مارکسيسم
و فمينيسم(۱)
هربرت
مارکوزه
ترجمهي:
ا. آرتميس و
مهران زنگنه
مايلم
سخنرانيام
را با چند
تذكر كه بيشتر
شخصياند
شروع كنم. پيش
از هر چيز
مايلم بگويم
كه دعوت به
اين سخنراني
تنها دعوتي
است كه طي
تمام سال
تحصيلي
پذيرفتهام.
دليل اين امر
بسيار ساده
است. اعتقاد
دارم جنبش
رهاييبخش
زنان(3) شايد
اکنون
مهمترين و از
نظر سياسي به
طور بالقوه
راديكالترين
جنبش باشد،
اگرچه آگاهي
نسبت به اين
واقعيت در اين
جنبش به مثابه
يک كل نفوذ
نكرده است.
تعريف
مختصر چند
مفهوم:
اصل
واقعيتگرايي(4):
جمع كل
هنجارها و
ارزشهايي كه
در يك جامعهي
مفروض بر
رفتار
مسلطند، و در
نهادها و
روابط انساني
آن جامعه تجسم
مييابند.
اصل
کارآمدي(5): اصل
واقعيتگرايي
به معناي
موفقيت در
رقابت مبتني
بر كارآيي و
توانايي.
اِروس(6)
در تمايز با
جنسيت(7):
جنسيت:
غريزهي
جزيي(8) ؛ انرژي
ليبيدويي كه
به مناطق
تحريك آميز
بدن محدود ميشود
و اساساً در
اندام جنسي
متمركز است.
اروس:
انرژي
ليبيدويي كه
در مبارزه با
انرژي پرخاشگر
در جهت تشديد
و تحقق و يكي
كردن زندگي با
محيط زيست ميکوشد.
غريزه ی زندگي
در مقابل
غريزه مرگ
(فرويد)
شيءشدگي:
تجلي انسانها
و
روابط ما
بين انسانها
به عنوان شيء،
چيز و به
عنوان
مناسبات بين اشياء
و چيزها.
و حالا
دو تذكر
مقدماتي
درمورد
موقعيت جنبش رهاييبخش
زنان آن طوركه من آن را ميبينم.
اولا: جنبش در
يك تمدن
پدرسالارانه
شكل گرفته و
شكوفا
ميشود؛ از
اين امر نتيجه
ميشود در
ابتدا بايد
توسط مفاهيمي
بحث شود كه منطبق
با مرتبهي
كنوني زنان در
اين تمدن است.
ثانيا در اين
امر که اين
جنبش در يك
جامعهي
طبقاتي
انكشاف مييابد
اولين مشكل
نهفته است: به
معنایِ
مارکسیِ
مفهوم، زنان
طبقه نيستند.
رابطه بين زن
و مرد از مرز
طبقات فراتر
ميرود،
اگرچه نيازها
و امكانات
بلاواسطهي
زنان بطور
عمومي در
رابطه با تعلق
طبقاتي آنها
شكل ميگيرد.
با وجود اين
ميتوان
مقولهي
فراگير «زن» را
به دليل موجه
در مقابل
مقولهي «مرد»
گذاشت. بخصوص
روند طولانيِ
تاريخياي كه
در آن خصائل
اجتماعي،
ذهني و حتي
فيزيولوژيكي
زنان مغاير و
متفاوت از
خصائل مردان
شكل گرفتهاند
اين تقابل(9)
مدلل ميشود.
سخني
در مورد سوال
زير: آيا
خصائص «زنانه»
يا «زنآسايانه»
(10) مشروط به
اجتماعاند
يا اينکه «طبيعي» و
بيولوژيکاند.
جواب من اين
است: صرفنظر
از تفاوتهاي
آشكار
فيزيولوژيك
بين زن و مرد،
خصائل زنانه
به واسطهي
اجتماع تعيين
ميشوند. به
واسطهي روند
تعيينکنندگي
اجتماعي در
خلال هزارهها
طبعاً اين
خصائل زنانه
توانستهاند
بدل به «طبع
ثانوي» آنها
بشوند كه به
طور خود بخودي
با پديدآمدن
نهادهاي نو
تغيير نميكنند.
نهادهاي
سوسياليستي
نيز مي توانند
زنان را مورد
تبعيض قرار
دهند.
زنان
در تمدن
پدرسالارانه
در معرض سركوب
خاصي قرار
داشته و
دارند. انکشاف
روحي و جسمي
آنها به جهت
خاصي هدايت
شده است و ميشود.
به همين دليل
يك جنبش مستقل
زنان نه تنها موجه
است بلكه
ضروري است.
اما اهداف اين
جنبش متضمن
تغييرات
انقلابيِ چه
مادي و چه
فرهنگي-
روشنفکرانهاي
هستند كه
بدانان فقط در
صورت تغيير كل
سيستم اجتماعي
ميتوان نائل
آمد. جنبش
زنان از طريق
و توسط پويش خود
با مبارزهی
سياسي بر سر
انقلابي کردن
مناسبات
زندگي و اشكال
ارتباطات
انساني موجود
براي آزادي
زنان و مردان
پيوند ميخورد. زيرا
در پس دوگانگي
مرد- زن خواست
مشترك مرد و زن
براي به كرسي
نشاندن
شيوهي وجودي
در خور انسان
نهفته است كه
هنوز صورت
واقعيت به خود
نگرفته است.
جنبش
زنان در دو
سطح عمل ميکند:
سطح اول، سطحِ
مبارزه براي
حق برابري
كامل
اقتصادي،
اجتماعي و
فرهنگي است.
بايد پرسيد
آيا يک چنين
برابريِ
اقتصادي،
اجتماعي و
فرهنگياي
درچارچوب
سرمايهداري
قابل حصول
است. به اين
پرسش باز
خواهم گشت.
اكنون مايلم
يك فرضيهي
موقت ارائه
بدهم: هيچ
دليل اقتصادي
معتبري وجود
ندارد كه بر
مبناي آن
بتوان گفت اين
حقِ برابر در
چارچوب سرمايهداري
- ولو در
سرمايهدارياي
که به مقدار
قابلتوجهي
تغيير يافته
باشد- نتواند
به کرسي نشانده
شود. امكانات
و اهداف جنبش
زنان ولي به
مراتب فراتر
از اين برنامه
ميروند، به
عبارت ديگر به
حوزههايي كه
نه تحت مناسبات
سرمايهدارانه
و نه در جامعهي
طبقاتي ديگري
انکشاف
خواهند يافت.
اين سطح دوم
است و تحقق
آنها يعني
تحقق امكانات
و اهداف جنبش
نيازمند يك
قدم ديگر است
كه در آن
ساختار و هدف
اوليهي خود
را تعالي ميبخشد.
در اين سطح،
رهايي به
«فراسوي
برابري حقوقي»
خواهد رفت و شامل
برپايي جامعهاي
ميشود كه
بواسطهي يك
اصل ديگر شکل
گرفته است و
نه مثل جوامع
تا به امروز
که بر پايهي
اصل واقعيتگرايي
شکل گرفته
اند؛ - جامعهاي
که در آن در
روابط
اجتماعي و
شخصي جديد بر
دوگانگي
موجود مرد- زن
حاصل شده
باشد.
به
اين معني
منظور جنبش
فقط تصور نهادهاي
جديد اجتماعي
نيست بلكه يك
آگاهي متفاوت
و ساختار
غريزه متفاوت
در مردان و
زناني نيز ميباشد
كه از قيود
سلطه و
استثمار
آزادند. درست بر
همين امر
ظرفيت
انقلابي و
درهم شكنندهي
جنبش زنان
استوار است.
اين امر نه
فقط به معني
اعتقاد به
سوسياليسم
است (برابري
كامل حقوق
زنان هميشه يک
خواست اساسي
سوسياليستي
بوده است)
بلكه همچنين
اعتقاد به يک
شکل خاص
سوسياليسم
نيز ميباشد
كه «سوسياليسم
فمينيستي»
ناميده شده
است. به اين
ايده باز
خواهم گشت.
بنياد
استعلاي فوقالذکر،
دگرگوني ارزشهاي
استثمارگرانه
و سركوبگرانهي
تمدن
پدرسالارانه
است، نفي
بارآوري
پرخاشگرانهای
است كه اين
جامعه در شكل
سرمايهداري
در سطح بالاتر
و به مراتب
گستردهتر
بازتوليد ميكند.
اما يك چنين
دگرگوني
بنياديني
هرگز نميتواند
فقط محصول
فرعيِ
نهادهاي جديد
اجتماعي باشد.
اين تغيير
بايد ريشه در
مردان و زناني
داشته باشد كه
اين نهادهاي
جديد را بر پا
ميدارند.
محتواي
دگرگونيِ
ارزشها
درگذار به
سوسياليسم
چيست؟ آيا اين
گذار به نحوي
از انحاء به
معناي
آزادسازي و
شكوفايي خصايل
خاص زنانه در
مقياسي
اجتماعي است؟
ارزشهايي که
مخصوص اصل
واقعيتگرايي
سرمايهدارانه
هستند عبارتند
از اصل
کارآمدي به
بيان ديگر
سلطهي
عقلانيت
کارکردي(11) كه
احساسات را
سركوب ميكند –
و متضمن يك
دوگانگي
اخلاقي(12) است،
يک «اخلاق كار»
كه براي بخش
بزرگ تودهي
مردم به معني
محکوميت به
كاري از
خودبيگانه و
تحقيرآميز
است و يک
اخلاق ديگر که
مبين ارادهي
معطوف به قدرت
و به نمايش
درآوردن
«نيرومندي» و مردانگي
(13) است.
اين
سلسله مراتب
ارزشها مبين
ساختار
نيروهاي
غريزياي است
كه در آن
انرژي
پرخاشگر
اوليه گرايش
به آن دارد که غريزهي
زندگي يعني
انرژي
اروتيكي يا
مبتني بر عشق
را تقليل دهد
و تضعيف
نمايد. به نظر
فرويد
گرايشات
ويرانگرانه
در جامعه
نيروي بيشتري
كسب خواهند
كرد؛ تمدن
بايد ضرورتأ
سركوب را
تشديد نمايد
تا سلطه در
تقابل با
امكاناتِ
واقعيِ
فزايندهي
رهايي حفظ شود
و سركوب شدت
يافته به نوبهي
خود به فعاليت
افزونتر
پرخاشگري
منجر شود و
خشونت را به
سمتي که براي
جامعه مفيد
است هدايت
کند.
براي
ما بسيج
پرخاشگري
امروزه ديگر
خيلي عادي
است: نظاميگري،
بهيمي ساختن
نيروهاي
«قانون و نظم»،
تلفيق جنسيت و
قهر، مقابله
با مبارزه
براي حفظ محيط
زيستي که در
خدمت غريزه
زندگي قرار
دارد و غيره.
اين
گرايشات در
زيرساخت
سرمايهداري
پيشرفته ريشه
دواندهاند.
حدت يافتن
بحران
اقتصادي،
تشديد استثمار،
و اسراف و
انهدام منابع اقتصادي در
روند
بازتوليد
جامعهي
موجود و «تحت
انقياد نگاه
داشتن» اهالي
مستلزم كنترل
شديد و کاملياند
كه به عمق
ساختار غرائز
کشيده ميشوند.
به اندازهاي
كه امروزه همهشمولي
ِ(14) خشونت و
سركوب در كل
جامعه نفوذ
كرده است
تصورات
سوسياليستي
در يك نكتهي
مهم انکشاف مييابند.
سوسياليسم به
عنوان جامعهاي
به لحاظ كيفي
متفاوت بايد
تجسم آنتيتز،
نفي معين نيازها
و ارزشهاي
پرخاشگرانه
و سرکوبگرانهي
جامعهي
سرمايهداري
به مثابه فرهنگي
كه مردان برآن
تسلط دارند
باشد.
شرايط
عيني براي يك چنين آنتيتزي
و دگرگونيِ
ارزشها
-حداقل در
دوران گذار-
انکشاف
میيابند و تحقق
خصايلي را كه
در طول تاريخِ
جامعهي
پدرسالارانه
بيشتر به زنان
نسبت داده شده
است را امكانپذير
ميسازند. از
جمله خصائل
زنانهاي که
به عنوان آنتيتز
خصائل مردانه
صورتبندي
شدهاند: پذيرُفتاري(15)،
حساسيت، عدم
خشونت، لطافت
و غيره هستند.
اين خصائل در
واقع در مقابل
سلطه و
استثمار تجلي مييابند.
درسطح
بنيادين
روانشناسي
اينان را معمولا
در حيطهي
اروس طبقهبندي
ميکنند. اينها
مبين غريزه
زندگي در
تقابل با
غريزه مرگ و
ويرانگرياند.
و در اينجا
سئوال ذيل مطرح
مي شود: چرا
اين خصائل به
عنوان خصائل
خاص زنانه
به حساب ميآيند
و متجلي ميشوند.
چرا اين خصائل
ساختار غرائز مسلط
مردانه را نيز
شكل ندادهاند؟
اين روند
يك تاريخ هزاران
ساله دارد كه درآن
دفاع از جامعهي
موجود در هر
زمان و سلسلهمراتب
آن بدوا وابسته
به قدرت
فيزيكي بود.
دقيقا همين
امر نقش زن را
كه وظيفهی
بارداری و
تربيت کودکان
را عهدهدار
بود و به لحاظ
اجتماعی مورد
تبعيض قرار داشت،
تعيين کرد و
تحت تاثير
قرار داد. زن
نسبت به مرد، فرودست،
به عنوان موجودي
ضعيفتر، به
عنوان وردست و
زائدهي مرد،
به عنوان شيء جنسي(16)
و به عنوان ابزار
بازتوليد در
نظر گرفته شد.
او فقط به
عنوان كارگر
به يك نوع
برابري حقوقي،
يك برابري
حقوق سركوب شده
با مرد دست
يافت. جسم و
روح او دچار شيءزدگي
شدند و به شئی
هایی بدل گشتند.
جلوي انکشاف
روشنفکرانه(17)
و اروتيكي او گرفته
شد. جنسيت به
عنوان وسيلهاي
به منظور زاد
و ولد يا روسپيگري
بدل به شيء شد.
اولين حرکت متقابل
درآغاز عصر
جديد در قرون 12
و 13 در واقع در
زمينهي
بلاواسطهي
بزرگترين و
راديکالترين
جنبش
دگرانديشانه
آلبيجنس(18)
مؤثر واقع شد -
امري که در
تاريخ جنبش
زنان اهميت
زياد دارد. در
آن دو قرن
خودمختاری
عشق و استقلال
زن توسط
عاشيقها (19) در
مقابل زمختي و
قدرت مردانه
مطرح شدند.
«عشق رمانتيك»
به مفهومي
تبديل شد که
بسيار مورد
تمسخر بخصوص
در جنبش زنان
قرار گرفت. من
اما «عشق
رمانتيك» را
همواره از
آنجا که ميبايست
در رابطه با
اولين دورهي
رمانتيك در
زمينهي
تاريخي اولين
دگرگوني بزرگ
ارزشهاي
موجود، و
همچنين در
ارتباط با
اولين اعتراض
مهم بر عليه
سلسله مراتب
فئودالي و
سرکوب شديد و
چشمگير زن
ديده شود جدي
ميگيرم. اين
اعتراض اگرچه
بيترديد به
مقياس وسيعي
ايدئولوژيك و
محدود به بخشي
از اشرافيت
بود ولي با
وجود اين
تماما ايدئولوژيك
نبود.
هنجارهاي
اجتماعي مسلط
در «دادگاههاي
مشهور عشق» که
موسس آنها
النور
آکيتِن(20) بود
لگدمال شدند
در اين دادگاهها حكم عملا
هميشه بر عليه
شوهر و وفاداري
اجباري زن به
مرد صادر ميشد
و
حق عشق
حقوق اربابان
فئودال را پس
زد. النور
آکيتن زني
بود که بنا به
گزارشات (يا
حكايات؟) از
آخرين دﮊ
آلبيجنس در
مقابل اربابهاي
جانيِ شمال
دفاع كرد.
جنبشهاي
پيشرفتهي
نامبرده
بيرحمانه
سركوب شدند.
جنبشهاي فمينيستي
که گذشته از
ضعف آغازين
پايهي
طبقاتي سستي
هم داشتند
نابود شدند.
ولي با توسعهي
جامعهي
صنعتي جايگاه
زن نيز بتدريج
تغيير يافت.
در پرتو
پيشرفت
تكنيكي
بازتوليد
اجتماعي در روند
توليد مادي يا
در زندگي شغلي
هر ﭼﻪ كمتر به قدرت
فيزيكي و
مهارت در جنگ
وابسته است.
در نتيجه زنان
هر ﭼﻪ بيشتر
به عنوان
ابزار كار
استثمار شدند.
تضعيف موقعيت
اجتماعي
مردانهي
مسلط با اين
حال مانع
ادامهي سلطهي
آنان توسط
طبقهي مسلط
جديد نشد.
افزايش
مشارکت زنان
در روند صنعتي
كارپايهي
سربازگيري
براي ارتش
کار را
در كنار استثمار
اضافي زن به
عنوان زن خانهدار،
مادر،
خدمتكار
گسترش داد. با
وجود اين سرمايهداري
پيشرفته
بتدريج
شرايطِ تحقق
ايدئولوﮊي
خصائل زنانه(21)
و تبديل نقاط
ضعفِ اين
ايدئولوژيها
به نقاط قوت و
امکان تبديل
شيء جنسي به
سوژه را به
وجود آورد.
فمينيسم مي
تواند بر اساس
دستآوردهاي
سرمايهداري
در پيكار با
سرمايهداري
به يك نيروي
سياسي تبديل
شود. درست با
توجه به اين
امكانات است
که آنجلا
ديويس(22) در مقالهي
خود زنان و
سرمايهداري(23)
كه در زندان
پالو آلتو(24)به
رشتهي تحرير
در آورد از
كارکرد
انقلابي زن به
عنوان آنتيتز
اصلِ كارآمدي
سخن ميگويد.
شرايط
اوليه براي يك
ﭼنين پيشرفتي
عمدتاً عبارتند
از:
ـ تسهيل
كار سخت بدني؛
ـ كاهش
زمان كار و
فائق آمدن بر
فقر درحد امكان؛
ـ توليد
پوشاك راحت و
ارزان؛
ـ ليبرال
نمودن اخلاق
جنسي؛
ـ كنترل
زادوولد؛
ـ آموزش
و پرورش
عمومي؛
اين
عوامل مبين
پايهي
اجتماعي-فني
آنتيتز اصل
كارآمدي،
رهايي احساس
لذتجويي(25) و
خردمندي
زنانه به
معناي حس
لذتمندي خرد و
عقل هستند.
همزمان اين
رهايي، توسط
جامعه به بند
کشيده، تحريف
شده و مورد سوءاستفاده
قرار ميگيرد؛
زيرا سرمايهداري
نمي تواند
اجازه دهد
خصائل
ليبيدوئي افزايش
يابند و به
اين ترتيب
اخلاق كارِ
انعطاف
ناپذير را که
بر اصل
كارآمدي
استوار است و
بازتوليد
اخلاق كار را
توسط خود
افراد موجب ميشود
به خطر
بياندازد. به
اين ترتيب
گرايشات آزادسازنده
در اين مرحله
در شكل تحريف شدهشان
قسمتي از
مکانيسم
بازتوليد
سيستم موجود ميشوند:
اين گرايشات تبديل
به ارزشهاي
مبادلهاي ميشوند
كه سيستم را
به فروش و
سيستم آنها را
به فروش ميرساند.
جامعهي
مبتني بر
دادوستد با
كالايي كردن
جنسيت به نقطهي
اوج خود ميرسد؛
يك پيکر زنانه
نه فقط يك
كالا است،
بلكه يك عامل
تعيين كننده
براي تحقق
ارزش اضافه است.
و زنان شاغل
در مقياسي
وسيعتر به
عنوان كارگر و
زن خانهدار
از بار مضاعف
رنج ميبرند.
و به اين گونه
شييءزدگي زن
به طور فوقالعاده
موثري ابدي مي
شود. ﭼگونه
اين شييءزدگي
ميتواند رفع
بشود؟ چگونه
رهايي زن ميتواند
به يك نيروي
تعيين كننده
در ساختمان سوسياليسم
به عنوان جامعهاي
به لحاظ كيفي
متفاوت با
جامعه ی موجود
بدل بشود؟
به اولين
مرحلهي
انكشاف اين
جنبش برگرديم
و فرض کنيم كه
برابري حقوق
كامل به کرسي
نشانده شده
است. زنان با حقوق
برابر با
مردان، در
اقتصاد و
سياست
ميبايستي
در خصوصيات
رقابتگرانه
و خشونت آميزي
با مردان سهيم
شوند كه براي
حفظ موقعيت يا
براي پيشرفت در
شغل در جامعه
ی سرمایه داری
ضرورياند.
وبه اين ترتيب
اصل كارآمدي و
از خود بيگانگيِ
ذاتي آن توسط
خود زنان حفظ
و بازتوليد خواهند
شد. و براي
نائل شدن به
حقوق برابر كه
پيششرط
تعيين كننده
براي رهايي
است ميبايستي
جنبش آزاديبخش
زنان نيز
خشونتآميز
باشد. اما
برابري حقوق
اقتصادي هنوز
به تنهايي به
معني آزادي
نيست.
زن به
عنوان سوﮊهاي
كه حقوق برابر
اقتصادي و
سياسي با مرد
دارد ميتواند
در
بازسازي
انقلابي
اجتماعي نقش
رهبري را به
عهده بگيرد.
گذار به
«فراسوي»
فضاي«برابري حقوق»
به عنوان
محصول يك
پيشرفت صرفا
كمّي قابل
تصور نيست.
اين گذار نياز
به شکلگيري
يك کيفيت
ديگر دارد.
آن ارزشهاي
جنبش زنان كه
جامعهي
موجود را تعالي
ميبخشند ميبايد
در مبارزه
براي كسب
حقوق برابر
اقتصادي و
فرهنگي
بازتاب
يابند.
ولي
چگونه اين ارزشها
كه يك آنتيتز
واقعي در
مقابل ارزشهاي
مسلط اند ميتوانند
با خشونت
منطبق بر
رقابت كه براي
رسيدن به حقوق
برابر ضروري
است ترکيب و
عملی شوند، تکليف
بزرگ جنبش
زنان در اين امر
نهفته است. با
افزايش
تعداد روز
افزون زناني
كه در حوزههاي
اقتصادي و
فرهنگي فعال هستند
ميتوان تصور
کرد بتدريج
استحالهاي
در شيوهي
انجام شغل،
استحالهاي
در نوع كار
پديدار شود.
گذشته از آن
ميتواند
حتي محتواي
توليد تغيير
كند. (ناپديد شدن
توليدي كه در
جهت ضروريات
سرمايهدارانهي
تسليحات،
اسراف و
زمانبندي
نقشهمند عمر
کالا هستند).
قابل تصور است
كه گروههايي
از زنان يا
«قاطبهي»
زنان مبتکر يك
ﭼنين دگرگونيهايي
باشند. و
شايد حتي
بتوانند آنان
را به كرسي
بنشانند.
دراين رابطه
نيز رهايي زن
ميتواند در
صفوف گرايشات
سياسي
راديکالي جاي بگيرد
كه گرايش به
عدم تمركز و
تشكيل
واحدهاي مقاومت
محلي و منطقهاي
و شورش دارند.
رهايي در
قدمي فراتر
از برابري
حقوقي، سلسله
مراتب موجود
را سرنگون ميكند.
ـ سرنگونياي
كه به تشكيل
جامعهاي مي
انجامد كه
بواسطهي اصل
كارآمدي
جديدي هدايت
ميشود. و
دقيقا در اين
امر من ظرفيت
انقلابي سوسيال
فمينيسم را
مشاهده ميكنم.
تحقق اصل
کارآمدي
جديد چيزي بيش
از تعويض يك
سلسله مراتب
با سلسله
مراتب ديگري
است. جنبش
زنان امروزه
غالبا درست
دﭼار همان
زيستشناسيگرايي
ميشود
كه خود جنبش
آن را در
تصوير
پدرسالارانه
از زن به درستي
نقد كرده است:
«مرد» ـ با وجود
«استثنائات» آشكار
و بيشمار با
سركوب و خشونت،
برابر گذاشته
ميشود، به اين
تصويرِ مرد
به عنوان يک موجود
بيولوﮊيك-فيزيولوﮊيك
خصوصياتي نسبت
ميدهند كه
به لحاظ
اجتماعي
تعيين شدهاند،
و مقولهي «زن»
را به عنوان
زن، به
عنوان آنتيتز
بنيادين «مرد»
ميسازد.
معهذا جامعهاي
كه زن در آن
مسلط باشد- يك
نوع
مادرسالاري
به عنوان
جانشين
تاريخي پدرسالاري
– به خودي خود
يك جامعهي
بهتر و
عادلانهتر
نمي باشد.
فقط اگر از
طريق رهايي
زن، خصائل
زنانهاي كه
واقعا در يک
رابطهي آنتيتزگونه
در مقابل
سركوب و خشونت
قرار دارند،
بدل به خصائل
اجتماعي
(تعيين كننده
در جامعه به
عنوان كل) شوند
غلبه ای است
بر
پدرسالاري.
تنها يك نگاه
به عكسهاي
نگهبانان زن
در کشتار-اردوگاههاي
يهوديها در
زمان نازيسم
نشان ميدهد،
به ﭼه ميزان
زنان نيز در
جوامع
سرمايهداري
ميتوانند
کارگزار و
غيرانساني
شوند. و تا ﭼه
ميزان تضاد
بين زناني كه
براي رهاييشان
مبارزه ميکنند
و زنان
دارودسته
مسلط از تضاد
بين «مرد» و «زن»
حادتر ميتواند
باشد. همانطور
که اين جامعه،
زن را در
مقابل زن
(عليرغم
يکساني
بيولوﮊيك-فيزيولوﮊيكي)
قرار ميدهد،
همين جامعه
نيز زمينهي مبارزهي
مشترك زنان و
مردان را براي
رهايي
عليرغم تفاوتهاي
بيولوﮊيك-فيزيولوﮊيكي
به وجود ميآورد.
امتناع
از يک چنين
همكارياي،
انكار مرد به
عنوان مرد،
در هر صورت
بيان شورش
عليه تصوير
پدرسالارانه
از زن به عنوان
شيء
ليبيدوئي، به
عنوان
شيءِجنسي است
سرمايهداري
زيبايي زنانه را
با بدل کردن
آن به كالا پاداش
ميدهد. زناني
كه تجسم اين
تصوير
نيستند و يا
آن را نميپذيرند
مورد تبعيض و
تحقير قرار ميگيرند.
اما نفي
زيباييِ
ايدهآلِ
متداول به
تنهايي تا
زماني که
عملکرد رهاييبخش
زيبايی را
نشناخته و
بدان ارج
ننهاده باشد
به هدف خويش
نائل نخواهد
آمد. ارزش
اجتماعي
زيبايي اساسا
دوگانه است:
زيبايي از
طرفي سيستم
موجود را ميآرايد
و «آن را به
مردم قالب ميکند»،
زیرا زيبايي
ارزش مبادلهي
بالايي
دارد، از طرف
ديگر اين
زيبايي در حوزهي
اروس شورش
غريزي در
مقابل اصل
كارآمدي پرخاشگر
را فعال ميكند.
زيبايي
در جامعهي
پدرسالارانه
در حوزهي
اروس در وجه
غالب بعنوان
خصوصيت شهواني کم و بيش
ناپالودهي
پيكر زنانه
ظاهر ميشود.
(با رشد ثروت
کالايي
ارزش بازار
پيكر مردانه
نيز مطمئنا
افزايش مييابد.)
اما حتي کيش(26)
زيبايي زنانه
به شكل كالايي
خود ميتواند
به يك نيرو
بدل شود كه
تحقق سرمايهدارانهي
خود را تعالي
ميبخشد. احساس
لذتجويي
جنسي زنانه ميتواند
پايههاي عقل
سركوبگر و
اخلاقِ كارِ
سرمايهداري
را سست كند. سپس ارزش
گذاري معيارهاي
مسلط زيبايي دچار
آن چنان چرخش
اساسیاي
میشوند که
منطبق با
تکوين زن از
شيءِ جنسي به
سوﮊهي
اروتيك خواهد
بود. بنياد
لذتجويي
پيكر زنانه در
زيبايي مبتذل
نيست. اين
زيبايي
بيشتر
سركوبگر است و
داراي ارزش
اروتيكي
كمتري است.
رهايي زن خصوصيات
اروتيكي
خودويژهی
فردي را در
مقابل ارزشهاي
مسلط آزاد ميسازد.
سوسياليسم
فمينيستي: من
از يک دگرگوني
ضروري مفهوم
سوسياليسم
صحبت کردم،
زيرا اعتقاد
دارم در طرحِ
مارکسيِ
سوسياليسم
باقيماندهي عناصر
اصل کارآمدي و
ارزشهاي آن
موجودند که همچنان
موثرند. اين
عناصر را من
به عنوان مثال
در تاکيد بر
شکوفايي
موثرتر نيروهاي
توليدي،
تاکيد بر
بهرهبرداري
مولدتر از
طبيعت، و
جدايي
«قلمروآزادي»
از جهان کار
ميبينم.
امکانات
سوسياليسم
امروزه اين تصورات
را تعالي
ميبخشند.
سوسياليسم به
عنوان يک شکل
ديگر زندگي،
نيروهاي
توليد را نه
تنها براي
کاهش ساعات
کار و کاهش
دادن کار از
خودبيگانه به
کار خواهد
برد بلکه
علاوه بر آن
زندگي را به
يک هدف در خود
تبديل، و حواس
و شعور را
براي ارضاء
پرخاشگري
شکوفا خواهد
کرد. اين امر
عبارت خواهد
بود از رهايي
لذت جويي و
رهاکردن شعور
از عقلگرايي
مسلط، پذيرفتاري
خلاق در مقابل
بارآوري
سرکوبگر. در
واقع در اين
رابطه رهايي
زن به عنوان
«آنتيتز اصل
کارآمدي» و به
عنوان
کارکرد
انقلابي زن در
بازسازي
جامعه تجلي مي
يابد. خصائل
زنانه به دور
از ارتقاء
سرسپردگي و
عجز بازسازي
انرژي پرخاشگرايانه
را اما در
مقابل تسلط و
استثمار
شکوفا ميکند.
آن ها به
عنوان نيازها
و ارضاء آنان
در سازمان
سوسياليستي
توليد، در
تقسيم کار
اجتماعي و
تعيين
اولويتهاي
اجتماعي، سياسي
و فرهنگي
زماني بروز
ميکنند که بر
فقر فائق آمده
باشند و اگر
چنانچه خصائل
زنانه در زير
بناي جامعه به
عنوان کل وارد
شوند ديگر اين
خصائل مخصوص
به زن نخواهند
بود. پرخاشگري
اوليهي
غريزي در
حقيقت همواره
موجود خواهد
بود ولي اين
خشونت می
تواند به شکل
خاص مردانهي
تسلط و
استثمار بروز
نکند. پيشرفت
تکنولوژيک که
عمدتا حامل
پرخاشگري
مولد است
شيوههاي
تجلي
سرمايهدارانه
و ويرانگري(27)
خود را پشت سر
خواهد گذاشت.
من فکر
ميکنم دلائل
موجهي وجود
دارند براي
اين که اين
تصور از يک جامعهي
سوسياليستي
را «سوسياليسم
فمينيستي»
بناميم: زن در
راستاي پرورش
عمومي
تواناييهايش
حق برابري
کامل
اقتصادي،
سياسي و فرهنگي
را بدست خواهد
آورد و بر
اساس اين حقوق
برابر، انسان
و رفتار او
نسبت به
طبيعت، چه روابط
اجتماعی و چه
روابط شخصی او
تحت تاثير لذتجويي
پذيرُفتاري(28)
خواهند بود که
بخش اعظم آن
تحت تسلط
مردانه در زن
متمرکز بوده
است. آنتيتز مردانهـزنانه
به يک سنتز،
به يک تصور
اسطورهاي مردازن(29)
تبديل خواهد
شد.
مايلم
چند کلمهاي
راجع به
دريافت «مردازنِ»
به غايت
اسطورهاي
بگويم. در اين
مورد به زعم من
در واقع تصور
مردازن نه
تماما افراطي
است و نه
کاملا اسطورهاي.
غير ممکن است
به ايدهي
مردازن بتوان
يک معني
عقلاني ديگري
جز ترکيب
اجتماعي
خصائلي که در
تمدن
پدرسالارانه
در مردان و
زنان به طور
نابرابر انکشاف
يافتهاند
نسبت داده
شود. - ترکيبي
که در آن خصلت
زنانه با رفع
تسلط مردانه
آزادانه شکوفا
مي شود. اما در
هيچ يک از
مراحل اين
ترکيب مردازنانه
تفاوتهاي
طبيعي ميان
مرد و زن به
عنوان فرد از
بين نخواهند
رفت. اين
تفاوت در رابطه
با آن ديگري
که انسان
ميخواهد قسمتي
از او شود و
انسان از او
ميخواهد که
يک قسمتی از
خودش بشود،
رفع ناشدني و
غير قابل دخل
و تصرف
ميماند. او
هيچ وقت
نخواهد
توانست يک
قسمت از خودش
بشود، تضادي
که در اروس
انسان نيز رفع
نشدني است.
سوسياليسم
فمينيستي
درحقيقت
بعدها از
تصادمات ناشي
از اين تضادها
- تصادمات
غيرقابل حل
نيازها و
ارزشها - به
لرزه در خواهد
آمد، اما خصلت
مردازنانهي
جامعه
ميتواند شدت
و
حقارتآميزي
اين گونه درگيريها
را کاهش دهد.
فمينيسم
طغياني است
عليه سرمايه
داريِ در حال
اضمحلال،
برعليه روش
توليد
سرمايهداري
که
ازنظرتاريخي
زمانش به سر
رسيده است.
فمينيسم
واسطه اي
دشوار بين
آرمانشهر و
واقعيت است.
زمينهي
اجتماعي براي
جنبش به عنوان
يک نيروي
بالقوه
راديکال
انقلابي آماده
است. اين امر جوهرِ
رويا ي
فمينيستي را تشکيل
ميدهد. اما
سرمايهداري
هنوز هم در
موقعيتي است
که اين رويا
را به شکل يک رويا
نگه دارد و
نيروهايي که
براي
براندازي ارزشهاي
غير انساني
تمدن ما فشار
ميآورند، را
سرکوب کند.
مبارزه
براي بر طرف
کردن چنين
روابطي
همچنان يک
مبارزهي
سياسي است و
در اين مبارزه
جنبش فمينيستي
به طور
فزاينده نقش
مهمتري را
بازي مي کند.
نيروي روحي و
جسمي آن در
فرهنگ و عمل
سياسي، در
روابط ميان
افراد، در
محيط کار و
اوقات فراغت
ارج مييابد.
با اين همه من
تز خود را
تکرار ميکنم:
انسان نميتواند
آزادي را به
عنوان محصول
جانبي نهادهاي
جديد انتظار
داشته باشد؛
آزادي بايد در
خود افراد رشد
کند.
در خاتمه
باز هم يک تذکر
شخصي ميدهم. اگر
مايليد مي
توانيد آن را
به عنوان
اعلام کرنش يا
به عنوان يک
باور دريابيد.
به نظر من، ما
مردان بايد
براي گناهان
تمدن
پدرسالار و ستمگريهاي
آن حساب پس
بدهيم. زنان
بايد رهايي
يابند تا
زندگي
خويش
را نه به
عنوان همسر،
نه به عنوان
مادر، نه به عنوان
زن خانهدار و
نه به عنوان
دوست دختر بلکه
به عنوان یک
فرد،
موجوداتی انساني
تعيين کنند.
اين مبارزه ای
پر از تصادمات
تلخ، عذاب و
رنج خواهد
بود.
مثال اين
امر تنشهاي
روابط جنسي اند
که در روند
رهايي بي
بروبرگرد
ظاهر خواهند
شد. آن ها نه
ميتوانند به
صورت ساده و
بازيوار،
نه سبعانه و
نه به اين
ترتيب که
انسانها به
تاختزدن(30)
بپردازند حل
شوند.
سوسياليسم
فمينيستي
اخلاق
خودويژهاش
را بايد
پايهگذاري
کند و توسعه
دهد تا چیزی
بيشتر از رد
اخلاق
بورژوايي و
متفاوت با آن
ميباشد.
رهايي زن
يک روند
دردناک است
اما اين رهايي
قدمي ضروري و
تعيين کننده
در راه ايجاد
يک اجتماع
بهتر براي
مردان و
زنان است.
زير
نويسيها:
1- ماخذ
ترجمه و عنوان
مقاله به
آلماني:
Marcuse, Herbert, Marxismus und Feminismus, in:
Zeit-Messungen, Suhrkamp, 1975, Frankfurt, s. 9-21.
اين نوشته
متن بازبيني
شدهي
سخنراني
مارکوزه در 7
مارس 1974 به دعوت
مرکز تحقيق در
مورد زنان در
دانشگاه
استانفورد Stanford است.
در اين
ترجمه در مورد
لغات و
اصطلاحات
فني-تخصصي
عموما «فرهنگ
علوم انساني»
داريوش آشوري
مأخذ قرار
داده شده است.
آلماني و در
برخي موارد انگليسي
اين لغات در
پانويس ذکر ميشوند.از
دوستاني که ما
را ياري دادند
متشکريم.(مترجمين)
2- آنچه
در [] آمده است
به منظور
رواني يا فهم
بهتر مطلب
توسط مترجمين
افزوده شده
است.
3- در
متن آلماني در
کنار «جنبش
رهاييبخش
زنان» به زبان
آلماني در
پرانتز به
زبان انگليسي Women’s Liberation Movement نيز آمده
است. (مترجمين)
4-
Realitätsprinzip, reality
principle
5- Leistungsprinzip, performance
principle
6-
Eros
7- Sexualität, sexuality
8- Partialtrieb, partial sexual instinct
در آلماني
Trieb
بيشتر به
معناي رانه،
سائق (سوق دهنده)
است تا غريزه.
با اين همه در
مقابلTrieb با اغماض
ميتوان در
اين جا غريزه
نيز گذاشت که
متداول است
ولي دقيق
نيست.
(مترجمين)
9- در
مقابل آنتيتز
Antithese
با توجه به
جملهي پيشتر
تقابل
گذاشتيم حال
آنکه معناي
دقيقتر آن
برابرنهاد
است. در جاي
ديگر همان
آنتيتز
آورده شده
است. (مترجمين)
10- نويسنده
در اينجا از
دو کلمه که کم
و بيش مترادفاند
استفاده
نموده است: feminine و weiblich ما اولي
را زنانه و
دومي زنآسا
ترجمه کردهايم.
(مترجمين)
11-Funktionale Rationalität, functional rationality
12- دوگانگي
اخلاقي را در
مقابل Doppelmoral گذاشتيم
که به معناي
دورنگي
اخلاقي است.
(مترجمين)
13-
Virilität, virility
14- Totalisierung
15- بر
حسب آشوري در
مقابل Rezeptivität,
receptivity
که در اينجا
معناي رفتار
پذيرنده است
پذيرفتاري
گذاشته شده
است. (مترجمين)
16- Sexulaobjekt, sex object
17- Intellektuell
18- Albigenser
از فرق
مسيحي در جنوب
فرانسه که در
فرن دوازدهم و
سيزدهم به جرم
ارتداد سرکوب
گشت. (مترجمين)
19- در
مقابل Troubadour
لغت زيباي
آذري «عاشيق»
را به کار
برديم چرا که ترابادورها
شاعران و
خوانندگان
قرون 12 و 13 بودند
که همچون
عاشيقها
متون و آهنگهاي
آوازهاي خود
را معمولا خود
براي ديگران ميخواندند.
(مترجمين)
20-
Elinor d’Aquitaine
21-
weiblich
22-
Angela
Davis
23- Women and Capitalism, Dez. 1971.
24- Palo Alto
25- در
مقابل Sinnlichkeit
(sensuality) در
فرهنگهاي مورد
مراجعه ما
شهوانيت،
شهواني،
هرزگي، جسـانيت،
هواپرستي،
نفس پرستي،
شهوتراني گذاشته
شده است که
هيچ يک به هيچ
رو تا آنجا که
ما ميدانيم
به خصوص در
مورد زن (که
گويا نبايد داراي
چنين
احساساتي
باشد و حداقل حرف زدن
در مورد آن
تابو است) در
فارسي بار مثبت
ندارند. بر
حسب مورد در
اين متن در
مقابل آن
احساس لذتجويي،
احساس لذت
جنسي، شهواني
و غيره به کار
رفته است تا
تبعيض در سطح
زبان در مورد
زنان در اين
مورد تا حدودي
„خنثي“ شود و در
عين حال به
متن نيز
وفادار بمانيم. عليرغم
اينکه
ميدانيم در
واقع هيچگاه
به اين هدف
يعني به برطرف
کردن و يا
خنثي نمودن
تبعيض در سطح
زبان به طور
کامل دست
نخواهيم يافت.
آنچه مارکوزه
با اين واژه
ميخواهد
بيان بکند از
آنچه در
مقابلش در
فرهنگهاي
لغت نهاده
شده است به
طور کامل
مستفاد
نميشود.
26-
Kult
27-
Destruktivität
28- Rezeptiv
29- Androgynismus
30 - تاخت
زدن لغت
عاميانهاي
است به معناي
مبادله. در
فارسي
عاميانه و در
يک محيط
کـَژمنش Pervers
مردانهي
جنسي در
حوزهي روابط
جنسي به معناي
مبادله کردن
طرف رابطهي
جنسي و يا جفت
(با ذکر موضوع
مبادله) نيز
به کار
ميرود. اين
لغت را در
مقابل Tauschbeziehung گذاشتيم.
(مترجمين)