وصداي نفس چلچله مي آيد و من
و صداي نفس چلچله مي آيد و من
مرغ سرگشته چندين قفس ويرانم
آ سمان تيره و تار
و زمين خسته زتکرار مدامش
شب و روز
آفتاب ، دختر پنهان شده از شرم
در زير حجاب
زندگي جاده پر شيب و نشيب
کوله بارم بر دوش
و زمان پشت سرم مي آيد
* * * * *
و صداي نفس چلچله مي آيد ومن
مرغ سر گشته چندين
قفس ويرانم
من بتصوير غروب خيره شدم
کم رونق
من پي سايه خود مي گردم
با
زحمت
من بعشاق جهان مديونم
بي ترديد
وسياووش در غربت خويش
و به سهراب و آن خنجر تيز
آه اي اشک فرو آمده بر خون پسر
آه اي اشک فرو آمده بر خون پسر
من بدل سوختگان وطنم مديونم
من بدل سوختگان وطنم مديونم
و صداي نفس چلچله مي آيد و من
مرغ سر گشته چندين
قفس ويرانم
رضا بايگان - فرانکفورت