شنبه ۲۹ اسفند ۱۳۸۳ - ۱۹ مارس ۲۰۰۵

مزد ارزان خيانت

 

علي اصغر حاج سيد جوادي

      

            ايران به نسبت وسعت جغرافيائي و انبوه جمعيت وذخائر فراوان و متنوع طبيعي وزيرزميني وسابقه وقدمت تاريخي چندين صد ساله وتنوع ديرينه فرهنگ هاي قومي درساختار امپراطوري هاي گذشته خود، در منطقه کشوري است بالقوه نيرومند. بر اين عوامل که به مواريث تاريخي ديرينه مربوط مي شود بايد موارد اين نيرومندي واقتداربالقوه را نيز افزود که عبارت است از موقع استراتژيک سياسي وجغرافياي سياسي ( ژئوپوليتيک ) آن که با داشتن منابع نفت وگاز ، در ميان دو منبع عظيم نفت وگاز خليج فارس وآسياي ميانه ودرياي خزر قرارگرفته است.

           ايران بالقوه نيرومند است واز اين جهت تاثير نفوذ اودر محاسبات سياست جهاني تاثيري سلبي است نه ايجابي. يعني دولت هاي نيرومند جهان در مسائل حياتي منطقه، ايران رانه در پشت ميز مذاکره در کنار خود، بلکه در پشت درهاي بسته مي نشانند. نه اينکه ايران را در حل وفصل مسائل منطقه دخالت نمي دهند، بلکه درباره ايران بدون حضور ايران مذاکره مي کنندوتصميم مي گيرند. ايران چه در وضع کنوني خوددر زير سلطه ولايت مطلقه ملاها وچه در وضع گذشته خودزير سلطه نظام خودکامه سلطنت، ارزشي جز يک مشتري پولدار وصاحب گنجينه دلارهاي نفتي ندارد که با دستي کيسه بيگانگان را پرمي کند وبادست ديگر به اشتهاي سيري ناپذير گروههاي مافيائي ولايت مطلقه مي رسد. آنچه ايران را از نيرومندي بالقوه به نيرومندي بالفعل متحول مي کند، استقرار حاکميت مردم وحکومت قانون است. آنچه را که مردم ايران عموما وقشرهاي نخبه وروشنفکر آن خصوصا در سرنوشت مشترکي که در نيرومندي واقتدار ايجابي وبالفعل ايران دارند درک نمي کردند. بيگانگان، مستعمره چي هاو چپاولگران مواد خام اروپائي و آمريکائي خطر نيرومندي واقتدارسياسي ايران را براي منافع خود از مدتها پيش درک کرده ودر راه محروم کردن ايران از دردست گرفتن سرنوشت خويش دست به کارشده بودند.

      ايران هنگامي که خودش را مخصوصا از دوران صفويه به بعد از گردونه ونه تاريخ اخراج کرده بود نمي دانست که ديگر روزگاري که خواجه نظام الملک دست مزد کشتي رانان ماوراء النهر وخوارزم رابه انطاکيه شام حواله مي کردسپري شده است. جاده دو طرفه راه ابريشم از اقصي نقاط چين تا آن سوي مديترانه بايد بسته مي شد، تاريخ امپراطوري ايران بايد در جهت ضرورت گسترش هدفهاي سياسي ونظامي و اقتصادي استعمارگران اروپائي در قفس هرچه تنگتر وفشرده ترشده جغرافياي از هم دريده وگسسته آن در حافظه جمعي اقوام ايراني به فراموشي سپرده مي شد.

      ايراني که از هر سو در مرزهاي گسترده خود از شمال تا جنوب واز مشرق تا مغرب روبه بر وبحر جهان داشت ويکي از نزديکترين همسايه هاي ديوار به ديوار تمدن چيني وهندي از آن سو وتمدن و فرهنگ اروپائي ومديترانه اي از اين سوبود در تله هجوم نظامي وديپلماسي روسي وانگليسي وديوار سطبرامپراطوري عثماني افتادونه فقط مقادير زيادي ازپيکره جغرافيائي خود را ازدست داد، بلکه مرزهاي عبور ناپذيري هم درگرداگرد اين جغرافياي مثله شده بر جريان رفت وبرگشت وتعامل فرهنگي وانديشه انتقادي مورد نياز حياتي جامعه کشيده شد . ودر نتيجه آنچه را که مردم ايران در زير فشار منگنه اين زندان جغرافيائي وحضور طاقت سوز قشريت ديني وخودکامگي دولتي از شناخت ومعرفت انديشه سياسي وفلسفه حکمت وحکومت به خاطر فقدان آزادي انديشه وبيان آن بازماند، به صورت جريانهاي فکري مسخ شده دست دوم روسي شده وعثماني شده از مرزهاي شمالي وغربي ايران واردودر بستر کپک زده ورطوبت کشيده فرهنگ سنتي – ديني – دولتي هزاران ساله جاسازي شد. در ايران در فضاي داخلي گرفتار سلطه دين ودولت قشري وخودکامه ودر فضاي خارجي محصور از چهار سو به وسيله سه امپراطوري مستعمراتي روسي وانگليسي وعثماني، از دسترسي واستفاده از امکانات خود در جهت تحرک وآماده سازي فرهنگ تجددطلبي مادي ومعنوي وسياسي واجتماعي واقتصادي محروم گرديدودر زمينه ايجاد اين محروميت و ادامه و استمرار آن، يعني تداوم فرهنگ تعصب وقشريت ديني و اطاعت وتابعيت سياسي وجهالت وناداني اجتماعي، پيوندوسازشي شيطاني وپر از آفات گوناگون اخلاقي بين بيگانگان مستعمره چي وحاکمان خودکامه ديني ودولتي به وجود آمد وبه آن چنان وضعي از نظر جغرافياي سياسي در زمينه روابط دو همسايه روسي وانگليسي گرفتار شد که سريدر پولاد سفير مستعمره چي انگليس در دوران جنگ دوم جهاني و يکي از تربيت شدگان ضد ايراني مکتب کمپاني هند شرقي به نحوکين توزانه اي مي گويد : " ايران محکوم به استقلال است " از نظر اين سفير ايران يعني سرزميني حائل بين دو امپراطوري روسيه وانگليس با استقلالي قرار دادي و مصالحه شده.

          آنچنان که دست آنها در گرفتن امتياز هاي گوناگون سياسي ومالي واقتصادي با استفاده از فساد همه جانبه دربار و خودکامگي مطلق پادشاه و فقر وفلاکت شديد فرهنگي و اجتماعي مردم چه در زمينه ناآگاهي به حقوق خود وچه در زمينه تعصبات شديد خرافي ديني وسنتي باز بود. سرزميني نيمه مستعمره ومحکوم به عقب ماندگي به صورتي که نه خود با استقلال واقعي به خطري براي امنيت مرزهاي دو امپراطوري استعماري تبديل شود ونه با ازدست دادن استقلال ظاهري خود به صورت منطقه برخورددائمي دو امپراطور هم مرز در آيد. يکي از جالب ترين وجوه ادامه اين استقلال ظاهري ونيمه مستعمره گي راپس از انقراض سلطنت قاجار وتاسيس سلطنت پهلوي به کمک امپراطوري انگليس مي بينيم .

    امپراطوري انگليس پس از انقلاب اکتبر1917 روسيه و فروپاشي امپراطوري عثماني واوج گيري جنبش مشروطه خواهي ايران وعوارض سياسي ناشي از آثار جنگ بين الملل اول در منطقه، براي خفظ امنيت مستعمره هند و تحکيم موقعيت سياسي ونظامي استراتژيک خود در شرق سوئز به ايراني از نظر ساختار سياسي متمرکز ومقتدر نياز داشت که مخصوصا پس از شکست قرارداد تقسيم ايران در سال 1917 معروف به قرار داد وثوق الدوله بدون احتياج به اشغال مستقيم ، منافع استعماري خود را به دست حکومتي برنشانده از سوي خود تامين کند. تابا اقتدار استبدادي خود شعله فروزان انقلاب مشروطيت رااز اوج گيري به سوي قله هاي آزادي سياسي وحکومت وحاکميت اجتماعي قانون باز دارد وهم با استقرار حکومت اختناق وپليسي ايران را از ابتلا به ميکرب انقلاب کمونيستي ازآن سوي مرزهاي شمال شرقي در جهت پيشروي به طرف مرزهاي غربي وجنوب غربي مملکت حفظ کند. در اين ميان دولت برخاسته از انقلاب در روسيه با گرفتاري هاي گوناگون داخلي وبا ازدست دادن طرفداران سياسي دوران تزاري در دربار قاجار، ازآغاز باجنبش انقلابي مشروطه به علت ذات استبدادي امپراطوري مخالف بود، زيرا امپراطوري روسيه تزاري وپس از آن امپراطوري روسيه شوروي چه در رابط با نظام سياسي استبدادي ومطلقه خود وچه در رابطه با امنيت سياسي مرزهاي آسيائي وآسياي ميانه مسلمان نشين خود هر گز باايجاد دولت هاي دمکرات متکي به حاکميت مردم در جوار مرزهاي خود موافق نبود. از اين جهت دولت روسيه شوروي نه فقط با سلطنت رضا خان سردار سپه مخالف نبود، بلکه به ظاهر به خاطر اقدامات اودر جهت مبارزه با فئوداليسم امادرباطن به علت اقتدار استبدادي اودر حفظ روابط همجواري وتسلط بر امنيت مرزها ازرسيدن اوبه مقام سلطنت واطمينان از اقتدار استبدادي او در جلوگيري از نهادي شدن بنيادهاي سياسي و اجتماعي مشروطيت استقبال کرد. باتامل برشرايطي که به ارتقاي رضاخان سردارسپه ورئيس الوزرا به مقام سلطنت منتهي مي شود مي بينيم که در رابطه با سياست فائقه امپراطوري انگليس در ايران، هيچيک از رجال اواخر دوران قاجار ودوره گذار انقلاب مشروطه مرد ميدان بازيگري درتحقق اهداف استراژيک استثماري امپراطوري انگليس نبودند نه امثال مستوفي الممالک که به قول خود در مقام رياست وزرائي نه آجيل بگير بود نه آجيل بده ونه امثال دکتر مصدق که از اساس با تبديل سلطنت استبدادورشکسته قاجار به سلطنت استبدادي مطلقه پهلوي مخالف بود ونه حتي دست به تفنگ هائي نظير سپهسالار تنکابني وسعد السلطنه بختياري که با اردوکشي از شمال وجنوب محمد عليشاه قاجار را از تخت سلطنت به زير کشيدند وسلطنت فرزندخردسال او سلطان احمد شاه را به سنت هاي جاري قبيله اي پذيرا شدند. اين قرعه به نام رضا خان سردار سپه زده شد که عمري در زير فرمان افسران قزاق روسي به شيوه اطاعت کورکورانه از مافوق وتحکم وخشونت نسبت به مادون تربيت شده بودوگذشته از آن در عين آنکه هيچگونه نسبت و رابطه اي با خانواده هاي اعيان و اشراف حاکم چه سببي چه نسبي نداشت، رئيس وفرمانده تنها سازمان متشکل ومسلح آماده در صحنه پر هرج ومرج سياسي آن دوره بود. کودتاي1299شمسي به ابتکار ورهبري انگليس را مي توان در تحقق اين هدف برسي کرديعني : تبديل ساختار سياسي استبدادي غير متمرکز وملوک الطوايفي ايران به ساختار سياسي استبدادمتمرکز ومسلط که به احتياج شديد انگليس در جهت تامين نفوذ وامنيت سياسي واقتصادي ونظامي امپراطوري برچاههاي نفت جنوب ايران ومرزهاي غربي امپراطوري هند وشرق کانال سوئز مربوط مي شد. آنچه تحقق اين هدف را در چارچوب انگيزه هاي انقلاب مشروطيت وتاسيس نظام قانوني مبتني برحاکميت مردم به ضرر انگليس ومنافع استراتژيک آن به خطر مي انداخت، همانااستقرار اين حاکميت براساس نظارت نمايندگان واقعي مردم در اداره امور مملکت وبسط وتحکيم آزادي هاي سياسي واجتماعي ومشارکت مدني جامعه بود. بنابراين در منطق استراتژي امپراطوري انگليس درتدارک کودتاي1299شمسي ودرزمينه شيوه اعمال قدرت پس از کودتا به وسيله رضاخان ميرپنج ازفرماندهي نظامي کودتا تاسردارسپهي ورئيس الوزرائي وسرانجام تارسيدن به مقام سلطنت در فلسفه تاسيس نظام مقتدر ومتمرکز اداري وسياسي حکومت به بهانه برچيدن بساط ناامني وخان وخاني هدفي  وجود نداشت جزجلوگيري از گسترش ونفوذ فکر آزادي وفرهنگ دموکراسي ومشارکت عمومي مردم ايران برمحور نهادهاي قانوني پيش بيني شده در قانون اساسي مشروطه ومتمم آن درزمينه حيطه حقوق ملت ومحدوده اختيارات سلطنت.

                 با مراجعه به تاريخ واسناد ومدارک وابسته به آن مي بينيم که از کودتاي سال1299 شمسي يعني آغاز حضور رضاخان مير پنج به عنوان عامل اجرائي کودتا در صحنه سياسي ايران تا پايان سلطنت اودر شهريور 1320سايه سياه امپراطوري انگليس همچنان بر فضاي سياسي ايران مسلط بود. بابرقراري استبداد مطلقه واختناق پليسي به وسيله رضاشاه فکر ترقي فرهنگ سياسي وانديشه اجتماعي در چارچوب حکومت قانون به اسارت حکومت پليسي درآمد. مخبرالسلطنه هدايت که مدت شش سال در سلطنت رضا شاه نخست وزير بود بهتر از هر مورخ و پژوهشگري ماهيت حکومت رضاشاهي را در کتاب خاطرات وخطرات خود تصوير مي کند او مي نويسد : " ......اسم حزب را پيش پهلوي نمي شود برد، روزي در هيئت وزرا فرمودندهر مملکتي رژيمي دارد، رژيم ما يکنفره است ... "  " در دوره پهلوي هيچکس اختيار نداشت تمام امور مي بايست به عرض برسد و به آنچه فرمايشي ميرود رفتار کنند. "  در زمينه سطحي بودن اصلاحات وتجددادعائي مي نويسد : " .. از براي هيچکس امنيت نيست. بلي روساي ايلات وبعضي اشرارقلع وقمع شدند. کم وبيش نظامي ها جاي آنها را گرفتند، ذخائر در يک مرکز جمع شد اما امنيت به هيچوجه حاصل نشد. عدليه آلت تدارک پرونده جنايت است .. از سال هفتم، هشتم سلطنت پهلوي اميدها به ياس مبدل شد. نظم کلي در امور، داير شدن کارخانه، ساختمان راه آهن، وگشادکردن خيابانها جلوه اي کرد واموري بودشدني اما پايه عدالت متزلزل شدوتمام محسنات به اين عيب نمي ارزد  .." در چنين رژيمي بودکه مي بايست و     مي توانست در آن منافع امپراطوري انگليس يا ادامه چپاول ثروت هاي مملکت تامين شود آنچنان که حتي در آستانه پايان يافتن حق امتياز شرکت نفت، بار ديگرحقوق نامشروع وتحميلي اين امتياز به دست رضاشاه پهلوي براي مدت شصدسال ديگر تمديد گردد. طبيعي است که وقتي دکتر مصدق پرچم جنبش ملي شدن نفت را برافراشت، هدف اين جنبش نه فقط پايان بخشيدن به ادامه چپاول ثروت مملکت به دست انگليس بود، بلکه ابزار قانوني تازه تري را براي مشارکت هرچه بيشتر مردم درامر حکومت در نظر داشت.

              با اشغال ايران به وسيله قواي انگليس و روسيه و اخراج رضاشاه از سلطنت، اگر فضاي اختناق پليسي دوران اقتدار استبدادي رضاشاهي شکسته شد، اما بنيان فرهنگ استبدادي حاکميت بر جاي ماند. وخون تازه اي در رگهاي نظام اداري و سياسي مملکت جاري نشد، با آمدن پسر به جاي پدر، رجال عهد پدر همچنان مصدر کار باقي ماندند، مهمترين نکته در تحول تاريخي اين دوره اين است که مردم ايران در تعويض مقام سلطنت از رضاشاه به پسرش و اخراج رضاشاه از ايران واجبار او به استعفا هيچگونه نقشي نداشتند. نکته مهم تاريخي ديگر اين است که مرزهائي که به دست رضاشاه براي تامين سياست امپراطوري انگليس ورضايت باطني روسيه در شمال  وجنوب وشرق وغرب کشور بسته شده بود، باورود قواي نظامي روسيه وانگليس از چهار سوي کشور باز شد، اما همان گونه که با تاسيس حزب توده باد انقلابي رهائي ملت هاي زير ستم از سوي شمال وزيدن گرفت، با تاسيس حزب اراده ملي به رهبري سيد ضياء الدين طباطبائي نسيم وطن پرستي افراطي ودين مداري سنتي نيز ازسوي جنوب درفضاي آشفته سياسي کشور به چرخش در آمد. ودر مآل کار، يعني دربرابر جنبش ملي شدن صنعت نفت وبرنامه گسترش مشارکت ودخالت قانوني مردم درحاکميت ملي مي بينيم که چگونه آن دوجريان متضادچپ وراست وشمال وجنوب در اتفاق واتحادبراي سرکوب حق مردم براي آزادي و استقلال وعدالت اجتماعي درکودتاي28مرداد1332به هم مي رسند ودرنتيجه اين اتحادواتفاق هم انگليس از خطر محروم شدن از در آمدهاي سرشار منابع نفتي ايران نجات يابد وهم روسيه شوروي از نگراني خطر همجواري يک ايران مستقل و آزاد و دموکرات به عنوان الگو ومدل در جوار مرزهاي جمهوري هاي آسياي ميانه وقفقاز آسوده مي شود ودر ضمن از برکت اين اتحاد شگفت انگيز بين دو قطب ايدئولوژيک چپ انقلابي وراست سرمايه داري به قيمت پايمال کردن حقوق مردم ايران، راه ورود آمريکا نيز براي شرکت مستقيم وپر منفعت در غارت منابع نفتي ايران هموار مي شود.

              انگليس دموکراسي ملي ودروني سرمايه دارانه خود را با منافع جهاني ضد دموکراتيک خود هماهنگ مي کند ودر اين منطق همواره برعليه استيفاي حقوق مستعمره ها ونيمه مستعمره ها وکشورهاي عقب افتاده شده مي ايستد وروسيه چه تزاري وچه سوسياليستي وچه اکنون که سرمايه داري است، در داخل مرزهاي خود پيوسته از صدها سال پيش در چارچوب استبداد مطلقه قدرت بسر برده ودر بيرون از مرزهاي خود جز تجاوز وخشونت وسرکوب واشغال وغارت نشاني از تمدن اسلاوي وتدين ارتدکسي خودبرجاي نگذاشته است. نگاهي ساده به سياست آمريکا مخصوصا پس از جنگ جهاني دوم ميزان علاقه ساکنان کاخ سفيد اعم از دموکرات وجمهوري خواه را نسبت به آزادي و دموکراسي ملت هاي جهان سومي يا آسيائي و آفريقائي وآمريکاي لاتيت ثابت مي کند.

          حاصل بسته شدن فضاي سياسي واجتماعي ايران پس از انقلاب مشروطيت به دست رضاشاه از آغاز سلطنت اودر1304 وبسته شدن فضاي سياسي و اجتماعي ايران پس از کودتاي  28مرداد 1332به دست محمدرضاشاه ، ولايت مطلقه خميني پس از انقلاب بهمن 1357 بود. برخي از به اصطلاح صاحب نظران سياسي اشاره به اين خط ارتباط تاريخي را خوش ندارند وتکيه بر آن وتکرارآن را به عنوان عزاداري عاشوراي 28 مرداد به طعنه مي گيرند. در صورتي که در اين خط ارتباط تاريخي از کودتاي 1299 رضاخان ميرپنج تا کودتاي مرداد1332  محمد رضاشاه وتا سلطه مطلقه ولايت خميني در بهمن 1357 چه مضموني جز سلطه برقدرت وحکومت براساس استبداد وخودکامگي اقليت حاکم برعليه حقوق اکثريت مردم ايران وجود دارد ؟ واگر اين خط رابط به بررسي انتقادي شکافته نشود وعلل وانگيزه هاي آن شناخته نشود، چگونه مي توان از تکرار آن به وسيله درکمين نشستگان قدرت و فرصت طلبان آماده به خدمت در کنار بيگانگان جلوکيري کرد ؟

          ايران بدون دموکراسي و بدون وجود حاکميت مردمي با تمام قدرت بالقوه مادي و طبيعي خود براي اقليت حاکم وحاميان بيگانه آنها منبع سرشار سود وثروت وبراي اکثريت مردم سرزمين محروميت وفقر وعقب ماندگي است. اما ايران همراه با دموکراسي و حاکميت مردمي باتکيه بر ثروت هاي طبيعي وقابليت هاي انساني و فرهنگي خود الگو وقطب جاذبه در منطقه ويکي از قدرتهاي تعيين کننده وهدايت کننده راه صلح وامنيت وبازدارنده تجاوز سياسي ونظامي واقتصادي اقويا بر عليه ضعفا در نيمکره جنوبي است.

        در دور اول جنبش انقلابي ايران، يعني در انقلاب مشروطيت سلطنت قبيله اي و ملوک الطوايفي قاجار به سلطنت استبدادي متمرکز پهلوي تبديل شد. در دوردوم جنبش انقلابي ملي شدن صنعت نفت با کودتاي 28 مرداد1332 وتمرکز قدرت مطلقه شاه، پيوند ديرينه چندين صدساله دين ودولت در طغيان ناشي از غرور خودخواهانه شاه به ضرر دولت خودکامه وبه نفع دين مداران قشري پاره شد ودرددور سوم اين گسستگي دربهمن1357 انقراض بنياد قدرت خودکامه موروثي سلطنت وبرآمدن قدرت خودکامه مدعيان دين مداري رادر پي آورد. اکنون نوبت به دور چهارم اين چرخه تحول تاريخي صدساله رسيده است. در تاريخ سراسري ايران دين ودولت محور اساسي ساختارنظام سياسي کشوررا تشکيل مي داد. در انقلاب بهمن 1357 يکي از دو پايه اساسي يعني دولت استبدادي موروثي به دست مردم واژگون شد ودر منطق دروني وقايع باي واژگوني پايه دوم تاريخي جز ادغام دولت استبدادي در دين مداراي قشري ملاها راه ديگري وجود نداشت. زيرا از اين طريق بود که مردم در حکومت وحاکميت عملي وعيني دين مداران به اين نتيجه مي رسيدند که در دين آسماني براي مسائل دنيائي راه حلي وجود ندارد. زيرا ازاساس انسان دين را در درازناي تاريخ خود براي حل مشکلات ومعماهاي خود با طبيعت ونيروهاي طبيعي احساس مي کرده است نه براي تنظيم روابط با همنوعان خود.

         طبيعي بود که اگر شاه به صورت دشمن دربرابر جنبش ملي شدن صنعت نفت وشناسائي حقوق مردم در قانون اساسي مشروطه قرار نمي گرفت ودست همکاري وهمدستي درتدارک کودتا براي سرنگوني دولت قانوني دکتر مصدق به سوي آمريکا وانگليس درازنمي کردوبه صورت پادشاه مشروطه در صف مقدم مبارزه با کارشکني هاي انگليس براي خنثي کردن عملي قانون ملي شدن صنعت نفت مي ايستاد زمينه اي براي انقلاب بهمن 1357 وتسلط ملا ها و انقراض سلطنت به وجود نمي آمد. اينک که پس از 26 سال حکومت سرا پا فساد وخشونت ملاها، دوران زوال وسقوط آن نزديک مي شود وصحنه سياست ايران پس از صدها سال اشغال پياپي به دنبال فروپاشي بساط سلطنت خودکامه در آستانه رهائي از سنگيني وجود ويرانگرولايت مطلقه فقيه قرار مي گيرد، چه وظيفه اي بالاتر وضروري تراز اتحاد براي نيروهاي مترقي جمهوري خواه در جهت جدا کردن جمهوري از لاشه وجود خودکامگي ولايت فقيه وبستن همه راههاي ممکن به روي هر گونه ولايت مطلقه اعم از موروثي يا انتصابي ويا انتخابي ( به سبک انتخابات فاشيستي يا استاليني ) باقي مي ماند ؟ براي توجه به اهميت اين مرحله تاريخي که اکنون در پيش روي مردم ايران گشوده شده است بايد ببينين که نگاه غرب در کسوت پژوهشگروتحليل گر سياسي انستيتوهاي اروپائي و آمريکائي در مقابله با مساله ايران و بمب اتمي رژيم ملاها وعکس العمل کاخ سفيدواروپاي غربي در چه زاويه اي متمرکز مي شود. تيه ري دومون بريالthierry de montbrial  رئيس انستيتوي مطالعات استراتژيک فرانسه در مقاله خود زير عنوان " حدودروياهاي خاورميانه اي واشنگتن " در بررسي راه حل هاي احتمالي بحران پرونده تلاش هاي ايران براي دستيابي به سلاح اتمي مي نويسد : " در زمينه عمومي بازگشت به ديپلماسي همان گونه که رئيس جمهور آمريکا نيز خود توصيه مي کند گشودن باب گفت وگو با ايران جاي خود را باز مي يابد. اگر جانشين خاتمي در انتخابات رياست جمهوري که در ماه ژوئن صورت مي گيرد مردي نيرومند وباتجربه نظير حجته الاسلام هاشمي رفسنجاني باشد مي توان نصورکرد که جمهوري اسلامي اسرائيل را به رسميت بشناسدوبه گونه اي طولاني به تعهدات خود در زمينه خودداري از ادامه تلاش براي دستيابي به سلاح اتمي عمل کند ودر نتيجه دو خواست اصلي اروپا وآمريکا به تحقق برسد ودرمقابل حقانيت نقش ايران در زمينه تدابير مربوط به امنيت منطقه وبرخورداري از امتيازات اقتصادي موردقبول قرارگيرد"  ( نشريه لوموند شنبه19فوريه2005 ) اگر به گفته هاي رفسنجاني در مناسبات مختلف به هنگام طرح مساله انتخابات در ماههاي اخير رجوع کنيم که او نيز نظير پژوهشگر ارشد فرانسوي همين راه حل خدا پسندانه را عرصه مي کند، يعني با اتکا به نيرومندي وتجربه طولاني خود! جزخود کسي را مرد ميدان گشودن کلاف رابطه درهم پيچيده شده رابطه ايران وآمريکا ودر زير سجاف آستر اين رابطه، شناسائي علني ورسمي اسرائيل نمي داند. اما آنچه در ارائه اين راه حل از سوي آقاي تيه ري دومون بريال مورد تامل وحيرت است اين است که نگاه اين پژوهشگر نامدار سياسي هنگامي که نيرومندي وتجربه رفسنجاني را عامل تامين دو خواست اساسي آمريکاواروپااز ايران مي داند، از نوک بيني او تجاوز نمي کند. زيرا قبل از هر چيز از خود نمي پرسد که آبشخور ريشه نيرومندي و تجربه رفسنجاني از کجاست واگر رفسنجاني با تکيه برتجربه ونيرومندي خود به رياست جمهوري برسد، سرانجام وعاقبت اعمال اين تجربه وقدرت چه در زمينه سياست داخلي وچه درزمينه سياست خارجي چگونه مي تواند رضايت خاطر آمريکا واروپارا نسبت به سلاح اتمي وشناسائي اسرائيل فراهم آورد ؟

          ما مي گوئيم که نگاه آقاي دومون بريال از نوک بيني او تجاوز نمي کند زيرا اوظاهرا از اظهار تاسف کلينتون وخانم مادلن آلبرايت نسبت به دخالت آمريکا در کودتاي28مرداد1332 خبرندارد، که روزگاري مرد نيرومند وباتجربه آن کودتا يعني محمدرضاشاه مورد حمايت آمريکاواروپابود، ازاين گذشته گويا ايشان به فرمايشات پياپي ژرژبوش در هفته هاي اخير توجه نکرده است که چرخش همه بيانات او در محور استقرار دموکراسي وآزادي در خاورميانه بزرگ است. وايشان زحمت اين پرسش را به خود نمي دهد که جايگاه هاشمي رفسنجاني مرد پرقدرت وبا تجربه رژيم ولايت مطلقه در ميدان اين دموکراسي و آزادي موعود در کجاست ؟ وگويا ايشان خبر ندارد که هاشمي رفسنجاني يکي از چهار رهبر جمهوري اسلامي است که از سوي دادگاه رسيدگي به جنايت ميکونوس در برلن به اتهام کشتار دکتر شرفکندي دبير کل حزب دموکرات کردستان وهمراهان او، محکوم شده است.

            گويا ايشان نمي داند که در رژيم هاي خودکامه نيرومندي وتجربه حاکمان نه در چارچوب قانون بلکه با استفاده بي محابا از زور واعمال خشونت وزير پا گذاشتن قانون حاصل مي شود. واين مردنيرومند وباتجربه پژوهشگرسياسي ما،  يکي از جمله بي باک ترين وخشن ترين زورگويان وتجاوزگران به مردم ايران است. شگفت انگيز غفلت اين پژوهشگر از عاقبت کار ونتيجه عمل مردان نيرومند وباتجربه اي نظير استالين وهيتلروکودتاچي هائي نظير پينوشه و سوهارتو ومحمدرضاشاه پهلوي است که نتيجه اي جز بدبختي وويراني براي ملت هاي خود وجهان معاصر خود نداشته اند.

             اماآنچه در پيشنهاد اين کارشناس سياسي برجسته مي شود آن تامين عملي ومثبت خواست هاي اروپا وآمريکا به دست مرد پر قدرت وباتجربه اي نظيررفسنجاني است. بدون آنکه تاثير انتخاب رفسنجاني به رياست جمهوري برزندگي مردم ايران مورد توجه ايشان قرار گيرد وبدون اين که نتايج وآثار نکبت بار وپرازخيانت وجنايت رفسنجاني در دوران رياست او برمجلس شوراي اسلامي و دوران هشت ساله رياست جمهوري گذشته او زير نگاه پژوهشگرانه ايشان رفته باشد وبدون اين که دانسته باشند که ميزان اعتبار و آبروي مرد باتجربه وپر قدرت ايشان نزد مردم ايران به آنچنان    درجه اي رسيده باشد که حتي باهمه قدرت وتجربه وحتي با پشت سر گذاشتن سالها رياست بر مجلس وبر دولت در انتخابات دور ششم مجلس شورا در آخرين رديف نامزدهاي انتخاب شده هم قرارنگرفته باشد. آيا با چنين مايه از آبرو واعتبار، انتخاب اوبه رياست جمهوري جز با تقلب وبا توسل به زور خواهد بود، در قول وقرارمردي که از آغاز دوران جمهوري اسلامي تا کنون تمامي کارنامه26 ساله اعمال او لبريزاز خيانت به مردم ايران است هدفي جز ادامه خيانت به آزادي مردم ايران وبه مصالح ايران وسازش براساس خيانت با بيگانگان وجود ندارد.

               اگر ژرژبوش بر اين گفته مکرر خود  " که ايران به وسيله يک گروه غير انتخابي اداره مي شود " باورداشته باشدکارشناس سياسي برجسته ما بايد بداند که مرد نيرومند وبا تجربه ايشان يعني رفسنجاني اولين کس در اين گروه غيرانتخابي است که نه تنها هرگز باراي آزاد مردم به هيچ مقامي انتخاب نشده است بلکه خائن ترين عنصر جنايتکاري است که با اراده و آگاهي کامل همه حقوق مردم ايران را براي محروم کردن آنها از حق انتخاب شدن وانتخاب کردن يا استفاده از تمامي ابزار خشونت وخدعه وفريب زير پا گذاشته است.

              مثال ديگر در زمينه اين گونه پيش بيني هااشاره به روابط پهلوي طلب هاي ساکن آمريکا با محافل محافظه کاران جديد ومجامع طرفدار اسرائيل درکنگره وانستيتوهاي مطالعاتي وابسته به آنهاست ودر اين ميان نماينده سوسياليست پارلمان فرانسه ونايب رئيس کميسيون اموردفاعي آن يعني " ژان ميشل بوشه روني " نيز به گرايش بخش ديگري از مشاوران ژرژبوش درمقاله خود درلوموند22فوريه 2005 زير عنوان  " ايران صاحب بمب خواهد شد " اشاره مي کند آنجا که مي نويسد: " بعضي از مشاوران با نفوذ ژرژبوش در روياي استفاده از اتحاديه اروپا هستند تا در اين چشم انداز با انجام يک اقدام نظامي رژيم را به نفع مجاهدين که خود از طرف اتحاديه اروپا به عنوان تروريست معرفي شده اند سرنگون سازند " اما به دنبال اين اظهار نظر نماينده مجلس فرانسه، اقدام نظامي آمريکارا نه فقط در انهدام مراکز اتمي ايران موثر نمي داند، بلکه آنرا عامل يکپارچه شدن تمامي مردم ايران در حمايت از محافظه کارترين وخشن ترين جناح رژيم تلقي مي کند.

            اين گونه اظهار نظرها گذشته از کيفيت سطحي تحليل وبي اعتنائي به حقوق مردم ايران ازسوي صاحب نظران اروپائي، پوچي ادعاهاي کاخ سفيدرا برشناسائي حق مردم ايران براي آزادي ودموکراسي ثابت مي کند. زيرا تمامي راه حل هادر اطراف اين هدف دور ميزند که خاورميانه بزرگ به طور عام وايران به طور خاص باتمام شرايط ممتاز استراتژيک خود نظير معمر قذافي درليبي به صورت حيواناتي بي آزار پيرامون اسرائيل يعني برج مقدم نگهباني استراتژيک آمريکا در خاورميانه حلقه بزنند. همانطور که اين مثال ها بشارت مي دهند، پژوهشگران اروپائي وسياست پردازان کاخ سفيد هر يک به اقتضاي ارزيابي خود از شرايط سياسي ايران ، اما از بالاي سر مردم ايران وآزادي خواهان واقعي راه حلي ارائه مي دهند که فقط به خواست سياست اروپا و آمريکادر زمينه پرونده اتمي وتروريسم محدود مي شود نه مربوط به ماهيت استبدادمطلقه وحاکميت ضد دموکراتيک آن. درنتيجه سياست آمريکا واروپا در چارچوب اين راه حل ها هدفي جزتامين منافع خود در ايران ورابطه اين منافع با نقشه عمومي آمريکا در استرتژي خاورميانه بزرگ ندارد. بهترين دليل آن نيز اين است که افرادي که در چشم انداز انتخاب نهائي آمريکا در چارچوب اين چارچوب قرار مي گيرند، جايشان نه در کرسي رهبري سياسي ايران پس از واژگوني ولايت مطلقه ملاها، بلکه به خط مستقيم به عنوان متهم به تجاوز به حقوق مردم ايران در دادگاه عدالت جمهوري مردم سالار است.

             هاشمي رفسنجاني به خاطر مسئوليت در پايمال کردن حقوق مردم ايران در همه ابعاد سياسي واجتماعي واقتصادي وفرهنگي. ومسعود رجوي به خاطر مسئوليت مستقيم در برنامه ريزي و اجراي پياپي آن در جهت به نابودي کشاندن هزاران جوان شيفته آزادي در نبردي نا برابر در چارچوب فريبکاري هاي حيرت انگيز وبه خاطر همدستي و همکاري علني با دشمن متجاوز ايران صدام حسين. ورضا پهلوي به خاطر ادعاي وراثت حاکميت غصب شده مردم ايران، يعني استبدادمطلقه محمد رضا   شاه همراه با سرقت ميلياردها دلار ثروت مملکت وبه خاطر سوء استفاده ازثروت مسروقه پدر. به عبارت ديگر هم ادعاي وراثت حاکميت غصب شده وهم سوء استفاده از ثروت هاي به دست آمده از اين حاکميت غصب شده.

          در توجه به سوابق افکار و اعمال افرادي که خود را در نزد سياست مداران آمريکاواروپاحلال مشکلات ناشي از سياست ملاها وانمود مي کنند چيزي در زمينه اعتقاد به آزادي واحترام به حقوق بشر وحق مردم ايران براي دخالت در سرنوشت خويش وجود نداردسهل است که آنها به خاطر همين سوابق که سراپا خيانت وآماده بودن براي ادامه خيانت است جائي جزدردادگاه عدالت مردم ندارند.

          اما مسئله اي که در تلاش کاخ سفيد ومذاکره کنندگان اروپائي طرف جمهوري اسلامي مورد اعتنا وتوجه نيست اين است که مخالفت هر فرد يا گروه با حکومت ولايت مطلقه فقيه الزاما دليل برموافقت آنها با استقرار حاکميت ملي واستقلال سياسي ايران نيست. وبر اين اساس وقتي کاخ سفيد هدفش خنثي کردن خطر نظامي وسياسي ايران در منطقه ومخصوصا در مقابل اسرائيل باشد نه استقرار حاکميت قانون ودموکراسي، در اين صورت صحنه فعاليت علني ومخفي اوبه روي افراد وگروههائي گشوده مي شود که نظير رفسنجاني وگروه پهلوي طلب وفرقه رجوي در همدستي با دشمنان بيگانه يعني امپرياليست هاي آمريکائي – روسي که همچنان با برآمدن ايران دموکرات ومستقل مخالفند، پيشگام هستند.

            کشورماا يران در گذار از صدسال گذشته تا امروز هم تجدد ومدرنيته ساخته وپرداخته محمدرضاشاهي را آزموده وهم از بوته آزمايش الگوي کمونيستي وسوسياليستي حزب توده وشيفتگان الگوي روسي در گذشته است وهم به يمن وبرکت تجدد توخالي آريامهري به جاي عبور از دروازه تمدن بزرگ به قعرچاه ظلمات ولايت مطلقه فقيه در افتاده است. در اين صورت خروج از چاه ظلمات دين مداران چگونه ممکن است به بازگشت به تجدد توخالي پهلوي ويا الگوي کمونيستي استاليني ويا ترکيب به اصطلاح دموکرات شده ملي – مذهبي ويا دموکراسي فرمايشي آمريکائي منتهي شود؟ در توجه به مفهوم ومضمون هدف هاي مبارزه صد ساله مردم ايران ودر بررسي انتقادي از تجربه هائي که تا کنون از رهگذر اين مبارزه طولاني به دست آمده است به اين نتيجه ميرسيم که تحولات بنيادي در ساختار نظام سياسي آينده ايران در اصول زير منعکس مي شود :

          1 – جمهوري براساس آزادي انتخاب وراي مستقيم مردم 2 – تساوي حقوق سياسي – اجتماعي – فرهنگي ، براي همه افراد ساکن ايران بدون هيچگونه تبعيض ديني – نژادي – جنسي – قومي ومسلکي 3 – بي طرفي دولت در برابر اديان ومذاهب وآزادي و جدان وعقايد آنچنان که در اعلاميه جهاني حقوق بشر وميثاق هاي ضميمه آن منعکس است 4 – تحول نظام استبدادي مرکزيت اداري به نظام دموکراتيک خود مديريت شهرها واستانهاي کشور، در جهت شرکت ودخالت مردم در اداره امور عمراني وفرهنگي واقتصادي واجتماعي محل اقامت خود.

           اعتقاد به اين اصول پايه واساس همبستگي واتحاد همه نيروهائي است که با بررسي انتقادي آزمون هاي گذشته تاريخي، تغيير بنيادي ساختار نظام سياسي جمهوري ايران را مقدم بر هر نوع اختلاف وتفاوت در عقايد سياسي، مسلکي، قومي و نژادي و جنسي ومذهبي خود مي دانند. زيرا توافق برسر هر نوع اختلاف نظر وعقيده بر اساس گفت وگوودور از هرگونه خشونت وتعصب در چارچوب اين اصول عامل اساسي خنثي کردن توطئه دشمناني است که از داخل و خارج همواره وجود ايراني دموکرات وپيشرفته ونيرومند را بامنافع امپرياليستي خود معارض مي دانستند.

        آنهائي که به هويت ظاهري ايراني خود چه در داخل رژيم خودکامه حاکم وچه در خارج از رژيم با چشم پوشي از تجربه گذشته ها به طمع دستيابي به قدرت به اتکاي بيگانه به امامزاده کاخ سفيد دخيل بسته ودر انتظار معجزه نشسته اند، در بورس رايج خود فروشي جهاني جز مزدارزاني از خيانت خود نصيبي نخواهندبرد، زيرا چرخ تاريخ براي هميشه به عقب نخواهد چرخيد.