شنبه ۲۹ اسفند ۱۳۸۳ - ۱۹ مارس ۲۰۰۵

پيام نوروزي آقاي ابوالحسن بني صدر

نوروز جشن معرفت بر کرامت انسان و همه آفريده ها است :

 

 

ايراني !

 باز گويم که جشن نوروز ما - که بر شما مبارک باد - ، جشن پيروزي در جنگ ملت ما با ملتي ديگر نيست. آن را جشن پيروزي بر ضحاکيان و به بند کشيدن ضحاک ، گفته اند. پيروزي بر ضحاکيان ، بنا بر اين که خارجيان سلطه گر که در استبدادگري اندازه نگه نمي داشتند، جشن بازيافت استقلال و آزادي است. نوروز جشني ماندگار شد  چرا که زندگي ملتي در کشوري که محل برخوردها در مقياس جهان است، بازجستن استقلال و وطن آزاد، هر زمان که تهديد مي شد،  جهاد پيگير ملتي بوده است و هست.

     اما نوروز ، جشن معرفت انسان به کرامت خويش و همه آفريده ها و برقرار کردن رابطه با هستي آفريده ، بر ميزان کرامت ، جشن همان انقلاب بزرگ است که، هم امروز، جهان بدان نياز دارد ، هم امروز، روز زيندگان را نوروز مي کند، هم امروز ، بازگشتن از بيراهه مرگ، در ويران شدن و ويران کردن، به راه رشد کردن و رشد دادن است .

    در حقيقت، نوروز مي گويد که ايرانيان قومي بودند که از دو بيراهه،: يکي انسان را مسلط بر طبيعت و همه ديگر آفريده ها گمان بردن و ديگري طبيعت را بر انسان مسلط شناختن، نرفته اند . ايرانيان  نه تنها  بني آدم را اعضاي يکديگر دانسته اند  که کرامت انسان و کرامت همه آفريده ها، يک کرامت شمرده اند.  برآن بوده اند که تکريم آفريده ها و تکريم طبيعت ، تکريم انسان است . امروز، کرامت انسان و حقوق او اصل راهنماي قانونگذاري،  در قانونهاي اساسي و در قوانين عادي گشته است. و باز امروز، در ايران ،  دين، انسانها، جاندارها، طبيعت ، از کرامت محروم و با خواريها همدمند،  به شهادت نوروز، اقوام ايراني کرامت را مبناي زندگي همآهنگ انسان و طبيعت و همه آفريده ها  دانسته و کرده اند. در ايران امروز که جنگلها بيابان مي شوند، سبزه زارها خشکسارها مي شوند ، جاندارها از ميان مي روند، انسانها خوار مي شوند، آن روز که نوروزش خواندند، نه مرگ بود، نه پيري بود، نه بيماري بود، نه گرسنگي بود، زندگي بود، جواني بود، سيري بود، شادي بود، اميد بود ، وطن فردوس برين و ايران سرزمين کرامت  و همه آفريده ها در مسابقه کرامت بر کرامت افزودن بود.

      بدين خاطر است که ، در سرتاسر تاريخ، انگيزه جنبشهاي ايراني ، رهائي از تحقير ها و بازيافت کرامت بوده است. در قرني که گذشت، ايرانيان سه انقلاب بزرگ و فراوان جنبشها  را تصدي کرده اند . همين قرن نيز، يکي از  دورانهاي خواري بوده است. تحقيري که در اين قرن با ايرانيان روا رفته است، عامل جنبشهاي ايراني گشته است. پيش از اين نيز، عرفاني که توانائي انسان ، کرامت او را ، به يادش مي آورد، عرفاني که به ايرانيان زنهار مي دهد ، توانائي و کرامت خويش را به ياد آوريد، پيشينيان ما را از وحشت کشتارگراني بدرآورد که مغلولان بودند و به جنبش براي بازيافت استقلال و آزادي و بدرآمدن از خواري و بازيافت کرامت خويش ، برانگيخت.

 

هموطن !

     نوروز فرياد رساي پيشينيان راه جسته  به نسلي از  نسلها است که راه گم مي کند  و در وطن خويش به ذلت مي زيد.  به خواري زيستن،  بي وطني در وطن است. در زندگي، وابسته به بيگانه شدن،  خواري مطلق،  است. کرامت انسان را با کرامت قدرت جانشين کردن و آلت بي مقدار قدرت گشتن، خفت محض است . ايران را سبز و آبادان نکردن و سبزي جنگلها و مزرعه ها را خشکاندن ، زبوني را از اندازه گذراندن است. حق خويش را بر زندگي در آزادي و رشد را از دست فروهشتن و کارپذيرانه ،  تسليم استبداديان ماندن، گم کردن گوهر کرامت و تسليم ترس و زبوني محض شدن است.  آنچه امروز ، انسانها از کرامت انسان مي دانند ، از جمله ، رهنمود دين و دست آورد انديشه و ادب پيشينيان و معاصران تو است. نوروز را روز بدرآمدن از غفلت از کرامتها که انسان و همه آفريده ها است ، مي شمارم و يادآور مي شوم که

 

کرامت انسان تحقق پيدا مي کند به

 

1 -   خدا ، در طبيعت ، از هر چيز به اندازه آفريده است .  پس کمبودها ، را انسانها بوجود مي آورند . چرا و چگونه ما انسانها ندرت را بوجود مي آوريم ؟ با از ياد بردن کرامت خويش و کرامت آفريده ها ، در نتيجه،  برگرداندن نيازهاي غير مادي به نيازهاي مادي و اصالت دادن به زور و زور را اساس رابطه ها ، با خود ، با ديگري و با طبيعت کردن :

* هيچ نياز طبيعي را نمي توان با فرآورده اي بر آورد که مصرف آن غير طبيعي است . بدن انسان نيازهايي دارد . فرآورده هايي که براي برآوردن آن نيازها مصرف مي کنيم ، نبايد بدن را بفرسايند و ويران کنند . بدين قرار توليد و مصرف فرآورده هاي ويرانگر، انسان و ديگر آفريده ها را همنشين خواري مي کنند.

* اگر ايرانيان توانستند زندگي انسان و آفريده هاي ديگر و طبيعت را يک زندگي بدانند ، از آن روي بود که به موازنه عدمي بمثابه اصل راهنما پي بردند.  در حقيقت،  وقتي ثنويت اصل راهنماي انديشه و عمل مي شود ، کرامت قدرت ،جانشين کرامت انسان مي شود.

     مدار باز مادي معنوي به مدار بسته مادي مادي بدل مي شود . در اين مدار بسته ، نيازهاي معنوي را نيز بايد با فرآورده هاي مادي برآورده ساخت . برآوردن نيازهائي که همه روز بر چند و چونشان افزوده مي شود،  به توليد و مصرف انبوه ممکن مي شود . در نتيجه ، زمان به زمان نيازها بيشتر و منابع طبيعت کمتر مي شوند . براي مثال ، عشق ميان زن و مرد ، معنوي و دوست داشتن حقي معنوي است . اما اگر عشق در " حب شهوات " از خود بيگانه و  در اين « حب» خلاصه شد ، زمان که در عشق بي نهايت است . در شهوت گرائي ، کوتاه مي شود . پس زمان مصرف فرآورده ها کوتاه مي شود . در عشق نيازها را فرآورده هاي معنوي برآورده مي کنند . در « حب شهوت » ، نيازها را فرآورده هاي مادي رفع مي کنند . و چون زمان ارضاع شهوت کوتاه است ، پس زود به زود نياز به فرآورده هاي مادي تجديد مي شود . بدين سان در مدار بسته مادي مادي ، توليد و مصرف با اسراف و تبذير همراه مي شود . اما از آنجا که تمامي انسانها نمي توانند در مسابقه مصرف انبوه شرکت کنند ، فقر در جامعه هاي انساني و در طبيعت گسترش مي يابد . اکثريت بزرگي را فقر و اقليت کوچکي را مصرف انبوه مي فرسايد . در ايران امروز، وطني که زماني مينو گشت و  نوروز جشن بهشت شدن ايران شد و ماند،  اکثريت بزرگ را گرسنگي  و اقليت کوچک را سيري نمي فرسايد ؟

     

      از اينرو ، دينها و آئين هايي که ايرانيان مي پذيرفتند دوگانگي ميان انسان و طبيعت و انسانها و ديگر زيندگان را الغا  مي کرده اند  و هشدار مي داده اند. چنانکه قرآن کريم يادآور مي شود که  : خداوند انسان و همه آفريده ها را کريم آفريد و  طبيعت را مسخر انسان کرد و انسانها را به تکريم همه آفريده ها و عمارت طبيعت گماشت  و براي انسانها و همه آفريده ها  حقوق و کرامت قائل شد و اين حقوق را ذاتي آنها گرداند. 

    ايرانيان  آموختند که مصرف هر فرآورده اي که بدن را از حالت طبيعي بدر برد و عقل را مختل سازد ، اسراف و تبذير است و مرگ مي آورد . آنها آموختند : آدمي اگر به راه رشد نرود ، استعدادها و کارمايه هاي خود را نمي تواند بيکار نگاه دارد . پس ناگزير در راه فزون طلبي و سلطه جوئي بکار مي برد . آنها آموختند که راه رشد از بيراهه ويرانگري و  فزون طلبي و سلطه جويي جداست  :

1/1 –رشد انسان با رشد طبيعت همراه مي شود . پس هر رشدي که با تخريب طبيعت همراه شود ، فزوني طلبي و سلطه جويي است و سر انجام انسان و طبيعت را به وادي مرگ مي کشاند . قومها و شهرها که از ميان رفتند ، در اين بيراهه افتادند و به وادي مرگ رسيدند

      وقتي اين آموزش را با دو بد آموزي در دو فرهنگ مقايسه مي کنيم که در يکي ، طبيعت را فعال و انسان را کار پذير و تابع طبيعت مي باوراند و در ديگري ، انسان را مسلط بر طبيعت تبليغ مي کند ، و بهره کشي وحشي از طبيعت و مصرف بي حساب منابع آن را دليل رشد مي خواند ، حق داريم از خود بپرسيم ، رهنمودي که تنها درمان طبيعت و انسان عصر ما و هزاره ها است که از پي هم خواهند آمد ، چگونه مي توانست هشداري خدائي نمي بود و  نباشد و انسانهائي که اين هشدار را آويزه گوش کردند، مظاهر کرامت و آزادگي و رشيد نمي بودند يا نباشند؟

2 – آن حقي که ترجمان سود يکي و زيان ديگري باشد ، حق نيست . و نيز اگر ترجمان داشتن يکي و نداشتن ديگري باشد ، حق نيست ، باطل است . اگر حقوق بشر در هيچ جامعه اي به تمامه رعايت نمي شوند ، آيا بدين خاطر نيست که آگاه ها به حقوق خويش، اغلب براي خود حقوق قائل مي شوند  اما ، حقوق ديگران را حقوق خويش و دفاع از حقوق ديگران  را وظيفه خود نمي شناسند ؟ ﺁيا بدين خاطر نيست که اصل راهنماي انديشه و عمل ، روابط قوا يا ثنويت است ؟ بر اين اصل ، هر حقي سود يکي و زيان ديگري و يا دست کم داشتن يکي و نداشتن ديگري معني نمي دهد ؟ انساني که بر اين اصل عمل مي کند ، براي خود اين حق را مي شناسد که از طبيعت و جانداران استفاده کند . اما آيا اين وظيفه را نيز براي خود مي شناسد که در استفاده کردن ، زيان طبيعت و جانداران را نجويد و بهرمند شدن را با سود رساندن و  عمران طبيعت همراه کند؟

     بر اصل ثنويت، استفاده کردن و استفاده رساندن، رابطه قوا  برقرار کردن است. اين رابطه ، بناگزير با ويرانگري همراه مي شود. در چنين رابطه اي ، انسان از کرامت خويش غافل مي شود و براي آفريده ها و محيط زيست نيز کرامت قائل نمي شود. بر اصل توحيد ، انسان خويشتن را با انسانها و آفريده هاي ديگر و محيط زيست دوگانه نمي داند و الف - عمل به حق و دفاع از حق  را روش مي کند. و ب - تکليف را عمل به حق مي داند و تکليف بيرون از حق را حکم زور مي شناسد و بدان عمل نمي کند . و ج - مصلحت بيرون از حق را عين مفسدت و کار قدرت در جانشين حق کردن دلخواه خود مي شمارد و نمي پذيرد.

      بموقع است يادآور شوم که در غرب ، نخستين اثر  پيرامون کرامت انسان ،  بسال 1463 ، تأليف شده است. نويسنده، پيکو دلا ميراندولا Pico della Mirandola  نوشته است : کرامت انسان را از عرب اخذ کرده ام. به دنبال نوشتن کتاب، او ناگزير شد از ايتاليا به فرانسه بگريزد و در فرانسه نيز زنداني شود. بدين سان، 5 قرن نيم پيش از اين، شعور بر کرامت انسان به يمن قرآن ، حاصل شده است. اينک ملتهاي مسلمان از کرامت ذاتي انسان غافل و با خواري همآغوشند. آيا ملتي که تاريخش ، تاريخ عصيان بر خواري است ، ادب و هنرش ، ترجمان کرامت انسان است و عرفانش، روش کرامت بر کرامت افزودن است و ايرانيتش هويت انسان کريم است، نمي بايد از خود بپرسد : از آن نوروز ترجمان کرامت انسان و هستي جز صورت چه برجا است ؟

3 -   کرامت در انس است، در دوستي است ، در عشق است ، بنا بر اين ، در زوج ها است. توضيح اين که انسانها خلق نشده اند تا با يکديگر در نزاع و جنگ بسر برند ، آنها که بخاطر سلطه و به بهانهِ دين جنگ مي کنند ، به راه شيطان مي روند . وقتي با جانشين توحيد کردن ثنويت ، انسانها تنازع را اساس زندگي باور مي کنند ، بخشي بزرگ از استعدادهاي خويش و منابع طبيعت را در توليد و مصرف قهر ( اسلحه و ... ) بکار مي برند . جنگ و اشکال  ديگر قهر منابع طبيعت را از ميان مي برند و سبب گسترش فقر در جهان و بردن محيط زيست بکام مرگ مي شوند . لذا، بازيافت کرامت اقتضا دارد که رابطه ها  ميان انسانها  بر ميزان پنج  حق  ، رابطه هايي ميان انسانهاي آزاد شوند : حق اشتراک و حق اختلاف و حق دوستي و حق ناتوانها بر توانا شدن و وظيفه  توانا ها در بکار بردن استعدادها در برکشيدن ناتوانها و برابري جستن با توانا ها ، در نتيجه حق بر صلح.

4 - عقل آزاد  هم خود  شفاف است و هم  هدفهايي که بر مي گزيند شفاف و روشهايي که بکار مي برد شفافند  .  اما همين عقل،  ثنويت را که اصل راهنما و منطق صوري را که روش و قدرت را که هدف مي کند، در ابهام فرو مي رود. بدين تاريکي تاريکي افزا، آدمي از حقوق و کرامت خويش و کرامتهاي آفريده هاي ديگر غافل مي شود. از اين روست که فرمود : طاغوت آدميان را در تاريکيها فرو مي برند و بازگشت به خدا، بيرون آمدن از تاريکي زورپرستي به روشنائي است .  بدين قرار، ابهام خواري آور است . چرا که گزارش مي کند آدمي آلت زور شده است. ملتي که از حق دانستن خويش استفاده نمي کند و پندار مبهم ، گفتار مبهم و رفتار مبهم را مي پذيرد، از کرامت غافل و مبهم ها را توجيه خو کردن به خواري مي کند. ايرانيان اگر به انقلاب خويش بازگردند، درخواهند يافت که هرآنچه شفاف بوده است ، سيماي ايرانيان به نور کرامت روشن کرده است و مبهم ها ، آن سيماي نوراني انسان آزاد را با کدورت ولايت مطلقه زور پوشانده است. اگر اين ايرانيان تنها يک کار کنند و آن نپذيرفتن ، پندار و گفتار و کردار مبهم باشد، هر روز شان نوروز مي شود و زيبائي و بزرگي انسانهاي کريم را بازخواهند جست.

5 - اصل بر خشونت زدائي و مدارهاي بسته اکراه را به مدارهاي باز لااکراه بدل کردن است که  فرمود : القاي سلام کرامت افزون کند .  قواعد خشونت زدائي را چند نوبت ، هر نوبت کاملتر، خاطر نشان کرده ام . در اين جا، يادآور مي شود که کرامت به تقوي فزوني مي جويد .  اما تقوي تهي کردن پندار و گفتار و کردار از اکراه است. تقوي تکريم خويش را در گرو تکريم همه آفريده ها دانستن است و بدين تکريم، بر کرامت خويش افزودن است. خطرناک ترين دشمن يک ملت ، جبار شدن فکر جمعي است. در جامعه هايي که جريان آزاد اطلاعات و جريان آزاد انديشه ها قطع مي شود،  فکر جمعي جبار مي شود. همچون فکر جمعي که در امريکا ، بعد از 11 سپتامبر پديد آمد. يا فکر جمعي که ، در ايران،  بعد از گروگانگيري پيدا شد و جريان سازيهاي فراوان، که در هريک از آنها، جريان سازان کوشيده اند ، فکري را جمعي و جبار کنند تا هيچکس نتواند در برابر آن ، لب به انتقاد بگشايد. روياروئي پيروز با اين دشمن بزرگ، هم بر عهده مردم است و هم بر عهده آنها  که نقش خويش را خلق انديشه و برقرار کردن جريان آزاد انديشه کرده اند : مردم بايد بدانند که انديشه اي حق است که بکار بردنش نياز به زور ندارد . چنين انديشه اي از نقد شدن نيز نمي ترسد بلکه آن را استقبال مي کند. اما آنها که خلق انديشه و ايجاد جريان انديشه کرده اند، مسئوليتي سنگين دارند که اظهار حق است در برابر جبار. و تبهکارترين جباران ، فکري است که بخواهد جبار شود. از دوران اساطير ، آن زمان که آزادي و شادي بود ، فکر جمعي جبار نيز نبود. بدين فکر، جمشيد جبار شد و جاي به ضحاک سپرد. پس نوروز، روز آزادي از فکر و باوري شد که به جبرش، انسانها چنان خوار گشتند که در تصور نايد.

6 - فرشته ، با قائل شدن به تبعيض، از کرامت خويش غافل گشت و شيطان شد. هر تبعيضي مرز گذاري و هر مرزگذاري خوار شدن و خوار کردن و بنا بر اين گم کردن کرامت است. رها شدن و رها کردن از تبعيضها ، کرامت جستن و تکريم است. خود را برترديدن بسا از خود را فروتر ديدن کمتر موجب گم کردن کرامت مي شود. از اين رو، توانائيهاي خويش را از ياد بردن و به خواري معتاد شدن ستمي بزرگ تر است . اقوام ايراني بر همان 5 حق ، بي تبعيض و تمايز، با يکديگر ايران را وطن خويش بگرداندند و روز استقلال خويش را ، نوروز خواندند و جشن گرفتند. آيا رواست که ساخته چند هزار سال تاريخ را ، به تضاد با خود و يگانگي با قدرت خارجي ، ويران کنيم ؟

7 - ياد آور شدم که تکريم همه آفريده ها ، همه وقت و همه جا، برکرامت خويش افزودن است . و نيز، يادآور شدم که آدمي، بگاه ابداع و ابتکار و خلق ، با هستي اين هماني مي جويد و، در آن حال، آزادي اي  را حس مي کند که آزادي بمعناي اصيل کلمه است. بدين قرار، اگر آدمي در فعاليتهاي همه استعدادهاي خويش ، با هستي اين هماني بجويد و آن آزادي را حس کند، با  و در خدا و بمثابه خليفة الله مي زيد ، رشد مي کند و رشد مي دهد. تکريم آفريننده و آفريده اين تکريم است. بنا بر اساطير ، ايرانيان  زندگي جمعي خويش را  با ابداع کشاورزي و صنعت آغاز کردند، با  خلق هنر آغاز کرده اند، آيا رواست که اينک ايرانيان از آزاديها و توانائي  ابداع و ابتکار و خلق تا آنجا غافل شوند که، فروش ثروتهاي طبيعي را مايه زندگي در فقر و خواري تحمل رژيم مافياها کنند ؟

8 -  در آن روز گار ، همه روز نوروز بود، رابطه ها و نظام اجتماعي و بنيادهاي جامعه  ايراني ، بر اساس کرامت و حقوق انسان ، ساخت يافته بودند. و امروز، بيشتر از هر جاي ديگر جهان، بر پايه فزوني طلبي قدرت ساخت گرفته اند. نوروز ، جشن روزها را به از بهتر کردن بود. پس چرا کار ايرانيان به محکوم شدن به گذار از بد به بدتر و زنداني شدن در سياه چال « بد و بدتر » کشيد شده است ؟  چرا ايرانيان از خود نمي پرسند : کار بنياد ديني که مي بايد  فراخواندن دائمي انسان به حقوق و کرامت خويش و تقوي به خدا، از رهگذر عمل به حقوق، باشد، انسان کريم را به خواري معتاد مي کند و عامل غفلتش از کرامت و حقوق خويش است ؟ چرا  فضاي بنيادهاي تعليم و تربيت، دبستان و دبيرستان و داشگاه، را استبداد  خفقان آور کرده است ؟  چرا خاطر دين را خواستن ، خاطر همسر را خواستن ، خاطر فرزند و بر و بوم را خواستن ، نه کرامت که خواري آور گشته است ؟ اين پرسشها را اگر ايرانيان از خود کنند، درمي يابند که هم طرز فکر خويش را بايد تغيير بدهند و بيان آزادي را انديشه راهنما کنند و هم ساخت خانواده را ، - بر اساس کرامت مرد در گرو تکريم زن است - و هم ساخت مدرسه و دانشگاه را و هم ساخت دولت را و هم ساخت بنيادهاي اقتصادي و هم ساخت بنيادهاي فرهنگ و هنر را مي بايد تغيير بدهند. آن انقلاب که جامعه ايران را از خشونتها آزاد مي کند و از بيراهه ويرانگري به راه رشد مي آورد، اين انقلاب است.

    بجاست ياآور شوم که ،  در برخي جامعه ها، در قوانين اساسي ، بر رعايت کرامت انسان تأکيد شده است. اما در همان قانون ها، کرامت قدرت،  واقعي و کرامت انسان، صوري هستند . از اين رو، در جامعه ها، تعارض ميان کرامت و حقوق انسان با کرامت قدرت ، روزمره و همواره کرامت قدرت رعايت مي شود و کرامت انسان رعايت نمي شود.  براي مثال ، کرامت انسان و جانداران و محيط زيست ، در تعارض است با کرامت سرمايه و شيوه توليد سرمايه داري . اين تعارض بسود فزوني طلبي  سرمايه حل مي شود. اينطور توجيه مي شود که سالم کردن توليد و مصرف، موجب ناتواني در رقابت و اين دو موجب بيکار شدن « نيروي کار » - جريان  شئي شدن انسان او را نيروي کار گردانده و هنوز اين پايان فراگرد نيست -  مي شود. بدين قرار،  در ظاهر ، بنام مصلحت « نيروي کار »  و در واقع،  بنا بر فزوني طلبي سرمايه  ، هم طبيعت مي ميرد و هم بر ميزان بيکاري افزوده مي شود. در ايران ، وطن ما، سخن از خشک شدن جنگلها در 20 سال آينده ، سخن خشکاندن مزرعه و سپردن اداره زمين ها به بورس بازان و بزرگ شدن درصد بيکاران است.

     و يا، انتشار اسلحه کشتار جمعي در جهان و گسترش انواع ترورها ،  آدم ربائي و... فرآورده رابطه هائي تلقي نمي شوند که بر مدار قدرت ساخت پذيرفته اند . لذا، جنگ پيشگيرانه ، تهديد به جنگ - که هم اکنون ملت ايران تحت اين تهديد است - ، شکنجه ولو در تحقير انسان حد نشناسد، ولو به مرگ بيانجامد، توجيه مي شوند. در جريان کشتار اسيران جنگ در قلعه جنگي افغانستان و شکنجه هاي زندانهاي گوانتانامو و ابوغريب و... ، بدين عنوان که هدف وسيله را توجيه مي کند و مي بايد از وقوع ترورهاي بزرگ جلوگيري کرد، خوار گرداني  انسان بدان حد شد که در تصور حتي شکنجه گر نيز نمي گنجيد. چرا که ديناميک شکنجه کار را به ايجاد آن صحنه ها کشاند که براي هميشه مايه شرم انسانند.  با اينهمه، ترورها ادامه يافته اند و  انسانيت تماشاگر مسابقه ميان شکنجه و ترور  و  تهديد به جنگ و بزرگ شدن بازار اسلحه است.

        با آنکه انسانها مي بينند که تا عاملهاي زاينده آسيبهاي اجتماعي برجايند، روشهاي ناقض کرامت و حقوق انسان برآسيبها مي افزايند ، اين روشها بيش از پيش بکار مي روند : شکنجه ها ترورها را  بيشتر مي کنند. روشهاي کنوني مبارزه با تجارت جهاني مواد مخدر ، موجب توسعه بازرگاني اين مواد مي شود و...  زيرا نه تنها بر آنها که ترور را روش مي کنند و يا به تجارت مواد مخدر ، زنان، کودکان و اعضاي بدن و... مي پردازند، ثابت مي شود که در نظر دولتها، نه انسان که قدرت کرامت دارد، بلکه بر گروههاي اجتماعي و بسا بر جامعه ها ثابت مي شود که قدرت کرامت دارد و مظاهرش، پول ، سکس ، جنس، نژاد، مليت و... خدائي مي کنند. بي قدر شدن انسان و واقعيت نجستن کرامت و حقوق او، خشونت را در اشکال فراوان جهانگير کرده است . روش کنوني مسلطها ( جنگ پيشگيرانه ، مبارزه با ترور و... ) موجب فراگير تر شدن بازهم بيشتر خشونتها مي شود. راه حل اينست که کرامت قدرت جاي به کرامت انسان دهد . در رابطه ها از بار زور  کاسته شوند و قدرت بمثابه فرآورده رابطه قوا، ضد ارزش بگردد که هست. تجديد ساختهاي جامعه ها  بر وفق کرامت انسان و همه ديگر آفريده ها و حقوق ها شان ، نظامهاي اجتماعي باز و تحول پذير را مي بايد پديد آورد که در آنها، کرامت ها و حقوق ها واقعيت بجويند و در جريان رشد ، کرامت بر کرامت افزوده آيد.

9 -  عمل به حق و دفاع از حقي از حقوق انسان و ديگر آفريده ها، بر کرامت انسان مي افزايد. اما بازشناسي حقيقت ( = واقعيت ) و اظهار آن، ولو به زيان خود  ، عملي ديگر و همچنان افزودن بر کرامت است. انسان حق دارد بداند و حق و وظيفه دارد حقيقت را بازگويد. چرا که نجستن حقيقت و واقعيت ها را واگذاشتن ، در دنياي مجاز، زنداني شدن و بازيچه قدرت مداري گشتن و از دست فروهشتن کرامت خويش و همه آفريده ها است. بدترين نوع خوارشدن و خوار کردن است. بدين قرار، انسان هربار که حقيقتي را در مقام اظهار، کتمان مي کند، هربار که چشمها را مي بندد تا حقيقت را نبيند و گوشها را مي بندد تا حقيقت را نشنود ، هر بار که تسليم دروغ مي شود ، در اسفل السافلين زبوني و خواري سقوط کرده است.

     از اين رو ، بيان حقيقت روياروي قدرتمدار ستمگستر جهاد افضل است و بيان حقيقت به خويش و تذکار دائمي حقوق خود به خويشتن،  و عمل به اين حقوق جهاد اکبر است و جستن حقيقت  جهاد است . و هر سه جهاد، کوششها براي معرفت بر کرامت خويشتن ، افزودن بر اين کرامت و بازشناختن کرامت تمامي پديده ها هستند . بدين سه جهاد روز ايران نوروز شد و جشن نوروز، نيايش و هشدار است :

    ايرانيان ! دعاي نياکان شما اين بود : خداوندا !  ايران را از شر دروغ حفظ کن !  و ايران در آتش دروغ مي سوزد. از آن نوروز که اين نيايش بود ، چه بر جا است ؟ هرکس که درپي حقيقت نرفت، به دروغ تباه شد. براي اين هشدار کو گوش شنوا ؟

10 - انسان وقتي شاعر به کرامت خويش است که مي خواهد « پيشاروي خويش را باز کند »  . چهل سال پيش از اين، سخن از دوران وفور بود. ارهارد، صدر اعظم اسبق آلمان ، کتابي انتشار و در آن، وعده داده بود انسانها به دوران وفور مي رسند.  بدين سان، دو مرام ، يکي مارکسيسم و ديگري ليبراليسم ، هريک مدعي بودند که نسخه رشد بهتري هستند و مي توانند راهبر انسانها به دوران وفور بگردند. اما  الف - آينده اي که لحظه به لحظه آن را نتوان حال کرد، مجازي است که اين و آن بيان قدرت، انسان را بدان مي فريبند. به سخن ديگر، اگر در ليبراليسم و يا در مارکسيسم رفتن بسوي دوران وفور ممکن بود، مي بايد، هر روز، نسبت به روز پيش، وفور بيشتر مي گشت. اما ارزيابي منابع موجود در طبيعت و ميزان آلودگي محيط زيست از سوئي و مدار بسته مادي   مادي که سبب مي شود ميزان نياز ، بنا بر اين تقاضا، از ميزان عرضه بالاتر بماند، و بخصوص اندازه تخريب نيروهاي محرکه زمان به زمان بر ابعاد آن افزوده مي شود، از سوي ديگر، مرا به اين نتيجه رساند که هر دو الگوي  اقتصادي انسانها را ناگزير از پيشخور کردن و بدان، متعين کردن آينده مي کنند . به سخن ديگر، انسان ، با بستن پيشاروي خود، خويشتن خوارگرداني را رويه مي کند. و امروز، نوجوانان غرب  از آينده مي ترسند!  مي ترسند کار نيابند و اطمينان دارند ، در مقايسه با نسل امروز، زندگي بدتري خواهند يافت . سياستمدارها  از آينده سخن نمي گويند . زيرا وقتي  از مديريت مسائل امروز درمانده اند، چگونه بتوانند از آينده سخن بميان آورند ؟ حال آنکه اقتضاي کرامت انسان و همه آفريده ها ، بازکردن پيشارو است و باز کردن پيشارو ، با جانشين کردن مدار بسته مادي    مادي  با مدار باز مادي   معنوي  آغاز مي شود . در ايران امروز،  فضاي زندگي چنان بسته و تاريک است که آينده به کنار، حال و بسا گذشته نيز ديده نمي شود.  نوروز، نگرش ديگر به زمان بود : زمان که جريان پيوسته ايست ، وقتي در جريان  در آن،  به بهتر مي شود که گذشته و حال و آينده ، زمان انديشه و عمل مي شوند. اما وقتي خوب بد مي شود و يا بد خوب مي شود، در زمان ، بريدگي پديد مي آيد. از آنجا که در 29 اسفند 1329 ، به يمن نهضت ملي ايران و ملي شدن صنعت نفت، روز ايران نوروز شد، کودتاي 28 مرداد  را مثال مي آورم. اسناد مي گويند که دو نوبت ، قدرتهاي امريکا و انگليس پيروزي ايرانيان را پذيرفتند اما اين نوکرهاي با غيرت آنها در ايران بودند که نمي پذيرفتند و از درون و توسط استبداديان وابسته بود که پيروزي به شکست جاي سپرد. بنا بر اين، زمان ايرانيان ، زمان انسانهاي با کرامت نمي شود مگر آنکه ، اين گذشته ، کودتاي 28 مرداد و عوامل پديد آورنده آن از ميان برخيزند.  به انقلاب بزرگ ايران، زمان ايرانيان زمان انسانهاي با کرامت شد اما کودتاي خرداد 60، زمان را به گذشته و حال بدون آينده بدل کرد. بدين قرار، هر بار که خوب بد مي شود، آينده ديگر وجود ندارد، گذشته خوب  و آينده هاي دور، عرصه هاي خيال انسانهائي مي شود که از کرامت خويش غافل و با خواري دمسازند.

11 -  و انسان ، مسئوليت امانتي را آزادانه پذيرفت که همه ديگر آفريده ها از آن سر باز زدند. در اين هستي ، هيچ مسئوليتي برتر از مسئوليت رهبري آزاد و هيچ امانتي برتر از امانت تکريم زندگي از رهگذر رشد در آزادي نيست. از اين رو، بر اصل موازنه عدمي، از ديرگاه ، تکريم زندگي و زندگان ، آئين ايرانيان شد و نوروز جشن يافتن و راهنما کردن اين آئين گشت.

   ايرانيان ! از آئين ، از بيان آزادي ، از اين رهبري ، چه بر جاست ؟ از  انديشه راهنمائي که انسان را در عين وطن داري، در عين بجا آوردن حق امانت از راه شرکت در اداره آزاد جامعه خويش، ايرانيان را به دوستي و صلح و همکاري با جهانيان و شهروندي از راه شرکت در مسئوليت  دنيائي را سراي زندگي آزاد در گوناگونيهاي همآهنگي طلب کردن ، چه بر جاست ؟ ايراني که به يمن انقلاب بزرگش ، مي بايد محل عقد دوستي و صلح و مديريت مردم سالار جهان مي گشت، امروز در حلقه آتش است و نوروزش را تيرگي تهديدها فرو پوشانده است.

     ايرانيان ! از آن آئين که بني آدم را ، در آفرينش ، ز يک گوهر مي دانست ، چه برجاست ؟ آن ايراني دوراني که خويشتن را مسئول سرنوشت هموطنان خويش، جهانيان و جانداران و « بي جانان » مي خواند و بدين مسئوليت عمل مي کرد، کجاست ؟ آيا ايراني امروز مي داند ، افزون بر 5 هزاره پيش از اين ، سرزمينهاي ما ، مردم سالاري مي داشته اند و در آن مردم سالاريها، همگان شرکت مستقيم مي داشته اند ؟ آيا مي داند که در دوران بعد از اسلام ، نياکانش در شرق ايران ، در سيستان، در شمال ايران، در سمنان ، جامعه هاي تعاوني و آزاد تشکيل داده اند؟  آيا مي داند ...

      ايران امروز به ايران آن دوران ها و ايرانيان امروز به آن ايرانيان چه مي مانند ؟ مرگ از شدت شرم، شرم از  اين ننگ که يک تن اختيار مطلق بر ملتي داشته باشد و اين ملت را صغير توصيف کنند و يا شوريدن براين خواري و بازيافتن کرامت انساني خويش، کاري جز اين براي ايرانيان امروز مانده است ؟

12 -  و کرامت به ساختن هويت در وطني و از رهگذر بر کرسي نشاندن اراده زيستن و زيستن ، در زماني ،  که لحظه هاي حالش گذشته ها و آينده هاي دور را در بر مي گيرند، همان هويت فردي و جمعي کرامت افزا است ،که ايرانيتش مي خوانيم . نوروز ، روز پيدايش وجدان جمعي اقوام ايراني به هويت مشترکشان، است. در جريان تاريخ، اين هويت ، اين ايرانيت، اين وجدان تاريخي ، به يمن رشد، به يمن پيروزي بر عوامل مرگ ، به يمن موم کردن زندگي در دست ، خاصه هايي پذيرفت که انسجام ملي را  و زندگي ، در کام خطرها را ميسر مي گرداندند.

 

هموطنان عزيز، برخيزيد که نه جاي درنگ است

 در ايران امروز،  از اينهمه اسباب کرامت انسان چه بر جاست ؟ از ايرانيت که مايه اشتراک آئين ها و شعور مردمي  بر زندگي بعنوان هموطنان آزاد و مسئول يکديگر است، چه بر جا ست ؟   از آن اميد ، از آن شادي ، از آن اعتماد دوران انقلاب که ايرانيان را« احسن الخالقين » گرداند، چه برجاست ؟ از سه انقلاب در يک قرن، که ايرانيان را نماد کرامت و بزرگواري کرداند، چه برجاست ؟ زندگي بدون کرامت ، در منجلاب خواري را چگونه بتوان زندگي خواند و چرا بايد در برخاستن براي انسان کريم شدن  و براي  تکريم زندگي و زندگان ، درنگ کرد ؟  تسليم به زور، در وطن خويش، دريوزگي کردن است. بر اين دريوزگي بشوريد.  سکوت را بشکنيد، بر خيزيد ، اين بار ، با اراده استقرار آزادي و استقلال وبراي بازجستن کرامت خويش برخيزيد. نوروز شما، نوروز انسانهائي باد که برخاسته اند تا کرامت را، آزادي را، استقلال، وطن را بازيابند. وطني که از آن، انديشه راهنماي آزادي، بسان خورشيد، بر آسمان زندگي شود و جهان را  روشني و گرمي حيات بخشد.

       شادي و اميد پيروزي مي آورند . شاديها و اميدها و پيروزي ها شما را باد.