سه شنبه ۱۸ اسفند ۱۳۸۳ - ۸ مارس ۲۰۰۵

 

مارکسيسم و فمينيسم(۱)

هربرت مارکوزه

ترجمه‌ي: ا. آرتميس و مهران زنگنه

 

 

مايلم سخنراني‌ام را با چند تذكر كه بيشتر شخصي‌اند شروع كنم. پيش از هر چيز مايلم بگويم كه دعوت به اين سخنراني تنها دعوتي است كه طي تمام سال تحصيلي پذيرفته‌ام. دليل اين امر بسيار ساده است. اعتقاد دارم جنبش رهايي‌بخش زنان(3) شايد اکنون مهمترين و از نظر سياسي به طور بالقوه راديكال‌ترين جنبش باشد، اگرچه آگاهي نسبت به اين واقعيت در اين جنبش به مثابه يک كل نفوذ نكرده است.

تعريف مختصر چند مفهوم:

اصل واقعيت‌گرايي(4): جمع كل هنجارها و ارزش‌هايي كه در يك جامعه‌ي مفروض بر رفتار مسلطند، و در نهادها و روابط انساني آن جامعه تجسم مي‌يابند.

اصل کارآمدي(5): اصل واقعيت‌گرايي به معناي موفقيت در رقابت مبتني بر كارآيي و توانايي.

اِروس(6) در تمايز با جنسيت(7):

جنسيت: غريزه‌ي جزيي(8) ؛ انرژي ليبيدويي كه به مناطق تحريك آميز بدن محدود مي‌شود و اساساً در اندام جنسي متمركز است.

اروس: انرژي ليبيدويي كه در مبارزه با انرژي پرخاشگر در جهت تشديد و تحقق و يكي كردن زندگي با محيط زيست مي‌کوشد. غريزه ی زندگي در مقابل غريزه مرگ (فرويد)

شيءشدگي: تجلي انسان‌ها و روابط ما بين انسان‌ها به عنوان شيء، چيز و به عنوان مناسبات بين اشياء و چيزها.

و حالا دو تذكر مقدماتي درمورد موقعيت جنبش رهايي‌بخش زنان آن طوركه من آن را مي‌بينم. اولا: جنبش در يك تمدن پدرسالارانه شكل گرفته و شكوفا مي‏شود؛ از اين امر نتيجه مي‌شود در ابتدا بايد توسط مفاهيمي بحث شود كه منطبق با مرتبه‌ي كنوني زنان در اين تمدن است. ثانيا در اين امر که اين جنبش در يك جامعه‌ي طبقاتي انكشاف مي‌يابد اولين مشكل نهفته است: به معنایِ مارکسیِ مفهوم، زنان طبقه نيستند. رابطه بين زن و مرد از مرز طبقات فراتر مي‏رود، اگرچه نيازها و امكانات بلاواسطه‌ي زنان بطور عمومي در رابطه با تعلق طبقاتي آنها شكل مي‌گيرد. با وجود اين مي‌توان مقوله‌ي فراگير «زن» را به دليل موجه در مقابل مقوله‌ي «مرد» گذاشت. بخصوص روند طولانيِ تاريخي‌اي كه در آن خصائل اجتماعي، ذهني و حتي فيزيولوژيكي زنان مغاير و متفاوت از خصائل مردان شكل گرفته‌اند اين تقابل(9) مدلل مي‌شود.

سخني در مورد سوال زير: آيا خصائص «زنانه» يا «زن‌آسايانه» (10) مشروط به اجتماع‏اند يا اينکه  «طبيعي» و بيولوژيک‌اند. جواب من اين است: صرفنظر از تفاوت‌هاي آشكار فيزيولوژيك بين زن و مرد، خصائل زنانه به واسطه‌ي اجتماع تعيين مي‌شوند. به واسطه‌ي روند تعيين‌کنندگي اجتماعي در خلال هزاره‌ها طبعاً اين خصائل زنانه توانسته‌اند بدل به «طبع ثانوي» آن‌ها بشوند كه به طور خود بخودي با پديدآمدن نهادهاي نو تغيير نمي‌كنند. نهادهاي سوسياليستي نيز مي توانند زنان را مورد تبعيض قرار دهند.

زنان در تمدن پدرسالارانه در معرض سركوب خاصي قرار داشته و دارند. انکشاف روحي و جسمي آنها به جهت خاصي هدايت شده است و مي‌شود. به همين دليل يك جنبش مستقل زنان نه تنها موجه است بلكه ضروري است. اما اهداف اين جنبش متضمن تغييرات انقلابيِ چه مادي و چه فرهنگي- روشنفکرانه‏اي ‌هستند كه بدانان فقط در صورت تغيير كل سيستم اجتماعي مي‌توان نائل آمد. جنبش زنان از طريق و توسط پويش خود با مبارزه‏ی سياسي‌ بر سر انقلابي کردن مناسبات زندگي و اشكال ارتباطات انساني موجود براي آزادي زنان و مردان پيوند مي‌خورد. زيرا در پس دوگانگي مرد- زن خواست مشترك مرد و زن براي به كرسي نشاندن شيوه‏ي وجودي در خور انسان نهفته است كه هنوز صورت واقعيت به خود نگرفته است.

جنبش زنان در دو سطح عمل مي‌کند: سطح اول، سطحِ مبارزه براي حق برابري كامل اقتصادي، اجتماعي و فرهنگي است. بايد پرسيد آيا يک چنين برابريِ اقتصادي، اجتماعي و فرهنگي‌اي درچارچوب سرمايه‌داري قابل حصول است. به اين پرسش باز خواهم گشت. اكنون مايلم يك فرضيه‌ي موقت ارائه بدهم: هيچ دليل اقتصادي معتبري وجود ندارد كه بر مبناي آن بتوان گفت اين حقِ برابر در چارچوب سرمايه‌داري - ولو در سرمايه‌داري‌اي که به مقدار قابل‌توجهي تغيير يافته باشد- نتواند به کرسي نشانده شود. امكانات و اهداف جنبش زنان ولي به مراتب فراتر از اين برنامه مي‌روند، به عبارت ديگر به حوزه‌هايي كه نه تحت مناسبات سرمايه‌دارانه و نه در جامعه‌ي طبقاتي ديگري انکشاف خواهند يافت. اين سطح دوم است و تحقق آنها يعني تحقق امكانات و اهداف جنبش نيازمند يك قدم ديگر است كه در آن ساختار و هدف اوليه‌ي خود را تعالي مي‌بخشد. در اين سطح، رهايي به «فراسوي برابري حقوقي» خواهد رفت و شامل برپايي جامعه‌اي مي‏شود كه بواسطه‌ي يك اصل ديگر شکل گرفته‏ است و نه مثل جوامع تا به امروز که بر پايه‌ي اصل واقعيت‌گرايي شکل گرفته اند؛ - جامعه‌اي که در آن در روابط اجتماعي و شخصي جديد بر دوگانگي موجود مرد- زن حاصل شده باشد.

به اين معني منظور جنبش فقط تصور نهادهاي جديد اجتماعي نيست بلكه يك آگاهي متفاوت و ساختار غريزه متفاوت در مردان و زناني نيز مي‌باشد كه از قيود سلطه و استثمار آزادند. درست بر همين امر ظرفيت انقلابي و درهم شكننده‌ي جنبش زنان استوار است. اين امر نه فقط به معني اعتقاد به سوسياليسم است (برابري كامل حقوق زنان هميشه يک خواست اساسي سوسياليستي بوده است) بلكه همچنين اعتقاد به يک شکل خاص سوسياليسم نيز مي‌باشد كه «سوسياليسم فمينيستي» ناميده شده است. به اين ايده باز خواهم گشت.

بنياد استعلاي فوق‌الذکر، دگرگوني ارزش‌هاي استثمارگرانه و سركوبگرانه‌ي تمدن پدرسالارانه است، نفي بارآوري پرخاشگرانه‏ای است كه اين جامعه در شكل سرمايه‌داري در سطح بالاتر و به مراتب گسترده‌تر بازتوليد مي‌كند. اما يك چنين دگرگوني بنياديني هرگز نمي‌تواند فقط محصول فرعيِ نهادهاي جديد اجتماعي باشد. اين تغيير بايد ريشه‌ در مردان و زناني داشته باشد كه اين نهاد‌هاي جديد را بر پا مي‌دارند.

محتواي دگرگونيِ ارزش‌ها درگذار به سوسياليسم چيست؟ آيا اين گذار به نحوي از انحاء به معناي آزادسازي و شكوفايي خصايل خاص زنانه در مقياسي اجتماعي است؟ ارزش‌هايي که مخصوص اصل واقعيت‌گرايي سرمايه‌دارانه هستند عبارتند از اصل کارآمدي به بيان ديگر سلطه‌ي عقلانيت کارکردي(11) كه احساسات را سركوب مي‌كند – و متضمن يك دوگانگي اخلاقي(12) است، يک «اخلاق كار» كه براي بخش بزرگ توده‌ي مردم به معني محکوميت به كاري از خودبيگانه و تحقيرآميز است و يک اخلاق ديگر که مبين اراده‌ي معطوف به قدرت و به نمايش درآوردن «نيرومندي» و مردانگي (13) است.

اين سلسله مراتب ارزش‌ها مبين ساختار نيروهاي غريزي‌اي است كه در آن انرژي پرخاشگر اوليه گرايش به آن دارد که  غريزه‌ي زندگي يعني انرژي اروتيكي يا مبتني بر عشق را تقليل دهد و تضعيف نمايد. به نظر فرويد گرايشات ويرانگرانه در جامعه نيروي بيشتري كسب خواهند كرد؛ تمدن بايد ضرورتأ سركوب را تشديد نمايد تا سلطه در تقابل با امكاناتِ واقعيِ‌ فزاينده‌ي رهايي حفظ شود و سركوب شدت يافته به نوبه‌ي خود به فعاليت افزونتر پرخاشگري منجر ‌شود و خشونت را به سمتي که براي جامعه مفيد است هدايت کند.

براي ما بسيج پرخاشگري امروزه ديگر خيلي عادي است: نظامي‌گري، بهيمي ساختن نيروهاي «قانون و نظم»، تلفيق جنسيت و قهر، مقابله با مبارزه‌ براي حفظ محيط زيستي که در خدمت غريزه زندگي قرار دارد و غيره.

اين گرايشات در زيرساخت سرمايه‌داري پيشرفته ريشه‌ دوانده‌اند. حدت يافتن بحران اقتصادي، تشديد استثمار، و اسراف و انهدام منابع اقتصادي در روند بازتوليد جامعه‌ي موجود و «تحت انقياد نگاه‌ داشتن» اهالي مستلزم كنترل شديد و کاملي‌اند كه به عمق ساختار غرائز کشيده مي‌شوند. به اندازه‌اي كه امروزه همه‌شمولي ِ(14) خشونت و سركوب در كل جامعه نفوذ كرده است تصورات سوسياليستي در يك نكته‌ي مهم انکشاف مي‌يابند. سوسياليسم به عنوان جامعه‌ا‌ي به لحاظ كيفي متفاوت بايد تجسم آنتي‌تز، نفي معين نياز‌ها و ارزش‌هاي پرخاشگرانه‌ و سرکوبگرانه‌ي جامعه‌ي سرمايه‌داري‌ به مثابه فرهنگي كه مردان برآن تسلط دارند باشد.

شرايط عيني براي يك چنين آنتي‌تزي و دگرگونيِ ارزش‌ها -حداقل در دوران گذار- انکشاف می‏يابند و تحقق خصايلي را كه در طول تاريخِ جامعه‌ي پدرسالارانه بيشتر به زنان نسبت داده شده است را امكان‌پذير مي‌سازند. از جمله خصائل زنانه‌اي که به عنوان آنتي‌تز خصائل مردانه صورت‌بندي شده‌اند: پذير‌ُفتاري(15)‌، حساسيت، عدم خشونت، لطافت و غيره هستند. اين خصائل در واقع در مقابل سلطه و استثمار تجلي مي‌يابند. درسطح بنيادين روانشناسي اينان را معمولا در حيطه‌ي اروس طبقه‌بندي مي‌کنند. اين‌ها مبين غريزه زندگي در تقابل با غريزه مرگ و ويرانگري‌اند.

و در اينجا سئوال ذيل مطرح مي شود: چرا اين خصائل به عنوان خصائل خاص زنانه به حساب مي‌آيند و متجلي مي‌شوند. چرا اين خصائل ساختار غرائز مسلط مردانه را نيز شكل نداده‌اند؟

اين روند يك تاريخ هزاران ساله دارد كه درآن دفاع از جامعه‌ي موجود در هر زمان و سلسله‌مراتب آن بدوا وابسته به قدرت فيزيكي بود. دقيقا همين امر نقش زن را كه وظيفه‌ی بارداری و تربيت کودکان را عهده‌دار بود و به لحاظ اجتماعی مورد تبعيض قرار داشت، تعيين کرد و تحت تاثير قرار داد. زن نسبت به مرد، فرودست، به عنوان موجودي ضعيف‌تر، به عنوان وردست و زائده‌ي مرد، به عنوان شيء جنسي(16) و به عنوان ابزار بازتوليد در نظر گرفته شد. او فقط به عنوان كارگر به يك نوع برابري حقوقي، يك برابري حقوق سركوب شده با مرد دست يافت. جسم و روح او دچار شيءزدگي شدند و به شئی هایی بدل گشتند. جلوي انکشاف روشنفکرانه‌(17) و اروتيكي او گرفته شد. جنسيت به عنوان وسيله‌اي به منظور زاد و ولد يا روسپي‌گري بدل به شيء شد.

اولين حرکت متقابل درآغاز عصر جديد در قرون 12 و 13 در واقع در زمينه‌ي بلاواسطه‌ي بزرگترين و راديکال‌ترين جنبش دگرانديشانه آلبي‌جنس(18) مؤثر واقع شد - امري که در تاريخ جنبش زنان اهميت زياد دارد. در آن دو قرن خودمختاری عشق و استقلال زن توسط عاشيق‏ها (19) در مقابل زمختي و قدرت مردانه مطرح شدند. «عشق رمانتيك» به مفهومي تبديل شد که بسيار مورد تمسخر بخصوص در جنبش زنان قرار گرفت. من اما «عشق رمانتيك» را همواره از آنجا که مي‌بايست در رابطه با اولين دوره‌ي رمانتيك در زمينه‌ي تاريخي اولين دگرگوني بزرگ ارزش‌هاي موجود، و همچنين در ارتباط با اولين اعتراض مهم بر عليه سلسله مراتب فئودالي و سرکوب شديد و چشمگير زن ديده شود جدي مي‌گيرم. اين اعتراض اگرچه بي‌ترديد به مقياس وسيعي ايدئولوژيك و محدود به بخشي از اشرافيت بود ولي با وجود اين تماما ايدئولوژيك نبود. هنجارهاي اجتماعي مسلط در «دادگاه‌هاي مشهور عشق» که موسس آنها النور آکيتِن(20) بود لگدمال شدند در اين دادگاه‌ها حكم عملا هميشه بر عليه شوهر و وفاداري اجباري زن به مرد صادر مي‌شد و حق عشق حقوق اربابان فئودال را پس زد. النور آکيتن زني بود که بنا به گزارشات (يا حكايات؟) از آخرين دﮊ آلبي‌جنس در مقابل ارباب‌هاي جانيِ شمال دفاع كرد.

جنبش‌هاي پيشرفته‌ي نامبرده بيرحمانه سركوب شدند. جنبش‏هاي فمينيستي که گذشته از ضعف آغازين پايه‏ي طبقاتي سستي هم داشتند نابود شدند. ولي با توسعه‌ي جامعه‌ي صنعتي جايگاه زن نيز بتدريج تغيير يافت. در پرتو پيشرفت تكنيكي بازتوليد اجتماعي در روند توليد مادي يا در زندگي شغلي هر ﭼﻪ كمتر به قدرت فيزيكي و مهارت در جنگ وابسته است. در نتيجه زنان هر ﭼﻪ بيشتر به عنوان ابزار كار استثمار شدند. تضعيف موقعيت اجتماعي مردانه‌ي مسلط با اين حال مانع ادامه‌ي سلطه‌ي آنان توسط طبقه‌ي مسلط جديد نشد. افزايش مشارکت زنان در روند صنعتي كارپايه‌ي سربازگيري براي ارتش کار  را در كنار استثمار اضافي زن به عنوان زن خانه‌دار، مادر، خدمتكار گسترش داد. با وجود اين سرمايه‌داري پيشرفته بتدريج شرايطِ تحقق ايدئولوﮊي خصائل زنانه(21) و تبديل نقاط ضعفِ اين ايدئولوژي‌ها به نقاط قوت و امکان تبديل شيء جنسي به سوژه را به وجود آورد. فمينيسم مي تواند بر اساس دست‌آوردهاي سرمايه‌داري در پيكار با سرمايه‌داري به يك نيروي سياسي تبديل شود. درست با توجه به اين امكانات است که آنجلا ديويس(22) در مقاله‌ي خود زنان و سرمايه‌داري(23) كه در زندان پالو آلتو(24)به رشته‌ي تحرير در آورد از كارکرد انقلابي زن به عنوان آنتي‌تز اصلِ كارآمدي سخن مي‌گويد.

شرايط اوليه براي يك ﭼنين پيشرفتي عمدتاً عبارتند از:

ـ تسهيل كار سخت بدني؛

ـ كاهش زمان كار و فائق آمدن بر فقر درحد امكان؛

ـ توليد پوشاك راحت و ارزان؛

ـ ليبرال نمودن اخلاق جنسي؛

ـ كنترل زادوولد؛

ـ آموزش و پرورش عمومي؛

اين عوامل مبين پايه‌ي اجتماعي-فني آنتي‌تز اصل كارآمدي، رهايي احساس لذت‌جويي(25) و خردمندي زنانه به معناي حس لذتمندي خرد و عقل هستند. همزمان اين رهايي،‌ توسط جامعه به بند کشيده، تحريف شده و مورد سوءاستفاده قرار مي‌گيرد؛ زيرا سرمايه‌داري نمي تواند اجازه دهد خصائل ليبيدوئي ‌افزايش يابند و به اين ترتيب اخلاق كارِ انعطاف‌ ناپذير را که بر اصل كارآمدي استوار است و بازتوليد اخلاق كار را توسط خود افراد موجب مي‌شود به خطر بياندازد. به اين ترتيب گرايشات آزادسازنده در اين مرحله در شكل تحريف ‌شده‌شان قسمتي از مکانيسم بازتوليد سيستم موجود مي‌شوند: اين گرايشات تبديل به ارزش‌هاي مبادله‌اي مي‌شوند كه سيستم را به فروش و سيستم آنها را به فروش مي‌رساند. جامعه‌ي مبتني بر دادوستد با كالايي كردن جنسيت به نقطه‌ي اوج خود مي‌رسد؛ يك پيکر زنانه نه فقط يك كالا است، بلكه يك عامل تعيين كننده براي تحقق ارزش اضافه است. و زنان شاغل در مقياسي وسيع‌تر به عنوان كارگر و زن خانه‌دار از بار مضاعف رنج مي‌برند. و به اين گونه شييءزدگي زن به طور فوق‏العاده موثري ابدي مي شود. ﭼگونه اين شييءزدگي مي‌تواند رفع بشود؟ چگونه رهايي‌ زن مي‌تواند به يك نيروي تعيين كننده در ساختمان سوسياليسم به عنوان جامعه‌اي به لحاظ كيفي متفاوت با جامعه ی موجود بدل بشود؟

به اولين مرحله‌ي انكشاف اين جنبش برگرديم و فرض کنيم كه برابري حقوق كامل به کرسي نشانده شده است. زنان با حقوق برابر با مردان، در اقتصاد و سياست  مي‌بايستي در خصوصيات رقابت‌گرانه و خشونت آميزي با مردان سهيم شوند كه براي حفظ موقعيت يا براي پيشرفت در شغل در جامعه ی سرمایه داری ضروري‌اند. وبه اين ترتيب اصل كارآمدي و از خود بيگانگيِ ذاتي آن توسط خود زنان حفظ و بازتوليد خواهند شد. و براي نائل شدن به حقوق برابر كه پيش‌شرط تعيين كننده براي رهايي است مي‌بايستي جنبش آزادي‌بخش زنان نيز خشونت‌آميز باشد. اما برابري حقوق اقتصادي هنوز به تنهايي به معني آزادي نيست.

زن به عنوان سوﮊه‌اي كه حقوق برابر اقتصادي و سياسي با مرد دارد مي‌تواند در  ‏بازسازي انقلابي اجتماعي نقش رهبري را به عهده بگيرد.‏

گذار به «فراسوي»‏  فضاي«برابري حقوق» به عنوان محصول ‏يك پيشرفت صرفا كمّي قابل تصور نيست. اين گذار نياز ‏به شکل‌گيري يك کيفيت ‏ ديگر ‏دارد. آن ارزش‌هاي جنبش زنان كه جامعه‌ي موجود را تعالي مي‌بخشند مي‌بايد در مبارزه ‏براي كسب حقوق برابر اقتصادي و فرهنگي بازتاب يابند.‏

ولي چگونه اين ارزش‌ها كه يك آنتي‌تز واقعي در مقابل ارزش‌هاي مسلط اند مي‌توانند با خشونت منطبق بر رقابت كه براي رسيدن به حقوق برابر ضروري است ترکيب و عملی شوند، تکليف بزرگ جنبش زنان در اين امر نهفته است. با افزايش ‏تعداد روز افزون زناني كه در حوزه‌هاي اقتصادي و فرهنگي فعال هستند مي‏توان تصور کرد  بتدريج ‏استحاله‌اي در شيوه‌ي انجام شغل، استحاله‌اي در نوع ‏ كار پديدار شود. گذشته از آن مي‌تواند ‏حتي محتواي توليد تغيير كند. (ناپديد شدن توليدي كه در جهت ضروريات سرمايه‌دارانه‌ي ‏ ‏تسليحات، اسراف‌ و زمانبندي نقشه‌مند عمر کالا هستند). قابل تصور است كه گروه‌هايي از زنان يا ‏‏«قاطبه‌ي» زنان مبتکر يك ﭼنين دگرگوني‌هايي ‏باشند. و شايد حتي بتوانند آنان را به كرسي بنشانند. دراين رابطه نيز رهايي زن مي‌تواند ‏در صفوف گرايشات سياسي راديکالي جاي بگيرد كه گرايش به عدم تمركز و تشكيل واحدهاي ‏مقاومت محلي و منطقه‌اي و شورش دارند.

رهايي در قدمي ‏ فراتر از برابري حقوقي، سلسله مراتب موجود را سرنگون مي‌كند. ـ ‏سرنگوني‌اي كه به تشكيل جامعه‌اي مي انجامد كه بواسطه‌ي اصل كارآمدي جديدي هدايت ‏مي‌شود. و دقيقا در اين امر من ظرفيت انقلابي سوسيال فمينيسم را مشاهده مي‌كنم. تحقق اصل ‏کارآمدي جديد چيزي بيش از تعويض يك سلسله مراتب با سلسله مراتب ديگري است. ‏جنبش زنان امروزه غالبا درست دﭼار همان زيست‌شناسي‌گرايي مي‌شود كه خود جنبش آن را در ‏تصوير پدرسالارانه از زن به درستي نقد كرده است: «مرد» ـ با وجود «استثنائات» آشكار و ‏بي‌شمار با سركوب و خشونت، برابر گذاشته مي‌شود، به‏  اين تصويرِ ‏ مرد به عنوان يک ‏موجود بيولوﮊيك-فيزيولوﮊيك خصوصياتي نسبت مي‌دهند كه ‏ به لحاظ اجتماعي تعيين ‏شده‌اند، و مقوله‌ي «زن» را به عنوان‏ ‏ زن، به عنوان آنتي‌تز بنيادين «مرد» مي‌سازد. معهذا ‏جامعه‌اي كه زن در آن مسلط باشد- يك نوع مادرسالاري به عنوان جانشين تاريخي ‏پدرسالاري – به خودي خود يك جامعه‌ي بهتر و عادلانه‌تر نمي باشد.‏ ‏فقط اگر از ‏طريق رهايي زن، خصائل زنانه‌اي كه واقعا در يک رابطه‌ي آنتي‌تزگونه در ‏مقابل سركوب و خشونت‌ قرار دارند، ‏ بدل به خصائل اجتماعي (تعيين‌ كننده در جامعه به ‏عنوان كل) شوند غلبه ای است بر پدرسالاري.‏ تنها يك نگاه به عكس‌هاي ‏نگهبانان زن در کشتار-اردوگاه‌هاي يهودي‌ها در زمان نازيسم نشان مي‌دهد، به ﭼه ميزان زنان نيز در ‏جوامع سرمايه‌داري مي‌توانند کارگزار‏ و غيرانساني ‏ شوند. و تا ﭼه ميزان تضاد بين زناني ‏كه براي رهايي‌شان مبارزه مي‌کنند و زنان دارودسته مسلط از تضاد بين «مرد» و «زن» ‏حادتر مي‌تواند باشد. همانطور که اين جامعه، زن را در مقابل زن (عليرغم يکساني بيولوﮊيك-‏فيزيولوﮊيكي) قرار مي‌دهد، ‏ همين جامعه نيز زمينه‌ي مبارزه‌ي مشترك زنان و مردان را براي ‏رهايي عليرغم تفاوت‏هاي بيولوﮊيك-فيزيولوﮊيكي به وجود مي‌آورد.‏

امتناع از يک چنين همكاري‌اي، انكار مرد به عنوان ‏ مرد، در هر صورت ‏بيان شورش عليه تصوير پدرسالارانه از زن به عنوان شيء ليبيدوئي، به عنوان ‏شيءِجنسي است سرمايه‌داري زيبايي زنانه را با بدل کردن آن به كالا پاداش مي‏دهد. زناني كه تجسم اين ‏تصوير نيستند و يا آن را نمي‌پذيرند مورد تبعيض و تحقير قرار مي‌گيرند. اما نفي زيباييِ ‏ايده‌آلِ متداول به تنهايي تا زماني که عملکرد رهايي‌بخش زيبايی را نشناخته و بدان ارج ننهاده باشد به هدف خويش نائل نخواهد آمد. ارزش ‏اجتماعي زيبايي اساسا ‏ دوگانه است: زيبايي از طرفي سيستم موجود را ‏مي‌آرايد و «آن را به مردم قالب مي‌کند»، زیرا زيبايي ارزش مبادله‌ي بالايي ‏دارد، از طرف ديگر اين زيبايي در حوزه‌ي اروس شورش غريزي در مقابل اصل كارآمدي ‏پرخاشگر را فعال مي‌كند.‏

زيبايي در جامعه‌ي پدرسالارانه در حوزه‌ي اروس در وجه غالب بعنوان خصوصيت ‏ شهواني  کم و بيش ناپالوده‌ي پيكر زنانه ظاهر مي‌شود. (با رشد ‏ ثروت ‏‏کالايي ارزش بازار‏ ‏ پيكر مردانه نيز مطمئنا افزايش مي‌يابد.) اما حتي کيش(26) ‏ ‏زيبايي زنانه به شكل كالايي خود مي‌تواند به يك نيرو بدل شود كه تحقق سرمايه‌دارانه‌ي ‏خود را تعالي مي‌بخشد. احساس لذت‌جويي جنسي زنانه مي‌تواند پايه‌هاي عقل سركوبگر و ‏اخلاقِ كارِ سرمايه‌داري را سست كند.‏‎ ‎سپس ارزش گذاري معيارهاي مسلط زيبايي دچار آن چنان چرخش اساسی‌اي می‏شوند که منطبق با تکوين زن از شيءِ جنسي به سوﮊه‌ي اروتيك خواهد ‏بود. بنياد لذت‌جويي پيكر زنانه در زيبايي مبتذل‏ ‏ نيست. اين زيبايي ‏ بيشتر سركوبگر است و ‏داراي ارزش اروتيكي كمتري است. رهايي زن خصوصيات اروتيكي خودويژه‏ی فردي را در ‏مقابل ارزش‌هاي مسلط آزاد مي‌سازد.‏‏

سوسياليسم فمينيستي: من از يک دگرگوني ضروري مفهوم سوسياليسم صحبت کردم، زيرا اعتقاد دارم در طرحِ مارکسيِ سوسياليسم باقيمانده‏ي عناصر اصل کارآمدي و ارزش‏هاي آن موجودند که همچنان موثرند. اين عناصر را من به عنوان مثال در تاکيد بر شکوفايي موثرتر نيروهاي توليدي، تاکيد بر بهره‏برداري مولدتر از طبيعت، و جدايي «قلمروآزادي» از جهان کار مي‏بينم. امکانات سوسياليسم امروزه اين تصورات را تعالي مي‏بخشند. سوسياليسم به عنوان يک شکل ديگر زندگي، نيروهاي توليد را نه تنها براي کاهش ساعات کار و کاهش دادن کار از خودبيگانه به کار خواهد ‏برد بلکه علاوه بر آن زندگي را به يک هدف در خود تبديل، و حواس و شعور را براي ارضاء پرخاشگري شکوفا خواهد کرد. اين امر عبارت خواهد بود از رهايي لذت جويي و رهاکردن شعور از عقل‏گرايي مسلط، پذيرفتاري خلاق در مقابل بارآوري سرکوبگر. در واقع در اين رابطه رهايي زن به عنوان «آنتي‏تز اصل کارآمدي» و به عنوان کار‏کرد انقلابي زن در بازسازي جامعه تجلي مي يابد. خصائل زنانه به دور از ارتقاء سرسپردگي و عجز بازسازي انرژي پرخاشگرايانه را اما در مقابل تسلط و استثمار شکوفا مي‏کند. آن ها به عنوان نيازها و ارضاء آنان در سازمان سوسياليستي توليد، در تقسيم کار اجتماعي و تعيين اولويت‏هاي اجتماعي، سياسي و فرهنگي زماني بروز مي‏کنند که بر فقر فائق آمده باشند و اگر چنانچه خصائل زنانه در زير بناي جامعه به عنوان کل وارد شوند ديگر اين خصائل مخصوص به زن نخواهند بود. پرخاشگري اوليه‏ي غريزي در حقيقت همواره موجود خواهد بود ولي اين خشونت می تواند به شکل خاص مردانه‏ي تسلط و استثمار بروز نکند. پيشرفت تکنولوژيک که عمدتا حامل پرخاشگري مولد است شيوه‏هاي تجلي سرمايه‏دارانه و ويرانگري(27) خود را پشت سر خواهد‏ گذاشت.

من فکر مي‏کنم دلائل موجهي وجود دارند براي اين که اين تصور از يک جامعه‏ي سوسياليستي را «سوسياليسم فمينيستي» بناميم: زن در راستاي پرورش عمومي توانايي‏هايش حق برابري کامل اقتصادي، سياسي و فرهنگي را بدست خواهد ‏آورد و بر اساس اين حقوق برابر، انسان و رفتار او نسبت به طبيعت، چه روابط اجتماعی و چه روابط شخصی او تحت تاثير لذتجويي پذير‏ُفتاري(28) خواهند بود که بخش اعظم آن تحت تسلط مردانه در زن متمرکز بوده است. آنتي‏تز مردانه‏ـ‏‏‏‏‏‏‏‏‏زنانه به يک سنتز، به يک تصور اسطوره‏اي مردازن(29) تبديل خواهد شد.

مايلم چند کلمه‏اي راجع به دريافت «مردازنِ» به غايت اسطوره‏اي بگويم. در اين مورد به زعم من در واقع تصور مردازن نه تماما افراطي است و نه کاملا اسطوره‏اي. غير ممکن است به ايده‏ي مردازن بتوان يک معني عقلاني ديگري جز ترکيب اجتماعي خصائلي که در تمدن پدرسالارانه در مردان و زنان به طور نابرابر انکشاف يافته‏اند نسبت داده شود. - ترکيبي که در آن خصلت زنانه با رفع تسلط مردانه آزادانه شکوفا مي شود. اما در هيچ يک از مراحل اين ترکيب مردازنانه تفاوت‏هاي طبيعي ميان مرد و زن به عنوان فرد از بين نخواهند رفت. اين تفاوت در رابطه با آن ديگري که انسان مي‏خواهد قسمتي از او شود و انسان از او مي‏خواهد که يک قسمتی از خودش بشود، رفع ناشدني و غير قابل دخل و تصرف مي‏ماند. او هيچ وقت نخواهد ‏توانست يک قسمت از خودش بشود، تضادي که در اروس انسان نيز رفع نشدني است. سوسياليسم فمينيستي درحقيقت بعدها از تصادمات ناشي از اين تضادها - تصادمات غيرقابل حل نيازها و ارزش‏ها - به لرزه در خواهد آمد، اما خصلت مردازنانه‏ي جامعه مي‏تواند شدت و حقارت‏‏آميزي اين گونه درگيري‏ها را کاهش دهد.

فمينيسم طغياني است عليه سرمايه داريِ در حال اضمحلال، برعليه روش توليد سرمايه‏داري که ازنظرتاريخي زمانش به سر رسيده است. فمينيسم واسطه ا‏ي دشوار بين آرمان‏شهر و واقعيت است. زمينه‏ي اجتماعي براي جنبش به عنوان يک نيروي بالقوه راديکال انقلابي آماده است. اين امر جوهر‏ِ رويا ي فمينيستي را تشکيل مي‏دهد. اما سرمايه‏داري هنوز هم در موقعيتي است که اين رويا را به شکل يک رويا نگه دارد و نيروهايي که براي براندازي ارزش‏هاي غير انساني تمدن ما فشار مي‏آورند، را سرکوب کند.

مبارزه براي بر طرف کردن چنين روابطي همچنان يک مبارزه‏ي سياسي است و در اين مبارزه جنبش فمينيستي به طور فزاينده نقش مهم‏تري را بازي مي کند. نيروي روحي و جسمي آن در فرهنگ و عمل سياسي، در روابط ميان افراد، در محيط کار و اوقات فراغت ارج مي‏يابد. با اين همه من تز خود را تکرار مي‏کنم: انسان نمي‏تواند آزادي را به عنوان محصول جانبي نهادهاي جديد انتظار داشته باشد؛ آزادي بايد در خود افراد رشد کند.

در خاتمه باز هم يک تذکر شخصي مي‏دهم. اگر مايليد مي توانيد آن را به عنوان اعلام کرنش يا به عنوان يک باور دريابيد. به نظر من، ما مردان بايد براي گناهان تمدن پدرسالار و ستمگري‏هاي آن حساب پس بدهيم. زنان بايد رهايي يابند تا زندگي

خويش را نه به عنوان همسر، نه به عنوان مادر، نه به عنوان زن خانه‏دار و نه به عنوان دوست دختر بلکه به عنوان یک فرد، موجوداتی انساني تعيين کنند. اين مبارزه ای پر از تصادمات تلخ، عذاب و رنج خواهد بود.

مثال اين امر تنش‏هاي روابط جنسي اند که در روند رهايي بي بروبرگرد ظاهر خواهند شد. آن ها نه مي‏توانند به صورت ساده و بازي‏‏وار، نه سبعانه و نه به اين ترتيب که انسان‏ها به تاخت‏زدن(30) بپردازند حل شوند. سوسياليسم فمينيستي اخلاق خودويژه‏اش را بايد پايه‏گذاري کند و توسعه دهد تا چیزی بيشتر از رد اخلاق بورژوايي و متفاوت با آن مي‏باشد.

رهايي زن يک روند دردناک است اما اين رهايي قدمي ضروري و تعيين کننده‏ در راه ايجاد يک اجتماع بهتر براي مردان و زنان است.

 

زير نويسي‌ها‌:

1- ماخذ ترجمه و عنوان مقاله به آلماني:

Marcuse, Herbert, Marxismus und Feminismus, in: Zeit-Messungen, Suhrkamp, 1975, Frankfurt, s. 9-21.

اين نوشته‌ متن بازبيني شده‌ي سخنراني مارکوزه در 7 مارس 1974 به دعوت مرکز تحقيق در مورد زنان در دانشگاه استانفورد Stanford است.

در اين ترجمه در مورد لغات و اصطلاحات فني-تخصصي عموما «فرهنگ علوم انساني» داريوش آشوري مأخذ قرار داده شده است. آلماني و در برخي موارد انگليسي اين لغات در پانويس ذکر مي‌شوند.از دوستاني که ما را ياري دادند متشکريم.(مترجمين)

2- آنچه در [] آمده است به منظور رواني يا فهم بهتر مطلب توسط مترجمين افزوده‌ شده است.

3- در متن آلماني در کنار «جنبش رهايي‌بخش زنان» به زبان آلماني در پرانتز به زبان انگليسي  Women’s Liberation Movement نيز آمده است. (مترجمين)

4-  Realitätsprinzip, reality principle

5-  Leistungsprinzip, performance principle

6-  Eros

7-  Sexualität, sexuality

8-  Partialtrieb, partial sexual instinct

در آلماني Trieb بيشتر به معناي رانه، سائق (سوق دهنده) است تا غريزه. با اين همه در مقابلTrieb با اغماض مي‌توان در اين جا غريزه نيز گذاشت که متداول است ولي دقيق نيست. (مترجمين)

9- در مقابل آنتي‌تز Antithese با توجه به جمله‌ي پيشتر تقابل گذاشتيم حال آنکه معناي دقيق‌تر آن برابرنهاد است. در جاي ديگر همان آنتي‏تز آورده شده است. (مترجمين)

10- نويسنده در اينجا از دو کلمه که کم و بيش مترادف‌اند استفاده نموده است: feminine و  weiblich ما اولي را زنانه و دومي زن‌آسا ترجمه کرده‌ايم. (مترجمين)

11-Funktionale Rationalität, functional rationality

12- دوگانگي اخلاقي را در مقابل Doppelmoral گذاشتيم که به معناي دورنگي اخلاقي است. (مترجمين)

13-  Virilität, virility

14-  Totalisierung

15- بر حسب آشوري در مقابل Rezeptivität, receptivity که در اينجا معناي رفتار پذيرنده است پذيرفتاري گذاشته شده است. (مترجمين)

16-  Sexulaobjekt, sex object

17-  Intellektuell

18-  Albigenser

از فرق مسيحي در جنوب فرانسه که در فرن دوازدهم و سيزدهم به جرم ارتداد سرکوب گشت. (مترجمين)

19- در مقابل Troubadour لغت زيباي آذري «عاشيق» را به کار برديم چرا که ترابادورها شاعران و خوانندگان قرون 12 و 13 بودند که همچون عاشيق‏ها متون و آهنگ‌هاي آوازهاي خود را معمولا خود براي ديگران مي‌خواندند. (مترجمين)

20-  Elinor dAquitaine

21-  weiblich

22-  Angela Davis

23- Women and Capitalism, Dez. 1971.

24- Palo Alto

25- در مقابل  Sinnlichkeit (sensuality)   در فرهنگ‏هاي مورد مراجعه ما شهوانيت، شهواني، هرزگي، جسـانيت، هواپرستي، نفس پرستي، شهوت‏راني گذاشته شده است که هيچ يک به هيچ رو تا آنجا که ما مي‏دانيم به خصوص در مورد زن (که گويا نبايد داراي چنين احساساتي باشد و حداقل  حرف زدن در مورد آن تابو است) در فارسي بار  مثبت ندارند. بر حسب مورد در اين متن در مقابل آن احساس لذت‏جويي، احساس لذت جنسي، شهواني و غيره به کار رفته است تا تبعيض در سطح زبان در مورد زنان در اين مورد تا حدودي خنثي  شود و در عين حال به متن نيز وفادار بمانيم.  عليرغم اينکه مي‏دانيم در واقع هيچگاه به اين هدف يعني به برطرف کردن و يا خنثي نمودن تبعيض در سطح زبان به طور کامل دست نخواهيم يافت. آنچه مارکوزه با اين واژه مي‏خواهد بيان بکند از آنچه در مقابلش در فرهنگ‏هاي لغت‏ نهاده شده است به طور کامل مستفاد نمي‏شود.

26- Kult

27-  Destruktivität

28-  Rezeptiv

29- Androgynismus

30 - تاخت زدن لغت عاميانه‏اي است به معناي مبادله. در فارسي عاميانه و در يک محيط کـَژمنش‏ Pervers  مردانه‏ي جنسي در حوزه‏ي روابط جنسي به معناي مبادله کردن طرف رابطه‏ي جنسي و يا جفت (با ذکر موضوع مبادله) نيز به کار مي‏رود. اين لغت را در مقابل Tauschbeziehung گذاشتيم. (مترجمين)