يکشنبه ۲۳ فروردين ۱۳۸۳ – ۱۱ آوريل ٢٠٠۴

 

جنگ بوش يک فاجعه اقتصادی است

به نظر من دو هدف اصلی ايالات متحده را به سوی عراق راند: نفت و حمايتش از اسرائيل

به خاطر عراق اکنون بيشتر دنيا به امريکا به عنوان عامل تهديدکننده و بی ثباتی مينگرند

 

 

 

اريک مارگولس

ترجمه: حسين غبرايی

به نقل از : شهروند / چاپ کانادا

 

"ايالات متحده به يک پيروزی نظامی قطعی دست يافته، اما پيروزی سياسی يک خيال باقی ميماند" جمله معروف پيرحوس (Pyrrhus) شاه اپيروس (Epirus) بعد از نبرد خونين هراکلی (Heraclea) در ۲۸۰ قبل از ميلاد همچنان درخور آمريکای فاتح عراق است: "يک چنين پيروزی ديگری نابودی ما را تامين خواهد کرد."

در مارچ ۲۰۰۳ اشغال عراق توسط بزرگترين قدرت نظامی جهان در برابر ارتش وسيعا بی عمل کشوری کوچک اتفاق افتاد. ملتی هفده ميليونی و درهم شکسته (مبارزان کرد محسوب نشدند) که زير دوازده سال تحريم و بمباران خرد شده بودند.

مسابقه هجوم نيروهای ايالات متحده به علت پوشش هوايی کامل و دستاورد درخشان و بی نظير لجستيکی، از کويت تا شمال عراق در سه هفته صورت گرفت. پانزده درصد ارتش عراق که مقاومت کرد و جنگيد توسط حملات سازمان يافته سنگين هوايی و آتشبارهای توپخانه نابود شد. مقاومت شهری ابدا شکل نگرفت. اين شکست جنگ استعماری ديگری يعنی عمليات درويش (Dervish) در ۱۸۹۸ را به خاطر ميآورد. در آن سال ژنرال کيچنر Kitchner فرمانده ارتش سلطنتی بريتانيا بالای رود نيل در سودان، به قبيله ای بدوی اسلامی در ام دورمان (Omdurman) برخورد کرد، همه را قتل عام کردند. آتش سريع تفنگها و توپخانه بريتانيايی ها، سواره ها و شمشير به دستان (Cuzzy-Wuzzies) درويش را درو کرد، درست همان کشتاری که ايالات متحده با سلاحهای دقيق اش واحدهای عراقی را محو کرد.

نيروی هوايی و نيروهای زمينی ايالات متحده عالی ترين ابزارهای تکنيکی، الکترونيکی و لجستيکی آزمايش شده در نبرد را به نمايش گذاشتند. آنها دو نسل کامل نظامی تقريبا از همه ديگر ملل جهان جلوترند.

اما هم چنانکه متفکر بزرگ نظامی ژنرال Culler چهل سال پيش گفت، حقيقت جنگ، پيروزی نظامی نيست، بلکه دستيابی به امتيازات سياسی صلح است. وقتی که ايالات متحده به يک پيروزی نظامی قطعی در برابر عراق تقريبا بی دفاع دست يافت، پيروزی سياسی يک خيال باقی ماند.

 

اهداف اساسی

 

به نظر من دو هدف اصلی ايالات متحده را به سوی عراق راند: نفت و حمايتش از اسرائيل.

ادعای کاخ سفيد در مورد وجود سلاحهای کشتار جمعی و تروريسم فقط هياهوی بسيار برای پوشاندن واقعيت بود. پرزيدنت بوش ادعا ميکرد که عراق ناتوان "خطر جدی روزافزونی" است. در ايالات متحده خانم کانداليزا رايس به طور جنون آميزی درباره "قارچهای اتمی بر فراز ايالات متحده" هشدار ميداد و معاون پرزيدنت بوش آقای ديک چينی به طور تنفرآميزی درباره "سلاحهای اتمی در حال ساخت عراق" ناله و شکايت ميکرد که اين همه بی معنا بود.

اکنون آمريکا عراق را کنترل ميکند. کشوری استراتژيک با دومين و عظيم ترين ذخاير نفتی خاورميانه. CIA محاسبه ميکند که چين و هند با اقتصادی رشد يابنده تشنه نفت (Oil hungry) باعث خواهند شد که جهان تا سال ۲۰۳۰ يا زودتر با کمبود نفت روبرو شود. بنابر اين دار و دسته بوش در جهت تضمين هژمونی جهانی آمريکا، خاورميانه و نفت آسيای مرکزی را قبل از اينکه بحران فرا رسد تسخير ميکنند. لازمه چنين کاری اشغال عراق و افغانستان است. ايالات متحده نفت کمی از خاورميانه يا آسيای مرکزی وارد ميکند گرچه اين نواحی منابع نفتی عمده اروپا و ژاپن و به طور روزافزونی هند و چين اند.

با تصاحب اين منابع نفتی، ايالات متحده توان اقتصادی و تجاری و نظامی رقبايش را کنترل ميکند. کنترل نفت جهان اسلام يکی از اصول محوری قدرت جهانی آمريکاست.

پنتاگون سه پايگاه دائمی عظيم نظامی در عراق طراحی ميکند که قرارگاههای قدرتمند هوايی و زمينی که توسط نيروهای مزدور محلی پشتيبانی ميشوند از آن جمله اند. آنها نه فقط پليس عراق، بلکه کل خاورميانه و محافظ "شاهراه حياتی" لوله های صدور نفت از آسيای مرکزی و جهان عرب اند.

پايگاههای ديگر ايالات متحده در افغانستان، ازبکستان، تاجيکستان، و پاکستان که به پايگاههای بلغارستان و رومانی متصل شده اند، محافظان جديد اين شاهراه اند.

دومين هدف به نظر من ياری به اسرائيل بود.

مدافعين آمريکايی پرنفوذ آريل شارون دست راستی ترين نخست وزير اسرائيل نقشی تعيين کننده در ايجاد پرونده جنگ عليه عراق بازی کردند.

در کاخ سفيد از مواضع گوناگون -- پنتاگون، شورای امنيت ملی، مطبوعات، حاميان مالياتی و منابع فکری -- تمام اين نو محافظه کاران به هماهنگی عملياتی درباره سلاحهای کشتار جمعی غيرموجود در عراق کمک کردند و درمان آن را با بوق و کرنا طلبيدند.

 

ايالتهای کوچک

 

نومحافظه کاران به اهدافشان رسيدند. عراق که زمانی يکی از توسعه يافته و صنعتی ترين کشورهای عربی دنيا و دشمن سرسخت اسرائيل بود، از بين رفت و در نهايت به سه ايالت کوچک ضعيف تقسيم خواهد شد.

اسرائيل برنده اصلی جنگ عراق است. رقيب مستعد اتمی توسط امريکا نابود شد.

بسياری از نو محافظه کاران معتقدند که شکست عراق کمک خواهد کرد که اسرائيل اشغال ساحل غربی و جولان را استحکام بخشد، ايجاد دولت فلسطينی خنثی شود و ملتهای عرب مجبور شوند هژمونی منطقه ای اسرائيل را بپذيرند.

اما برای ايالات متحده، جنگ عراق در بهترين حالت يک پيروزی برابر باخت بود. تجاوز و اشغال عراق فاجعه مالی ثابت شده ای ست. بهای تجاوز به طور مستقيم يک صد و پنج ميليارد دلار امريکا يعنی قيمت پنج نبرد گروهی کامل يا يک ميليون آپارتمان ارزان قيمت است. اشغال عراق ماهانه ۹ميليارد دلار هزينه دارد. پيش از جنگ محافظه کاران ميخواستند هزينه مالی اشغال را با غارت نفت عراق تامين کنند که در نتيجه خرابکاری با شکست مواجه شد. تخمين کنگره برای کل هزينه «برقراری آرامش» و «بازسازی» عراق در سال مالی ۴-- ۲۰۰۳ رقم حيرت انگيز دويست ميليارد دلار است.

اين پول ميبايد از خزانه ای خالی قرض شود که به علت حماقت بوش هزينه «جنگ» شد، کسر بودجه عظيم چهارصد ميليارد دلاری پيش روی ماست که خطر انفجاری تورمی را که تا مدتهای طولانی بازارها را تضعيف و تهديد ميکند و ادامه اش ضعف بيشتر دلار است.

تلفات انسانی جنگ رو به افزايش است. ايالات متحده تاکنون (زمانی که اين مطلب نوشته شد) پانصد و پنجاه و پنج کشته و حدود نه هزار مجروح در نبرد، حوادث و بيماريهای جدی دارد.

ده هزار شهروند عراقی توسط نيروهای آمريکايی در جنگی که اکنون به عنوان «گمان اشتباه اطلاعاتی» گفته ميشود کشته شده اند، تلفات نظاميان عراقی شش تا ده هزار نفر است، عراق در ويرانه ها خوابيده است. «بازسازی عراق» معنايش پرداخت تمام خساراتی است که در نتيجه بمباران سنگين و سالها تحريم ايجاد شده است.

 

رژيم دست آموز

 

برخلاف ادعای اميدوارانه کاخ سفيد درباره کسب حاکميت عراقيها، نيروهای آمريکايی عراق را به قرارگاهی تبديل ميکنند که سالها محافظ ميدانهای نفتی و مدافع رژيم دست آموز«دمکراتيکی» خواهد بود که در بغداد در قدرت است و مطيع اوامر واشنگتن.

درگيری نيروهای امريکايی با جنگ مخفيانه چريکی ادامه خواهد داشت که کشته و زخمی بيشتری به همراه دارد و به گونه ی فزاينده ای نيرويهای اشغالی را خشن تر و فاسدتر ميکند. نتيجه انکارناپذير تمامی جنگهای استعماری. به طور خلاصه امريکا اکنون صاحب ساحل غربی يا لبنان خود شده است.

خودپسندی وقيحانه و نادانی ژرفی که توسط هيأت حاکمه امريکا در جنگ صليبی اش عليه عراق به نمايش گذاشته شد، جهان را عليه ايالات متحده برانگيخته است. اشغال عراق عملی است که تروريسم توليد ميکند. برای نسل جديدی از جوانان مسلمان، عراق به افغانستان سال ۱۹۸۰ بدل شده است: مظهر وحدت و جنگ عليه اشغال گران خارجی، نبرد عليه امپرياليسم و دفاع از افتخار در حال فروپاشی جهان اسلام. بوش و طرفدارانش ميليونها دشمن جديد آفريدند.

نيمی از کل نيروهای رزمی زمينی ايالات متحده در اطراف و داخل عراق درگيرند. نيروهای ذخيره برای سفرهای طولانی بسيج ميشوند. فرسودگی نيروهای ارتش زير ضربه و آلات نظامی سنگين شان چاه بزرگی است که چندان بررسی نشده است.

قول آزادی اين نومحافظه کاران با فريادهای شادی و پرتاب شاخه های گل و «دمکراتيزه» کردن سريع عراق به هيچ و پوچ بدل شده است. عراق خطرناک، شديدا بی ثبات و پر از خشونت و سازش ناپذيری مطالبات سياسی شيعه باقی ميماند. اکنون بيست گروه مقاومت با نيروهای اشغالگر و متحدانش ميجنگند. جنگجويان جهادی مسلمان عليه «شيطان بزرگ» مبارزه ميکنند. اما بوش هنوز هم ادعا ميکند که اشغال عراق، امريکا را امن تر کرده است.

با اين همه به خاطر عراق اکنون بيشتر دنيا به خود امريکا به عنوان عامل تهديدکننده و بی ثباتی مينگرند.

پرزيدنت بوش سرش را در لانه زنبورهای زخمی فرو برده است. ايالات متحده قبل از پيدا کردن راه حلی برای خروج از اين ماجراجويی غيرعادی اولين جنگ استعماری قرن بيست و يکم، هم چنان نيروی انسانی، مالی و آبرو از دست خواهد داد.