دوشنبه ۲۴ اسفند ۱۳۸۳ - ۱۴ مارس ۲۰۰۵

 

 

انديشه بايد  دست به نبرد عليه فريب نحوه هاي بيان بزند

لودويک ويتگنشتاين

بخش دوم و پاياني

ترجمه ويدا فرهودي

 

يک زندگي فوق العاده

آن گاه کسي که  به گفته ي صاحب نظران، ويتگنشتاين 2 ناميده مي شود،به راستي، روش نوين انديشيدن را آفريد. او تجزيه و تحليل هاي پيشين خودرا به نقد کشيد. آن چه برايش جالب بود ويران کردن روش هاي گوناگوني بود که ما به واسطه آن ها – گاه با کشيدن گليم خود از آب و زماني با سردر گم کردن خويش- کلمات را، بنا بر معناهاي متغيري که به آن ها القا مي کنيم، به حرکت در مي آوريم ."به اين ترتيب،مفهوم  يک واژه را نيرويي مستقل از ما، به آن نداده است. مي توان با پژوهش علمي به جستجوي معناي واقعي آن پرداخت. کلمه داراي معنايي است که کسي به آن داده است." او، به دور از انعطاف ناپذيري گذشته اش، چنين ادامه مي دهد:" بسياري از واژه ها معنايي دقيق ندارند اما اين امر، عيب آن ها به شمار نمي آيد. اگر جز اين فکر کنيم، مانند آن است که بينديشيم نور چراغ مطالعه ي من، يک نور واقعي نيست چرا که حد و حدود واضح و مشخصي ندارد."

 

اين سال هاي گردش در انديشه با صداي بلند، ، گر چه فيلسوف را به حرکت در مي آورند، اما راضي اش نمي کنند. به بازنگري نوشته هايش مي پردازد. مرد انديشه، بي آن که چيزي منتشر کند، تجربه کردن را پي مي گيرد. او در ادامه ي جستجو و آوارگي غير قابل پيش بيني اش، چندي به اتحاد شوروي رفته، سپس به کلبه ي نروژ اش باز گشته و در نهايت رهسپار کمبريج مي شود. در آن جا ، در سال 1939، کرسي استادي معتبري را به او اختصاص مي دهند. او اما، به هنگام جنگ اين پست را ترک مي کند تا به عنوان حمل کننده ي برانکارد خدمت کند. پس از پايان جنگ، از دانشگاه استعفا داده و اين بار عازم ايرلند مي شود تا در يک آلونک مخصوص ماهيگيرات سکنا گزيند. در سال هاي پاياني عمر باز هم سفر مي کند: ايالات متحده، وين و براي آخرين بار نروژ. ويتگنشتاين، اين جوينده آرامشي که همواره در حرکت بود، در 29 آوريل 1951 در اثر بيماري سرطان چشم از جهان فرو مي بندد. واپسين جمله اش اين است:" به آن ها بگوييد که من زندگي فوق العاده اي داشتم." آيا اين آخرين شوخي او بود يا تنها واقعيت را بيان مي کرد؟

 

در شکار مسئله هاي دروغين

آري زندگي اش از يک جهت فوق العاده بود. البته اگر مبنا را بر معيارهايي به غير از موفقيت اجتماعي، مالي و قراردادي بگذاريم. او با آزادي شگفت انگيزي، در تمام طول حيات – تب آلود وحساس، انعطاف ناپذير و نگران- روش استثنايي خود را براي پيگيري جستجوي خود برگزيد. اما او واقعا در پي ِ چه بود؟ چگونه مي شود سبک انديشه اش را تعريف کرد؟  " ما مشغول پاک کردن برداشت ها يمان هستيم تا آن چه را که مي شود از جهان گفت، روشن سازيم." او با تفکيک توانايي کلمات و کاربردشان از آن چه که به دور از دسترس زبان باقي مي مانـَد،در شکار مسائل دروغين پيش مي رود.

 

پس فعاليت او در واقع، فلسفه بافي نيست بلکه به هم ريختن فلسفه است. او هرگز به فکر تداوم و زنده نگاه داشتن توده ي پرسش هاي حاصل از 25 قرن نشخوار ماوراء الطبيعي نيست. بر عکس، مي خواهد دست به خانه تکاني بزند. بهتر بگوييم: رويايش اين است که در نهايت اين حصار سخت را ازميان بردارد. به باور او بيشتر مسائل حاصل توهم، اشتباه  و سوء تعبيراز روش بيان ما هستند. انديشه بايد " دست به نبرد برعليه فريب نحوه هاي بيان بزند."

 

بازي ها و ز ِن(1)

ويتگنشتاين در کمبريج، براي ازبين بردن آن چه خود، به زيبايي،"گرفتگي ذهني"( 2) اش مي نامد، سعي در تفکيک کاربردهاي گوناگون واژه ها دارد. اگر کلمات ما همواره يکسان به نظر مي رسند اما ما،به هنگام پرسش، تصديق، التزام ، تعريف، ترديد يا گلايه، مفهوم يکسان و يگانه اي به آن ها نمي دهيم. ويتگنشتاين براي نمايش اين موقعيت هاي متفاوت، "بازي هاي زباني"(3) را مي آفريند- داستان هاي خيالي کوتاه و روايت هايي از دنياهاي تخيلي. فرض کنيم در جهاني که تنها 20 دقيقه طول مي کشد، معلمي مي خواهد به شاگردانش شمردن را بياموزد. آيا مي توان گفت که او رياضي تدريس مي کند؟ يا وقتي که به فرزند خود مي گوييم "شير را ببند" ، آيا او نمي تواند به نوشيدن يک ليوان شير بينديشد؟(4) يا اين که اگر فرض کنيم گوته سعي در نوشتن يک سمفوني بتهوون دارد، چرا به نوعي، ناراحت مي شويم؟.

 

شگفت انگيزي ظاهري اين بازي ها شايد ياد آور بعضي تمرين هاي بوديسم ز ِن باشد. نزديکي هاي ديگري نيز در ميان آن ها وجود دارد: قصد پاکيزه کردن انديشه، رهايي از انقباض(و خشم) و ايجاد يک نظريه-ابزار(5). ويتگنشتاين کار خويش را با يک نردبان مقايسه مي کند: نرباني که براي رسيدن به بالاي ديوار لازم است اما از ديوار که عبورکردي، آن را ديگر همراه خودت نمي بري. در اين جا يک بـُعد هستي گرايانه( اگزيستانسياليست) انديشه هم اضافه مي شود که دگرگوني در زندگي را در پي دارد. ويتگنشتاين  مي نويسد:" کار در فلسفه [...] بيش از هر چيز کار بر خويشتن است". او مي افزايد:" راه حل مسئله اي که در زندگي با آن برخورد مي کني، زندگي کردن به گونه اي است، که مسئله را محو سازد."

 

آيا بهترين راه پاکيزه ساختن انديشه، تغيير هستي است؟ به نظر مي رسد که ويتگنشتاين بر اين باور بوده است. در ده سال اخير، پس از باز يافتن "دفتر ها"يش(6) که در کمبريج و سکولدن يا در کلبه ي نروژش نوشته بود (و مفقود شده بودند)، بهتر مي توان او را درک کرد. در اين نوشته ها با مردي مواجه مي شويم که به ساختن قطعات موسيقي علاقه دارد، مي هراسد که ديوانگي بر او چيره شود و معتقد است که فلسفه تنها داراي توان اندکي براي" آرام کردن ذهن دررويارويي با پرسش هاي بي معنا"است. اين ويتگنشتاين، جستجوگري دائم است و در تنهايي. او به دنبال خدا است و کسي را نمي يابد، و البته در اين راه روشي کم نظير دارد...  " روحي که ، برهنه تر از يک روح ديگر، مسير نيستي  تا دوزخ  را با عبور از جهان طي مي کند، بيش از روح ملبس به لباسي فاخر بر جهان تاثير مي گذارد".

 

در اين جمله، به طور قطع، اشاره به خود او هم هست و شايد به گونه اي متناقض به "زندگي فوق العاده"اش. همواره به شکل " يک روح برهنه" باقي ماندن، دائم به سفر ادامه دادن، از جستجو و آوارگي دمي پرهيز نکردن، بدون مکث ، نابغه بودن، در کمبريج درس دادن اما آن را کلاً به مسخره گرفتن، به جاي نوشتن مقاله اي براي مجله ي "مايند"(7) رفتن به سينما براي تماشاي فيلمي وسترن،فلسفه را مرتب پاکيزه کردن و يک روز در خانه براي اهداي گل هاي سرخ به "ايوِت گيلبر"(8) کراوات زدن... به هر حال شايد يک زندگي فوق العاده همين باشد!

 

 

1-Zen

2-Crampes mentales

3-jeux de langage

4-در متن از دو واژه ي هم طنين با معاني متفاوت(Aïe, ail) ياد شده که به جاي آن ها، براي بيان منظور، از کلمه ي "شير" استفاده کردم.م

5-doctrine-outil

6-Carnets

7-Mind

8-Yvette Guilbert خواننده فرانسوي(1944-1865)