يکشنبه ۲۷ دی ۱۳۸۳ - ۱۶ ژانويه ۲۰۰۵

 

آيا فراخوان رفراندوم ترفند جديد بورژوازي نيست؟!

 بهرام رحماني

bamdadpress@telia.com

 

ايران، آبستن حوادث است، در بحث همه مفسران و تحليل­گران اقتصادي، سياسي و اجتماعي ايراني و غيرايراني، سازمان­ها و احزاب موج مي­زند. در چنين وضعيتي طبيعي است که هر طبقه به دنبال اهداف و آرزوها و متحد کردن هم­طبقه­اي­هاي خود براي دخالت در آينده اقتصادي، سياسي و اجتماعي ايران باشد.

در همين راستا اخيرا، 8 نفر از فعالين سياسي که غير از يک نفر بقيه از جناح دوم خرداد و دفتر تحکيم وحدت رژيم جمهوري اسلامي هستند، فراخواني را به عنوان « فراخوان ملي برگزاري رفراندوم» انتشار داده­اند. از اين 8 نفر چهار نفرشان در خارج کشور، يک نفر در زندان و سه نفرشان در داخل ايران به سر مي­برند. بنظر مي­رسد ظاهرا محسن سازگارا در خارج کشور، نقش سخن­گويي اين 8 نفر و حرکت رفراندوم را ايفا مي­کند. گذشته از اين که رفراندوم چه معني و مفهوم عملي در حاکميت خونين رژيم جمهوري اسلامي، پيدا مي­کند و سرانجام آن به کجا منجر مي­شود، مي­توان حول آن بحث­هاي مختلفي کرد. اما قبل از هر چيز بايد به اين سئوال مهم جواب داد که رژيم جمهوري اسلامي، به دليل جنايات بي­شمارش در 26 سال حاکميت خونين خود عليه بشريت، مورد نفرت اکثريت جامعه ايران است، از يک سو راه انداختن تبليغات وسيع پيرامون تغيير قوانين اين رژيم از جمله قانون اساسي آن، بدون توجه به ماهيت غيرانساني کليت اين سيستم مخوف، و از سوي ديگر تبليغات وسيع و خصمانه عليه نيروهاي سرنگوني­طلب و جبش کارگري کمونيستي، بيانگر اين نيست که اهداف طراحان رفراندم، به تغييرات جزئي در زمينه قوانين اين رژيم محدود است. آيا چنين سياستي در واقع ادامه همان سياست 8 سال گذشته جناح «دوم خرداد»، از جمله خاتمي رييس جمهوري براي تغييراتي در قانون اساسي نبوده است؟ آيا رژيم جمهوري اسلامي، با يک مانور سياسي و تغييراتي در قانون اساسي، افکار عمومي که احتمالا حول اين سياست شکل مي­گيرد سرخورده نمي­کند؟

در هر صورت روشن است که اکنون بورژوازي ناراضي جناح­هاي جمهوري اسلامي و بورژوازي «اپوزيسيون» در خارج کشور، مرزبندي­هاي سابق را از طيف توده­اي – اکثريتي تا سلطنت­طلبان و مجاهدين و جبهه ملي و غيره کنار گذاشته­اند تا صف واحدي را از تهران تا پاريس، برلين، لندن تا واشنگتن و... به وجود آورند تا هر چه بيش­تر از حمايت دولت­هاي و محافل بورژوازي بين­المللي برخوردار گردند. چنين تلاشي سال­هاست که به عناوين مختلف در جريان بوده است. هدف اصلي از اين نوشته اين است که سئوالاتي که در بالا مطرح کرديم جواب دهيم و از سرنگوني کليت رژيم جاني و تروريست جمهوري اسلامي با يک انقلاب اجتماعي به عنوان راه رهايي قطعي جامعه ايران، از اين فاجعه­اي که گرفتار شده است، دفاع نماييم.

طرح «رفراندوم» که سر نخ آن را محسن سازگارا، يکي از عناصر و مهره­هاي سابق سپاه پاسداران و اطلاعات جمهوري اسلامي در دست دارد و تعدادي در خارج کشور نيز به عنوان جامعه­شناس و غيره «گستاخانه» مروج و مبلغ نظريات او شده­اند؛ انقلاب را خشونت مي­نامند تا از اين طريق اهداف بورژوايي خود را بر جامعه غالب کنند، در حالي که اگر رهبري انقلاب آتي ايران، در دست جنبش کارگري کمونيستي باشد، قطعا نه تنها انقلاب به خشونت و بي­حقوقي فردي و اجتماعي پايان مي­دهد، بلکه ارج و احترام به موجوديت و سرنوشت انسان را در فراز و راس همه مسايل ديگر خود قرار مي­دهد. پيروزي انقلاب، امر برابري زن و مرد در همه شئونات زندگي خصوصي و اجتماعي، حقوق انساني کودکان، بازنشستگان، برابري اقتصادي، سياسي، اجتماعي و فرهنگي همه شهروندان بدون توجه به جنسيت، مليت و عقايد آن­ها، جدايي کامل دين از دولت و آموزش و پرورش و... را متحقق مي­سازد و نهايت امر به ستم ملي و جنسي و استثمار انسان از انسان پايان مي­دهد. بنابراين ادعاي همه جريانات و کساني که مغرضانه انقلاب را مترادف با خشونت معرفي مي­کنند، نفع طبقاتي دارند. اساسا انقلاب بر عليه ديکتاتوري، نابرابري، سرکوب و خشونت و کشتار، فقر و فلاکت و تورم و زور و ستم و استثمار سيستم سرمايه­داري و دولت­ حامي آن­ها به وقوع مي­پيوند.  

دوم خرداد 1376، که جناح موسوم به «دوم خرداد»، ابزارهاي حاکميت از مجلس شوراي اسلامي تا رياست جمهوري را قبضه کرد، رهبران سلطنت­طبان­(داريوش همايون و رضا پهلوي) براي «قهرمان» اين جناح، يعني محمد خاتمي، آرزوي موفقيت کردند. طيف توده­اي­­_­­اکثريتي و جريانات ناسيوناليست و برخي از جامعه­شناس­ها و دکتر و مهندس­هاي راست، که هميشه چشم به دست حاکميت مي­دوزند و براي رسيدن به پست و مقامي به هر ترفندي متوسل مي­شوند، به سخن­گويان­ و مجيزگويان جناح دوم خرداد رژيم تبديل شدند و به طور مشمئز کننده­اي به حمايت از اين جناح برخاستند. همه اين­ها يک باره فراموش کردند که اين جناح نيز مانند جناح رقيب­اش پاره تن جدايي­ناپذير جمهوري اسلامي بوده و در همه جنايات آن سهيم است. انگار جمهوري اسلامي، ده­ها هزار انسان را اعدام نکرده است و زندان­هايش پر از زندانياني نيست که در معرض وحشيانه­ترين شکنجه­هاي روحي و جسمي قرار دارند؛ زندانيان سياسي در زير شکنجه جان نمي­بازند؛ فعاليت احزاب و سازمان­ها آزاد است؛ هر گونه اعتراض و اعتصاب کارگران، زنان، جوانان و دانش­جويان، نويسندگان و روزنامه­نگاران مترقي و مردم محروم و تحت ستم با خشونت و سرکوب جواب داده نمي­شود؛ با اتکا به قوانين ارتجاعي اسلامي، دست و پا نمي­­برند و چشم از حدقه درنمي­آورند؛ سانسور و اختناق وجود ندارد و حق تشکل، اعتصاب و آزادي بيان و قلم وجود دارد؛ ميليون­ها جوان از فشارهاي اقتصادي، سياسي و اجتماعي به دام هيولاي اعتياد و فحشا گرفتار نشده­اند؛ فقر و فلاکت زندگي را بر اکثريت جامعه ايران تلخ و دشوار نساخته است؛ کودکان براي کمک به خانواده خود، به کارهاي سخت و خطرناکي وادار نمي­گردند؛ حتا انسان­ها براي سير کردن شکم خود براي چند صباحي ديگر، ارگان­هاي بدنشان را نمي­فروشند؛ نويسندگان و روزنامه­نگاران مورد تهديد و ترور قرار نمي­گيرند و به کانون نويسندگان اجازه داده مي­شود که تجمعات فرهنگي خود را آزادانه برگزار ­کنند؛ زنان و دختران در کوچه و خيابان مورد و اهانت نيروهاي رژيم قرار نمي­گيرند و...؟! نهايت امر، تمام اين­ها ساخته و پرداخته کمونيست­ها و نيروهاي سرنگوني­طلب است؟!

آري، عشق اين شخصيت­ها و جريانات به «دوم خرداد»، به حدي بود که يک­­باره همه اين جنايات هولناک کل رژيم جمهوري اسلامي، از جمله جناح دوم خرداد را ناديده گرفتند و سرمست به تفسيرها و تحليل­هاي من­درآوردي روي آوردند. حتا برخي­هايشان چمدان­هاي خود را بستند تا راهي ايران شوند و در رکاب جمهوري اسلامي خدمت کنند. اما غافل از اين که جمهوري اسلامي، بسيار زرنگ­تر از اين­هاست و چنين ميداني را تاکنون به آن­ها نداده است. فقط از وجود اين­ها براي پيشبرد اهداف خود در خارج کشور بهره­برداري مي­کند. از اين هم فراتر رفتند و هم­زبان با عوامل آشکار و نهان جمهوري اسلامي، در نوشته­ها و گفتگوهاي راديو و تلويزيوني خود نيروهاي کمونيست و سرنگوني­طلب را مورد زشت­ترين اهانت­ ها و ناسزاها قرار دادند. همه اين جريانات و به اصطلاح شخصيت­هايشان اب در آسياب جمهوري اسلامي ريختند. عملي که در سال­هاي اوايل انقلاب 1357 مرتکب شده بودند، دوباره در اين دوره نيز تکرار کردند. بنابراين طبيعي­ست که جامعه ما، نسبت به عملکردها و سياست­هاي اين جريانات همواره با چشم بدبيني و ترديد بنگرند.

اکنون نيز با کشف نوش­داروي رفراندوم اينترنتي براي تغيير قانون اساسي جمهوري اسلامي و همه پرسي در مورد آن، توسط سازگارا و هم­فکران دوم خردادي­اش و دفتر تحکيم وحدت، باز همين جريانات و به اصطلاح شخصيت­هاي جناح­هاي رنگارنگ بورژوايي در خارج کشور را آن­چنان سرمست و از خود بي­خود کرده است که با زباني تلخ­تر و خصمانه­تر از گذشته، به جنبش کارگري کمونيستي و نيروهاي انقلابي، به دليل اين که به کم­تر از سرنگوني جمهوري اسلامي رضايت نمي­دهند، خط و نشان مي­کشند. اين طيف براي اين که به زعم خود جلو انقلاب را بگيرد حاضر است با جمهوري اسلامي و يا جناحي از آن آشکار و پنهان عليه انقلاب و نيروهاي انقلابي به دست اتحاد بزند. اما اگر به علم مبارزه طبقاتي و روند انقلابي نگاه کنيم و تجارب انقلاب­ها را در نظر بگيريم، به راحتي درمي­يابيم که امر انقلاب، امر اکثريت جامعه به رهبري طبقه کارگر سوسياليست است. جامعه شرايط اقتصادي، سياسي، اجتماعي و تاريخي پيچيده و ويژه­اي را طي مي­کند تا به مرحله اعتلاي انقلابي برسد. قطعا هيچ نيرويي نمي­تواند جلو انقلاب را بگيرد، اما مسلم است که مبارزه احزاب و سازمان­هاي سوسياليست و کمونيستي که منافعي جدا از منافع طبقه کارگر براي خود تصور نمي­کنند، انقلاب را تسريع مي­کنند و به آن سو و سمت مي­دهند. بنابراين انقلاب، نه با دستور و فرمان کسي و جرياني راه مي­افتد و نه متوقف مي­گردد، بلکه مسير خود را با همه موانعي که سرمايه­داران و رژيم حامي­شان بر سر راه انقلاب به وجود مي­آورند، گاهي کند و گاهي تند براي رسيدن به اهداف نهايي خود جريان مي­يابد..

همگان مي­دانند که جناح «دوم خرداد» رژيم، اکنون شکست خورده است. اين جناح، در انتخابات مجلس هفتم شوراي اسلامي، شکست فاحشي از جناح رقيب خود خورد و چند ماه ديگر نيز به احتمال قوي خاتمي، جاي خود را به يکي ديگر از کانديداي جناحي که مجلس را تسخير کرده است، خواهد داد. لابد کارگزاران و تئوريسن­هاي آن، همواره به فکر راه و کارهاي ديگري براي برون رفت از وضعيتي که دچار شده­اند، هستند. از اين­رو نبايد تعجب کرد که جناح شکست خورده دوم خرداد، يا لااقل بحشي از آن، توسط آقاي محسن سازگارا، اعضاي دفتر تحکيم وحدت دانش­جويي و خانم مهرانگيز کار، طرح رفراندوم ملي براي تغيير قانون اساسي را علم کنند تا از اين طريق نشان دهند که جناح دوم خرداد، يا دست­کم بخشي از آن، هنوز از آب و تاب و جوش و خروش نيافتاده است. بي­جهت نيست که سازگارا، تاکيد مي­کند انجمن­هاي دانش­جويي امر رفراندوم را در داخل کشور پيش مي­برند. قطعا منطور آقاي سازگارا، آن بخش از دانش­جويان نيست که در 16 آذر امسال، روز دانش­جو، شعارهاي طبقاتي مانند «نان و آزادي!»، «آزادي زن، آزادي همگان است!»، «جنبش دانش­جويي از جنبش کارگري جدا نيست!»، «زنده باد آزادي و برابري»، «دخالت نيروهاي خارجي محکوم است!» و...، سر دادند نيست. اين دانش­جويان پيشگامان و فعالين سوسياليست در جبش دانش­جويي هستند که نقش مهمي در تحولات سياسي و اجتماعي ايران ايفا مي­کنند. منظور سازگارا، همان دفتر تحکيم وحدت است که شعار رفراندوم را طرح کردند. دفتر تحکيم وحدت، ارگان دانش­جويي جناح دوم خرداد در درون دانشگاه­ها بود که پس از حمله وحشيانه نيروهاي انتظامي در سال 78، به دانشگاه و اعتراضات پنج روزه دانش­جويان، به حاشيه رانده شد و از آن تاريخ انشعابات زيادي در دفتر تحکيم وحدت رخ داده است و اکنون نيز اين ارگان، کم­ترين اعتبار و جذابيتي در نزد دانش­جويان ندارد.

در خارج کشور نيز جناح­هايي از بورژوازي مشغول بازي «جمهوري­­خواهي» که کنفرانس­هاي سراسري خود را نيز در برلين و پاريس برگزار کردند که با طرح رفراندوم، تحت تاثير آن قرار گرفتند. بنابراين بحث «رفراندوم» در بده و بستان­هاي پشت پرده سياست جناح­هاي بورژوازي از درون جمهوري اسلامي تا سلطنت­طلبان و محافل بين­المللي به صحنه سياسي جامعه ايران، به ويژه خارج کشور پرتاب شده است. اکنون يک دعواي رفراندوم­چي­ها، بر سر اين است که کدام يک زودتر طرح رفراندوم را مطرح کرده­اند تا از اين طريق امتيازي براي خود کسب کند. احتمالا اين امتياز به رضا پهلوي تعلق مي­گيرد که در اين سال­ها امکاناتي که «سازمان سيا»، به ويژه امکانات تبليغي در اختيارش گذاشته، از يک سو مبلغ رفراندم باشد و از سوي ديگر مبلغ حمله نظامي آمريکا مانند افغانستان و عراق به ايران شود.

البته يکي از 8 نفر امضا کننده طرح فراخوان رفراندوم، آقاي ناصر زرافشان است که به خاطر وکالت نويسندگان جان­باخته زنده ياد مختاري و پوينده که توسط سازمان اطلاعات جمهوري اسلامي، يعني همکاران قديمي سازگارا ترور شدند را با شهامت پذيرفت و سپس رژيم جمهوري اسلامي، او را به زندان انداخت، نيروهاي چپ به دفاع از او برخاستند، در حالي که راست، از جمله طيف سلطنت­طلب کوچک­ترين اقدامي براي آزادي او نکردند. البته زرافشان، در زندان است و بايد موقعيت خطير او را در نظر گرفت. به قول هادي خرسندي، آقاي زرافشان کوتاه بيا، خبرها دير به زندان مي­رسد!

 

محسن سازگارا کيست: سازگارا، قبل از انقلاب 57، عضو انجمن اسلامي دانش­جويان در آمريکا و کانادا بود. هنگامي که خميني از عراق به پاريس رفت، سازگارا، به پاريس احظار شد و در طول مدتي که خميني، در نوفل لوشائو اقامت داشت، يکي از مترجم­هاي او بود. وي پس از بازگشت به ايران، به عضويت اولين شوراي فرماندهي سپاه پاسداران و يکي از بنيان­گذاران اين ارگان مخوف و تدوين کننده اساسنامه اول آن درآمد. سازگارا، سپس مديريت راديو و تلويزيون، و معاونت سياسي­­­­­_­­­­­اجتماعي نخست وزيري رجايي، باهنر و مهدوي کني را به عهده داشت. او همچنين، در هيات مديره برخي از کمپاني­هاي بزرگ کشور، مانند ايران خودرو، تراکتورسازي و داده پردازي بود...

طنز تاريخ اين است که يک عنصر شناخته­شده جمهوري اسلامي، با سوابقي که در سپاه پاسداران و ديگر ارگان­هاي سرکوب جمهوري اسلامي داشته و به احتمال قوي در جامعه آزاد فرداي ايران، هزاران شاکي خصوصي خواهد داشت، به راحتي مي­تواند صحنه گردان اپوزيسيون بورژوايي به ويژه در خارج کشور گردد. شايد کساني خواهند گفت که او عوض شده و اکنون منتقد جمهوري اسلامي است، حال اگر اين مسئله را فرض هم حساب کنيم، باز هم نبايد به عناصري مانند سازگارا اعتماد کرد. مهم­تر از همه، هنوز کسي از سازگارا، يک جمله انتقاد به گذشته خود و نقشي که در ارگان­هاي پليسي جمهوري اسلامي، از جمله سپاه پاسداران داشته، نديده و نشنيده است. اين وضعيت، قبل از هر مسئله­اي ورشکستگي بورژوازي به اصطلاح «اپوزيسيون» در خارج کشور را به نمايش مي­گذارد.

بدين سان بحث رفراندوم، دشمنان سرسخت ديروزي را امروز در کنار هم قرار داده است. آن­چه که در همه جناح­هايي که طرح رفراندوم را امضاء کرده­اند مشترک است، خصومت و دشمني­شان با جنبش کارگري کمونيستي و انقلاب است. البته کساني نيز هستند که خود را لااقل بسته به مکان و زمان و موقعيت «چپ» معرفي مي­کنند، اما در هر ليستي امضاي خود را مي­گذارند. شايان ذکر است که طراحان رفراندوم اسامي افرادي را بدون اجازه آن­ها در ليست اينترنتي خود قرار داده بودند که پس از اعتراض آن­ها حذف گرديد؛ چنين اعمالي نشان­دهنده اين است که مي­توان ليست افراد زيادي را از ايران، در ليست قرار داد، بدون اين که آن­ها خبر داشته باشد. از جمله رژيم جمهوري اسلامي و عوامل آن در جعل­سازي آراء تجربه و مهارت زيادي دارند.

محسن سازگارا، در مطلبي تحت عنوان «سيزده جواب به سيزده سئوال» که در تاريخ 16 دي ماه 1383 – 5 ژانويه 2005، در سايت اکثريتي­ها به نام «اخبار روز» درج شده است، خودش سئوال­کننده و جواب­دهنده است، از جمله در يکي از سئوالات و جواب خود درباره انقلاب چنين مي­نويسد: «سئوال چهارم – يک گروه مارکسيستي مطرح کرده است که تنها راه رهايي تشکيل شوراهاي کارگري و انقلاب خلق­ها است. آيا رفراندوم انقلاب خلق­ها را به تاخير نمي­اندازد؟  جواب – اگر کسي در آستانه سال 2005 ميلادي، در عصر جهاني شدن، پس از فروپاشي اردوي کمونيسم و به خصوص پس از عبور ملت ايران از گفتمان انقلابي و ورودش به دوره گفتماني ليبراليستي و دموکراتيک هنوز در صدد برپايي يک انقلاب کمونيستي است، قاعدتا هيچ حرف و سخني با او نيست. ضمن آن که مطمعنا چنين انقلابيوني نمي­توانند و نبايد با راهکارهاي دموگراتيکي مثل رفراندوم موافق باشند.»

احتمالا اشاره سازگارا، به يک «گروه مارکسيستي» به حزب کمونيست ايران است که من هم يکي از اعضاي آن هستم. حزب کمونيست ايران، در نشريه جهان امروز و سايت­هاي اينترنتي و راديوهاي خود، همواره بر اشکال سازمان­يابي ضدسرمايه­داري کارگران از جمله شوراهاي کارگري تاکيد مي­کند و با مقالات مداوم تحرک ليبراليستي و جهاي شدن سرمايه، از جمله طرح رفراندم را مورد نقد قرار داده و راه رهايي جامعه ايران از نکبت جمهوري اسلامي و همه ستم­هاي سيستم سرمايه­داري را در گرو تحقق انقلاب اجتماعي کارگري کمونيستي مي­داند. همچنين کومه­له_­سازمان کردستان حزب کمونيست ايران، که در اين 26 سال حاکيمت رژيم جمهوري اسلامي، در مقابل هجوم­هاي وحشيانه آن ايستادگي کرده و با مبارزه پرتلاش و صادقانه کارگري کمونيستي به يک سازمان محبوب نه تنها در ميان مردم انقلابي کردستان، بلکه در ايران و منطقه نيز تبديل شده است. سازگارا و ديگر هم­فکرانش مانند جلايي­پورها و حجاريان­ها، که در سال­هاي اوايل انقلاب مشعول سازمان­دهي سپاه پاسداران و تدوين اساسنامه و اهداف غيرانساني اين سازمان پليسي و تروريستي بودند؛ به دنبال فتواي خميني، کليه دم و دستگاه جمهوري اسلامي، به ويژه نيروهاي سرکوب­اش براي کشتار مردم انقلابي کردستان، به کردستان سرازير شدند، با جسارت و مقاومت دليرانه و قهرمانه مردم انقلابي کردستان، به ويژه نيروهاي پيشمرگ کومه­له و نمايندگان آن مانند صديق کمانگر آشنايي زيادي دارند. صديق کمانگر، به دست عوامل جمهوري اسلامي ترور شد و جان باخت. اين سازمان کمونيستي، با پايگاه وسيع اجتماعي­اش، با نيروهاي مسلح­اش، به دليلي اين که هم­چنان در منطقه حضور سياسي و اجتماعي دخالتگري فعالي دارد، تاکنون اجازه نداده است جمهوري اسلامي، جاي پايي در نزد مردم کردستان پيدا کند. حضور جمهوري اسلامي در کردستان، حضور ميليتاريستي است. البته آقاي سازگارا، بنا به مقام و موقعيتي که در رژيم جمهوري اسلامي داشت، بهتر به موقعيت مردم انقلابي کردستان و نقش کومه­له کمونيست در آن آشنايي بيش­تري دارد. از اين­رو همين­قدر توضيح براي ايشان کافي است که کمي به خودش بيايد و با عينک واقع­بينانه به تحولات جامعه ايران و نقش جنبش کارگري کمونيستي در اين کشور بنگرد. البته شايان ذکر است که چنين عينکي به چشم بورژواها و طرفداران اسثمار انسان توسط انسان و نئوليبراليسم اقتصادي و بانک جهاني و صندوق بين­المللي پول نمي­خورد.

جالب است، يکي از بنيان­گداران سپاه پاسداران، که از آغاز تاکنون کار اين سپاه، سرکوب و کشتار انقلابيون چپ و کمونيست و آزادي­خواه، آموزش جوخه­هاي ترور و اعزام آن­ها براي ترور مخالفين رژيم در خارج کشور، سرکوب حرکت­ها و اعتراضات کارگري و توده­اي، تيغ­کش و اسيدپاش­هاي حرفه­اي به روي زنان، زندان و شکنجه و اعدام زندانيان سياسي، حمله به دانشگا­ها و کشتار دانش­جويان در انقلاب فرهنگي، کشتار مردم کردستان، ترکمن صحرا، خوزستان و...، به ويژه در سال­هاي اوايل انقلاب و ديگر مسئوليت­هاي نهان و آشکاري که در جمهوري اسلامي داشت، اکنون گستاخانه به کساني که از کشتارهاي نيروهاي سرکوبگر جان سالم بدر برده­اند و اجبارا در داخل کشور به مبارزه زيرزميني روي آورده­اند و در خارج کشور نيز به طور علني براي سرنگوني اين رژيم جاني و تروريست بي­وقفه مبارزه مي­کنند، بي­شرمانه درس دمکراسي مي­دهد و انقلاب اجتماعي کارگري کمونيستي را با فروپاشي شوروي که غير از اسم حزب حاکم، کم­ترين شباهتي به جامعه کمونيستي که مارکس و انگلس، اين بنيان­گذاران علم رهايي بشر تصوير کرده­اند نداشت، انقلاب را تمام شده مي­داند. در حالي که انقلاب نه با دستور کسي راه مي­افتد و نه کسي مي­تواند مانع حرکت آن بشود. انقلاب، يک امر اجتماعي براي پايان دادن به خشونت و جنايت و رهايي از ظلم و ستم و استثمار سيستم سرمايه­داري به رهبري طبقه کارگر است. از سوي ديگر چطور مي­توان در سال 2005، مانند سازگارا، افکار ارتجاعي مذهبي داشت و چشم به دست هارترين و وحشي­ترين رژيم جهان دوخت و رفراندوم را از آن گدايي کرد. رفراندوم اگر در جوامع متمدن معني و مفهوم اجتماعي براي تغيير و تحولات دارد، در جمهوري اسلامي بي­معني و خاک پاشيدن به چشم مردم معترض و مخالف اين رژيم است.

سازگارا، مي­نويسد: «اگر کسي در آستانه سال 2005 ميلادي، در عصر جهاني شدن، پس از فروپاشي اردوي کمونيسم و به خصوص پس از عبور ملت ايران از گفتمان انقلابي و ورودش به دوره گفتماني ليبراليستي و دموکراتيک هنوز در صدد برپايي يک انقلاب کمونيستي است، قاعدتا هيچ حرف و سخني با او نيست...» حرفي که سازگارا مي­زند، تکرار تبليغات هيستريک ضدکمونيستي و دفاع از جهاني شدن سرمايه است که به بي­حقوقي و فقر و فلاکت ميلياردها انسان در جان منجر شده است. سازگارا، آشکارا بر کمونيست­کشي و ممنوع کردن فعاليت سازمان­ها و احزاب کارگري کمونيستي توسط جمهوري اسلامي در 26 سال گذشته، صحه مي­گذارد و افکار ارتجاعي اسلامي و بورژوازي ضدکمونيستي و ضدآزادي خود را هر چه بيش­تر به نمايش مي­گذارد.

لازم به تاکيد است که برنامه حداقل کمونيست­ها، از اهداف نهايي و عالي گرايش ليبرال­ها، بسيار دمکراتيک­تر و انساني­تر و والاتر است. کمونيست­ها، نه تنها براي بهبود زيست و زندگي جامعه به طور روزانه مبارزه مي­کنند، بلکه مصرانه براي زندگي بهتر، لغو ستم ملي، جنسي، مزدي و بهره­کشي انسان از انسان مي­کوشند.

يک نکته ديگر درباره شوراهاي کارگري است که سازگارا درباره آن اظهارنظر کرده­اند. سال­هاي اول انقلاب، شوراهاي کارگري با هر کمبود و اشکالي در شهرهاي ايران به وجود آمدند. سپاه پاسداران با سازمان­دهي سازگاراها، حجاريان­ها و ديگر «سرداران»، به زور سرنيزه منحل شدند؛ فعالين آن را دستگير و زنداني نمودند و تعداد بي­شماري را نيز به جوخه­هاي اعدام سپردند و خانه کارگر و شوراي­هاي اسلامي کار را به عنوان بازوي پليسي رژيم در جنبش کارگري به وجود آوردند. لابد اقاي سازگارا، تجارب بسيار «گران بهايي؟!» از انحلال و سرکوب و دستگيري و بازجويي و شکنجه و اعدام و پاک­سازي فعالين جنبش کارگري کمونيستي دارد! شکي نيست که روزي پروند ايشان و همه همکارانشان در سپاه پاسداران، مانند پرونده ساواکي­ها باز خواهد شد و در معرض قضاوت عموم جامعه ايران و جهان قرار خواهد گرفت. بنابراين نبايد انتظاري از سازگارا و ديگر هم­فکران قديم و جديدشان داشت که با جنبش کارگري کمونيستي و انقلاب اجتماعي دشمني و خصومت نورزند. همچنين تعجبي نيست که سازگارا و هم­فکرانش با هر اختلاف و انتقاد و رقابتي با جمهوري اسلامي و طيف سلطنت­طلبان حاضر به «گفتمان» و «دوستي» هستند، اما با زبان بسيار زمخت و خشني بر عليه جنبش کارگري کمونيستي سخن مي­رانند. آشکارا و همه کساني که پرچم رفراندوم را بلند کرده­اند، ترجيح مي­دهند جمهوري اسلامي، پس از 26 سال وحشي­گري و کشتار هم­چنان سر پا باشد، اما اين رژيم، با يک انقلاب اجتماعي کارگري کمونيستي سرنگون نشود. زيرا انقلاب منافع اقتصادي، سياسي و اجتماعي غيرانساني بورژوازي را در شکل و شمايلي به خطر مي­اندازد؛ بهمين دليل طيف­هاي مختلف بورژوايي با تحليل­گران و شخصيت­هايشان، علي­رغم اختلافات و تفاوت­ها و رقابتي که با هم دارند، امروز زير چتر ماجراي مبهم رفراندوم، با همديگر وارد بده و بستان شده­اند تا از يک­­سو مانع سرنگوني جمهوري اسلامي شوند و از سوي ديگر با تغييرات مورد نظرشان از بالا بتوانند سهمي از حاکميت بگيرند. در چنين روندي ما کارگران و کمونيست­ها و مردم محروم و تحت ستم، نبايد کوچک­ترين توهمي به نشستن اين گرايشات بر سر سفره خونين و چرکين جمهوري اسلامي داشته باشيم.

بنظرم، حرکت اخير بر سر رفراندم، نه تنها قر نيست لطمه­اي به جنبش کارگري کمونيستي و سرنگوني­طلب بزند، بلکه جريانات و چهره­هاي اپورتونيست ديروزي و دوستان دروغين جنبش عمومي «چپ» که توازن قوا به هر طرف بچربد، کله­شان به آن طرف خم مي­شود. بنابراين هر چه صف­بندي­ها سياسي و طبقاتي شفا­ف­تر شود، به همان نسبت نيز جنبش کارگري کمونيستي و آزادي­خواهي مسير خود را سالم­تر و جدي­تر طي مي­کند.

طرح رفراندوم، در حقيقت ائتلاف جناح­هايي از رژيم جمهوري اسلامي، سلطنت­طلبان، جمهوري­خواهان، جمهوري­خواهان لائيک، منشور 81، که به اصطلاح ائتلاف گرايشات بورژوازي از مذهبي تا ملي است و در اين ميان کساني نيز هستند که در گذشته راه را عوضي رفته و در چهارچوب عمومي چپ قرار گرفته بودند، امروز ديگر رودرواسي و تعارف و جست­و­خيز در پشت پرده سياست را کنار گذاشته­اند و در ائتلاف با سازگاراها، باقرزاده­ها، رضا پهلوي­ها و فرخ نگهدارها قرار گرفته­اند. يا به قول سازگارا، «اتحادي شکل گرفته است که اسباب تعجب محافل بين­المللي نيز شده است. ايرانيان نشان داه­اند که قادرند حتي اختلافات بزرگي مثل سلطنت و جمهوريت را نيز در اين مرحله کنار بگذارند و بر سر يک هدف روشن و مشخص مثل رفراندوم با يکديگر اتحاد نمايد...» اين شعار همه با هم را سازگاراها در سال 1357، هنگامي که در پاريس در خدمت «امام خميني» بودند نيز مي­دانند و مي­گفتند ايرانيان همه اختلافات سياسي خود را کنار بگذارند و براي رفتن سلطنت با هم متحد شوند. اما به محض اين که پاي خميني و سازگاراها به تهران رسيد، بلافاصله به فکر تاسيس سپاه پاسداران و قلع و قمع کردن جنبش کارگري کمونيستي و نيروهاي انقلابي و هر کسي که با جمهوري اسلامي، به مخالفت برخاست را آغاز کردند. بنابراين بحث اساسا بر سر مناقع طبقاتي است و کسي که خود را چپ مي­داند اما حضور خود در طرح رفراندوم را توجيه مي­کند قبل از هر کس کلاه گشاد سياسي و اپورتونيستي سر خودش مي­گذارد. تحليل­گران سطحي و راست مطرح مي­کنند، از چپ تا راست طرح رفراندوم را امضاء خواهند کرد. معلوم نيست چنين برآورد به غايت نادرست و غيرعلمي از کجا آورده­اند. زيرا هيچ انسان آگاه، آزادي­خواه و چپ و سوسياليست، که در هر شرايطي منافع کارگران و مردم محروم و آزادي­خواه را در نظر مي­گيرد و براي برچيدن بساط کليت جمهوري اسلامي مبارزه مي­کند، هرگز به خود اجازه نمي­دهد امضاي خود را در کنار امضاي کساني چون سازگارا، رضا پهلوي، داريوش همايون، فرخ نگهدار، باقرزاده و... قرار دهد.

از بحث سازگارا پيداست که سازگارا و هم­فکرانش از قبل با محافل بين­المللي به توافق رسيده­اند و قرار است، سازمان ملل و محافل بزرگ بين­المللي، هواپيماي اختصاصي براي سفر تاريخي آن­ها به تهران را براي آن­ها تدارک ببينند. در تهران نيز مردم با سلام و صلوات به استقبال­شان بشتابند و آن­ها را تا کاخ­ها و وزارت­خانه­ها و مراکز نظامي و غيره بدرقه خواهند کرد. اگر کسي در اين ميان ناآشنا باشد، جاي نگران نيست، زيرا سازگارا، با تجارب فراواني که در اقامت خميني در پاريس و معاملات او و نمايندگانش با محافل بين­المللي و سفر تاريخي او به تهران را دارد، به علاوه مهم­تر از همه در تاسيس و سازمان­دهي ارگان­هاي پليسي و سرکوب بي­رحمانه مخالفين نيز خبره است، هم­فکران بي­تجربه خود را آموزش دهد.

پس حرکتي که امثال سازگاراها با آن کارنامه سياهشان تئوريزه­کننده آن هستند، صف شناخته شده­اي از بورژوازي داخل و خارج که تحت عنوان جمع­آوري امضاء براي رفراندوم اينترنتي راه افتاده است، در هفت هشت ساله گذشته درباره «دوم خرداد» نيز چنين کارناوالي را راه انداخته بودند. اگر در روزهاي اوليه فراخوان رفراندوم، شور و شوقي را در اين طيف برانگيخت، طولي نکشيد که فروکش کرد. ماجراي رفراندوم نيز مانند ماجراي «هخا»، با يک مانور سياسي جمهوري اسلامي، اپوزيسيون بورژوايي را کله پا خواهد کرد و نفع­اش را خواهد برد. علاوه بر اين طرح «رفراندوم»، که به نوعي «آشتي ملي» را تداعي مي­کند و يا سازمان­دهي «کنگره ملي ايران» به رهبري ماموران پنتاگون و غيره ادامه خواهد يافت، مي­تواند در خدمت طرح­هاي آمريکا براي خاورميانه بزرگ نيز قرار گيرد. اما فاکتور مهم اين است که تحولات داخل جامعه ايران، به ويژه مبارزه جنبش کارگري و ديگر جنبش­هاي توده­اي اجراي طرح­هاي جناح­هاي بورژوازي را يکي پس از ديگري نقش برآب مي­سازد.

سال­هاست که اکثريت مردم ايران، از هر فرصتي براي رهايي از جهنم جمهوري اسلامي، تلاش و مبارزه مي­کنند و نارضايتي خود را نشان مي­دهند. همه مي­دانند که جنبش کارگري، جنبش زنان، جنبش جوانان و دانش­جويان و مردم محروم و تحت ستم در سال­هاي اخير تا حدودي گسترده­تر، عميق­تر و آگاه­تر شده است. اين جنبش­ها با دخالت آمريکا در ايران، مانند افغاستان و عراق مخالفند. مردم ايران، در همسايگي خود عملا مي­بينند که نيروهاي آمريکايي و متحدانش چه بلاي خانمان­سوزي بر سر مردم اين کشورها آورده­اند. از سوي ديگر اين جنبش­ها به تجربه به اين واقعيت عيني رسيده­اند که رژيم­هاي ديکتاتوري جمهوري اسلامي، با رفراندوم، تغيير قانون اساسي و بازي انتخابات از حاکميت کنار نمي­رود، بلکه اين رژيم با به شکست کشاندن خونين انقلاب 1357، به حاکميت رسيده است و براي حفظ آن نيز به هر جنايتي متوسل مي­شود. از سوي ديگر هر تغيير و تحولي از بالا و توسط جناح­هاي بورژوازي در حاکميت صورت بگيرد، نهايت امر سيه روزي طبقه کارگر و مردم محروم و ستم­ديده را به دنبال خواهد داشت. بنابراين طبيعي است که طبقه کارگر و همه نيروهاي کمونيست و آزادي­خواه، بر چيدن بساط چنين رژيمي با يک انقلاب عظيم و قدرت­مند طبقاتي، علمي و امکان­پذير را به نفع کل جامعه مي­دانند.

در چنين شرايطي نبايد کوچک­ترين ترديدي نسبت به طرح­هاي بورژوازي از جمله رفراندوم و غيره داشت و وارد ميدان بازي­هاي رنگارنگ بورژوازي شد. طبقه کارگر و مردم ستم­ديده، بايد قبل از هر چيز به فکر سازمان­دهي خود به عنوان يک طبقه و سراسري کردن مبارزات موجود، تدوين شعارها و سياست­هاي دوره­اي و درازمدت ضدسرمايه­داري خود باشند. نه طيف­هاي رنگارنگ جمهوري­خواهان، طرح رفراندوم، سلطنت­طلبان، و نه چشم به راه حمله آمريکا و غيره بودن، نه تنها به فکر زيست و زندگي بهتر براي اکثريت مردم ايران، به ويژه کارگران و زنان نيستند، بلکه حتا اين­ها از آوردن نام کارگر و اعتراض و اعتصاب اين طبقه در نوشته­ها و گفتارهايشان نيز ترس و وحشت دارند. بنابراين ما فعالين و احزاب و سازمان­­هاي جنبش کارگري کمونيستي، بايد از يک سو از هر کانال ممکن ترفندهاي بورژوازي داخل و خارج را نقد و افشا کنيم و نگذاريم خاک در چشم توده­ها بپاشند و از سوي ديگر، اهداف و سياست­هاي اثباتي طبقاتي و سوسياليستي خودمان را ترويج و تبليغ و پراتيک نماييم.

ما کارگران، با احزاب و سازمان­هاي کمونيستي­مان، تشکل­هاي زنان و جوانان و دانش­جويي­مان، با کارگران فرهنگي­مان که براي ساختن دنيايي نوين بي­وقفه و هدف­مند مبارزه و تلاش مي­کنيم؛ دنيايي که در آن به هيچ وجه زندان و زنداني سياسي وجود نداشته باشد؛ به طور کلي شکنجه و اعدام لغو گردد؛ به معناي واقعي زن و مرد در همه عرصه­هاي اقتصادي، سياسي، اجتماعي و فرهنگي برابر باشند؛ هيچ ملتي بر ملت ديگر برتر نباشد و ستم ملي از بين برود؛ کودکان در رفاه و شادي زندگي کنند؛ بازنشستگان در هر شرايطي مورد احترام جامعه باشند. سرانجام کار مزدي و مالکيت خصوصي لغو شود و همه انسان­ها از آخرين دستاوردهاي بشري برابر و يکسان برخوردار باشند. بايد براي به وجود آوردن تشکل­هاي ضدسرمايه­داري از جمله برپايي شوراي کارگري و محلات تعجيل کنيم. تنها از طريق تشکيلات و همبستگي طبقاتي و مبارزه پيگير و هدف­مند مي­توانيم مطالبات اقتصادي، سياسي و اجتماعي خود را بر بورژوازي و رژيم حامي سرمايه، تحميل نماييم و توازن قوا را به نفع جنبش کارگري کمونيستي تغيير دهيم تا زمينه را براي دست­زدن به تحولات سرنوشت­ساز تاريخي مساعد سازيم.

ما، تنها با انقلاب مي­توانيم به بي­حقوقي، وحشي­گري، سرکوب، خشونت و کشتار رژيم سرمايه­داري جمهوري اسلامي و حاميان آن براي هميشه خاتمه دهيم. پس اگر هرگونه حرکت سياسي و اجتماعي ما، در جهت تقويت زمينه­هاي انقلاب اجتماعي نباشد، باز هم هر تغيير سياسي در حاکميت، همانند انقلاب 57، به ضرر اکثريت جامعه تمام خواهد شد.

اکنون پس از گذشت رفراندوم، زنگ خطر شکست آن، براي گردانندگانش به صدا درآمده است. در فاصله چند هفته گذشته، مطالب وسخن­راني­هاي تفسيري و تحليلي گوناگوني درباره رفراندوم انتشار يافته، به گونه­اي که اين مطالب گردانندگان اصلي آن را در مقابل سئوالات بي­شماري قرار داد. سئوالاتي که آن­ها از جواب­گويي به آن­ها يا ناتوان بودند و يا در حيطه ماموريت و مسئوليت­شان نبود. مثلا در نزد اکثريت جامعه ايران، موجوديت کل رژيم جمهوري اسلامي، عميقا زير سئوال رفته است، حالا در چنين موقعيتي عده­اي برآنند که بدون توجه به اين تحول سياسي و اجتماعي عظيم، بحث پيش پا افتاده رفراندوم درباره قانون اساسي جمهوري اسلامي را پيش مي­کشند، بدون اين که کاري به کليت اين سيستم داشته باشند. در حالي که اکثريت جامعه ايران، خواهان برکناري اين رژيم ضدانسان است. اين اکثريت يعني کارگران، معلمان، پرستاران، زنان، جوانان و دانش­جويان، نويسندگان و روزنامه­نگاران آزدي­خواه و مردم محروم و تحت ستم در مقاطع مختلف چه با اعتصابات و اعتراضات توده­اي و چه در انتخابات شوراهاي اسلامي شهر و روستا، دور دوم رياست جمهوري خاتمي و چه در انتخابات بي­رونق مجلس هفتم، «نه» بزرگي به جمهوري اسلامي گفته­اند. اکنون نيز همه سردمداران رژيم جمهوري اسلامي و کارشناسان و تئوريسين­هايش به دنبال اين هستند که چگونه مردم را به پاي صندوق­هاي راي انتخابات رياست جمهوري بکشانند. البته براي رژيم­هاي ديکتاتوري، شرکت توده­ها و يا عدم شرکت آن­ها در مضحکه انتخابات چندان فرقي نمي­کند. حال در چنين شرايطي، آيا به ميان کشيدن رفراندوم، به نفع رژيم جمهوري اسلامي تمام نمي­شود؟!

15 ژانويه 2005