قطره
باراني که بر
گل سرخ مي
لغزد ، جوانه
لجوجي که بر َسرما
غلبه مي کند ،
آوندهاي سرکشي
که موانع را
از سَر ِ راه َبرمي دارند
( ۱ ) ، گياه
مهرباني که از
قلب ِخاک سر
بر مي آوَردو به
آفتاب سلام مي
کند ، چشمه جوشاني
که دل سنگ را مي
شکافد ــهمه و
همه ،در برابر اين
زندگي که پارس
مي کند و اين
زمين که خار مي
خلد و اين
آسمان که بلا
مي ريزد ، شور
و شادي را فرياد
مي زنندو
هم آواز با « پياز
پير » کهــدر
گرم جاي گوشه
مطبخ ، با ريش
و ريشه اي که
فرو هشته در
سبد ، رأيت
سبزي برمي
افرازد ــداد مي
زنند :
بهار وزيد
، بهار شکفت ،
بهار دميد ...وفرياد بر
مي آورند : بهار
مي آيد هر چند
زمستانيان
نخواهند ...
گرچه در
مَقدم ِ بهار
، طبيعت با
هزار زبان
ترانه مي
خواند و ابر و
باد و مَه و
خورشيد و فلک
، َدف مي زنند
و کف مي زنند ، «
باغ سلام مي
کند سرو قيام
مي کند ، سبزه
پياده مي رود
غنچه سوار مي
رسد » ، گرچه
نوروز آمد و «
هم خنده مي ،
هم نغمه ني ،
گويد که چه پيروز
آمد »ــاما به
قول شهريار در
منظومه « حيدر
بابا»گوئي
ظلمت شب به
روشني چيره
شده و چشمان
گرگ در سياهي ها
خيره گشته است
!( ۲ )
در روزگار
غريبي که عقل
به تبعيد رفته
، ابتذال به ميدان
آمده و
گِردباد ِ
استبداد و
استعمار فضا را
تيره کرده ،
در زمانه اي
که آسياب بر
خون عاشقان مي
چرخد و بازار
مِکر و فريب
گرم است ــ
بهار نيزغريب
و تنهاست !و نوروز
صفائي ندارد .
در حاليکه
فقر و فحشاء بيداد
مي کند و
هزاران کودک
خياباني
روزگاري سياه
تر از زغال
دارند و
خواهران و
دختران مان را
در ُدبي و
امارات و ... چون
بردگان مي
فروشند ؛ و بسياري
از هموطنان ما
پناهي جز
ترياک و حشيش
و بنگ و دود و ندارند
، در شرائطي
که جوانان ما
به نابودي
کشيده شده و
ُخوره
آخوندها مردم
خوب و شريف
ميهن مان را
زار و پريشان
و َکج و کوله
کرده و رفتار و
روانشناسي
آنها را نيز
تغئير داده ،
ناهنجاري ها و
بيماري هائي
چون بي هويتي
، بي اعتمادي
، چشم و هم چشمي
" دوچهرگي ،
نزول خواري ،
کلاه َسر
ِهمديگر
گذاشتن و بازي
با چک هاي بي
َمَحلو . . . به فساد و
بيکاري و ليچارگوئي
واعتياد و
هزار درد بي
درمان ديگر
افزوده شده و
کانون گرم
خانواده ها
مثل آب ِخوردن
از هم مي پاشد و
کودکان قرباني
ميشوند و خانه
دلها پُر از
گرد و غبارست ــ
البته و صد
البته که نوروز
صفا ندارد و دل
ِبهار هم مي گيرد
! مگر مي خواهيم
خودمان را گول
بزنيم ؟
چرا
بهار مغموم
نباشد ؟ خودخواهي
طالبان ِنفت و
دلار، و واقعيت
جهان گستري
سرمايه در
کشورهاي سرمايه
داري که به
صورت سياست
خارجي و تهاجم
نظامي دولت هاي
زورگو جلوه گر
ميشود ، به
زمستان تيره و
سردي پَر و
بال داده که
در يخبندانش
شور زندگي مي
ميرد .
مگر نه اينکه
شکل گيري سرمايه
داري و توسعه
آن ، در درون و
بيرون مرزهاي
ملي ، تاريخي
خونين را شکل
داده که ما ( ما
ايرانيان نيز
) از آن مصون
نمانده و نمي
مانيم؟
مگر نه اينکه
همه بَر َخر
ِخود خواهي خويش
سواريم و چشم
مخالف خويش را
هم اگر بتوانيم
در مي آوريم ؟ مگر
نه اينکه آخوندها
ميخ خود را مي
کوبند و مُدعيان
ِ صاحب اختياري
جهان نيز (
البته به
دلائل عميق
اقتصادي و سياسي
) به بشريت چنگ
و دندان نشان
داده،
آتشي به پا
کرده اند که
دودش در درجه
اول به چشم
آزاديخواهان و
محرومان مي
رود ؟
مگر نه اينکه
تمام جهان
دارد چوب ِ بُحران
ِساختاري
امپرياليست
ها و در رأس آن
آمريکا را مي
خورد که
ــ براي
احياي دوره جديدي
از شکوفائي
بورژوائي
ــ به
خاطر « کنترل
بر ذخائر و جريان
منظم نفت به
کشورهاي
متروپل »
ــ براي
حفظ و تقويت
موازنه
استراتژيک در
خاورميانه در
جهت خودشان ،
و
براي خاموش
ساختن کانون
هاي بحران ،
جهاني را به
جنگ و جنايت
کشيده اند و
عالم و آدم را
هم با شعارهاي
دموکراسي و
حقوق بشر فيلم
کرده اند ؟
چرا
بهار مغموم
نباشد ؟ در
حاليکه اکثريت
مردم بي پناه
ما در دافعه ِ ستم
آخوندهاي
هرزه و هار ،
چشم به راه
اسکندري نشسته
اند تا از راه
برسدتا برايش
اسپند دود
کنند ، دورش
بگردند و
قربان صدقه اش
بروند ؟ و مگر نوکران
استعمار و
ارتجاع و امثال
هخا و مَخا
صدبار آنها را
لب جوي آب
نبردند و تشنه
بر نگرداندند
؟
البته علي
رغم تمايل ذاتي
دولت بوش که
بر اساس جنگ افروزي
و تهاجمات
نظامي بنا شده
، دولت آمريکا
همواره ترجيح
داده با
آخوندها زد و
بند کند و چشم
انداز اصلي
دولت بوش هم
کنار آمدن با
دشمن ترين
دشمنان مردم ايران
و بستن دست و
پاي اصلي ترين
نيروئي ست که
به مصاف با شريعت
سالوس و ريا
برخاسته است ،
وگرنه معني
ندارد که از يکسو
استبداد مذهبي
حاکم بر ميهنمان
را َسد ِراه پيشرفت
و دموکراسي
بنامند و از
سوي ديگر لي لي
به لالاي
آخوندهاي بي
عمامه و عمامه
دار بگذارند ؟
چرا
بهار مغموم
نباشد ؟ آيا
رابطه هاي
مشکوک و زيرزيره
ِ دولت بوش با
آخوندها که يک
نمونه اش راهم
در بمباران ارتش
آزادي بخش در
آغاز جنگ درعراق
ديديم و خون
پاک امثال محبوبه
سوفاف ، وحسين
مشارزاده (
زنداني سياسي
در دوران شاه )
را بر زمين ريخت
، ذهنيت و خيالبافي
ست ؟
آيا براستي
« جان بولتون »که مي
خواهد سر به
تن سازمان ملل
هم نباشد ! و
امثال بوش و
بلر و آرميتاژ
و جک استروا ،
دل شان براي
آزادي ملت ها
و حقوق بشر خيلي
مي طپد ؟ آيامُلا
حسني هاي ِدولت
بوش که حتي
راست هاي سنتي
در حزب جمهوري
خواه را نيز
به وحشت
انداخته اند ،
براي امضاي
خودشان در
کنفرانس
سانفرانسيسکو
در ۱۹۴۵ ، يعني
براي سازمان و
جامعه ملل پشيزي
ارزش قائلند ؟
آيا
کودتا در هائيتي
، کمک نظامي
براي قتل عام
در کلمبيا ،
کوشش براي
کودتا در
ونزوئلا ،
نابودي
هزاران انسان
در ۱۹۹۳ در
سومالي، کمک نظامي
به صدام حسين (
که اينک دشمنش
مي نامند ! ) و
همزمان زد و
بند با
آخوندها در
ماجراي ايران
گيت ، در
تنگنا
قراردادن مبارزين
و مجاهدين و
حلوا حلوا
کردن رفسنجاني
و خاتمي ، همه
به دليل عشق
به آزادي و ُحرّيت
انسان بوده
است ؟!
آيا جنگ
اول خليج فارس
، بمباران شب
و روز در عراق
، ۱۳ سال محاصره
اقتصادي که بر
اثر آن هزاران
کودک معصوم از
گرسنگي و بي
داروئي
مُردند و صدها
هزار نفر از
مردم کشته و
زخمي شدند ،
تلاش براي
دموکراسي و
انقلاب مخملي
بوده است ؟
آيا
واقعاً آن همه
بمباران هاي
سفره اي در
عراق و نابودي
موزه ها و
مدرسه ها و
دانشگاهها ،
در راستاي
اهداف سازمان
ملل و اعلاميه
جهاني حقوق
بشر بود ؟ آيا
در اوج جنايات
چاقو به دستان
الجزائر که
چند سال پيش
به روستاها مي
ريختند و روز
روشن سر مي بريدند
، در برابر سياهکاري
هاي طالبان در
افغانستان که احکام
عصر شترچراني
را به اسم
اسلام قالب ميکردند
و روبروي
فرهنگ و مدنيت
مي ايستادند ،
ياپس
از سال پر
ابتلاي ۶۰ که
در زندان هاي
ايران از کشته
پشته مي
ساختند ، و در
اوج کشتار
زندانيان سياسي
در سال ۶۷ که
بهترين
فرزندان مردم
را به دار کشيدند
ــسياستمداران
اصلي جهان غرب
يعني صاحبان
نورت روپ ،
لاکهيد،
جنرال
ديناميک ، بوئينگ،
اسو ، تکزاکو
، هالي برتون (
که ديک چيني
ساليانه ۶۰۰
هزار دلار از
آن حقوق مي گيرد
) همانها که
امثال بوش و« پل
ولفو ويتز» را کوک مي
کنند ، ( آيا ) کک شان
گزيد و لب از
لب تکان دادند
؟
مگر نه اينکه
سياست خارجي
آمريکا در
راستاي منافع
انحصاراتفراملي
، بازار مالي
اين کشور و در
جهت تحميل
احکام بانک
جهاني ،صندوق بين
المللي پول و
سازمان تجارت
جهاني بر تمام
جهان است ؟ و
مگراصلاً مسئله
آنها رنج و
شکنج مردم
ستمديده است ؟
مگر تا همين
پارسال ، دولت
خاتمي به
عنوان يک دولت
معتدل و
اصطلاح طلب
مورد حمايت
آمريکا نبود ؟
مگر بن لادن و
طالبان را
خودشان ، خود ِخوشان
پر و بال نمي
دادند ؟
آري گرچه
عطر شکوفه هاي
نارنج به مشام
نمي آيد، نوروز سر
بر زانو دارد و
بهار هم مغموم
است . ( ۳ ) ، امابااين
همه اندوه در
خانه دل وجان...
بايد همچون آن
مرد شوريده که
از ظلم دشمن مي
گريست ، چنگ
نواخت و فرياد
زد « اندکي شادي
بايد که گاه،
گاه نوروزاست »
، بايد با
الهام از همه
قاصدان رهائي
که در دل شب هاي
تار صبح سحر
را نويد مي
دادندو با اقتداء
به حافظ ،
فرمانرواي بي
همتاي غزل و
شور که در اوج
حمله مغول ، يورش
هاي امير تيمور
و کشاکش هاي
آل مظفر ، از
اميد و غلبه
بر تاريکي سخن
ميگفت ، در
اوج سياهي ها
نيز مشعل اميد
را برافروزيم ،
ايران خانه
ماست . خانه
تکاني کنيم .
يادغلامحسين
ساعدي ، آن
نمايشنامه نويس
فرهيخته بخير
که ميگفت : « براي
پاکيزه نگاه
داشتن خانه
تنها جارو کافي
نيست . فضاي
خانه با ادب و
فرهنگ ِخود
تشخص پيدا مي
کند ... » آري
در اوج سياهي
ها نيز مشعل
اميد را
برافروزيم و يقين
کنيم َدر
همواره بر اين
پاشنه نخواهد
چرخيد ( ۴ ) و از
درون شب تار بدون
ترديد گل صبح خواهد
شکفت .
با همين
اميد در اينجا
مي خواهم به ياد
مادرم که مرا
از کودکي با
خانم مرضيه (
بانوي آواز ايران
) آشنا کرد ،
راه خود را کج
نموده ! توجه ام
را از دشمنان
مردم ايران يعني
از استبداد ديني
و مدعيان صاحب
اختياري جهان
، به دوستان
زندگي و بهار
معطوف کنم و از
مرضيه اين
هنرمند شريف و
با احساس که
با ترانه هاي
زيبايش شور و
شادي مي آفريند
و ۴ نسل با آن
زندگي کرده
اند ، در اين
بهار زيبا قدرداني
کنم . بخصوص که
اين روزها
کمتر از او ياد
مي شود .خانم
مرضيه ( ۵) که بسياري
از آثارش
سرشار از نيروي
زندگي است ،
ترانه زيبائي
هم در مورد
بهار دارد که
شعرش از فريدون
مشيري ست . عشق
بهار در فريدون
مشيرى تا آنجا
بود كه سبب شد
، نام دختر خود
را نيز « بهار»
بگذارد و در
بهاريه اى
دلنشين از
بهار خود
بخواهد كه با
بهار طبيعت
درآميزد . اين
بهاريه در
آئينه موسيقى
فرهاد فخرالدينى
بازتابيده و
در مايه
شادمانه
ماهور با صداى
ملکوتي مرضيه
اجراء شده است
.
بهارم،
دخترم از خواب
برخيز/ شِكر خندى
بزن، شورى
برانگيز
گل اقبال
من اى غنچه
ناز/ بهار آمد،
تو هم با او
درآميز ...
پيش از
کودتاي ۲۸
مرداد ۱۳۳۲
خانم مرضيه
صحبتي داشته
اند که مجله
خواندنيها
درج نموده است
. با احترام به
اين خواننده
شهير که از
سرمايه هاي اين
ملت کهن سال
هستند و ايران
و ايراني به
او افتخار مي
کند ، بخشي از
آنرا در اينجا
مي آورم .
سخنان
خانم مرضيه :
« ...
وقتي خيلي
کوچک بودم
سنتور ميزدم . يک
روز با سنتور يک
تکه دشتيميزدم و يواش
يواش با خودم
زمزمه مي کردم
، نميدونم چه
شعري بود که مي
خواندم که يکمرتبه
ديدم بابا جون
از پشت سرم
داد مي زند : «
قره جون ، خوب
مي خوني ، خيلي
خوب ... » ... بعد گفت
آقاي اسماعيل
مهرتاش آواز
تعليم مي دهد
تو هم بيا برو
، صدات که
خوبه ، تعليم
بگير ... رفتم و
شروع کردم . سه
دستگاه آواز پيش
او ياد گرفتم
، خيلي از من
تعريف مي
کردند ، همان
وقت هانمايشنامه
خسرو و شيريندر
جامعه باربد
اجراء ميشد .
من براي اولين
مرتبه در آن پيس
شرکت کردم ،
نقش شيرين با
من بود ، ۳۷ شب
روي سن بازي
کردم ، همه مي
گفتند َحظ کرديم
و خيلي شيرين
بازي مي کني .
آنجا بود که
لذت موفقيت را
درک کردم . از
شادي توي پوست
خودم نمي گنجيدم
. هيچکس باور
نمي کرد آن
اولين باري
باشد که به روي
ِسن آمده ام ،
ولي بعد از آن
هرچه کردم
بابا جون
اجازه نداد که
ديگر روي ِسن
بروم ، مي گفت
همان يکدفعه
بس بود ، انهم
براي اين بود
که کمي رويت
باز شود .
تا اينکه
مسافرت کوتاهي
پيش آمد ، از
مسافرت که بر
گشتيم رفتم
نزد استاد صبا
، تمام رديف
ها و آوازهاي
دوره اول را ياد
گرفتم ، يک
سال و نيم طول
کشيد ــ بعد
رفتم سراغ آقاي
عبدالله دوامي
، او به هيچکس
تعليم آواز نمي
دهد .
ازهنرمندان
قديمي ست که
امروز کمتر
خودش را نشان
ميدهد ( ۶ )، يکروز
جائي دعوت
داشتيم که او
هم بود
وقتي من
شوري که از
صبا آموختم
خواندم سرش
پائين بود تا
اينکه به يک
تکه حسيني رسيدم
، بي اختيار
سرش را بالا
آورد و نگاهي
کرد . همانجا
همراهم اشاره
کرد که موفق
شدي و استاد دوامي
مرا به شاگردي
قبول کرد . از
آن پس هفته اي
دو روز به من
درس مي داد و يک
سال پيش او
کار کردم .
عبدالله خان
مرد خوش مشربي
بود و داستان
ها از هنرمندان
قديمي مي گفت ...
تصنيف دوش دوش
، يعني
«
نبود ز رخت
قسمت ما غير
نگاهي ــ آنهم
ندهد دست مگر
گاه بگاهي »
از يادگارهاي
اين استاد عزيز
است . مي
خواستم بروم
در راديو
بخوانم ايشان
گفتند نه ،
هنوز موقع آن
نرسيده . اما
بابا جون گوش
نکرد و مرا به
راديو فرستاد ...
براي اولين
مرتبه در راديو
دشتي خواندم :
توانگران
که به جنب سراي
درويشندــضرورت
است که گاهي
به او بيانديشند
دفعه دوم
ابو عطا
خواندم ،
مرتبه سوم که
برنامه آخري
آنها و دستگاه
افشار را
خواندم و آمدم
پائين ، راستي
محشري شده بود
اينقدر
اتوموبيل جلوي
ايستگاه راديو
ايستاده بود
که نگو ، من با يک
پيراهن چيت
ساده ! همه ( از اين
سادگي ) مبهوت
شده بودند ...
...
هنر بايد مانعي
نداشته باشد
تا اوج گيرد ،
اصلا هنرمند
بايد غرق در
هنرش باشد ...
حالا روزهاي
دوشنبه در راديو
مي خوانم ، دو
روز هم درس
انگليس دارم و
دو روزهم «
سولفره » مي
خوانم . ميان
همه شعراء به
سعدي و حافظ بيشتر
علاقه دارم .
راستش را
بخواهيد عاشق
سعديم و حافظ
را مي پرستم ... ميان
سازها سه تار
را خيلي دوست
دارم ... آقاي
حشمت ( رفيق
بابا جان ) اولين
دفعه « در فکر
تو بودم » را به
من آموخت ... به
آن آواز محلي
مازندراني (
که موجب خيلي
تقليدها شد ) بيشتر
از همه علاقه
دارم . آخر مگر
نميدانيد که
من دختر دهاتي
مازندراني
هستم . من
افتخار مي کنم
که دهاتي هستم
... »
سلام بر
بهار ! ( ۷ ) که در
اوج رنجها و
دردها به داد
آدمي مي رسد و
با گل و بلبل و
سنبلش به
زمستان سرد و
تيره مي خندد
و فرياد مي
زند :
(
۱ ) هنگامه
پائيز و بخصوص
وقتي زمستان
فرا ميرسد مايعي
به نام « کالوز »
راه آوندها و
عبور شيره هاي
گياهي را در
درختان مي
بندد ، برگها زرد
ميشوند و مي ريزند
و درختان ماتم
مي گيرند... چرا
؟ چون به قول
مهدي اخوان
ثالث :
« هوا
دلگير ، در ها
بسته ، سرها
در گريبان،
دست ها پنهان
، نفس ها ابر ،
دلها خسته و
غمگين ، درختان
اسكلت هاي
بلور آجين ، زمين
دلمرده ، سقف
آسمان كوتاه ،
غبار آلوده
مهر و ماه ، زمستان
است »
اما با
فرا رسيدن
بهار اين سّد
ِ گران به
کنار مي رود و
نو از دل کهنه
خروج کرده ، «
کالوز » آب مي
شود و شيره هاي
گياهي قهقهه
کنان از راه مي
رسند . راستي
که براي همه
آزاديخواهان ،
بهار چه همنشين
زيبائي ست .
به دنبال
ورود اعراب به
ايران و پس از
آنکه دعوت همه
به اسلام جاي
خود را به تحميل
اسلام برهمه
داد و آتشکده
ها خاموش شد ،
در آن « دو قرن
سکوت » ، و سپس
در لحظه لحظه
شکست ها و
ناکامي هاي
بعدي ، که با
خون و اشک و
جنگ و زندان و
تيرباران ميگذشت
، عمو
نوروز در هر
بهار با کوله
باري از اميد
در مي زد ،
سلام ميکرد و
راوي بهاران
بود.
براستي کهآيت
بهار ذي صلاح
ترين رهبر و
مرجع تقليد
است که نه
عمامه و باد و
بروت دارد و
نه منم منم مي
کند و از دماغ
فيل افتاده
است .
(
۲ ) با اينکه دل
همه زندانيان
سياسي از شهريار
شاعر تواناي
ما به اين دليل
که فريب دروغ
و دغل اصحاب ِ شقاوت
را خورد و
ستمگران را
مدح نمود ،
پُر خون است ، (
نگاه کنيد به
کتاب نه زيستن
نه مرگ جلد
اول ص ۸۶ ) اما « حيدر
بابا » ي اين
شاعر نامدار
آذربايجاني که
به بهار و
زمستاني که ما
براي هم ميسازيم
نيز اشاره
دارد ، يک اثر
بسيار زيبا ست
.
تو خليلارين
آريخليوب
آجالدي ــ
گولگه دوندي ،
گون باندي ،
قاش قرلدي
قوردون
گازي قاران ليقدا
بَرَلدي ...
حيدر بابا
درختانت قد کشيد
، اما دريغ که
جوانانت را قد
خميد . برّه ها
را لاغري آمد
پديد ، ظلمت
شب به روشني چيره
شد ، چشمان
گرگ در سياهي
خيره شد .
( ۳ ) در باره
نوروز کتب بسياري
نوشته شده ،
قديمي ترين آن
ها متعلق به حدود
هزار و دويست
سال پيش است .
در قرن سوم و چهارم
هجري ست که از
نوروز سخن مي
رود . کتاب « تاج »
تأليف جاحظکه
فشرده کتاب «
روزبه فارسي »
و يا ابن مقفع
ِ بعدي ست ، يک
نمونه محسوب ميشود
. پس از
آن ابوريحان بيروني
در«
آثار الباقيه
» و نيز التفهيم
در باره نوروز
سخن گفته است
، مروج الذهب
مسعودي و کتاب
با ارزش « تاريخ
يزدگردي » که
بحث مفصلي در
مورد اعياد ايرانيان
دارد نيز از
نوروز و مير
نوروزي و ...
نوشته است .
مجمع التواريخ
، القصص ،
طبقات ناصري ،
شاهنامه
فردوسي ، تاريخ
طبري ، عيون
الاخبارابن
قتيبه دينورى و
نوروز نامه
عمر خيام ... هم
به نوروز
اشاره دارند .
بعدها هر کتابي
که در باره اين
عيد باستاني
نوشته شده با
تکيه به کتبي
که نام بردم
بوده است . ضمناً
همه شاعران
جهان بدون
استثناء به
بهار دخيل
بسته اند و در
شعر فارسي نيز
بهار مي درخشد
.رودکي
، فرخي سيستاني
، نظامي ،
کسائي ، خيام
، دقيقي ،
صائب ، سعدي ،
حافظ ، منوچهري
، مولوي ،...
سهراب سپهري ،
سياوش کسرائي
، نيما ،
شاملو ....
جدا از
شعر که با
بهار خويشاوندست
، نويسندگان
ما نيز به
نوروز و بهار
پرداخته اند .
استاد ذبيح
الله صفا ،
کاظم زاده ايرانشهر
، دکتر محمد
معين ، سعيد
نفيسي ، مرتضي
راوندي ، دکتر
مصاحب ، دکتر
محسن هشترودي
و ... همه
و همه به بهار
گريز زده اند . کوير
دکتر شريعتي نيز
مقاله زيبائي در
باره نوروز
دارد .
( ۴ ) اصل «استخلاف»
و «استبدال» ( با
مُسامحه آلترناتيو
) به وضوح و با
هزار زبان
نشان ميدهد کهآينده
از آن انقلابيون
است و نيروهاي
ميرا از صحنه
حذف خواهند شد
و بر خلاف ديدگاه
« فوکومايا » و
استادش هانتينکتون ، تئوريسين
هاي بوش که از «
پايان تاريخ »
دَم مي زنند ،
جهان درجا
نخواهد زد و
هميشه به ساز
از ما بهتران
نمي رقصد... َفسوف يَستخلف
الله قوما
غيرهم، سُوف يَستبدل
بهم قوما
آخرين ... َيستبدل
قوماً غيركم
ثم لا يكونوا
أمثالكم
( ۵ ) اين عكس
در روزهاي آخر
حضور خانم
مرضيه در
ايران گرفته
شده در مجلسي
كه براي
يادبود استاد
مهرتاش بر پا
بوده در منزل
يكي از
شاگردانشان .
استاد محمد منتشري
( " فكر بلبل " و
شور آفرين » از
جمله کارهاي ايشانست
) در حال صحبت
با خانم مرضيه
است .
( ۶
) آقاي محمد
رضا شجريان
نقل کرده اند :
زمستان ۱۳۵۹ استاد
عبدالله دوامي
روزي از خانه
بيرون مي رود
، هنگام
بازگشت چون
كليد
آپارتمان را
به همراه
نداشته ، براي
اينكه پشت در
نماند ، جواني
به سرش مي زند
و در استانه ۹۰
سالگي از
پنجره مي رود
بالا ، ولي در
يك لحظه غافل
شده و به زمين
مي افتد و ... ( اين
استاد نازنين
کهبه
دايره المعارف
موسيقي مشهور
بود ) ،
شبانگاه
بيستم دي ماه
در بيمارستان
، دارفاني را
وداع مي كند .
( ۷ ) ويوالدي
موسيقي دان ايتاليائي
که در آغاز کشيش
بود ، اثر زيبائي
دارد به نام «
چهار فصل » که
با بهار و با
طراوت تمام در
مي ماژور آغاز
مي شود ،ملودي هاي
زنده ويلن در
اين بخش از
موسيقي به وضوح
احساس شکوفه
دادن درختان و
گل ها و شادي
پرنده ها را
به انسان
منتقل مي کند
و بطور کامل
بهار را به
تصوير مي کشد ،
هنگامي که ويلن
شروع به اجراي
سولو مي کند ،
احساس خوشحالي
و آواز خواندن
پرنده ها به
انسان دست مي
دهد ...
در
قسمت ديگر گوئي
آسمان را تيرگي
مي گيرد . آيا
زمستان
دوباره بر ميگردد
و آش همان آش و
کاسه همان
کاسه خواهد شد
؟نه ، آخرين
بقاياي برف
زمستاني ست که
آب ميشودچرا که
صداي رعد و
برق در آسمان
، نشان از
باران بهاري
دارد ، و بهار
را جار مي زند .
( ۸
) در آدرس زير
که مي توانيد
آنرا کپي نمائيد
ودر کامپيوتر
خود بگذاريد و
کليک کنيد ، نزديک
به ۴۰ ترانه
از خانم مرضيه
موجود است که
در ميان آنها
ترانه زيباي
دختر کولي هم
هست و همه را ميتوان
شنيد .
ضمناً ترانه
« بهار بزرگ » را
که براستي يک
شاهکارست و با
تحريرهاي زيباي
دکتر حميد
طاهرزاده
اجراء شده ،
آقاي اسماعيل
وفا يغمائي
سروده اند و
استاد محمد
شمس براي آن
آهنگ ساخته
اند . نميدانم
چرا آقاي دکتر
محمود خوشنام
موسيقي شناس ميهنمان
که در برنامه
بي بي سي ، َرد ِ پاي
بهار را در
ترانه هاي ايراني
از مشروطيت به
اين سو دنبال
کرده اند ، از
اين اثر براستي
با شکوه هيچ يادي
نکردند . راستي
چرا ؟