نظري به دو " طرح پيشنهادي پيش نويس سند سياسي جمهوريخواهان لاييک ودمکرات
"
منتشره
در" صداي ما " (2)
قسمت
دوم از
بخش
اول : نظرات تکميلي و اختلافات مضموني بندهاي الف ، ب و جيم در بخش پاياني مقدمهء
طرح
چهارم
: بند جيم و فرا خواندن مجلس موسسان (
ادامه مقالهء بيستم اسفند82 )
در پايان مقالهء قبل ديديم که بگفتهء مقدمهء طرح سند ودر
بند جيم ما " بر اين باوريم که گذار
دمکراتبک به نظام
" جايگزين " مستلزم فرا خواندن مجلس موسسان است که ....... نوع نظام آتي
را تعيين و قانون اساسي آن را تدوين کرده و به
همه پرسي عمومي واگذار خواهد نمود و بر اساس اين مفروضات من به نتايج زير
رسيدم که :
يکم : " فرا
خواندن مجلس موسسان " شرط لازم
براي استقرار دمکراسي در ايران است .
دوم : و براي فراخواندن مردم به تشکيل اين مجلس موسسان
که بايستي آزادي و دمکراسي را در ايران ، صد سال پس از مشروطييت ، قانونيت دهد ، به دولتي موقت و دمکراتيک نيازمنديم که با استرار آزاديهاي لازم براي تدارک چنين مجلسي را تضمين نمايد .
سوم : در طرح سند فوق نسبت به مسالهء دولت موقت مسامحه اي صورت گرفته که ناشي از چهار تميايل سياسي اجتماعي مشخص ميباشد . اين چهار تمايل ، هر يک بيش و کم ، در داخل و خارج از کشور ، بين
دمکراتهاي تا امروز متشکل شده و آنها که
متشکل نشده اند ، بين آنها که کوشش در جهت تشکيل مجلس موسسان را در تشکيل و تقويت
سازمانهاي حزبي ميبينند با آنها که اين کوشش را در يک " اتحاد " جهت ايجاد
اراده اي واحد براي دفاع از آزادي و دمکراسي براي امروز و فرداي پس از جمهوري
اسلامي لازم ميبينند ، وجود دارند .
در ادامه سعي خواهم
کرد که نتيجه گيريهاي فوق را مختصرا، بخاطر خسته کننده نشدن نوشته ، مورد تحليل
قرار دهم :
1 : شرايط لازم براي فراخواندن مجلس موسسان که خود شرط لازم براي استقرار دمکراسي در ايران ميباشد چيست ؟
برغم آشنايي خونندگان بويژه آنها که در ايران
بسر ميبرند به چند نکته اشاره خواهم نمود
. تاريخ صد سال گذشتهء ميهنمان حاکي از چهار انقلاب و چهار کودتاست . اوليين انقلاب ما انقلاب مشروطييت است
که رهبران انقلابي آغاز قرن بيستم از آن بعنوان نمونهء پيشتاز انقلاب هاي
بورژوا دمکراتيک در کشورهاي عقب مانده نام
ميبرند . هنوز چند صباحي نگشته مجلس بتوپ بسته ميشود ، کودتاي اول و استقرار
استبداد صغير . ملت ايران با کودتا مقابله ميکند و نهايتا بهمت مجاهدين و مبارزين
، دوش در دوش کودتا را در هم ميشکنند .
هنوز انقلاب مشروطييت ما در حافظه تاريخي نسل دوم جاي نگرفته
ونهادينه و فرهنگي نشده گردن کلفت بيسوادي که سالها فرمانده ارتش بيگانه در ميهن
ما بوده است ، با شعار ميهن پرستي ، بخوانيد
شونيسم فارس يا پهلويسم ، با عده اي
بيگانه تهران را باشغال در مياورد و در اندک مدتي هر آنکس
که با آزادي بيگانه است و روي به بيگانه
دارد را بدور خودجمع کرده ، خود را آتاتورک ايران ميپندارد و تاج نادري بر سر ميگذارد
. اين است کودتاي دوم و دولت کودتايي که بنام پهلويسم هر دهاني را ميدوزد وسر هر
نافرماني را در هر کجاي کشور از گردن جدا ميکند و ايراني را که پيشتاز انقلابهاي
بورژوا دمکراتيک در کشورهاي غير صنعتي
آغاز قرن گذشته بود را به زندان تمامي انديشمندان ، زحمتکشان و حتي هر آنکس که به پارسي گويش نميکند ، تبديل مينمايد .
خواسته هاي غرب را ببهانهء پيروي از سياست هاي
ملي بپيش ميبرد و آشنايي اش با
مدرنيته از پايين کشيدن بعنف حجاب زنان
تجاوز نميکند ! اين حکومت کودتا تا اشغال ايران بوسيله متفقين بر مسند قدرت است . ايران اشغال ميشود ، قحطي ميشود ، قلدر بيسواد براي ادامه سياست
غرب در منطقه درنقشهء تقسيم بندي جها ني جديد
وآغاز جنگ سرد جايي ندارد . جاي او را به
فرزند ارشدش ميسپارند . اين فرزند ارشد تحصيلکرده سوييس که در آن زمان فرانسه را
از فارسي بهتر صحبت ميکرد ، تاج و تخت را حتي بقيمت حذف پدرش پهلوي اول ، ميپذيرد . اين شاه جوان را با کمک خدمهء سوپر انگليسي ، به پهلوي دوم ادامه دهندهء وفادار حکومت کودتاي
پهلوي اول ، در سالهاي پس از جنگ دوم حهاني و آغاز جنگ سرد تبديل ميکنند . حکومت کودتا به حيات خود ادامه ميدهد
تا ملت ايران در انقلابي ديگر که براستي
انقلاب سپيد بايد ناميدش برهبري مخمد مصدق نخست وزير وقت با ملي کردن نفت ايران ،
اقتدار وآ زادي را به ارمغان مياورند . اين آزاديها تنها از سي ام تير سي و يک تا
بيست وهشت مرداد سي ودو دوام مياورد يعني حتي اگر سال را نيز کبيسه حساب کنيم سي صد و نود وچهار روز ! سه نيروي اصلي که در ملي کردن نفت شرکت داشته
اند ، نيروهاي ملي و آزاديخواه ، نيروهاي مذهبي و سنتي و نيروهاي چپ وراديکال در اين
مقطع به چنان تعارض سياسي واجتماعي ميرسند که نيروهاي يکديگر را کاملا خنثي ميکنند
، در اين خلا قدرت کودتاي بناپارتيستي سازمان مرکزي اطلاعات آمريکا تنها با مشتي
دلار بپيروزي ميرسد و دولت کودتاي سوم قدرت را در دست ميگيرد . بطوري که نيم قرن بعد عذرخواهي واظهار پشيماني
رسمي وزير خارجه و دولت ايالات متحدهء آمريکا
از ملت ايران بخاطر انجام اين کودتا بر عليه نخست وزير قانوني ايران را بدنبال
داشت ! شاه جوان با سلام و صلوات مجددا بر
تخت مينشيند ، اما اينبار با مشاورين سوپر آمريکايي . ودر ربع قرني ميشود " شاه شاهان ، بزرگ ارتشتداران ، آريامهر"
، گشايندهء دروازه تمدن بزرگ ! و ناگهان رستاخيز
در دولت کودتا که چيزي بجز يکدست شدن کامل اهرم هاي قدرت بزير فرمان مستقيم
" اعليحضرت " نبود . چند سالي بيش نميگذرد و اين شاه غير جوان چنان عاري
از مهر مردمي ميشود که بگفتهء خود صداي مردم را ميشنود که ميگويند : چون پدرت
" اي شاه خائن آواره گردي " ! اما اين شاه نه ديگر جوان که تحصيلات سوييسي و نديمهء فرانسوي زبان داشت و مستقيما و نه با واسطه با مشاورين آمريکاييش
محشور بود ، نه مثل پدرش ، بلکه با قبل منقل ، افراد درجهء اول تا آخر فاميل مبارکش ،
ساير فاميل هاي از ما بهترون ، چاقو کشان ، شکنجه گران و ساير سر سپردگانشان
با ميلياردها دلار از ثروت هاي ملي با پروازهاي " هما "ي فرار بکشورهاي
دوست عزيمت نمودند . فراري که همزمان با بازگشت سيل فعاليين سياسي تبعيدي از خارج
به ايران بود و اساسا با خروج فعاليين سياسي ومتخصصيني که بخاطر حفظ جان خود و
فرزندانشان و يا زندگي شرافتمند ، در دوران جمهوري ، مجبور به جلاي وطن شده اند
قابل مقايسه نميباشد و درست بهمين دليل در دو دههء گذشته ودور از وطن نيز به دو
نوع زندگي کاملا بيگانه بلحاظ فرهنگي
مشغول بوده اند ، که بررسي آن بعنوان پديده اي اجتماعي ، در حوصلهء اين
نوشته نميباشد .
اين آزاديها تنها از نوزده بهمن پنجاه وهفت تا دوازده ارديبهشت
پنجاه هشت دوام آورد ، هشتاد وسه روز آزادي و شکل گيري شوراها در همه جا . براي پيشبرد
همهء امور . اگر چه من در بابت تئوري " انقلاب مداوم " کماکان بحث و
بررسي را لازم ميدانم اما تجربهء جمهوري
اسلامي ايران که از نظر من نه جمهوري ونه اسلامي است " نظرييهء بقاء با کودتاهاي
مداوم " را بي چون و چرا باثبات ميرساند . اول کردها به دلايل تاريخي
واستراتژيک ، بعد شوراها ، بعد محدوديت هاي مختلف براي زنان ، بعد محدوديت براي
سازمانهاي سياسي ، بعد يکبار ديگر توطئه برعليه نخست وزيري مسلمان و آزاديخواه بااشغال سفارت ايالات متحدهء آمريکا ، چند صباحي
بعد عزل غير قانوني اولين رييس جمهور ايران با دخالت مستيم رهبر و سپس تحميل دفاع جنون
آميز بر سازمان مجاهدين خلق ايران که با توجه به برتري هاي استراتژيک حزب جمهوري
اسلامي در اين مقطع قابل دسترسي بود . و
خوب پس از قلع وقمع کردن مخالفين سياسي و عقيدتي اش در سطح جامعه ، ناگهان نوبت بخود
رهبر ميرسد و بگفتهء خود رهبر ، برايش جا
م زهر مهييا ميکنند او نيز سر ميکشد ولي در همان ايام قبل عزيمت بديار اعلي براي بپايان رساندن
رسالتش با تمام قوا در بسيج نيرو جهت اعزام در مقابل نيروهاي " سازمان مجاهدين
خلق ايران " که خود بتنهايي قصد تسخير مستقيم و نظامي قدرت دولتي را کرده اند
، شرکت ميکند و موفق ميشود که حدود هزار
وسيصد تن ديگر از آنها را از بين برده و نيروهاي اين سازمان را به داخل خاک عراق
غقب نشاند .
ولي اينها هنوز کافي نيست زندانها مملو از زندانياني است که
همچنان خواستار آزادي و دمکراسي وبهروزي هم ميهنانشان هستند . مصلحت انديشان نظام
بدرستي باين نتيجه ميرسند که براي اصلاحات پس از رحلت امامشان اين شريف ترين
فرزندان ايران نبايستي بر روي کرهء ارض حضور داشته باشند . اينجاست که سردمداران
رژيم دست اندر کار جنايتي هولناک ميشوند . در کمتر از چند هفته بيش از چهار هزار
اسير زنداني را بدون محاکمه و تنها با
فتواي رهبر بجوخه هاي اعدام ميسپارند . در ميان اين اعدم شدگان ، زن و مرد ، مجاهد
و فدايي ، مذهبي و کمونيست ، پير وجوان ، آذري و ترک و بلوچ و کرد و ...... حضور
دارند اما برغم همهء تفاوتهايشان در يک نقطه مشترک بودند ، آنها آزادي و بهروزي را
براي مردم ايران ميخواستند و اين با وجود حاکميت مذهبي ناممکن است و اينجاست که رژيم
براي بقاء خود پس از رهبر، با توافقي از طرف اکثرييت سردمداران وقت دست باين جنايت عليه بشريت ميزنند
. جنايتي که از خاطر ملت ايران هرگز پاک نخواهد شد .
از اينجا به بعد را ديگر همه وبخصوص نسل جوان ايران از من
در پاريس خيلي بهتر خبر دارد . در قرن گذشته
، بخاطر عدم وجود حداقل آزاديهاي سياسي
، اجتماعي ، فرهنگي و حتي مذهبي ، براي مذاهب خارج از حکومت ، ملت ايران روند تکاملي خود را نه در آزادي بلکه در زير
فشار حکومت هاي کودتا سپري کرده است که آخرينش
کودتاي رهبر جديد وتمامي دفتر و
دستکش بر عليه اصلاح طلبان اين "
نظام کودتاي مداوم " ميباشد . نظامي که براي ادامهء بقاء جز کودتا چاره اي
ندارد تا هنگامي که به ارادهء مردم بزير کشيده شود ، حال چه بزبان خوش و با مراجعهء به آراء
عمومي و چه بزبان نا خوش ! ( از اين بحث
تنها بخاطر آن دسته از هم ميهنانمان که از طرح مسالهء قهر در تحولات اجتماعي
روحشان آزرده ميشود در ميگذرم ! ) .
غرض من از اين تاريخ نگاري
در يک کلام اينستکه بهر صورت که اين جايگزيني صورت گيرد ، آيا پس از يک قرن
پر نشيب و فراز و نشيب دويدن بدنبال آزادي و دمکراسي وعدم وجود ساختارهاي مردمي لازم براي استقرار
آزادي و دمکراسي، ملت ايران براي انتخاب
آگاهانه وآزادانهء مجلس موسسان به چند صباحي
آزادي براي گفت وشنود نياز ندارد؟ چه کسي جز يک دولت موقت مردمي ميتواند
آزاديهاي بدون قيد و شرط سياسي را تضمين نمايد تا حتي آنکه " ايران" را نميخواهد در فعالييت
سياسي ، آزاد باشد ؟ در اين آزادي يک تا سه ساله شرايط تسکيل مجلس موسسان براي تدوين
قانون اساسي دمکراتيک فراهم آيد تا شايد شهروندان هم سرنوشت ايراني براي نهادينه
کردن آزادي و دمکراسي در ايران بطور داوطلبانه دست در دست هم گذارند .
خلاصه کنم تا زماني که نيروهاي مدافع دمکراسي در سراسرايران
به حداقل هاي ساختاري مناسب براي اين جايگزيني نرسيده باشد تحولات احتمالي جابجايي
قدرت نه تنها به استقرار دمکراسي نخواهد انجاميد بلکه چنانکه
بعد از سقوط رژيم شاه کشيديم ، بد تر از اين
نيز ميتواد بشود . اين است در يک کلام لزوم اتحاد در هر کجا و در هر سطح بين تمامي
مدافعين آزادي و دمکراسي از همين امروز براي
دفاع از اين آزاديها و تضمين اين آزاد يها درفرداي جايگزيني قدرت سياسي
در ايران .
2 : گرايشاتي که باعث مسامحه در
پرداختن به دولت دمکراتيک انتقا لي ميشود .
مقدمه : نظزي به مقولهء " اتحاد "
( ادامه دارد )
جواد قاسم آبادي ، پاريس ، چهارم فروردين هشتادوسه
javad .ghassemabadi@no-log.org