سه شنبه ۲۹ دی ۱۳۸۳ - ۱۸ ژانويه ۲۰۰۵

راست روي اصلاحات، چپ روي رفراندوم

رضا خجسته رحيمي

  http://www.nashrieh-nameh.com/

 

 

كنون، حدود دو ماه است كه از طرح رفراندوم، طرحي كه با هشت امضاي اوليه آغاز شد، مي گذرد و در ‏اين مدت، مخالفت ها و موافقت ها، هر يك گوشه اي از اين بحث را باز تر كرده است. طرح فراخوان ‏براي رفراندوم، اگر هيچ فايده اي نداشت؛ حداقل محملي بود براي اظهار نظرها و گفت و گوهايي كه در ‏فضاي يأس آلود و در شرايط انسداد باب سياست، به سكوت گرايش پيدا كرده بودند. طرحي مطرح شد ‏و مخالفان و موافقان آن هر يك از گوشه اي سخن گفتند و بدين ترتيب در يخبندان سياست، گويي ‏چندي راه براي سخن و حركت هموار شد. اما از اين كه بگذريم، اين طرح ماحصل ديگري نيز داشت و ‏آن نظاره اخلاق گفت و گو و استدلال سخن در اين ميانه بود. در جبهه مخالفان فراخوان، يكي گفت كه ‏طراحان اين نظر، استفراغ خود را مي خورند و ديگري آن ها را با هخا مقايسه كرد و يكي نيز از ضرورت ‏برخورد با طراحان اين ايده در داخل كشور سخن گفت. مخالفان حتي تا به آن جا پيش رفتند كه ‏گفتند؛ جريان دانشجويي در سال هاي گذشته و حتي در جريان دوم خرداد 76 هيچ تأثير و نقش ‏مثبتي نداشته و اكنون نيز باري بزرگ تر از توان خود برداشته و در حقيقت پا در كفش بزرگان كرده ‏است. مخالفان كه عمدتاً متشكل از سياستمداران و اصلاح طلبان بودند، آن چنان لباس مخالفت بر تن ‏كردند كه گويي رداي سياست و رهبري اصلاحات جز بر قامت آنان راست نمي آيد و بدين ترتيب يك ‏بار ديگر منطق دو قطبي خودي و غير خودي به نمايش گذاشته شد. طراحان فراخوان رفراندوم، تنها ‏طرحي را با هدف شكل گيري يك گفتمان جديد مطرح كردند، هم چنان كه در سال هاي گذشته ‏بخشي از آن ها شعارهايي چون تشكيل جبهه دموكراسي خواهي، عبور از خاتمي و خروج از حاكميت را ‏مطرح كرده بودند؛ شعارهايي كه پس از طرح و بسط آن در ميان دانشجويان، ابتدا با مخالفت اصلاح ‏طلبان و سپس توجه و حتي پذيرش آنان روبه رو شد. ‏

اصلاح طلبان اما زماني كه دانشجويان را به فشار از پايين براي چانه زني از بالا فرا مي خواندند، پس از ‏موفقيت دانشجويان در عمل به وظيفه، خود از عمل به وعده بازماندند و اكنون گويا نه تنها هيچ ‏ضرورتي براي بازنگري در عملكرد خويش متصور نيستند كه در شكاف ايجاد شده ميان خود و ‏دانشجويان، حذف سويه اي از اين شكاف را در دستور كار خود قرار دادند؛ با اين گمان كه بدين ترتيب، ‏شكاف و فاصله موجود از ميان خواهد رفت. ‏

در سال هاي گذشته، سياستمداران اصلاح طلب، با طرح استراتژي هايي چون آرامش فعال و اعتدال، ‏آن چنان بر ضرورت محافظه كاري اصرار ورزيدند كه راه از سوي ديگر براي راديكاليسم در جبهه ‏اصلاحات گشوده شد. اما هر چه دانشجويان و بدنه اجتماعي اصلاحات راديكال تر شد؛ سياستمداران ‏اصلاح طلب با غفلت از شكل گيري اين فاصله، سرعت خود را در مسير محافظه كاري شدت بخشيدند. ‏بديت ترتيب است كه مي توان مدعي شد؛ چپ روي دانشجويان و بدنه اجتماعي اصلاحات در چند ساله ‏اخير، نتيجه اي است بر راست روي اصلاح طلبان حاكم و نظريه پردازان سياسي آن ها. اكنون نيز اگر ‏طرح فراخوان رفراندوم، طرحي راديكال و چپ روانه به نظر آيد، اين چپ روي، نتيجه و برآيند راست ‏روي خود آنان است. حال نيز آن ها چون گذشته با غفلت از واقعيت، انگشت اتهام به سوي راديكال ها ‏دراز كرده اند و بي نياز از تحليل علت اصلي، همچنان خود را راهبر و هادي اصلاحات مي خوانند و ‏ديگران را به خاطر بازي در زميني كه گويا تنها در اختيار آنان است و با اتهام شكستن صورت دو قطبي ‏بازي، به انتقاد مي گيرند. اصلاح طلبان در پي طرح فراخوان رفراندوم، اگرچه مي توانستند به آسيب ‏شناسي رفتار خود در چند سال گذشته و درك و تحليل چرايي فاصله با بخش هايي از بدنه اجتماعي ‏بپردازند، اما نه تنها چنين نكردند كه با متهم كردن طرف مقابل، صورت مسأله را بار ديگر از ذهن خود ‏پاك كردند و بدين ترتيب با نقد حذفي طراحان اين ايده، عملاً حكم جدايي ميان خود و بخشي مؤثر از ‏بدنه اصلاحات را صادر كردند. آنان بر اين گمان اند كه بازي اصلاحات، بازي بزرگان است و بدنه ‏اجتماعي، به حكم پوپوليسم، جز در لباس همراهي و هم رأيي با آن ها نبايد در اين عرصه حاضر شود. ‏گويي اين حق بزرگان است كه در زمان رد صلاحيت كانديداهايشان، شعار خروج از حاكميت و استعفاي ‏دسته جمعي را مطرح كنند و چند ماهي بعد، در آستانه انتخاباتي ديگر، از حضور در بازي انتخابات، ‏حتي در صورت رد صلاحيت كانديداهايشان و از كانديدايي مستقل تر در جبهه محافظه كاران سخن ‏بگويند و بدنه اجتماعي نيز بايد همراه و هم رأي با آن ها باشد. ‏

سياستمداران اصلاح طلب، حركت اصلاحات را محصور به بازي خود مي خواهند، هر چند نيروي اين ‏حركت بر آمده از بيرون راندگان دايره محصور باشد. واقعيتي كه آغاز و پايان آن را در اين داستان مرور ‏مي توان كرد؛ داستان اعتراضات جامعه پزشكي، پيش از وقوع انقلاب 1968 در فرانسه. چند هفته قبل ‏از آن انقلاب، نخستين عمل پيوند قلب توسط جراحان فرانسوي انجام شد. عمل در بيمارستان ‏‏«لاپيتي» پاريس و در بخش جراحي قلب توسط تيمي به سرپرستي پروفسور «كابرول» انجام شد. خبر ‏اين موفقيت بزرگ اما در رسانه هاي فرانسه و تلويزيون دولتي، به گونه اي انعكاس يافت كه گويي ‏پروفسور «مركاديه» رييس تيم جراحي بوده است و اين موفقيت بايد به نام او ثبت مي شد. در همين ‏زمان، يك روزنامه فرانسوي ادعا كرد كه نه تنها در زمان عمل جراحي، پروفسور «مركاديه» در پاريس ‏نبوده است كه او متخصص گوارش بود و نه متخصص قلب و عروق. اما «مركاديه» در مقام رييس ‏بيمارستان، گويي پدرسالار و پدر بزرگ اين سازمان بود و بنابراين بايد تمام افتخارات و اعمالي كه در ‏بيمارستان اتفاق مي افتاد، به حساب او مي آمد. او به لحاظ اداري رييس بود، اما دست آوردهاي پزشكي ‏نيز به نام او ثبت مي شد. در چنين شرايطي، اگر بر اثر غفلت و بي مبالاتي يا در اثر خطا و اشتباه، هر ‏يك از بيماران اين بيمارستان 140 تختخوابي دچار مشكل مي شدند، اين بدنه آن بيمارستان بود كه ‏مقصر شناخته مي شد، نه پروفسور «مركاديه». اما در عين حال گويي او اعتبار و پشتوانه هر موفقيت ‏پزشكي بود و در اين موفقيت ها بازيگران اصلي به چشم آمدني نبودند. در بازي بزرگان،دست آوردها و ‏پيشرفت هاي علمي تنها به نام بزرگان ثبت مي شد و اين چنين بود كه فرودستان، در جريان انقلاب ‏‏1968، فرادستان را به پرسش كشيدند.‏

طرح فراخوان براي رفراندوم، اگر چه با نقص ها و اشكالات شكلي قابل انتقادي همراه است، اما منتقدان ‏آن نمي توانند سياستمداراني باشند كه با فرصت سوزي هاي خود در مسير اصلاحات و راست روي هاي ‏محافظه كارانه، زمان را براي اصلاحات درون ساختار از دست داده اند.‏

نمي توان رييس جمهور را تداركاتچي خواند و در عين حال بر ظرفيت هاي معطل مانده قانون اساسي ‏در برابر طرح رفراندوم تأكيد كرد. تنها يك رييس جمهور غير تداركاتچي است كه مي تواند بر معطل ‏ماندن ظرفيت هاي قانون اساسي موجود تأكيد كند و با تصريح بر آن چه تا به حال انجام داده است، ‏ضرورت ادامه حركت اصلاحات را با الگوي خود اعلام كند. فراخوان براي رفراندوم، تماماً قابل نقد به نظر ‏مي رسيد، اگر رييس جمهور همچنان كه پيش از انتخاب شدن در دفتر تحكيم و در ميان دانشجويان، ‏كتاب قانون اساسي را از جيب خود بيرون آورد و عمل بر مبناي آن را وعده داد، مي توانست و عده اش ‏را محقق كند و پس از هشت سال بر تداركاتچي بودن خود تأكيد نمي كرد.‏