
لودويک
ويتگنشتاين
مردي
که مي خواست
انديشه را پاکيزه
کند*
ترجمه
ويدا فرهودي
لودويک
ويتگنشتاين(1) يکي
از بزرگترين فيلسوفان
قرن بيستم است
که تا سي سال پيش
ناشناخته بود
اما اما
امروزه ديگر
نمي توان اورا
از نظر دور
داشت. چرا که اين
انسان شگفتي
آفرين روش نويني
براي تفکر آفريد.
او
مي توانست به
جاي فيلسوف ، يک
قهرمان رمان
باشد. زندگي
او در واقع يکي
از غريب ترين
زندگي هاي قرن
بيستم است. او
همواره در حال
تغيير ظاهر و
شغل بود :
مهندس،
سرباز،
باغبان، معلم،
آرشيتکت،
استاد،
معتکف، حمل
کننده ي
برانکار و... اين
خانه به دوش
نابغه، از بسياري
از اطرافيانش
بريد و [در
عوض،] اثري پر
بار و ريشه اي
بر جاي نهاد.
رويه ي مصمم و
غير معمول او
در فلسفه،
بدون شک يکي
از ابداعات
دوران مدرن
است. تاثير
او، پس از
مرگش در سال 1951،
روز به روز
فزاينده است.
از آن جا يي که در دوران
حيات چندان چيزي
منتشر نکرد،
گويي زمان
لازم بود تا
سرمايه ي به
جامانده از
اوارزش خود را
بنماياند.
آن
چه در وهله ي
نخست او را
مجذوب کرد،
موسيقي بود و
مکانيک. موسيقي.
آري هنگامي که
انسان در سال 1889
در وين، در
قصري با هفت پيانو
زاده مي شود و
در آن جاکه همه
موسيقيدان برجسته
اماعصبي هستند،
داشتن علاقه
به موسيقي عجيب
نيست. "
راول"(2)،
آهنگساز
فرانسوي، "
کنسرتو براي
دست چپ" را براي
پُل برادرِ پيانيست
لودويک مي
سازد که در
جنگ يک دست
خود را ازدست
داده است ."برامس"(3)
نيز به همراه
"کليمت"(4) و بسياري
از هنرمندان ديگر،
از دوستان
خانوادگي به
شمار مي آيند.
پدرش "کارل"
فوق العاده
ثروتمند است و
با خانواده هايي
چون "کـَرنژي"(5)
و "کروپ"(6)
مراوده دارد.
اما اين مرد
صاحب سرمايه
در صنايع آهن
و فولاد،
دوستدار
هنرهاي نوين
است؛ علاقه اي
که در ميان
بورژواهاي
اتريش،غريب
به نظر مي رسد.
کودک
و چرخ خياطي
لودويک
کوچک فقط در
روياي رهبري
ارکستر نيست.
او در يازده
سالگي، به
تنهايي يک چرخ
خياطي مي
سازد. جهانش
آکنده است
ازچرخ هاي
دندانه دار،
موتور ها و
هواپيما ها.او
در شهر لينز
به يک مدرسه ي
خصوصي مي رود. يکي
از هم کلاسي
هايش آدُلف هيتلر
نام دارد. بعيد
نيست که لودويک
همان جوان يهودي
درخشاني باشد
که هيتلر
بعدها از او
سخن مي گويد و
مي خواهد از
او انتقام بگيرد.
به
هر حال ويتگنشتاين
در بيست سالگي
تحصيل در رشته
ي مهندسي را
شروع مي کند و
براي آموختن سيستم
هاي رانش هواپيما
به منچستر مي رود.
به رياضيات علاقمند
مي شود و در پي
آن پرسش هاي
منطق و فلسفه
ذهنش را به سوي
خود مي
کشانند. او
سپس سر کلاس
هاي برتراند راسل
در کمبريج
حاضر مي شود و
اين درست زماني
است که راسل
به همراه "وايت
هد"(7) کتاب" اصول
رياضيات"(8) را
منتشر کرده
است: کتابي که
مبدل به بنياد
منطق صوري
معاصر مي شود.
ظاهرا اين نظريه
ي منطق ناب وتجريد
فلسفي است که ويتگنشتاين
را مجذوب مي
سازد. اما
مردد است؟ آيا
مسير خود را
درست انتخاب
کرده؟
راسل
در کتاب " چهره
هايي در
حافظه"(9)، از اين
مرد جوان به
منزله ي فردي
متفاوت ياد مي
کند:" او عجيب
بود و برداشت
هايش به نظرم
غير عادي مي
آمدند به طوري
که در طول سه
ماه آغازين
سال تحصيلي
نتوانستم دريابم
که او يک
نابغه است يا
تنها فردي عجيب
و غريب. در پايان
نخستين ثلث
سال تحصيلي در
کمبريج نزد من
آمد و گفت:"
لطفاً، به من
بگوييد آيا من
کاملاً يک
ابله هستم يا
نه؟" من جواب دادم:"عزيزم،
من نمي دانم.
چرا از من مي
پرسيد؟" گفت:"
براي اين که
اگر کاملاً
احمق باشم،
هوانورد
خواهم شد و در
غير اين صورت،
فيلسوف." از او
خواستم که در
طول تعطيلات
برايم مطلبي پيرامون
يک موضوع فلسفي
بنويسد و آن
گاه به او
خواهم گفت که يک
احمق است يا
نه. در ابتداي
سه ماهه ي بعدي
سال تحصيلي،
نتيجه ي اين پيشنهاد
را برايم
آورد. به محض
مطالعه ي نخستين
جمله به او
گفتم:" نه، شما
نبايد
هوانورد شويد".
و او نيز
هوانورد نشد".
او
سرباز شد چرا
که جنگ آغاز
شده بود. او
نخستين کتابش
را در سرما،
خستگي و
سروصداي ماشين
ها در ناوچه ي
اژدرافکني بر
رود "ويستول"(10)
نوشت. هدف چه
بود: خلاص شدن
از فلسفه. اصل
مسئله نقد
زباني است که
مي تواند پرسش
هاي تصنعي
ماوراءالطبيعه
را پاسخگو
باشد. تنها
جمله هاي با
معنا هستند که
رويداد هاي
جهان را توصيف
مي کنند. جهان
خود از چه تشکيل
شده، ساختارش
از چيست؟ و، حضورش؟
پاسخ به اين
پرسش ها غير
ممکن مي شود.
اگر کسي
که هيچ آگاهي
اي ندارد از
من بپرسد "سبز
چيست؟" من
تنها در پاسخش
مي توانم چيزي
را که رنگ سبز
دارد نشان دهم
و بگويم " اين
است". اين واقعيت
ِ بيرون از
زبان را مي
توانيم با
اشاره انگشت
نشان دهيم،
حسش کنيم اما
نمي توانيم به
زبانش آوريم.
اين چيزي است
که ويتگنشتاين
آن را " عرفان"
مي نامد.
معمول ترين
اشتباه، تلاش
در بيان اين چيز
وصف ناپذير
است. او در
برابر اين
توهم، چنين
مقرر مي کند:"
آن چه را نمي
توان گفت، بايد
مسکوت گذاشت".
آموزگاري
در اتريش سفلا (11)
کتاب
کوچک مورد
اشاره عنواني غريب
دارد" رساله
منطقي- فلسفي"(12)
اين نوشته در
سال 1921 منتشر شد
و خوانندگاني
که توانايي
فهمش را
داشتند، آن را
يکي از بزرگترين
آثار دوران
تلقي کردند.
خود ويتگنشتاين
اما به آن
کاملاً بي
علاقه است. او
به همين زودي،
در جاي ديگري
سير مي کند. از يک
سو، ارث زيادي
از پدر نصيبش
مي شود که او،به
سرعت، با بخشيدنش
به خواهر و
برادران خود
را از آن خلاص
مي کند. سپس
مدتي در صومعه
ي
"هوتلدورف"(13)،
واقع در اتريش
سفلا به کار
باغباني مي
پردازد. بعد
از آن ، به رغم
دريافت ديپلم
آموزگاري،
روانه نروژ
شده ودر
"سکولدن"(14)،
در کنار درياچه
اي متروک،
کلبه اي براي
خويش مي سازد
و تابستان را
در آن سپري مي
کند. آن گاه به
اتريش باز
گشته، در
روستا هاي دور
دستي چون
"پوچبرگ"(15)،
"تراتن باخ"(16)
و ...، به کوه نشينان
اتريشي خواندن
و نوشتن مي
آموزد. از اين
کار هم، پس از
چند سال خسته
مي شود. بر
خلاف ديدگاه
اميدوار
کننده ي روسو،
روستائيان به
نظرش فرومايگاني
هستند با
فرزنداني
کوته فکر.
او
در اين گوشه و
کنار ها چه مي
کند؟ راسل مي نويسد
که" او کاملاً
عارف شده است".
اضطراب و بي
ثباتي ، دمي
رهايش نمي
کنند؛ از همجنسگرايي
اش احساس گناه
مي کند. در سال
1924،"کينز"(17) مي
کوشد که او را
به کار باز
گرداند. ويتگنشتاين
در پاسخ مي گويد:"
هر آن چه
واقعاً گفتني
بود، گفته ام
و در عمل،
سرچشمه خشکيده
است. شايد اين
به نظر عجيب بيايد
اما چنين است".
باز هم چند
وقتي زمان
لازم است تا
او راه
دانشگاه را
باز يابد. او
در وين براي
خواهرش
مارگارت خانه
اي مي سازد؛
همه چيز
ساختمان از او
است: نقشه ها،
در ها، قفل
ها، رادياتور
ها... اين خانه
هنوز هم در
"کوندمانگس"(18)
تحسين ها را
برمي انگيزد.
سبک معماري
آن ياد
آور سبک
"لووس"(19) است.
ويتگنشتاين
سرانجام در
سال 1929 به کمبريج
باز مي گردد.
از رساله ي
دکترا يش که
همان " رساله
منطقي- فلسفي"
است دفاع مي
کند و ضمن اين
کار خطاب به هيئت
داوران، که
راسل هم يکي
از آن ها است مي
گويد:" نگران
نباشيد، مي
دانم که چيزي
نخواهيد فهميد".اين
انسان غريب و
افراطي،
استاد هم که مي
شود، هيچ کارش
به ديگران
شباهت ندارد.
او به جاي
دادن درس، چند
دانشجو را در
اتاق خود گرد
آورده و انديشه
هايش را برايشان
بازگو مي کند:
آن هم به شکل
معما هاي عجيب
يا بازي اي که
انسان را ايستاده
به خواب مي
برد. البته در
وهله ي نخست
چنين است و
گرنه، به تدريج،
با تکرار همان
معماها به روش
هاي گوناگون،
چشم انداز
کلاً تغييرپيدا
مي کند.
ادامه
دارد
*مجله
لو پوان،
شماره 1692، فوريه
ي 2005 Roger-Paul Droit
1-Ludwig Wittgenstein (1889-1951)
2-Maurice
Ravel(1875-1937)
3-Johannes
Brahms (1833-1897)
4-Gustave
Klimt (1862-1918)
5-Carnegie
6-Krupp
7-Alfred North Whitehead (1861 -1947)
8-Principia Mathematica
9-Portraits
from Memory
10-Vistule شهر کوچک و
رودخانه اي در
لهستان
11-Basse-Autriche
12-Tractatus
logico-philosophicus
13-Hutteldorf
14- Skjolden
15-Puchberg
16-Trattenbach
17-John
Maynard Keynes (1883-1946)
18-Kundmanngasse
19- (1870-1933) Adolf Loos