شنبه ۲۲ فروردين ۱۳۸۳ – ۱۰ آوريل ٢٠٠۴

 

دمل چركين تهمت زني و فضاي ايجاد رعب بايد شكافته شود و خشك شود

 

چند توضيح مختصر در پاسخ به باقي قضايا

 

نسيم خاكسار

 

۱ـ‌  در متن من: «بازخواني فراخوان كانون نويسندگان ايران در تبعيد و انجمن قلم ايران در تبعيد» واژه «جنايتكار»  نيست.  جعل كرده اند. اصلاً اين  گونه  حرف زدن زبان  و فرهنگ من  نيست. تمام بحث من در آن مقاله فقط روي متن بود و نه نويسندگان آن. دقت شود فقط روي متن. و نويسندگان متن را « اين دوستان» خواندم. من رعايت  انسان مي‌كنم.

۲- آقاي عباس سماكار نوشته است در جريان سخنراني در بخش «سواز» دانشگاه لندن اعضاي كانون در لندن به نسيم خاكسار هشدار دادند كه به آن برنامه نرود چون دست جمهوري اسلامي در كار است  و او اعتنا نكرد و رفت.

درست است. تمام.

من هرجا  كه بروم به اعتبار خودم مي روم.  توضيح  زير غم انگيز است.‌ گفتن ندارد.  اما انگار مجبورم و فقط براي روشن كردن متن ايشان است.

بعد از نشست عمومي كانون و بعد از اصرار دوستاني در كانون كه به آن جلسه نروم  وقتي به خانه آمدم و از مسئول آن برنامه در دانشگاه تلفني توضيح بيشتري از وضع شان خواستم متوجه شدم اين دوستان درست نمي گويند.  پيش از من يكي دونفر ديگر هم  در آن جا سخنراني داشتند. وقتي هم با مسئول برنامه هاي ادبي دانشگاه سواز، در لندن از نزديك آشنا شدم، متوجه شدم كه ايشان دوست نزديك بسياري از اعضا كانون است.  خنده دار اين بود كه معترضين به اين برنامه كه مي گفتند همه چيز پنهان اين  برنامه ها را مي دانند نمي دانستند در جمع هيات مديره برنامه هاي اين دانشگاه خانم شاداب وجدي شاعر نشسته است. وقتي من به لندن رفتم به دوستان هيات دبيران گفتم به نظر من اشتباه است  عليه اين نهاد فقط بر اساس شايعه بيانيه بدهند و اين در شان كانون نيست. زيرا اطلاعات شان درباره اين رشته از برنامه هاي دانشگاه نادرست است. در آن وقت كه من در لندن بودم هيچ نگفتند و بعد از بازگشتم  به هلند  يك عده اي ازهيات دبيران و پيرامون آن ها شروع كردند به سر وصدا كه اي واي به داد برسيد و اين بود كه آن ها تصميم گرفتند يك اعلاميه ي آبكي بدهند به نام هشدار كه  نام دانشكده «سواز» هم در آن ذكر نشده باشد و قال را بكنند. حرفي نزدم. 

بعد از من، به همين جلسه، نخست ميرزا آقا عسكري براي شعر خواني رفت و بعد و يا قبل از آن، از كانون هم استعفا كرد و رفت. آقاي ميرزا آقا عسكري خودش زماني عضو همان هيات  دبيراني بود كه همان بيانيه كذائي را كه آقاي سماكار به آن اشاره دارند منتشر كرده بودند. آقاي سماكار از خودش نمي پرسد كه اين  چه بيانيه اي است  كه به مضمونش حتا نويسندگان آن اعتنا نمي كنند. اگر به فهرست نام  شركت كنندگان شاعر و نويسنده  كه بعضي عضو كانون هستند و بعد از انتشار بيانيه كانون در برنامه هاي  همين  دانشگاه شركت كردند نظري بياندازيد خيلي ساده متوجه مي شويد  وقتي بيانيه اي از طرف كانون منتشر شود كه واقعيت هاي مورد اشاره در آن  بي پايه و غلط  باشد كسي برايش تره خرد نمي كند. اينطوري بايد آبروي كانون را حفظ كرد؟

حالا اگر من صدايش را  درمي‌آوردم « موضوع  خيلي خيط بود» به كي برمي گشت؟

۳-  براي من موضوع فراخوان اخير كانون نويسندگان و انجمن قلم ايران در تبعيد ديگر موضوع تمام شده اي است. و هرچه هست  و مي ماند، به مجمع عمومي برميگردد و نظر اعضا. پس درباره آن اصلاُ حرفي نمي زنم.

۴- مطلب من در اين بخش از بحثم  ديگر مربوط به فقط كانون نيست. يك بحث عمومي است كه  كانون نويسندگان ايران هم در آن قرار دارد. و من طرح آن را با اشاره به اين جمله از متن عباس سماكار ضروري مي دانم. ايشان مي نويسد: «واقعيت  اين است  كه در كانون هم مثل ديگر عرصه هاي مبارزات اجتماعي دو صف در برابر هم  قد كشيده اند و شما در جناح مقابل مبارزاتي ما قرار داريد.» خواننده با  خواندن اين جمله اين برداشت را مي كند كه  اختلاف اعضا در كانون نويسندگان ايران يك اختلاف سياسي است. برخي ها انقلابي  و دو آتشه اند عليه حكومت  جمهوري اسلامي  و برخي هم نه. اين شكل ساده معناي  جمله ايشان است كه انگ گروهي به كسي و يا به كساني  نزده  باشيم. پاسخ من  به اين جمله اين است كه: نه، اين طور نيست.  تا آن جائي كه به خودم و آشنائي ام  با بچه هاي درون كانون برمي‌گردد من  كسي را در كانون نمي شناسم كه مخالف  با سرنگوني  جمهوري  اسلامي باشد. به همين قاطعيت مي‌گويم  و پايش مي ايستم.  بي خود كسي براي خودش از اين  نوع اعتبارهاي  دلخوشكنك نسازد. وجود هم داشته باشد ربطي به منشور و اساسنامه كانون نويسندگان  ندارد. اين  صف هاي سياسي  كه ايشان ساخته است خيالي است.  دنياي فرضي در جمله آقاي عباس سماكار به سرعت برق  باد هوا مي شود. كافي است مثلاً خواننده اي حتا نا آشنا با  كارهاي من  برود و متن سخنراني من را كه در همين سپتامبر گذشته در يادمان جانباختگان قتل عام  زندانيان  سياسي سال ۶۷ توسط رژيم جمهوري اسلامي  به «نام نامداران ما و ننگ حكومتيان» در آخن و يكي از شهرهاي ديگر در آلمان داشتم و بعد در بيشتر سايت هاي اينترنيتي  منتشرشد،‌ بخواند تا  نادرست بودن اين حرف را دربياورد. اما چرا ايشان  اين حرف را مي زند؟  براي  اين  كه اين  واقعيت را بپوشاند كه در كانون هم مثل هر جاي ديگر دو نوع  اخلاق برخورد، در مبارزه در برابر رژيم هاي ضد انساني، وجود دارد. يك صف زود انگ مي زند. برچسب مي زند. به آني هر حرف و كاري را كه با آن مخالف است به  رژيم مي‌بندند. و فضاي رعب و ترس ايجاد مي كند و برايش پيروزي و شكست  در صحنه مطرح است. و با رقص شاطري مي آيد وسط  و مي گويد « بجنگ تا بجنگيم».  براي ديگري، نه. صف ديگر، كوشش مي كند اخلاق و فضليت در مبارزه  را اجر بگذارد و رعايت كند. اين صف وقتي با  ضد انسان مي جنگد حواسش هست و يا مي خواهد  باشد كه از اسباب و  طبيعت و فرهنگ آن  حكومتي كه بلاي جامعه و مردم ما شده است  فاصله بگيرد. بلي اين  دو صف در كانون هم مثل ديگر عرصه هاي مبارزات  اجتماعي ديگر وجود دارد. ومثل هر جاي ديگر هم تاريخي دارد. و سرنوشت ماست كه  بايد با  اين  نوع ضد اخلاق در بيافتيم. نمونه مي آورم  و كساني كه مي خواهند بيشتر بدانند مي توانند مراجعه كنند به  كتاب انسان در شعر معاصر اثر محمد مختاري ( در آمد و يا مقدمه آن  » و سرگذشت كانون نويسندگان ايران اثر محمد سپانلو(‌ بخش تعليق گروه پنج نفره)‌ و بخشي از تاريخ جنبش روشنفكري ايران جلد 5 مصاحبه ي من با دكتر مسعود نقره  كار .

در سال 58 در «كانون نويسندگان ايران» در ايران،  براي برگذاري شب هاي كانون اختلافي پيش آمد كه منجر به اخراج پنج نفر و بعد انشعاب در كانون شد. آن زمان دوره  اين  انگ ها بود:  شما با  برپائي شبهاي كانون از سلطنت طلبان و  ليبرال ها و آنارشيست  ها و  ضد انقلاب فراري در خارج حمايت  مي كنيد.

در آن وقت من  و شانزده  نفر ديگر كه اكنون تعدادي شان حي و حاضر در كانون نويسندگان در تبعيد هستند،  پيشنهاد كميسيوني را داديم كه اين  گونه فرهنگ رعب و تهمت زني را ريشه يابي كند، تا با  باز كردن آن ، اين چرخه  خرافه  در جامعه ما از حركت  بيافتد و تا جاودان بالاي سرمان نچرخد و چون كابوسي زندگي مان را به جهمني از ترس و رعب تبديل نكند.  نشد. حكومت  به كشتار دگر انديشان نشست. و  ما هر كدام  به جائي گريختيم.

اين دمل چركين تهمت  زني و فضاي ايجاد رعب بايد شكافته شود و خشك شود.

اين دمل چركين روح جامعه ما را بيمار كرده است. جامعه ما روحش بيمار شده است.

جامعه ما از نظر روحي افسرده است. ترسو است. فرد از حرف زدن مستقل در جمع مي‌ترسد.  چون هر لحظه ممكن است به  او  تهمت بزنند.

بيچاره هوشنگ گلشيري افتخار ادب سرزمين ما به خاطر دو كلمه حرف شد خاتمي چي و سفير جمهوري اسلامي.

اين چرخه خرافه فكر را  مي‌كشد.

 فكر در چنين  فضائي مي ميرد. فكر مرده است.

 چرخش اين چرخه خرافه در جامعه ما فرد را دو  شخصيتي و گاه چند شخصيتي  كرده است. يك جا شاعر  و نويسنده ما سوپر مدرن  مي شود و  جاي ديگر مي رود پاي و بالاي متني را امضا مي كند كه سر تاپاي كلماتش بوي كهنگي قرون وسطائي را مي دهد.

۵-  آقاي عباس سماكار مي نويسد« من واقعا براي شما متاسفم. هركس ديگري هم كه سوابق مبارزاتي شما را مي شناسد از اين  تغيير روش واقعا متاسف و بهت زده  است.»

ايشان لازم نيست از سوابق مبارزاتي من حرف بزند. من خودم را مي شناسم، من اگر هيچ كار نكرده باشم و هيچ كتابي هم ننوشته باشم همين داستان كوتاهم: « مرائي كافر است.» تا جاودان عليه جنايات رژيم جمهوري اسلامي در هر دادگاهي شهادت خواهد داد. او نمي تواند با پرتاب اين تيرهاي تهمتِ رفتن به سخنراني در « سواز» من را ويران كند. اما يك چيز را مي تواند ويران كند. و آن، يك دوستي سي ساله است. دوستي ئي كه از چه دالان هاي پر شكوه و وحشتي عبور داده شده بود. بر اين ويران شدن است كه بايد متاسف باشد. قلعه اي محكم  كه چقدر ارزان چقدر ارزان آن را ويران كرد.

۶- و سخن آخر. ايشان من را به «جنگ تا بجنگيم» دعوت كرده  است. نه.  اشتباه نكند. من با او و ديگراني مثل او جنگي ندارم و نداشته ام.  تمام حرف و فكر من  درباره نوعي حرف و فكر بود.  نمي خواهند بفهمند، نفهمند.  من وقت جر و بحث بيشتر با آنان را ندارم. و براي همين،  كه ديگر از اين پس اين شبهه دشمني با آن ها  و ديگري  پيش نيايد براي هميشه از عضويت در كانون نويسندگان ايران در تبعيد و انجمن قلم  ايران در تبعيد استعفا مي‌دهم. همين

 

نسيم خاكسار

هشتم  ماه آوريل ‏۲۰۰۴‏

اوترخت. هلند