سه شنبه ۱۸ اسفند ۱۳۸۳ - ۸ مارس ۲۰۰۵

 

سلطنت طلبي بعضي از هموطنان در هزارهً سوم؟!

 

 کاظم رنجبر. دکتر در جامعه شناسي سياسي

 

يکي از کلماتيکه، انسانها ي غريب، مهاجر ، دور از وطن، مقيم در اروپا، و يا امريکا بکار ميبرند،کلمهً  la nostaligie است.اين کلمه ، از  زبان يونانيnostos يعني رجعت ، بازگشت،وارد زبان لاتين،nostalgia و بعدأبه زبانهاي اروپائي وارد شده است.  معني اين کلمه  به معني غم و اندوه ميهم، بخاطر دوري ، و از دست دادن، آنچه را که در زمان گدشتهً متحول شده به انسان دست ميدهد، مثلأ دوري از وطن، و خانواده، از دست دادن دوران شاداب جواني،يا از دست دادن مقام ، منزلت، ثروت ايکه شخص در گذشته داشت، و امروز از دست داده است، و در غربت ،در تنهائي، در حسرت  گذشته  ها، رنج ميبرد. بزرگترين عامل اين بيماري ، ، از اين ناشي ميشود، که يا  بيماران نميتوانند،  و يا نميخواهندتحولات زمان و تاريخ را درک بکنند. و هميشه ميل دارند، در گذشته ها زندگي بکنند.

بعد  از آنکه نيروهاي مسلح آزاديخواهان مشروطه طلب، وارد تهران شدند، و محمد علي شاه از ترس جان اش ، به سفارت ارباب خود تزار روسيه ، در تهران، پناهنده شد،و بلا خره تحت پوشش امنيتي  ارباب، در شهر بندري آدسا در کنار درياي سياه  ساکن گرديد،اين حالت نوستالزيک به محمدعلي شاه هم دست داد . د ًا ئم ، ياد دوران پادشا هي،  ظلل سلطاني دوران گذشته اش، با مقايسهً شرايط غربت، و گمنامي اش او را عذاب ميداد، حتي  ، يکبار هم سعي کرد، که بکمک تزار روسيه،که مخالف آزادي ، و قانون مداري، در مملکت خود روسيه، و همچنين در ايران تحت نفوذ اش بود ، بکمک ترکمنان دشت گرگان مخفيانه به ايران و ارد شد ، تا شايد بتواند، حکومت مشروطهً نبنياد  ايران را سرنگون بکند. بيماري اين نوع بيماران، ناشي  از درد وطن و ملت نيست، بر عکس ، اين تظاهر به درد وطن، و يا همدردي با ملت، يک نوع نيرنگ است. اين حضرات ، در حسرت گذشته ها و دوران قدر قدرتي شان را که از دست داده اند رنج ميبرند، و بزرگترين  مشکل  اين آدمها ، عدم درک واقعيت هاي   زمان است ، گوئي براي اينها  زمان از حرکت باز مانده است .

شاعر معروف آذري زبان،ميرزا علي اکبرصابر، که در روزنامهً فکاهي معروف ملا نصر الدين، شعر ميگفت، شعر معروفي  از زبان محمد علي شاه، سروده بود، که با  اين بيت شروع ميشد.

اوندا کي اولا د وطن خامدي            آخ نجه کف چکملي  اياميدي

ترجمه: آن دوران ايکه فرزندان وطن، ساده لوح و خام بودند،    چقدر دوران خوبي براي کيف کردن، و لذت بردن بود!

وقتيکه به نوشته هاي رهبران ، و گردانند گان سياسي، ونظريه پردازان  سلطنت طلبان ، دقيق ميشويم، گوئي ، همان ، حالت نوستالژيک محمد علي شاه  از تاج و تخت  ، قدرت   سرنگون شده را تکرار ميکنند،  و تا سف ميخورند، که فرزند ان ملت ، به آن آ گاهي رسيده اند، که به حضرات بگويند، عزيزان من، در هزارهً سوم، حتي در آفغانستان،و حبشه هم کسي دنبال سلطنت نميرود، شما چرا حرکت تاريخ و زمان را درک نميکنيد؟  تا اين سخن را بر زبان مياوريد، حضران ، از منشور جهاني حقوق بشر ، آزادي ، برابري  انسانها ، معيار ها و ارزشهاي اخلاقي  سخن بر زبان مياورند، گوئي اين حضرات در دوران استبداد و خود کا مگي  محمد رضا  شاه،  عضو و مهره هاي  مهم و معتبر آن دستگاه  نبودند،؟! جوانه هايشان را در مبارزه براي احترام به حقوق بشر ، از طرف دتگاه حکومتي محمد رشا شاه صرف کرده اند.

آ قاي عرفان قانعي فر مدير و صاحب سايت http://www :hasbolhal.blogspot/com  با آقاي داريوش همايون، که در نظام  شاهنشاهي  ضد مشروطيت، پهلوي دوم ، از مقامات معتبر ،آن  دستگاه بودند،امروز بعنوان  مدافع دموکراسي پارلماني در چهر چوب سلطنت مشروطه، دفا ع از آزادي، برابري مندرج   در اعلا ميه جهاني  حقوق بشر، تئوري ميدهند. ! چقدر  بجا بود ، که آقاي داريوش همايون،  قبلأ ميفرمودند، از کي به ارزشهاي جهان شمول  دموکراسي،  و ا علا ميه جهاني حقوق بشر پي بردند؟ قبل از انقلاب، يا بعد از انقلاب؟!  بعضي از هم وطنان هم  قبل  از فرو پاشي نظام کمونيستي از مدافعان بي چون ، چراي  استالين، مائو ، پولپوت، کاسترو، بودند، امروز  در جبهه آزادي خواهي ، و دموکراسي ، مبارزه ميکنند. که ا ين امر ، و همچنين سلطنت طلبي  نه عيب است، و ننگ. اين  همو طنان ، و اين  کمونيستها حتي در سطح جهان ، اينقدر  صداقت روشنفکري داشتند، و دارند، که علنأ به اشتبا هات خود اعتراف کردنند. مگر يک عدهً معدود،که واقعيتهاي تاريخ ، و زمان را درک نميکنند، و يا نميخواهند درک بکنند. آ قاي داريوش همايون در مصاحبه اش که عينأ در زيز خواهم آورد، به ا اخلاق سياسي  پاد شاه مشروطه ، که از نظر ايشان، مطلقأ و منحصرأ شاهزاده رضا پهلوي هستند، اشاره ميکنند، و در عين حال براي اين شاه نقش  و مسوليتي قا ئلند، که درک  و تشخيص تناقض گوئي ، آ قاي داريوش هما يون را  بفا صلهً دو سطر در اختيار خوانند گام ميگذارم.  

 . حتما ميدانيد که در يونان باستان يک ملکتب فلسفه بود، که با نام( sophisme) يا سفسطائيان ، معروف بودند.(Zénon از اين مکتب فلسفي نمايندگي ميکرد.) آنها دراثبات عقيدهً خود، از اصول رايج در منطق طفره ميرفتند مثلأ در اصول ا ثبات   از روش منطق  ميگوئيم :  انسلن ، حيواني است  جاندار، هر جانداري فنا پذير است. ، پس انسان فنا پذير است .  سفسطائيان، در اثبات نظريه خود،از روش غلط و سفسطه استفاده ميکردنند. بعنوان مثال، که در زبان فارسي هم وارد شده است ، مگويند: موش گوش دارد، ديوار موش دارد، پس ديوار گوش دارد. درک  اين« منطق سفسطه گوئي »، آقاي داريوش همايون را از متن مصاحبهً   ايشان   مورد مطالعه قرار ميدهيم. . ايشان ميگويند « کدام پهلوي طلبي ، ويا پهلوي محوري؟ من طرفدار پادشاهي مشروطه هستم، ، و آن  پادشاهي مشروطه هم يک کانديدا بيشتر نداردو آ ن هم شاهزاده رضا پهلوي است، و ما اميدواريم که مردم ايران قانون اساسي پاد شاهي مشروطه را بپذيرند، و ايشلن بشوند، پادشاه مشروطه ...کسي مانند، پادشاه سوئد، دانمارک ، هلند، انگليس، و يا اسپانيا، و ديگر کشورها..و ايشان سعي کنند، پس از انتخاب ، به صورت مدافع نهاد هاي دوکراتيک در بياينند،و از يک قدرت اخلاقي بر خوردار باشدکه صرفأ با  عدم مداخله در امور سياسي کشورو مسئوليت گرفتن سياسي حاصل خواهد شد.. با لاتر از همه اين جريانهاقرار بگيرد. در کارها مداخله ، کندکه همه بتوانند با  او خود را يکي کنند، ... و با قدرت اخلاقي کمک کنند، به به حفظ نهاد هاي دموکراتيک از يک طرف و يک پارچگي از سوي ديگر..

اين جملا ت را اگر بار دوم با دقت بخوانيد، ملا حظه خواهيد کرد، که واقعا يک مجمو عه اي از سقسطه است . بعنوان مثال   در يک جا ميگويند، « صرفأ با عدم مداخله در امور سياسي کشور..و  درست يک جمله پاينتر ميگيند،:در کار ها مدخله کند که همه بتوانند با او خود را يکي کنند. عدم مدخله در امور سياسي و مسئوليت گرفتن سياسي،  در فلسفه سياسي داريوش همايون چيست، بنده نفهميدم!

 آ قاي همايون ، هر موقع که از دموکراسي و مشروطه سخن ميگويند، کشور هاي نظير دانمارک و سوئد ، هاند را مثال مياورند، و هر موقع که از جمهوريت صحبت ميکنند، از عراق صدام حسين مثال ميزنند! اگر اين سفسطه نيست، چه اسمي ميتوان به اين روش در منطق  ايشان داد؟ اگر ما يک کيسه شن  جلو يک فرد عامي آ بگذاريم ، وبگوئيم آ قا  اين يک کيسه آرد خا لص گندم است، ايشلان نميگويد، مرد حسابي کي را ميخواهي گول بزني، آرد گندم    مشخصاتي دارد، که اين کيسه فاقد آن است ، تو تا روز قيامت هم هي بگوي که اين کيسهً آرد گندم  است، کسي باور نخواهد کرد . بقول هموطنان اصفهاني ما  : اگر نخورديم نان گندم  لا اقل ديديم دست مردم . شما آقاي داريوش همايون  چرا  دموکراسي هاي نظام جمهوري را که روز بروز بر تعداد آنها در دنيا افزوده ميشوند، مثل آمريکا، فرانسه آلمان، اطريش، ايتاليا، حتي هندوستان را  مثال نميزنيد؟ چرا از جمهوري سويس که در آن زندگي ميکنيد، مثال نمياوريد؟

آقاي همايون، آقاي رضا پهلوي را  کانديداي مسلم، و منحصر به فرد نظام پادشاهي مشروطه ايکه در بارهً ان تئوري  ارائيه ميکند ميشناسند.  حتمأ به عقيدهً ايشان، چون پدر بزرگ، و پدر آقاي رضا پهلوي در ايران پادشاه بودند، و هردو با کودتاي پشتيباني شده از طرف قدرتهاي استعماري به  سلطنت  رسيدند ، و هر دو  نيز در بحراني ترين مرحله  کشور ، مسئوليت خود را ترک کردند،شايد، به اتکاء به اين « منطق عقلا ني ، و وطن دوستي» اين دو پادشاه است که نوه و پسر اين دو پادشاه را شايستهً  پادشاهي ميدانند، و با لاتر از اين اميدوار هستند، که  آقاي رضا پهلوي  مظهر اخلاق سياسي باشد! ضرب المثلي است در زبان فرانسه که ميگويد: بعضي ها آرزو هايشان را به حساب واقعيت  ميگذارند!اين سئوال را ميتوانيم از آقاي همايون بکنيم،  اگر آقاي رضا پهلوي فاقد اين اخلاقيات سياسي بودند،  و با اتکا به قدرت سرنيزه ، پليس ، ساواک، زندان، و اعدام، صداي هر مخالفي را  ، مثل اسلاف خود در گلو خفه کردند، آن موقع، اين ملت به کجاو و به کدام نهاد بايد، پناه ببرد، و تظلم خواهي بکند؟

آقاي همايون، اخلاق ، و اعتقاد به  ارزشهاي حقوق بشر، و احترام به کرامت و شخصيت  انسان، ارثي نيست، بلکه ا کتسابي است. اگر ارثي ، هم بود، نه پدر بزرگ، و نه پدر شاهزاده رضا پهلوي، هيچکدام، داراي اخلاق سياسي نبودند. و اين دو پادشاه در طول سلطنت شان، هر گز به حقئق ملت احترام نگذاشتند ، لذا دور از منطق  عقلي است ، که ما مثل آقاي همايون باور بکنيم،  ، که اين جوان حتمأ داراي اصول و پرنسيب اخلاق سياسي هستند. که آقاي همايون اميدوار هستند. وقتيکه محمد رضا شاه در سال 1320 به سلطنت رسيد، ساده انديشا ني بودند، که  فکر ميکردند، چون محمد رضا شاه ، در دوران وليعهدي، مدتي  در سويس تحصيل کرده بودند، بر عکس پدر ش ، به اصول دموکراسي، احترام به حقوق ملت پايبند، خواهد بود! امٌا ديديد و ديديم ، که اين نوع باور ها، اگر بحساب گول زدن ملٌت  نگذاريم، بايد به حساب خوش باوري گذاشت.« آيت الله» خميني هم با سن 79  سالگي، و در لباس  روحانيت، به ظاهر اهل تقوي   قبل از رسيدن به قدرت ، خيلي وعده و وعيد ميداد.در حدود پنج قرن بيش اين(

 

La  Boetie Etienne متولد 1530 مرگ1563) فيلسوف فرانسوي در اثر معروف خود بنام خطابه اي بر بردگي داوطلبانه، ميگويد:در هر نظام سلطنتي ، نطفه استبداد خوابيده است، پادشاه هر لحظه اراده بکند، تبديل به يک مستبد ميشود،قدرت يک فرد، هميشه بر گردهً يک ملت، سنگيني ميکند،سلطه گر هميشه، مدعي است، که بر جان، مال، ناموس ملٌت حق حاکميت دارد. پادشاه وارث( در تضاد با جمهوريت) بر اين باور است ، که مملکت،  ملک اوست، و ملت  رعاياو نوکران او هستند. حا کم مطلق هم  ولو اينکه ممکن است، از طرف ملت  انتخاب بشود،  ا ما سعي دارد در تاريخ براي خود يک سلسله ثبت بکند.. مگر رضا شاه، محمد رضا شاه، « آيت الله هاي رنگارنگ» در ايران فعلي به تنهائي تبديل به يک سلسلهً مستبدان   نشده اند؟ از اول  انقلاب تا کنون در حدود يک هزار نفر روحاني  بطور  استبدادي اهرمهاي  ادراري مملکت را در دست ندارند؟ شما آ قاي همايون، که در دستگاه حکومتي محمد رضا شاه بوديد، بهتر از همه کس ميدانيد، که هر کدام از فرماندهان عا لي رتبه ارتش، و روساي شهرباني، و ساواک، استانداران، خودشان در استانها کشور يک نيمچه شاه بودند، و محمد رضا شاه به قدر قدرتي آنها احتياج داشت، و آنها نيز فقط در مقابل  پدر تاجدارشان بخاطر منافع شخصي، و طبقاتي شان، دستب بوس ا عليحصرت هما يوني، محمد رضا شاه پهلوي ، خدايگان شاهنشاه آريا مهر بزرگ ارتشتاران فرمانده  بودند . ا مروز که شما از دموکراسي، و اخلاق سياسي، آ قاي رضا پهلوي سر مايه ميگذاريد، بدون آنکه  باعث  خشم ، عصبانيت شما  بشوم، چرا از اخلاق سياسي خود ، که يکي از شخصيتهاي مهم  آن دستگاه بوديد، مايه نميگذاريد؟

 در عرف جا معه ما ايرانيان، اگر يک بقال سر کوچه، دو بار به مشتري  اش ما ست ترشيده بفروشد، هر گز مشتري  براي بار سوم، پا يش را به دکان آن بقال، نميگذارد. آيا سر نوشت يک ملت، و يک مملکت، به اندازهً ارزش يک کاسه ماست ترش  نيست؟ شايد بگوئيد، که پدر بزرگ آقاي رضا پهلوي، رضا شاه فقيد، باني اصلا حات ساختاري  در ايران  بود، به حرمت آن پادشاه بيائيد ، نوهً او را به پادشاهي قبول بکنيد! اگر منطق  شما اين است، بايد به حا ل اين ملت گريه کرد، که در هزارهً سوم ، بخشي از « رهبران سياسي » اين ملت چنين فکر ميکنند.  اولأ پدر بزرگ ، چه ربطي  به نوه دارد، مگر اينکه بر اين باور باشيد، که اين مملکت و اين ملت ، ملک طلق و رعيت  ، خانوادهً پهلوي  ها است.  ثانيأ بر گرديم به به اصلا حات ساختاري رضا شاه، که تا امروز  پهلوي طلبها گوش فلک را با آن کر کرده اند. بيائيم ، اين اصلا حات را ، که هيچکس منکر آن نيست، با اصلا حات دو کشور همسايه ايران مقاسه بکنيم، و ببينيم ، رهبران سياسي اين دو کشور که معاصر رضا شاه بودند، چه کار هائي به ملت، و وطن خود کردند، و رضا  شا ه چکار کرده است؟

 مصطفي کمال معروف به  آتاتورک ، کشور ترکيه را  که باقي مانده امپراطوري شکست خورده عثماني بود،، و در اشغال نظامي بيگانگان بود آزاد کرد، به اين ملت غرور و افتخار آفريد، و نه ادعاي شاهي کرد، ونه صاحب ثروت و مکنت شد، و بعد از مرگ هم کسي نگفت ،که من فرزند  يا فردي از اعضاي خانواده اش هستم، و دعاي وراثت ميکنم .  فراموش نکنيم ،که ترکيه صاحب منابع عظيم و در آمد حا صل از نفت ، بمانند ايران نبود و نيست. اين کشور امروز ، تلا ش ميکند، که وارد اتحاديه اروپا بشود.

مثال دوم، مبارزات استقلال طلبانه ملت هند، به رهبري مهاتما گاندي، که ملت 450 مليوني هند را ، از يوغ  بردگي استعمار گر انگليس، آزاد کرد، و اين مرد بزرگوار نه ادعا ي پيامبري ، نه ادعاي پادشاهي کرد. امروز خانه مسکوني گاندي در هندوستان،  با تمام وسائل زندگي اش  بصورت موزه نگهداري ميشود. کسانيکه اين موزه را ديدده اند، شاهد هستنند، که تمام وسائل زندگي اين مرد، به  دولار امروز شايد کمتر از 500 دولار باشد.

 اماٌ رضا شاه، و اصلا حات بنيادي ايشان، و پاداش و قدر داني ملت ايران ، از او. رضا شاه با يک جفت چکمه وارد قزاق خانه شد،و وقتيکه  ايران را ترک کرد، بنا به اسناد بانکي و و دفتر ثبت املاک، که تا کنون بار ها و بار ها در کتابها و نشريات ايران چاپ و منتشر شده است،  « اين پدر تاجدار ملت !» 70 مليون تومان پول نقد، و  اسناد مالکيت، 5 هزار ملک ، براي فرزندانش به ارث گداشتند! تازه اين خود پادشاه مملکت ، اين چنين ثروت اندوخته بود، آن ا مير لشگر ها ، آن روً ساسي شهربانيهايشس،  آن روساي ژاندارمري ها يش، و آن استانداران، و ساير چپا ولگرانش، چه بلائي بر  سر ملت آورده بودند، از آنها ميگذريم .

آقاي داريوش همايون، در طول تاريخ بشريت،سه گروه از انسانها، وارد مبارزات فکري، فلسفي، و سياسي ميشوند.

1-گروه اول، آن دسته از انسانهائي هستند، که به آن حد از آ گاهي رسيدهاند، که ميدانند، که براي زيستن در يک جامعهً انساني ، با  ارزشهاي معنوي، چون آزادي،  ا منيت، عدا لت،و قانون، ،بايد منفع عموم را بر منا فع فردي ارجحيت  داد. فکر نکنيد ، که اين نوع انسانها ، دچار نقصان عقلي هستند. نه هر گز چنين نيست.بلکه منطقأ و عقلأ، در جامعه ايکه، آزادي عدالت، برابري در مقابل قانون، نباشد، حتي امنيت براي زندگي فردي نيز نخواهد بود. بعنوان مثا  ل در  کشور هاي اسکانديناوي، بخاطر حاکميت،عدالت اجتمائي ، برابري ، آزادي نسبت، به ساير کشور ها امنيت فردي هم به مراتب بيشتر  از ساير کشورها ، نظير کشور هي ديکتا توري هاي فردي ، و اوليگاريشک است.

2-گروه دوٌم ، انسانهائي هستند، که براي حفظ  منافع گروهي و طبقاتي، وارد مبارزات سياسي ميشوند، و هميشه بر اين  اصل پابند هستند، که منا فع آ نها با لا تر از منافع جامعه است، و خود را نيز يک سرو گردن با لا تر از ديکران ميدانند. معمولأ اين گروه از آدمها ، تا وقتيکه بر سر قدرت هستند، با تمام شقاوت، خون ملت را ميمکند،، بعضي موا قع هم، بعنوان مردم فريبي ،بظاهر از حقوق بشر ، برابري صحبت ميکنند.خصوصأ وقتيکه ، با خشم انقلابي ملت، قدرت را از دست ميدهند، اينباردر لباس مدا فعان بي قيد و شرط آزادي ، و حقوق بشر  در ميايند، ودر هر محفلي سخن از حقوق بشر سر ميدهند!! اما در پشت اين بازيهاي سياسي، هدف نهائي شان را فراموش نمکنند. اين هدف ، سعي براي گرفتن مجدد قدرت، و سنگر ها ، و امتيازات از دست رفته ، است که تلاش ميکنند.

3-گروه سوم، که به اکثريت خاموش، معروف هستند،آنچنان در طول زندگي، از سياست بازان حقه باز(با سياستمداران  فرهيخته هر ملت که تعداشان هميشه محدود بود است،  اشتباه نشود) آنچنان مائوس شده اند،که نه تنها، از سياست متنفر هستند،بلکه به هيچ گروه،  به هيچ دسته اي   اعتماد نميکنند. بخشي از آنها چون دارو دسته آ قاي شعبان

جعفري،معروف به شعبان بي مخ در رژيم پهلوي ، يا گروه آ لله کرم  در نظام کنوني ، که در واقع عمليات ضربتي ، قتل و آدم ربائي انجام ميدهند،لومپن هاي جامعه اند، که بظاهر بنام فعليتهاي سياسي، ولي در حقيقت،اعمال جنائي انجام ميدهند،  مزدوران نظام هستند. رشد اين انگلها در سطح جا معه، در نظام هاي استبدادي به مراتب بيشتر از  نظامهاي داراي سيستم دموکراتيک است.

 آقاي داريوش همايون، شما  براي اثبات برتري سلطنت، بر جمهوريت،  از کشوز هاي انگلستان، سوئد ، هلند،دانمارک مثال مياوريد! هم وطن عزيز،قريب به اتفاق ملت ايران، حتي نميدانند، که اين کشور ها در کدام قاره قرار گرفته اند، تا چه برسد، که نظامهاي سياسي ، اين کشور ها را که ناشي از فرايند، تاريخي ، و فرهنگي اين ملتها در طول قرنها زندگي اجتماعي آنها است، تداعي بکنند.اين کشور ها  براي  اکثريت ملت ايران تصوير رويائي دارد،  امٌا بر عکس ، ملت ايران، داغ پادشا هان ، و سلا طين جبار، خونخوار، دنيا پرست،  که بخاطر دست يافتن به قدرت، و ثروت، حتي به فرزندان خود رحم نميکردند، بر گرده خود دارد. آقاي داريوش همايون ، شما وقتيکه خود را مدافع حقوق بشر معرفي ميکنيد، در اينجا به زندگي سياسي گذشته  شما اشاره نميکنم، که هرگز مدافع حقوق بشر نبوديد، بلکه امروز را ، زمان حاضر رادر نظر بگيريم، شما با چه عقل و منطق ، باور داريد، که در هزارهً سوم ملت ايران بايد  از بودجهً ملت، زندگي شا هانهً يک خانواده را  بصرف  اينکه متعلق به خانوادهً سلطنتي هستند،و اين خانواده هم هروز در حا ل افزايش اند،، فراهم سازد.مگر ماده اول  اعلا ميه  جهاني حقوق بشر نميگويد، که انسانها آزاد، و برابر بدنيا ميايند،و اين برابري و آزادي جزو حقوق لا ينفک انسان است.حتي نظام مشروطهً سلطنتي انگلستان هم با اين اصل حقوق بشر مغا ير است.

 هم وطن محترم، شما يا آگاهانه، براي اهداف معين و مشخص خود، يا نا آگانه، و غير عمد، نظام  سياسي جمهوريت، را ، نفي ميکنيد، و آن را  مترادف با نظام هاي نظير نظام حاکم در  زمان صدام ميناميد.! معني و مفهوم فلسفي جمهوريت، حد ا قل از زمان ا فلاطون ، با اثر معروف اش ، که عنوانش نيز« جمهوريت» است، و ارسطو نيزدر اثر خود  بنام« سيا ست »آنرا بنحوي تفسير ميکند، معلوم و مشخص است.بطور خلاصه ، از منظر فلسفي  افلاطون  جمهوريت، جوهري است واحد، و کامل ، لذا اين کلمه به تنهائي، بدون پيشوند، و پسو ند، معني و مفهم فلسفي خود  را ميرساند.

République  به زبان هاي ارو پائي امروزRes publicaبه زبان لاتين،  امور مردم. . اين امور مردم چگونه بايد اداره بشود،مشروعيت دولت ،از  کجا نا  شي ميشود،قدرت حکومتي چگونه اجرا ميشود، و دولت، در مقا بل کدام نهاد جوا بگو است؟ در نظام جمهوري،  مشروعيت، دولت از اراده آزادملت ناشي ميشود. شهر وندان مسئولين حکومتي را بر مبناي اصل شايستگي ، براي مدت معين ، و مشخص انتخاب  ميکنند، و اين مسئولين ، دولت را تشکيل ، ميدهند، و اين دولت در مقابل ملت، و يا نمايندگان ملت مسئول است.  اگر از طرف مسئولين حکومتي خطاي مهمي سربزند،که ممکن است، امنيت ملي، همبستگي جامعه، و  اعتماد ملت، به دولت را زير سئوال قرار بدهد، نمايندگان ملت، آن مسئول دولت را قبل  از پايان دورهً  قانوني  مسو ليت اش کنار ميگذارند. جمهوريت در ذات خود هم دمو کراتيک ، و هم لائيک است.اگر جمهريت فاقد  دموکراسي ، و لائيسيته باشد، در حقيقت فاقد ذات جمهوريت است. وقتيکه ميگوئيم جمهوريت، يک جوهر واحد و کا مل است، به اين معني است ، که ما  جمهوريت، بدون جوهر آزادي ، و لائيسيته ، بمانند آفتابي است، که فاقد قدرت توليد نور و حرارت است. ما آفتاب را با اين خصوصيات ميشناسيم . لذا آوردن مثا ل جمهوريت ، از نظام صدام حسين، کاملأ اشتباه است.  ممکن است  شما و يا هر خوانندهً ايراني اين سئوال بحق و بجا را از من  نويسندهً اين مقاله بپرسد، اگر جمهوريت  جوهري است واحد ، و کامل، چرا در بين جمهوري خواهان ايران گروه  هاي مختلف  وجود دارد؟ جمهوريخواهان دموکراتيک و لا ئيک ، اتحاد جمهوري خواهان ايران، متشکل ، از گرو ها و سازمانهاي مختلف؟ در جواب بايد عرض بکنم، اين سازمانها بيشتر شبيه  باشگاه هاي مختلف، رايج در  فرهنگ اروپائي  است. يکعده گلف بازان، يکعده پوکر بازان، يکعده شطرنج بازان، و يا يکعده دوست داران راهپيمائي در هواي آزاد، هر از چند روز  در ما ه دور هم جمع ميشوند،گلف  يا شطرنج ، يا پوکر بازي ميکنند. اگر اين عزيزان، واقعأ به اصول فلسفي جمهوريت، از منظر يک نظام  سياسي، پابند بودند، با اين نيروي فکري، و تجربي، و دانشهاي سياسي ، که در فرد فرد، اين عزيزان  شخصأ سراغ دارم، امروز کشور ما  از لحاظ سياسي بزرگترين، و ديناميک ترين آ لترناتيو سياسي جمهوريت را ، در راستاي بدست گرفتن قدرت از طريق مبارزات مسالمت آميز، همراه با رهبري حرکتهاي اجتماعي، اعتصابات،نا فر ماني هاي مدني را ،  در چها ر چوب يک حزب جمهوري خواه ، بمانند حزب جمهوري خواه ايرلند،  آمريکا، ترکيه،رهبري ميکرد. آنروز ديگر نه جائي بر تئوري  سازي ، تواًم با سفسطه  براي آقاي داريوش هما يون باقي ميماند، و نه حکم حکومتي بر  ايران حاکم بود،  که آقاي داريوش همايون ، بفرمايند،پادشاهي مشروطه هم يک کانديدا بيشتر ندارد، آن هم شاهزاده رضا پهلوي است و روحانيون حکومتي هم بگويند، رهبر را خدا انتخاب ميکند،  و آنرا هم انتخاب کرده است،  و اين انتخاب هم « آيت الله» خامنه است.

گر چه بظاهر اين دو سخن با هم فرق دارند، ولي در تحليل نهائي، از يک فکر و اندديشهً دوران سياه قرون وسطائي مايه ميگيرند. ملٌت صغير است،و هر صغير احتياج به قيمٌ دارد. اين قيم براي آقاي داريوش همايون شاه ميتواند باشد،  براي روحانيون حا کم  ولي فقيه، ولي امر مسلمين است، که علنأ ميگويد، عقيدهً رهبر با لا تر از رًاي ملت است.

 

 

پاريس 10 مارس2005

کاظم رنجبر. دکتر در جامعه شناسي سياسي

.kazem.randjbar@wanadoo.fr

حق چاپ و تکثير قتباس بطور کامل، يا بخشي از آن با ذکر نام نويسندهو سايت عصر نو ، بلا مانع است.