شنبه ۲۹ اسفند ۱۳۸۳ - ۱۹ مارس ۲۰۰۵

همنشين بهار

ُغبار بشوي ، زچهره خود ، بهار رسيد

قطره باراني که بر گل سرخ مي لغزد ، جوانه لجوجي که بر َسرما غلبه مي کند ، آوندهاي سرکشي که موانع را از سَر ِ راه  َبرمي دارند ( ۱ ) ، گياه مهرباني که از قلب ِخاک سر بر مي آوَرد  و به آفتاب سلام مي کند ، چشمه جوشاني که دل سنگ را مي شکافد ــ  همه و همه ، در برابر اين زندگي که پارس مي کند و اين زمين که خار مي خلد و اين آسمان که بلا مي ريزد ، شور و شادي را فرياد مي زنند و هم آواز با « پياز پير » که  ــ  در گرم جاي گوشه مطبخ ، با ريش و ريشه اي که فرو هشته در سبد ، رأيت سبزي برمي افرازد ــ  داد مي زنند :

 بهار وزيد ، بهار شکفت ، بهار دميد ...  وفرياد بر مي آورند : بهار مي آيد هر چند زمستانيان نخواهند ...

گرچه در مَقدم ِ بهار ، طبيعت با هزار زبان ترانه مي خواند و ابر و باد و مَه و خورشيد و فلک ، َدف مي زنند و کف مي زنند ، « باغ سلام مي کند سرو قيام مي کند ، سبزه پياده مي رود غنچه سوار مي رسد » ، گرچه نوروز آمد و « هم خنده مي ، هم نغمه ني ، گويد که چه پيروز آمد »  ــ اما به قول شهريار در منظومه « حيدر بابا » گوئي ظلمت شب به روشني چيره شده و چشمان گرگ در سياهي ها خيره گشته است ! ( ۲ )

در روزگار غريبي که عقل به تبعيد رفته ، ابتذال به ميدان آمده و گِردباد ِ استبداد و استعمار فضا را تيره کرده ، در زمانه اي که آسياب بر خون عاشقان مي چرخد و بازار مِکر و فريب گرم است ــ بهار نيزغريب و تنهاست !  و نوروز صفائي ندارد .

در حاليکه فقر و فحشاء بيداد مي کند و هزاران کودک خياباني روزگاري سياه تر از زغال دارند و خواهران و دختران مان را در ُدبي و امارات و ... چون بردگان مي فروشند ؛ و بسياري از هموطنان ما پناهي جز ترياک و حشيش و بنگ و دود و ندارند ، در شرائطي که جوانان ما به نابودي کشيده شده و ُخوره آخوندها مردم خوب و شريف ميهن مان را زار و پريشان و َکج و کوله کرده و رفتار و روانشناسي آنها را نيز تغئير داده ، ناهنجاري ها و بيماري هائي چون بي هويتي ، بي اعتمادي ، چشم و هم چشمي " دوچهرگي ، نزول خواري ، کلاه َسر ِهمديگر گذاشتن و بازي با چک هاي بي َمَحل  و . . . به فساد و بيکاري و ليچارگوئي واعتياد و هزار درد بي درمان ديگر افزوده شده و کانون گرم خانواده ها مثل آب ِخوردن از هم مي پاشد و کودکان قرباني ميشوند و خانه دلها پُر از گرد و غبارست ــ البته و صد البته که نوروز صفا ندارد و دل ِبهار هم مي گيرد ! مگر مي خواهيم خودمان را گول بزنيم ؟

چرا بهار مغموم نباشد ؟ خودخواهي طالبان ِنفت و دلار، و واقعيت جهان گستري سرمايه در کشورهاي سرمايه داري که به صورت سياست خارجي و تهاجم نظامي دولت هاي زورگو جلوه گر ميشود ، به زمستان تيره و سردي پَر و بال داده که در يخبندانش شور زندگي مي ميرد .

مگر نه اينکه شکل گيري سرمايه داري و توسعه آن ، در درون و بيرون مرزهاي ملي ، تاريخي خونين را شکل داده که ما ( ما ايرانيان نيز ) از آن مصون نمانده و نمي مانيم؟

مگر نه اينکه همه بَر َخر ِخود خواهي خويش سواريم و چشم مخالف خويش را هم اگر بتوانيم در مي آوريم ؟ مگر نه اينکه آخوندها ميخ خود را مي کوبند و مُدعيان ِ صاحب اختياري جهان نيز ( البته به دلائل عميق اقتصادي و سياسي ) به بشريت چنگ و دندان نشان داده  ، آتشي به پا کرده اند که دودش در درجه اول به چشم آزاديخواهان و محرومان مي رود ؟

مگر نه اينکه تمام جهان دارد چوب ِ بُحران ِساختاري امپرياليست ها و در رأس آن آمريکا را مي خورد که

ــ براي احياي دوره جديدي از شکوفائي بورژوائي

 ــ به خاطر « کنترل بر ذخائر و جريان منظم نفت به کشورهاي متروپل »

 ــ براي حفظ و تقويت موازنه استراتژيک در خاورميانه در جهت خودشان ،

 و براي خاموش ساختن کانون هاي بحران ، جهاني را به جنگ و جنايت کشيده اند و عالم و آدم را هم با شعارهاي دموکراسي و حقوق بشر فيلم کرده اند ؟

چرا بهار مغموم نباشد ؟ در حاليکه اکثريت مردم بي پناه ما در دافعه ِ ستم آخوندهاي هرزه و هار ، چشم به راه اسکندري نشسته اند تا از راه برسد  تا برايش اسپند دود کنند ، دورش بگردند و قربان صدقه اش بروند ؟ و مگر نوکران استعمار و ارتجاع و امثال هخا و مَخا صدبار آنها را لب جوي آب نبردند و تشنه بر نگرداندند ؟

البته علي رغم تمايل ذاتي دولت بوش که بر اساس جنگ افروزي و تهاجمات نظامي بنا شده ، دولت آمريکا همواره ترجيح داده با آخوندها زد و بند کند و چشم انداز اصلي دولت بوش هم کنار آمدن با دشمن ترين دشمنان مردم ايران و بستن دست و پاي اصلي ترين نيروئي ست که به مصاف با شريعت سالوس و ريا برخاسته است ، وگرنه معني ندارد که از يکسو استبداد مذهبي حاکم بر ميهنمان را َسد ِراه پيشرفت و دموکراسي بنامند و از سوي ديگر لي لي به لالاي آخوندهاي بي عمامه و عمامه دار بگذارند ؟

 چرا بهار مغموم نباشد ؟ آيا رابطه هاي مشکوک و زيرزيره ِ دولت بوش با آخوندها که يک نمونه اش راهم در بمباران ارتش آزادي بخش در آغاز جنگ درعراق ديديم و خون پاک امثال محبوبه سوفاف ، وحسين مشارزاده ( زنداني سياسي در دوران شاه ) را بر زمين ريخت ، ذهنيت و خيالبافي ست ؟

آيا براستي « جان بولتون » که مي خواهد سر به تن سازمان ملل هم نباشد ! و امثال بوش و بلر و آرميتاژ و جک استروا ، دل شان براي آزادي ملت ها و حقوق بشر خيلي مي طپد ؟ آيا  مُلا حسني هاي ِدولت بوش که حتي راست هاي سنتي در حزب جمهوري خواه را نيز به وحشت انداخته اند ، براي امضاي خودشان در کنفرانس سانفرانسيسکو در ۱۹۴۵ ، يعني براي سازمان و جامعه ملل پشيزي ارزش قائلند ؟

 آيا کودتا در هائيتي ، کمک نظامي براي قتل عام در کلمبيا ، کوشش براي کودتا در ونزوئلا ، نابودي هزاران انسان در ۱۹۹۳ در سومالي  ، کمک نظامي به صدام حسين ( که اينک دشمنش مي نامند ! ) و همزمان زد و بند با آخوندها در ماجراي ايران گيت ، در تنگنا قراردادن مبارزين و مجاهدين و حلوا حلوا کردن رفسنجاني و خاتمي ، همه به دليل عشق به آزادي و ُحرّيت انسان بوده است ؟!  

آيا جنگ اول خليج فارس ، بمباران شب و روز در عراق ، ۱۳ سال محاصره اقتصادي که بر اثر آن هزاران کودک معصوم از گرسنگي و بي داروئي مُردند و صدها هزار نفر از مردم کشته و زخمي شدند ، تلاش براي دموکراسي و انقلاب مخملي بوده است ؟

 آيا واقعاً آن همه بمباران هاي سفره اي در عراق و نابودي موزه ها و مدرسه ها و دانشگاهها ، در راستاي اهداف سازمان ملل و اعلاميه جهاني حقوق بشر بود ؟ آيا در اوج جنايات چاقو به دستان الجزائر که چند سال پيش به روستاها مي ريختند و روز روشن سر مي بريدند ، در برابر سياهکاري هاي طالبان در افغانستان که احکام عصر شترچراني را به اسم اسلام قالب ميکردند و روبروي فرهنگ و مدنيت مي ايستادند ، يا پس از سال پر ابتلاي ۶۰ که در زندان هاي ايران از کشته پشته مي ساختند ، و در اوج کشتار زندانيان سياسي در سال ۶۷ که بهترين فرزندان مردم را به دار کشيدند ــ  سياستمداران اصلي جهان غرب يعني صاحبان نورت روپ ، لاکهيد، جنرال ديناميک ، بوئينگ، اسو ، تکزاکو ، هالي برتون ( که ديک چيني ساليانه ۶۰۰ هزار دلار از آن حقوق مي گيرد ) همانها که امثال بوش و « پل ولفو ويتز» را کوک مي کنند ، ( آيا ) کک شان گزيد و لب از لب تکان دادند ؟

مگر نه اينکه سياست خارجي آمريکا در راستاي منافع انحصارات  فراملي ، بازار مالي اين کشور و در جهت تحميل احکام بانک جهاني ،  صندوق بين المللي پول و سازمان تجارت جهاني بر تمام جهان است ؟ و مگراصلاً مسئله آنها رنج و شکنج مردم ستمديده است ؟

مگر تا همين پارسال ، دولت خاتمي به عنوان يک دولت معتدل و اصطلاح طلب مورد حمايت آمريکا نبود ؟ مگر بن لادن و طالبان را خودشان ، خود ِخوشان پر و بال نمي دادند ؟ 

آري گرچه عطر شکوفه هاي نارنج به مشام نمي آيد  ، نوروز سر بر زانو دارد و بهار هم مغموم است . ( ۳ ) ، اما بااين همه اندوه در خانه دل وجان... بايد همچون آن مرد شوريده که از ظلم دشمن مي گريست ، چنگ نواخت و فرياد زد « اندکي شادي بايد که گاه، گاه نوروزاست » ، بايد با الهام از همه قاصدان رهائي که در دل شب هاي تار صبح سحر را نويد مي دادند  و با اقتداء به حافظ ، فرمانرواي بي همتاي غزل و شور که در اوج حمله مغول ، يورش هاي امير تيمور و کشاکش هاي آل مظفر ، از اميد و غلبه بر تاريکي سخن ميگفت ، در اوج سياهي ها نيز مشعل اميد را برافروزيم ، ايران خانه ماست . خانه تکاني کنيم .

يادغلامحسين ساعدي ، آن نمايشنامه نويس فرهيخته بخير که ميگفت : « براي پاکيزه نگاه داشتن خانه تنها جارو کافي نيست . فضاي خانه با ادب و فرهنگ ِخود تشخص پيدا مي کند ... »  آري در اوج سياهي ها نيز مشعل اميد را برافروزيم و يقين کنيم َدر همواره بر اين پاشنه نخواهد چرخيد ( ۴ ) و از درون شب تار بدون ترديد گل صبح  خواهد شکفت .

 با همين اميد در اينجا مي خواهم به ياد مادرم که مرا از کودکي با خانم مرضيه ( بانوي آواز ايران ) آشنا کرد ، راه خود را کج نموده ! توجه ام را از دشمنان مردم ايران يعني از استبداد ديني و مدعيان صاحب اختياري جهان ، به دوستان زندگي و بهار معطوف کنم و از مرضيه اين هنرمند شريف و با احساس که با ترانه هاي زيبايش شور و شادي مي آفريند و ۴ نسل با آن زندگي کرده اند ، در اين بهار زيبا قدرداني کنم . بخصوص که اين روزها کمتر از او ياد مي شود . خانم مرضيه ( ۵) که بسياري از آثارش سرشار از نيروي زندگي است ، ترانه زيبائي هم در مورد بهار دارد که شعرش از فريدون مشيري ست . عشق بهار در فريدون مشيرى تا آنجا بود كه سبب شد ، نام دختر خود را نيز « بهار» بگذارد و در بهاريه اى دلنشين از بهار خود بخواهد كه با بهار طبيعت درآميزد . اين بهاريه در آئينه موسيقى فرهاد فخرالدينى بازتابيده و در مايه شادمانه ماهور با صداى ملکوتي مرضيه اجراء شده است .

بهارم، دخترم از خواب برخيز/ شِكر خندى بزن، شورى برانگيز

گل اقبال من اى غنچه ناز/ بهار آمد، تو هم با او درآميز ...

پيش از کودتاي ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ خانم مرضيه صحبتي داشته اند که مجله خواندنيها درج نموده است . با احترام به اين خواننده شهير که از سرمايه هاي اين ملت کهن سال هستند و ايران و ايراني به او افتخار مي کند ، بخشي از آنرا در اينجا مي آورم .

سخنان خانم مرضيه :

« ... وقتي خيلي کوچک بودم سنتور ميزدم . يک روز با سنتور يک تکه دشتي  ميزدم و يواش يواش با خودم زمزمه مي کردم ، نميدونم چه شعري بود که مي خواندم که يکمرتبه ديدم بابا جون از پشت سرم داد مي زند : « قره جون ، خوب مي خوني ، خيلي خوب ... » ... بعد گفت آقاي اسماعيل مهرتاش آواز تعليم مي دهد تو هم بيا برو ، صدات که خوبه ، تعليم بگير ... رفتم و شروع کردم . سه دستگاه آواز پيش او ياد گرفتم ، خيلي از من تعريف مي کردند ، همان وقت ها نمايشنامه خسرو و شيرين  در جامعه باربد اجراء ميشد . من براي اولين مرتبه در آن پيس شرکت کردم ، نقش شيرين با من بود ، ۳۷ شب روي سن بازي کردم ، همه مي گفتند َحظ کرديم و خيلي شيرين بازي مي کني . آنجا بود که لذت موفقيت را درک کردم . از شادي توي پوست خودم نمي گنجيدم . هيچکس باور نمي کرد آن اولين باري باشد که به روي ِسن آمده ام ، ولي بعد از آن هرچه کردم بابا جون اجازه نداد که ديگر روي ِسن بروم ، مي گفت همان يکدفعه بس بود ، انهم براي اين بود که کمي رويت باز شود .

تا اينکه مسافرت کوتاهي پيش آمد ، از مسافرت که بر گشتيم رفتم نزد استاد صبا ، تمام رديف ها و آوازهاي دوره اول را ياد گرفتم ، يک سال و نيم طول کشيد ــ بعد رفتم سراغ آقاي عبدالله دوامي ، او به هيچکس تعليم آواز نمي دهد . ازهنرمندان قديمي ست که امروز کمتر خودش را نشان ميدهد ( ۶ )، يکروز جائي دعوت داشتيم که او هم بود

 وقتي من شوري که از صبا آموختم خواندم سرش پائين بود تا اينکه به يک تکه حسيني رسيدم ، بي اختيار سرش را بالا آورد و نگاهي کرد . همانجا همراهم اشاره کرد که موفق شدي و استاد دوامي مرا به شاگردي قبول کرد . از آن پس هفته اي دو روز به من درس مي داد و يک سال پيش او کار کردم . عبدالله خان مرد خوش مشربي بود و داستان ها از هنرمندان قديمي مي گفت ... تصنيف دوش دوش ، يعني

« نبود ز رخت قسمت ما غير نگاهي ــ آنهم ندهد دست مگر گاه بگاهي »

از يادگارهاي اين استاد عزيز است . مي خواستم بروم در راديو بخوانم ايشان گفتند نه ، هنوز موقع آن نرسيده . اما بابا جون گوش نکرد و مرا به راديو فرستاد ... براي اولين مرتبه در راديو دشتي خواندم :

توانگران که به جنب سراي درويشند  ــ  ضرورت است که گاهي به او بيانديشند

دفعه دوم ابو عطا خواندم ، مرتبه سوم که برنامه آخري آنها و دستگاه افشار را خواندم و آمدم پائين ، راستي محشري شده بود اينقدر اتوموبيل جلوي ايستگاه راديو ايستاده بود که نگو ، من با يک پيراهن چيت ساده ! همه ( از اين سادگي ) مبهوت شده بودند ...

... هنر بايد مانعي نداشته باشد تا اوج گيرد ، اصلا هنرمند بايد غرق در هنرش باشد ... حالا روزهاي دوشنبه در راديو مي خوانم ، دو روز هم درس انگليس دارم و دو روزهم « سولفره » مي خوانم . ميان همه شعراء به سعدي و حافظ بيشتر علاقه دارم . راستش را بخواهيد عاشق سعديم و حافظ را مي پرستم ... ميان سازها سه تار را خيلي دوست دارم ... آقاي حشمت ( رفيق بابا جان ) اولين دفعه « در فکر تو بودم » را به من آموخت ... به آن آواز محلي مازندراني ( که موجب خيلي تقليدها شد ) بيشتر از همه علاقه دارم . آخر مگر نميدانيد که من دختر دهاتي مازندراني هستم . من افتخار مي کنم که دهاتي هستم ... »

سلام بر بهار ! ( ۷ ) که در اوج رنجها و دردها به داد آدمي مي رسد و با گل و بلبل و سنبلش به زمستان سرد و تيره مي خندد و فرياد مي زند :

غبار بشوي ، زچهره خود ، بهار رسيد . بهار وزيد ، بهار شکفت ، بهار دميد ... ( ۸ )

پاورقي :

( ۱ ) هنگامه پائيز و بخصوص وقتي زمستان فرا ميرسد مايعي به نام « کالوز » راه آوندها و عبور شيره هاي گياهي را در درختان مي بندد ، برگها زرد ميشوند و مي ريزند و درختان ماتم مي گيرند  ... چرا ؟ چون به قول مهدي اخوان ثالث :

« هوا دلگير ، در ها بسته ، سرها در گريبان ، دست ها پنهان ، نفس ها ابر ، دلها خسته و غمگين ، درختان اسكلت هاي بلور آجين ، زمين دلمرده ، سقف آسمان كوتاه ، غبار آلوده مهر و ماه ، زمستان است »

 اما با فرا رسيدن بهار اين سّد ِ گران به کنار مي رود و نو از دل کهنه خروج کرده ، « کالوز » آب مي شود و شيره هاي گياهي قهقهه کنان از راه مي رسند . راستي که براي همه آزاديخواهان ، بهار چه همنشين زيبائي ست .

به دنبال ورود اعراب به ايران و پس از آنکه دعوت همه به اسلام جاي خود را به تحميل اسلام برهمه داد و آتشکده ها خاموش شد ، در آن « دو قرن سکوت » ، و سپس در لحظه لحظه شکست ها و ناکامي هاي بعدي ، که با خون و اشک و جنگ و زندان و تيرباران ميگذشت ، عمو نوروز در هر بهار با کوله باري از اميد در مي زد ، سلام ميکرد و راوي بهاران بود . براستي که  آيت بهار ذي صلاح ترين رهبر و مرجع تقليد است که نه عمامه و باد و بروت دارد و نه منم منم مي کند و از دماغ فيل افتاده است .  

( ۲ ) با اينکه دل همه زندانيان سياسي از شهريار شاعر تواناي ما به اين دليل که فريب دروغ و دغل اصحاب ِ شقاوت را خورد و ستمگران را مدح نمود ، پُر خون است ، ( نگاه کنيد به کتاب نه زيستن نه مرگ جلد اول ص ۸۶ )  اما « حيدر بابا » ي اين شاعر نامدار آذربايجاني که به بهار و زمستاني که ما براي هم ميسازيم نيز اشاره دارد ، يک اثر بسيار زيبا ست .

حيدر بابا ، آغا جلارون اوجالدي  ــ  اما حيف جوانلارين قوجالدي

تو خليلارين آريخليوب آجالدي ــ گولگه دوندي ، گون باندي ، قاش قرلدي

قوردون گازي قاران ليقدا بَرَلدي ...

حيدر بابا درختانت قد کشيد ، اما دريغ که جوانانت را قد خميد . برّه ها را لاغري آمد پديد ، ظلمت شب به روشني چيره شد ، چشمان گرگ در سياهي خيره شد .

( ۳ ) در باره نوروز کتب بسياري نوشته شده ، قديمي ترين آن ها متعلق به حدود هزار و دويست سال پيش است . در قرن سوم و چهارم هجري ست که از نوروز سخن مي رود . کتاب « تاج » تأليف جاحظ  که فشرده کتاب « روزبه فارسي » و يا ابن مقفع ِ بعدي ست ، يک نمونه محسوب ميشود .  پس از آن ابوريحان بيروني  در«‌ آثار الباقيه » و نيز التفهيم در باره نوروز سخن گفته است ، مروج الذهب مسعودي و کتاب با ارزش « تاريخ يزدگردي » که بحث مفصلي در مورد اعياد ايرانيان دارد نيز از نوروز و مير نوروزي و ... نوشته است . مجمع التواريخ ، القصص ، طبقات ناصري ، شاهنامه فردوسي ، تاريخ طبري ، عيون الاخبار ابن قتيبه دينورى  و نوروز نامه عمر خيام ... هم به نوروز اشاره دارند . بعدها هر کتابي که در باره اين عيد باستاني نوشته شده با تکيه به کتبي که نام بردم بوده است . ضمناً همه شاعران جهان بدون استثناء به بهار دخيل بسته اند و در شعر فارسي نيز بهار مي درخشد .  رودکي ، فرخي سيستاني ، نظامي ، کسائي ، خيام ، دقيقي ، صائب ، سعدي ، حافظ ، منوچهري ، مولوي ،... سهراب سپهري ، سياوش کسرائي ، نيما ، شاملو ....

جدا از شعر که با بهار خويشاوندست ، نويسندگان ما نيز به نوروز و بهار پرداخته اند . استاد ذبيح الله صفا ، کاظم زاده ايرانشهر ، دکتر محمد معين ، سعيد نفيسي ، مرتضي راوندي ، دکتر مصاحب ، دکتر محسن هشترودي و ...  همه و همه به بهار گريز زده اند . کوير دکتر شريعتي نيز مقاله زيبائي در باره نوروز دارد .

( ۴ ) اصل «استخلاف» و «استبدال» ( با مُسامحه  آلترناتيو ) به وضوح و با هزار زبان نشان ميدهد که آينده از آن انقلابيون است و نيروهاي ميرا از صحنه حذف خواهند شد و بر خلاف ديدگاه « فوکومايا » و استادش هانتينکتون ، تئوريسين هاي بوش که از « پايان تاريخ » دَم مي زنند ، جهان درجا نخواهد زد و هميشه به ساز از ما بهتران نمي رقصد ... َفسوف يَستخلف الله قوما غيرهم، سُوف يَستبدل بهم قوما آخرين ... َيستبدل قوماً غيركم ثم لا يكونوا أمثالكم

( ۵ ) اين عكس در روزهاي آخر حضور خانم مرضيه در ايران گرفته شده در مجلسي كه براي يادبود استاد مهرتاش بر پا بوده در منزل يكي از شاگردانشان . استاد محمد منتشري ( " فكر بلبل " و شور آفرين » از جمله کارهاي ايشانست ) در حال صحبت با خانم مرضيه است .

( ۶ ) آقاي محمد رضا شجريان نقل کرده اند : زمستان ۱۳۵۹ استاد عبدالله دوامي روزي از خانه بيرون مي رود ، هنگام بازگشت چون كليد آپارتمان را به همراه نداشته ، براي اينكه پشت در نماند ، جواني به سرش مي زند و در استانه ۹۰ سالگي از پنجره مي رود بالا ، ولي در يك لحظه غافل شده و به زمين مي افتد و ... ( اين استاد نازنين که  به دايره المعارف موسيقي مشهور بود ) ، شبانگاه بيستم دي ماه در بيمارستان ، دارفاني را وداع مي كند .

 ( ۷ ) ويوالدي موسيقي دان ايتاليائي که در آغاز کشيش بود ، اثر زيبائي دارد به نام « چهار فصل » که با بهار و با طراوت تمام در مي ماژور آغاز مي شود ، ملودي هاي زنده ويلن در اين بخش از موسيقي به وضوح احساس شکوفه دادن درختان و گل ها و شادي پرنده ها را به انسان منتقل مي کند و بطور کامل بهار را به تصوير مي کشد ، هنگامي که ويلن شروع به اجراي سولو مي کند ، احساس خوشحالي و آواز خواندن پرنده ها به انسان دست مي دهد ...

 در قسمت ديگر گوئي آسمان را تيرگي مي گيرد . آيا زمستان دوباره بر ميگردد و آش همان آش و کاسه همان کاسه خواهد شد ؟  نه ، آخرين بقاياي برف زمستاني ست که آب ميشود  چرا که صداي رعد و برق در آسمان ، نشان از باران بهاري دارد ، و بهار را جار مي زند .

( ۸ ) در آدرس زير که مي توانيد آنرا کپي نمائيد ودر کامپيوتر خود بگذاريد و کليک کنيد ، نزديک به ۴۰ ترانه از خانم مرضيه موجود است که در ميان آنها ترانه زيباي دختر کولي هم هست و همه را ميتوان شنيد .

http://www.sorood.com/user/showArtist_farsi.asp?artistId=61

ضمناً ترانه « بهار بزرگ » را که براستي يک شاهکارست و با تحريرهاي زيباي دکتر حميد طاهرزاده اجراء شده ، آقاي اسماعيل وفا يغمائي سروده اند و استاد محمد شمس براي آن آهنگ ساخته اند . نميدانم چرا آقاي دکتر محمود خوشنام موسيقي شناس ميهنمان که در برنامه بي بي سي ،  َرد ِ پاي بهار را در ترانه هاي ايراني از مشروطيت به اين سو دنبال کرده اند ، از اين اثر براستي با شکوه هيچ يادي نکردند . راستي چرا ؟

Hamneshine_bahar@hotmail.com