سه شنبه ۱۸ اسفند ۱۳۸۳ - ۸ مارس ۲۰۰۵

 

نكته‌هايي در ضرورت اضافه کردن نام زنان لزبين

 

سيمين نصيري

 

.... ««حال اشاره مي­کنم به نکته­ي دوم يعني روندي که به بحث ميزگرد امشب و موضوع بحث­هاي سمينار امسال منجر شد. بار اول که يادآوري و پيش­نهاد «اعلام و تأييد حضور زنان لزب در عنوان کلي سمينار سالانه و سراسري» را به صورت کتبي با کميته­ي برگزار کننده­ي سمينار  - فکر نمي­کنم اشتباه کنم و دوستان فرانکفورت بودند- در ميان گذاشتم:

1- فکر مي­کردم واژه­ي «لزبين­ها» يا «زنان لزب» يا زنان هم­جنس­گرا به دليل سهل­انگاري از قلم افتاده باشد؛

2- مي­پنداشتم در يادآوري کتبي نيازي به آوردن دليل نيست. با اين حال دلايلي را به صورت مختصر و کلي نوشتم و در همان حال از تکرار بديهيات و روده­درازي بي­هوده احساس شرم داشتم.

اين فکر و پندارم نتيجه­ي پيش­داوري­ها و پيش­فرض­هايي از نظر خودم بديهي بود. اين پيش­فرض­ها عبارت بودند از اين که هر سال اکثريتي از ما زنان شرکت کننده در سمينار سراسري سالانه را زنان فمينيست تشکيل مي­دهد. و اين که تجربه­ي بيست و اندي سال تلاش­هاي نظري و عملي فمينيستي­مان در تبعيد و مهاجرت و هم­چنين تلاش­ها و دست­آوردهاي زنان فمينيست اروپايي و آمريکايي را به انبار اشياي بي­هوده نفرستاده­ايم.

واکنش چه بود؟ پاسخي کوتاه و دست­نويس از يکي از دوستان کميته­ي برگزار کننده رسيد با اين مضمون که(ذکر زنان لزب ضرورتي ندارد. وقتي مي­گوييم زنان همه را در بر مي­گيرد.) حيرانيم از واکنش آن دوستان يا آن دوست هنوز سر جايش است. سال بعد دوستان هامبورگ برگزاري سمينار را به عهده داشتند، به آن دوستان نيز يادآوري کتبي را فرستادم. اين بار به هر حال پست­چي انگار شوخي­اش گرفته بود و نامه دچار پيچ و خم راه شد و بنا بر اين يا واکنشي نبود يا اگر هم بود بي­اعتنايي بود.

سال بعد (2003) زنان هانوفور برگزار کننده بودند، يادآوري را باز به صورت کتبي براي کميته­ي برگزارکننده، که بعد چند زن ديگر، از جمله خودم به آن پيوستند، فرستادم. دوستان گفتند: چنين تصميمي در حوزه­ي اختيار تصميم­گيري کميته­ي برگزارکننده نيست. اين تصميمي است که بايد سمينار، يعني زنان شرکت کننده در سمينار، بگيرند. ميزگردي نيز براي «بحث در باره­ي پرنسيپ­ها» در برنامه­ي سمينار سال 2003 گنجانيده شد تا امکان بحث براي چگونگي اين نوع تصميم­گيري­ها به وجود آورد. من هم پيش­نهاد کتبي را (اين جا ديگر نمي­توانم «يادآوري» بگويم) در همان لحظه­ي اول در اختيار همه­ي شرکت­کنندگان گذاشتم. ظاهراً پيش­فرض­هاي بديهي من آن قدرها هم بديهي نبود و تصميم نگرفتيم. قرار شد سمينار سراسري امسال را به بحث­هايي اختصاص دهيم که بتوانيم تصميم بگيريم. يعني باز بپردازيم به آن دست­آورد فمينيستي(آن چه خصوصي است، سياسي است) و در قالب آن به موضوع­هاي(هم­جنس­گرايي و دگرجنس­گرايي اجباري) بپردازيم. و با اين تدارک در پايان نشست امسال براي تکميل نام و عنوان کلي سمينارهاي سالانه­مان تصميم بگيريم.

پيش­نهادم خيلي ساده و بديهي بود و هست ...  بگوييم و بنويسيم«سمينار سراسري سالانه­ي تشکل­هاي مستقل زنان و زنان ­لزبين­هاي ايراني در آلمان».

تا امروز نگفته­ايم و ننوشته­ايم چرا؟

 براي اين که :

من، سيمين، فريده، نفيسه، عاليه، نرگس، ثريا، مهتاب، آذر، مهوش، اکرم و... و... هستم. من لزب هستم. من همه­ي اين بيست و اندي سال اين دو يا سه روز را در اين شهر جدا از نظم و نظام بوده­ام. هر سال پيش از آمدن به اين شهر به گوشه يا گوشه­ها و جنبه يا جنبه­هايي ديگر از هم­دستي خودم با نظم پي برده­ام. در نتيجه­ي آن به بُعدي ديگر از وضعيت و مقام قرباني بودن خود در نظم پدر- مردسالار آگاه شده­ام. سه روز در اين شهر هم­راه با من­هايي ديگر جنبه­ها يا تمامي نظم را مورد ترديد و شک قرار داده­ام به بررسي و نقد جهان بيرون از اين «شهرِ سه روزه» پرداخته­ام و براي راه­يابي به رهايي به بحث و گفت­وگو و طرح­اندازي و طرح­پردازي نشسته­ام. ولي هر ساله و در همين سه روز و در همين شهر در انکار هويت جنسي­ام هم­دست و شريک جرم پدر- مردسالاري مانده­ام. در انکار هويت اجتماعي لزبين­ها. در انکار تفاوت جنسيت. در انکار تفاوت جنسي.

من سيمين، صغرا، بنفشه، فهيمه، مهرانگيز، بهاره، عاصيه، مژده، مهروش، آتيه و... و... هستم. دگر جنس­گرا هستم. من همه­ي اين بيست و اندي سال اين دو يا سه روز را در اين شهر جدا از نظم و نظام بوده­ام. هر سال پيش از آمدن به اين شهر به گوشه يا گوشه­ها و جنبه يا جنبه­هايي ديگر از هم­دستي خودم با نظم پي برده­ام. در نتيجه­ي آن به بعدي ديگر از وضعيت و مقام قرباني بودن خود در نظم موجود آگاه شده­ام و سه روز در اين شهر هم­راه با من­هايي ديگر جنبه­ها يا تمامي نظم را مورد ترديد و شک قرار داده­ام به بررسي و نقد جهان بيرون از اين شهر سه روزه پرداخته­ام و براي راه­يابي به رهايي به بحث و گفت­وگو و طرح­اندازي و طرح­پردازي نشسته­ام. ولي هر ساله و در همين سه روز و در همين شهر هم­دست و شريک جرم پدر- مردسالاري مانده­ام. من زيرکانه هويت دگرجنس­گرايي خودم را نُرم و اصل دانسته­ام. من هم­دست با پدر- مردسالاري منکر تفاوت جنسي بين زنان شده­ام. لزبين­ها را«اقليتي» دانسته­ام در برابر و مقابل خودم که به «اکثريت» تعلق دارم. منکر اجتماعي بودن جنسيت شده­ام. با آن که در گردهم­آيي سال 1999 باري ديگر مفصل و متمرکز به نقد اخلاق دگرجنس­گرايي اجباري پرداخته­ام و... با اين حال هنوز نتوانسته­ام براي تکميل عنوان کلي گردهم­آيي­مان در اين شهر سه روزه تصميم بگيرم و گام عملي بردارم. اميدوارم بحث­هايي که امشب و دو روز آينده خواهيم داشت ياري­مان کند تا اين قدم عملي را برداريم و تصميم بگيريم و بگوييم و بنويسيم:

«سمينار سراسري سالانه­ي تشکل­هاي مستقل زنان و زنان­لزبين­هاي ايراني در آلمان»

نکته­اي ديگر که در پايان براي ضرورت اين گام عملي و اين تصميم­گيري يادآور مي­شوم وظيفه­اي است که ما زنان ايراني خارج از ايران در برابر جنبش زنان در ايران به عهده داريم. بار اين نوع تابو شکني­ها براي ما زنان ايراني در خارج کشور  سبک­تر است تا براي زنان در ايران. به همين دليل باز مصرانه به خودمان توصيه مي­کنم، انجام اين وظيفه­ي داوطلبانه را سهل­انگارانه به تأخير نيندازيم.»»

*