبردهای مناسب در جهت کسب
مطالبات زنان مهم است.
دسته
دوم، «هواداران» فمينيستها هستند.
هواداران ممکن است کيفيت دسته
اول را نداشته باشند و تمام وقت خود را صرف اهداف فمينيستی نکنند، اما معمولا به
فراخوانهای گوناگون دسته اول (مثل کمک مالی، اختصاص وقت، شرکت در
اجتماعات و مناسبتها و) پاسخ میدهند.
اين عده از پرداخت هزينه، حداقل برای اولينبار، نگرانی
ندارند. دسته سوم از
حاملان، «علاقهمندان» به شعارهای فمينيستی هستند. اين
عده، برخلاف دسته دوم، انرژی و
وقت زيادی را اختصاص نمیدهند ولی
«دوست» دارند که اهداف فمينيستها در جامعه
تحقق پيدا کند و اگر برای آنان زمينه
نگرانکنندهای بهوجود
نيايد آماده همدردی و
تشويق فمينيستها (مثل رأی دادن به نمايندگان آنها)
هستند.۴
دسته
چهارم شامل انبوه ميليونی «بیطرفان» در
جامعه است. بیطرفان در جامعه غرق در زندگی خود هستند،
ولی اگر بنا به عللی فکر کنند بازار حاملان دسته اول و دوم (و بعد سوم) در جامعه گرم شده و
رونق گرفته است و در شرايطی که نشانههای پيروزی
آنها به چشم بيايد، به احتمال زياد، عده
زيادی از آنها به پويش زنان میپيوندند.
معمولا اگر دسته اول و دوم
حاملان بتوانند جامعه را به اين مرحله، حتی برای يکبار، ارتقا
دهند آنگاه میتوانيم خبر از
خيزش جنبش زنان در جامعه بدهيم. بنابراين توجه به لايههای تشکيلدهنده «حاملان» نشان میدهد که
هواداران و علاقهمندان (و تحت شرايطی
انبوه بیطرفان) حقوق زنان زير عنوان کلی «حاملان» نيز
جای میگيرند.
در ذيل تقسيمبندی فوق
اکنون بهتر میتوان به اين سؤال پاسخ داد که چرا تاکنون
در ايران پويش زنان به جنبش زنان تبديل نشده است؟ وقتیکه هنوز
مدافعان حقوق و شرايط برابر زنان خود را آشکارا با عنوان فمينيست (طرفداران حقوق
زنان) هويتيابی نمیکنند و به
جامعه نمیشناسانند، اين بدين معناست که «هواداران» و
«علاقهمندان» از هسته بسيجگر و هدايتکننده
در جامعه محروماند و جمعيت بیطرف هم به
زندگی خود ادامه میدهد و در جامعه هم خبری
از جنبش زنان نخواهد بود. اتفاقا در صورت فعال شدن و نشاندار شدن دسته اول حاملان، زيرساختهای
اجتماعی جامعه ايران (مانند
گسترش شهرنشينی، آموزش همگانی و گسترش فزاينده آموزش عالی و اشتغال زنان) زمينه فعال شدن جدی دسته دوم و سوم را فراهم کرده است. اينک به
سؤال اصلی اين نوشته میرسيم: چرا
مدافعان زنان، يا دسته اول حاملان،
از کاربرد واژه فمينيست
(طرفداران حقوق زنان) نگرانی دارند و خود را با اين واژه هويتيابی
نمیکنند؟ از ميان دلايل گوناگون، چهار دليل
اين نگرانی را به حد کافی توضيح میدهد - البته
دلايلی که در اصل پايه محکمی هم
ندارد.
دليل اول اينکه مدافعان زنان خود را با واژه فمينيست هويتيابی نمیکنند
زيرا آنها - و نيز جامعه - فکر میکنند فمينيسم
با «نهاد خانواده» که بنيان جامعه است ضديت دارد. لذا ترجيح میدهند
روزه شکدار
نگيرند و خود را با واژهای که «مسئلهدار»
است هويتيابی نکنند. اما اين نگرانی ناشی از بیتوجهی
به بدنه اصلی گفتمانها
و مطالبات فمينيستی در دويست سال گذشته است. زيرا فمينيستها عمدتا با
نهاد خانواده ضديت ندارند بلکه با نوع خانواده «مردسالار» ضديت دارند و بهجای
آن بر «خانواده دموکراتيک»
تأکيد میکنند.۵ تنها در معدودی از شاخههای
فرعی گفتمانها و مطالعات فمينيستی است که از «ضديت با
خانواده» سخن میرود. ظريف اينکه اين
گرايش افراطي فمينيستی در کشورهای غربی هم نتوانسته خود را در اندازه يک جنبش اجتماعی و سراسری ارتقا دهد و
معمولا در اندازههای يک «فرقه اجتماعی» در جا زده
است. دليل دوم اينکه آن شاخه از فمينيسم که بر «آزادی بدن» تکيه میکند
اين نگرانی را در ميان مدافعان زنان ايجاد میکند که گويی
فمينيسم باعث رشد و گسترش بیبندوباری
يا «اباحهگری» است. اين نگرانی نيز پايه محکمی ندارد. اولا، حرف اصلی گفتمانها
و مطالبات فمينيستی گسترش اباحهگری نيست.
آنها در تندترين ارزيابیهايشان تنها
میگويند «لذت جنسی» هم حق مرد و هم حق زن
است، اما در خانوادههای مردسالار فقط «لذتجويی»
مردان مورد توجه است.
ثانيا، فساد و بیبندوباری
جوامع مردسالار کمتر از جوامع دموکراتيک نيست ولی چون اين اباحهگری
در بخشهای پنهان جامعه است و ديده نمیشود
عدهای فکر میکنند که گويی
اين پديده وجود ندارد و بیبندوباری ويژه جوامع غربی است - جوامعی که در آن فمينيستها
نيز فعالاند! ثالثا البته وضعيت جامعهای
که در آن زنان و مردان حقوق و شرايط برابر داشته باشند (حداقل در تئوری)،
برآيندهای ناخواستهای دارد که با يک جامعه مردسالار متفاوت است. اما اين وضعيت بههيچوجه
دليل نمیشود که ما فمينيسم را به اباحهگری
تقليل دهيم. چنين تقليل بیپايهای
مثل تقليل آثار دموکراسی به «ارتداد» و تقليل آثار صنعت به «دود» يا تقليل دين
اسلام به «مسلک خوارج» است.
سومين دليل اين نگرانی بیپايه مربوط به
سوابق مارکسيستی فمينيستها در دو دهه اخير در کشورهای غربی است. باز اولا، شاخه اصلی فمينيسم در تاريخ آن بر دوش فمينيستهای
اصلاحطلب بوده و فمينيستهای
چپ هم فقط فمينيستهای مارکسيست - لنينيست
(که همه اغلب از اين شاخه از چپ میترسند) نيستند
بلکه فمينيستهای چپ ميراثبر سوسياليسم
اروپايی و سوسيال دموکراسی نيز هستند و شاخه چپ افراطی و استالينی فمينيست نيز هيچوقت
از حد يک «فرقه» عبور نکرده است. ثانيا، فمينيسم هم مثل دموکراسی (در عالم سياست)
با چپ و راست همراه بوده است و به همان دليلی که ما «دموکراسی» را به چپ استالينی
نمیتوانيم تقليل دهيم، فمينيسم را هم نمیتوانيم.
چهارمين دليل نگرانی اين است که ما در جامعهای
زندگی میکنيم که يک گرايش بنيادگرای مذهبی بر بخشهای
اصلی ارکان دولت پنهان اين جامعه مسلط است و اگر کارگزاران اين دولت پنهان فضای
داخلی و بينالمللی را مساعد ببينند اوضاع را بر
«فمينيستها» تنگ خواهند کرد. لذا حتی زنان معتقد به
فمينيسم از اينکه خود را فمينيست بنامند احتياط میکنند.
از آنچه در اين نوشته آمد میتوان
سه نتيجه گرفت. اول، پويش زنان ايران به حاملان بانشان نيازمند است و بدون حاملان
بانشان، سخن از جنبش زنان سخن از يک آرزوست نه يک واقعيت اجتماعی قابل رويت. دوم،
نشان حاملان جنبش زنان، خصوصا هسته
هدايتگر آن، واژهای بهنام
«فمينيست» است. سوم، مدافعان زنان بيهوده نگراناند (البته
بجز نگرانی ناشی از دليل چهارم) بدون دغدغه میتوانند از
واژههای فمينيست، فمينيستهای
ايرانی، فمينيستهای اصلاحطلب
و فمينيستهای مسلمان استفاده کنند و با اين هويتيابی
و پرچمداری در راه اعتلای موقعيت زنان قدم بردارند.۶ بدون طی چنين فرآيندی «ميليونها
بیطرف» همچنان با تبعيضها میسازند و زندگی
میکنند و تنها «تکدر خاطر» فمينيستهای
عجول را فراهم میکنند.
پینوشتها
۱) منظور از تبعيضهای جنسيتی
تفاوت در صفات فيزيکی مردان و زنان نيست، بلکه اين تبعيض به ويژگیهای
رفتار مردانه و زنانه در جامعه مربوط میشود. به بيان
ديگر، تبعيضهای جنسيتی (Gender) به انتظارات رسمی، حکومتی، اجتماعی و فرهنگی در مورد رفتاری
مربوط میشود که برای اعضای هر جنس مناسب دانسته میشود
- انتظاراتی که معمولا تبعيضآميز است.
اتفاقا هدف اصلی مطالعات فمينيستی مطالعه
همين تبعيضها در جهان جديد است.
۲) نگارنده در دو نوشته از زوايای ديگری به اين
دلايل اشاره کرده است. نوشته
اول، با عنوان «اختلاط مفهوم فمينيسم با جنبش زنان»، در کتاب جامعهشناسی
جنبشهای اجتماعی، به قلم نگارنده، به کوشش
انتشارات طرح نو به چاپ رسيده است. دومی، با عنوان
«ارزيابی پويش زنان ايران»، در آبان ۸۲ در روزنامه ياس نو چاپ شد و هماکنون
در سايت اينترنتی رويداد (Rouydad)
قابل دسترسی است.
۳) نگارنده برای اين ادعای خود شواهد زيادی دارد، که
تنها به چند نمونه اشاره میکند. مدتهاست
که با کوشش مدافعان مسلمان حقوق زنان در کميته زنان جبهه
مشارکت ايران اسلامی منشور زنان تهيه شده است. با اينکه اين منشور نمونه يک منشور فمينيستی اصلاحطلبانه
از سوی مسلمانان ايرانی است، اغلب تهيهکنندگان آن از
کاربرد واژه «فمينيسم»
خودداری کردهاند. نمونه ديگر، خانم شيرين عبادی برنده جايزه نوبل صلح جهانی است. ايشان با اينکه دو دهه برای
اعاده حقوق زنان
فعاليت کرده است، اما همچنان خود را فمينيست نمینامد.
نمونه ديگر خانم
رخشان بنیاعتماد کارگردان سينماست که اغلب فيلمهای
تأثيرگذارش دفاع از حقوق زنان است، ولی از کاربرد واژه «فمينيسم» اکراه دارد (با اينهمه
ادعای نگارنده اين نيست که تکتک مدافعان زنان
در ايران چنين میکنند بلکه عدهای
هم هستند که با صراحت خود را فمينيست میدانند ولی هنوز
اين استفاده در ميان فعالان تأثيرگذار رايج نشده است).
۴) تفاوت دسته دوم با سوم را با تمثيل ذيل بهتر میتوان
روشن کرد. دسته دوم مثل
هواداران تيمی هستند که حاضرند برای تشويق اعضای تيمشان حتی در چله زمستان به ورزشگاه بروند و تيمشان را تشويق
کنند تا بر رقيب پيروز شود؛ اما دسته
سوم همان علاقهمندانی هستند که فقط پای تلويزيون مینشينند
و از تيمشان هواداری میکنند.
۵) خانواده
دموکراتيک، يعنی خانوادهای که همه اعضای آن، اعم از زن و شوهر و فرزندان، در
آن احساس وظيفه میکنند و با توافق و رضايت
کارهای خانه ميان آنان تقسيم میشود. نقد خانواده مردسالار و تأکيد
بر خانواده دموکراتيک يکی
از مفاهيم کليدی در تئوریهای جديد
دموکراسی است - مانند دموکراسی عاطفی. برای آشنايی مختصر با اين تحولات نگاه کنيد
به سخنرانی آنتونی گيدنز، با عنوان «چشمانداز خانواده»،
که در مجله آفتاب شماره ۲۹ چاپ شده است.
۶) البته در اينجا ذکر دو نکته ضروری است. اول، اگر
حاملان جنبش خود را با عنوان فمينيست هويتيابی
کنند تنها يکی از شروط «تبديل» «مسئله
زنان» به «جنبش زنان» فراهم شده است، که بررسی شرايط ديگر در حوصله اين نوشته نيست. دوم، اگر حاملان جنبش فعال
شوند حتی ممکن است قبل از اينکه پويش زنان به جنبش تبديل شود، خود حکمرانان به
مطالبات زنان پاسخ دهند و از ظهور جنبش زنان پيشگيری کنند. بهنظر
نگارنده اگر چنين شود اتفاق خوبی است ولی معمولا تجارب جوامع ديگر، حتی جوامع
غربی، نشان میدهد، که حکومتها و نهادهای
مردسالار بهراحتی به
استيفای حقوق زنان تن ندادهاند.