يکشنبه ۲۳ فروردين ۱۳۸۳ – ۱۱ آوريل ٢٠٠۴

حذف فرهنگی زنان، از پس حذف فيزيکی آنان

 

نوشين احمدی خراسانی

 

پس از تحولات سال ۵۷ بسياری از زنان شاغل از محيط های کاری اخراج، بازخريد يا تحت فشارهای پيدا و ناپيدا، ناچار شدند از شغل خود دست بکشند. زنان قاضی از کار برکنار شدند، کارگران زن کارخانه هايی مانند نساجی، روغن نباتی و.. اخراج يا بازخريد شدند و به طور کلی از استخدام زنان جلوگيری به عمل آمد. بدين ترتيب جمعيت زنان شاغل در بين سالهای ۶۵ - ۱۳۵۵ با کاهشی ۴۵ درصدی روبه رو شد و از ۱۱ درصد کل جمعيت شاغل به ۶ درصد کاهش يافت (سالنامه آماری ايران، ۱۳۷۰). زنانی که در گروهها و سازمانهای سياسی فعاليت داشتند دستگير يا مجبور به ترک کشور شدند و يا بر اثر فشارهای وارده خانه نشين شدند. زنان اقليت های مذهبی نيز دچار محدوديتها و مشکلات خاص خود شدند. زنان تحصيلکرده طبقه بالای جامعه نيز که بر اثر سياستهای محمدرضاشاه مبنی بر نزديکی به غرب، تحرک اجتماعی پيدا کرده بودند اکثرا کنار گذاشته و وادار به «ترک موقعيت» شدند .... و بدين ترتيب به رغم حضور گسترده و پررنگ زنان در طول انقلاب که ميتوانست تحرک و فعاليت اجتماعی آنان را در ادامه دامن بزند، اما به عکس، ميزان مشارکت اجتماعی، اقتصادی زنان از ۹/۱۲ درصد در سال ۵۵ به ۷۴/۸ درصد در سال ۷۰ کاهش يافت. بدين سان زنان طبقه متوسط جديد و در مجموع زنانی که به خاطر تلاش ۳ نسل از همجنسان پيش از خود به آموزش و شغل دست يافته بودند، به يکباره و طی دو - سه سال اول انقلاب، از صحنه جامعه حذف فيزيکی شدند. از سوی ديگر با اجباری شدن حجاب، هويت ظاهری زنان نيز مورد تهاجم قرار گرفت و نه تنها هويت اجتماعی خيل عظيمی از زنان را که ظاهرا بيحجاب ناميده ميشدند از ميان بردند، بلکه هويت ظاهری زنان مذهبی و متدين را به نوعی دستخوش بحران ساختند.

اما حذف فيزيکی اين بخش از زنان جامعه، تنها قطره ای از زهر جريانی بود که در برنامه حذف فرهنگی و تحقير زنان به طور تدريجی پيش بينی شده بود. زيرا حذف فيزيکی بخشی از زنان بدون ايجاد پشتوانه فرهنگی و ايدئولوژيک نمي توانست تداوم يابد و نيز «وضعيت انقلابی» هميشگی و پايدار نبود که آشکارا بتوان بر روی گروهی از زنان شمشير کشيد، و با شعار «يا روسری يا توسری» آنان را سرکوب کرد. بنابراين وظيفه فراهم آوردن پشتوانه های ايدئولوژيک و فرهنگی به منظور منزوی نگاه داشتن بخش بزرگی از زنان و تثبيت موقعيت فرودست آنان، بر عهده سازمان انحصاری و پرقدرتی به نام «صدا و سيما» قرار گرفت.

در زمان جنگ تنها چهره رسمی زن ايرانی در تلويزيون، چهره بخش کوچکی از «مادران و همسران سرداران جنگی» و نيز زنانی بود که در مساجد درحال بسته بندی مواد لازم برای جبهه جنگ مردان بودند. در اين دوره، زيبايی زنان هنرپيشه و خانه های لوکس تقبيح مي شد و فقر و خانه های فقيرانه و زنانی که جز از دلاوري های شوهران و پسرانشان چيز ديگری برای گفتن نداشتند، موضوع اصلی برنامه های تلويزيونی بود. بنابراين در اين دوران برخی از انواع همسران «سرداران جنگی» در صدا و سيما تنها نمونه زنان مورد تاييد حکومت در جامعه بودند و حتا از وجود خيل عظيمی از زنان طبقات و گروه های مختلف که اعضای مرد خانواده شان - خواسته و ناخواسته - دوران سربازي خود را در جنگ مي گذراندند يا کشته شده بودند در صدا و سيما اثری نبود. در واقع فقط زن هايی که ميتوانستند نقش ايدئولوژيک و مورد پذيرش اقتدارگرايان را بازی کنند، تنها «زنان و مادران شهدا» الگوی زنانه صدا و سيما را تشکيل مي دادند و نماينده و سمبل زن ايرانی معرفی مي شدند (حتا در آن دوره از زنانی که در جبهه ها به کار پرستاری و پزشکی مشغول بودند و در آنجا کشته مي شدند اثری نبود، البته بعدها گويا بر اثر انتقادات بسيار، زندگی اين گروه از زنان نيز تا حدودی به رسميت شناخته شد). بدين ترتيب حتا مادران و زنان غيرچادری و سکولار که فرزندانشان در جنگ کشته شده بودند نيز از صحنه صدا و سيما حذف شدند.

با پايان يافتن جنگ و مرحله ورود به دوران «سازندگی»، چهره سريالهای صدا و سيما نيز تغيير کرد. البته نه در جهت سياست های «سازندگی»، چرا که منطقی آن بود که در پشتيبانی از سازندگی کشور، سريال های تلويزيونی به ارج گذاردن بر کار و تلاش متمرکز شود، اما متاسفانه نه در عرصه اقتصادی و نه در عرصه فرهنگی اين اتفاق رخ نداد، يعنی همانطور که فرجام سياست سازندگی عمدتا به گرفتن وام های کلان از مؤسسات مالی بين المللی محدود شد، درعرصه فرهنگی نيز در صدا و سيما، نشانه ای جدی از کار و تلاش به وجود نيامد و سريال ها به موضوعات خواستگاری، بچه داری، جهيزيه و.. خلاصه شد و زنان همچنان در نقش سنتی خود - خانه داری - باقي ماندند.

در اين دوره به تدريج خانه های فقيرانه و زنان صرفا فداکار و منتظران خاموش و گردن نهاده برای مردان جنگی يا جسدهای آنان، جای خود را به خانه های شيک و اشرافی و زنان چادری شيک و پيک دادند و گويا برای مردان ثروتمند شده جديد (قشر تازه به دوران رسيده) ديگر زيبايی زنان و بچه دار شدن آنها همرديف زيبايی اتومبيل ها و خانه هايشان مهم شده بود (و هرچه تعداد ماشين هايشان افزايش پيدا مي کرد، تعداد زنان عقدی و غيرعقديشان نيز رو به تزايد مي گذاشت) و البته سر و ريخت خود مردان نيز تغيير کرد و يقه های بسته و بلوزهای بيرون انداخته و چفيه، از مد افتاد و مردان «خوش تيپ» - البته بدون تغيير ديدگاه - با دسته گل هايی در دست به خواستگاری زنان «زاغ و سفيد و بور» مي رفتند (در اين ميان در مجلس هم اوضاع عوض شده بود و نمايندگانی که به نفع مستاجران قانون تصويب مي کردند حالا پولدار شده بودند و به نفع صاحبخانه ها قانون مي گذراندند). بدين ترتيب زنان پولدار و سنتی که تمام فکر و ذکر و فعاليتشان به داخل خانه محدود مي شد و هيچ کار و مشغله ای نداشتند جز انتظار برای آمدن خواستگار يا تولد بچه يا مهمانی رفتن و آشپزی کردن (در عزا و عروسی) رسما به چهره تثبيت شده زن ايرانی در تلويزيون مبدل شدند، درحاليکه در بطن جامعه، زنان بعد از پايان جنگ، تحرک اجتماعی خود را دوباره آغاز کرده بودند و گسترش حضور خود را در عرصه های دانشگاهی، شغلی، اجتماعی و هنری به طور جدی و فزاينده دنبال مي کردند.

از سوی ديگر در بطن زندگی واقعی، زنان با مشکلات مختلف دست و پنجه نرم مي کردند: با بحران و تورم ناشی از سياستهای تعديل اقتصادی، با زندگی بدون سوبسيد بعد از جنگ، با تعارضات خانوادگی و نيز مبارزه برای گسترش فرديت و آزادی عمل در خانواده و درگيري های روزافزون با نيروهای امرکننده به معروف برای بسط آزادي های اجتماعی. همچنين بازيابی دوباره جنبش اجتماعی زنان و ايجاد محافل و گروه های زنانه، و بالاخره طرح انديشه های نوين فمينيستی در سطح جامعه و هزاران مسئله ديگر در کشور به وجود آمده بود و موج آبشره هايش چشم هر ببيننده ای را متوجه خود مي کرد ولی هيچيک از اين تحولات واقعی در زندگی زنان مدل صدا و سيمايی بازتابی نداشت اما به جای آن، دغدغه خانواده های اقشار «تازه به دوران رسيده» موضوع برنامه های صدا و سيما قرار گرفت. در واقع نيازهای يک گروه خاص به تمام جامعه تحميل و تعميم داده مي شد.

بعد از اين دوره، جامعه وارد مرحله ديگری (جنبش اصلاح طلبی) شد. با ورود به اين دوره و با طرح و گسترش هرچه بيشتر اعتراض های حقوقی زنان، پای صدا و سيما نيز به مبحث «حق و حقوق» کشيده شد و اين آغاز به تمسخر کشيدن کسانی بود که مدافع حقوق زنان بودند. اما وقتی موضوع زنان و فعاليتهای اجتماعی آنان در جامعه غيرقابل انکار شد (به ويژه پس از طرح مسئله کنوانسيون رفع تبعيض عليه زنان و کسب جايزه صلح نوبل توسط يک زن ايرانی) آقايان تکنوکرات احتمالا به اين نتيجه رسيدند که بهتر است همه اين فعاليت های زنان را به نفع زنان دولتی مصادره کنند و از اين رو در يکی - دو ساله اخير ما شاهد ظهور زنان دولتی هستيم که ظاهرا فعاليت های اجتماعی در رابطه با حقوق زنان انجام مي دهند، زنانی که يا در وزارتخانه های دولتی از جمله در نيروهای امنيتی يا انتظامی کشور و در بهترين حالت در سازمانهايی مانند بهزيستی، پست و مقامی دارند و يا يکی از اعضای مرد خانواده شان، دارای مقامات دولتی است. در واقع در برنامه سازي های صدا و سيما ۲ گروه زن (کليشه سازی از: زن بد و زن خوب مدافع حقوق زنان) در اين دوره پديد آمد: يکی زنان باظاهری مدرن و لائيک بود که معمولا مشخصه شان حماقت، سطحي نگری، نق زدن، بهانه گيری، ظاهربينی و... بود و کاری جز دعوا با همسران خود نداشتند و ميدان جنگشان فقط چهارديواری خانه بود و گروه ديگر، زنانی با ظاهر رسمی (چادری و روگير) و دارای پست و مقام دولتی، که به اصطلاح تمام زندگي شان در خدمت حل معضلات اجتماعی زنان و دختران و کودکان قرار داشت. بدين ترتيب تمام فعاليت های وسيع زنان در انجمن های مستقل و غيردولتی زنانه، در انجمن های محيط زيستی يا دفاع از حقوق کودکان، با برنامه سازی صدا و سيما يکسره از سوی دولت قبضه و مصادره شدند و اينطور نشان داده شد که همه اين فعاليتها را زنان شاغل در ارگانهای دولتی انجام مي دهند و همه زنان «جدی» و پرکار در اين زمينه نيز به لحاظ هيئت ظاهری، زنان چادری زيبايی هستند که اکثرشان از خانوادهای «اصيل»، «پولدار» و «حکومتی»اند. البته اين گروه از زنان «فعال» صدا و سيمايی، عمدتا از حمايت «پدران» يا «شوهران» يا «برادران» خود برای انجام فعاليت هايشان برخوردارند. در واقع اين «پدران نوظهور» صدا و سيمايی سمبل حکومت با تمام امکانات آن هستند و در واقع مي توانند هرکاری که دختران چادريشان مي خواهند انجام دهند (البته مسلم است که زنان محجبه صدا و سيمايی با زنان چادری در جامعه ما فرق مي کنند، چون زنان چادری در جامعه ما از گروه های مختلف و از طبقات گوناگون هستند، اما زنان محجبه صدا و سيمايی همه تقريبا يک جورند و طوری طراحی مي شوند که نماد زن مطيع ارزش های اقتدارگرايان را به نمايش مي گذارند که تمام فعالي تها و کارهايشان هيچگونه تضادی با پدران حکومتيشان ندارد. در واقع زنان چادری که بيرون از دايره قدرت قرار دارند نيز، همچون زنان لائيک از سوی صدا و سيما به همين طريق حذف و تحريف شده اند).

ما همواره نگران تحريف «تاريخی» بوده ايم، به طوری که سال هاست سعی مي کنيم پرده از تحريف تاريخی دوران مشروطيت که زنان در آن حذف شده اند به کنار بزنيم، اما متاسفانه مي بينيم که در پيش چشممان، زندگی اجتماعی و خصوصی ما که مي تواند شکل دهنده و مبنای تاريخ آيندگان باشد، به راحتی از سوی صدا و سيما تحريف مي شود و با ارائه جامعه کنونی به شکلی غيرواقعی در يک رسانه گسترده، تاريخ، زندگی و فعاليت های ما، وارونه و مغشوش مي شود.

به جز سازمان های خيريه بزرگ که از زمان رضاشاه تاکنون، در دست زنان وابسته به حکومت ها، از نوع صدا و سيمايی بوده، انجمن های فعال و به راستی مستقل که بار عمده فعاليتهای اجتماعی را به دوش مي کشند، عمدتا زنان روشنفکر و دگرانديش از گروه های مختلف فکری(مذهبی و لائيک) هستند که از قضا کاملا با زنان چادری صدا و سيمايی متفاوت اند. در صورتيکه با قصه پردازيهای صدا و سيمايی، همه فعاليت های زنان درجامعه به نفع الگوهای دولتی (الگوهای اقتدارگرايان) مصادره و تحريف مي شود.

نمادهای مبالغه آميز صدا و سيمايی از زنان با ظاهری مدرن، و از زنان با هيئتی رسمی که هر دو گروه، انطباقی با واقعيت زندگی زنان جامعه ما ندارد، نه تنها زنان را تهی و تحقير مي کند، بلکه سرشتی خشونت زا نيز دارد. زيرا با اين نمادهای مبالغه آميز، و از طريق بمباران تبليغاتی، عده ای از زنان که وجود خارجی ندارند در هاله ای از تقدس قرار مي گيرند و عده ای ديگر از زنان به شدت و با خشونتی عريان حذف و تحقير مي شوند و بدين ترتيب گروه دوم در جامعه ضربه پذير شده و خشونت و سرکوب آنان توجيه مي شود.

تجربه نشان داده است که هرگاه اقتدارگرايان خواسته اند، گروهی را که مورد پسندشان نيست حذف کنند، ابتدا آنان را از طريق رسانه انحصاری، هتک حرمت و ترور شخصيت کرده و سپس آنان را به کليشه های ساخته و پرداخته خودشان آلوده ساخته اند و بدين طريق حذفشان را موجه جلوه داده اند. اين سياستی است که سال هاست دنبال مي شود و به نظر مي رسد علاوه بر نقد مداوم و اعتراض سازمانيافته عليه چنين برنامه سازي هايی، ما مجبوريم به دنبال خواسته های بنيادي تری نيز باشيم که در جهت شکستن انحصار صداو سيما عمل کند. بنابراين شايد حرکت سازمانيافته ما زنان در اين دوره، بتواند بر محور خواسته مشروع ايجاد راديوها و کانالهای تلويزيونی توسط سازمان های غيردولتی و افراد مستقل استوار باشد، يعنی راديوها و کانالهای تلويزيونی غيردولتی که بتواند نيازهای واقعی گروه های مختلف زنان را پاسخ گويد و ميراث پدری و تيول گروهی «نخبه» در جامعه نباشد که فقط از طريق نيابت و وراثت، آن هم از نوع صدا و سيمايي اش، به ديگران واگذار شود.