چه كسي نادان است؟
پاسخي به منصور كوشان
آرشين ايراني
http;//gharibeyeirani.persianblog.com
سخنراني
آقاي منصور كوشان كه در تارنماي وزين ايران امروز
با عنوان «آزادي به خاطر آزادي» انتشار يافته است از جهات متفاوتي حيرتبرانگيز
است. اگر پارههاي مختلف اين سخنراني را جداگانه نشان كسي بدهيد محال است كه باور
كند اين حرفها را يك تن آن هم در يك زمان زده باشد. سخنراني او با مقدمهي
روشنفكرانهاي آغاز ميشود. او پيش از پرداختن به موضوع اصلي كه تحريم انتخابات
است، نكتهي مهمي را تذكر ميدهد: «اگر در كلام من
انتقاد يا خردهاي مييابيد به اين معنا نيست كه من يا دوستانم همه از هرگونه
انتقاد يا خطايي بري بودهاند يا هستند» گويا بيم آن ميرفته است كه جمع
حاضر هر كسي را كه لب به انتقاد باز كند، عقل كل بدانند. در ادامه نكات مهم ديگري را هم
در باب روشنفكري يادآوري ميكند. اول اين كه انسان نبايد توهين را تاب بياورد و
انتقاد و اعتراض نكند، دوم مطلقنگر نباشد: «مهم اين است
كه انسان يقين نداشته باشد كه راه او، هدف او، انديشهي او تنها راه درست است و
تغييرناپذير نيست.» با اين مقدمه قطعاً بايد منتظر سخنراني روشنفكر
متواضعي باشيم كه از توهين كردن به شدت بيزار است و به انتقادپذيرياش افتخار ميكند.
عجيب اين است كه اين مقدمه هيچ ربطي به ادامهي سخنراني ندارد.
نخست من سعي ميكنم فحاشي و مطلقنگرياش را برخلاف ادعاهاي نخستينش نشان دهم
و سپس به توصيهي سياسي او يعني تحريم انتخابات در همهي اعصار ميپردازم. كوشان
ابتدا نوك حملهي تحقيرهايش را به روي اصلاحطلبان حكومتي نشانه ميرود، البته از
او نبايد انتظار داشته باشيم انتقادي مطرح كند يا دليلي براي گفتههايش بياورد. در
عين توجيه كردن رفتار روسپيان كه شغلشان ناشي از نوع حكومت است، آنها را شريفتر
از هر كسي كه در حكومت سهمي دارد، ميداند. تقسيمبندي او براي توجيه اين قضيه
خواندني است: «از نظر من مرد يا زني كه به خاطر آلوده نشدن
به بسياري از پستيهاي حكومتي ميپذيرد كه تنفروشي كند...» در واقع، در
ايران ما فقط دو نوع كار داريم، يا حكومتي و پست است يا بايد دست به تنفروشي
بزنيم. در نتيجه هر كسي كه دست به تنفروشي زده است، شريفتر از بقيه است كه همه
حكومتياند و حتا قديس زمان هم لقب ميگيرد. حتا براي اثبات اين قضيه حرفش را
مستند به دين هم ميكند: «اگر از ديدگاه ديني يا حتا
اسلامي هم بنگريم به مراتب ارزش و اعتبار اين افراد از جمله روسپيان هزاران برابر
بيشتر از ديگراني است كه بر منبر اين ميگويند و در خلوت آن كار ديگر ميكنند.»
مستند اين آيه يا روايت در مقالهي ايشان ذكر نشده است، اسلامي كه من ميشناسم
براي روسپي حق حياتي قائل نيست. البته مهم در اين مقايسه محكوم كردن اصلاحطلبان
است و مايه گذاشتن از هر چيز بيربطي مجاز است. از او
نبايد انتظار داشته باشيم كه ميان اجزاي حكومت و عملكرد هر كدام تفكيكي قائل شود،
اما اين باور او كه هر كس در حكومت است نسبت به جنايات ساكت است، حرف درستي نيست.
چه از اين حكومت خوشمان بيايد و چه خوشمان نيايد، بايد اين واقعيت را بپذريم كه
دست كم در چند سال اخير بسياري از كساني كه در حكومت بودند، دست به اعتراضات و
افشاگريهاي مهمي زدند. بسياري از آنان هم هزينهي اين افشاگريها را پرداختند.
او به رأي مردم در دوم خرداد 76 انتقاد خاصي ندارد، اما از آن متنفر است، ميگويد:
«حتا فردي كه دم از روشنفكري و آگاهي و شناخت ميزند هر
زمان كه در يكي از انتخابات جمهوري اسلامي شركت ميكند... آزادياش را در گروه ]گروي[ خواستهاي يك گروه با يك نوع عقيده آن هم عقيدهاي چنين غيرانساني
گذاشته است. پذيرفته است كه نادان، ناآگاه، بيشعور و ابله است» در انتها 4 كلمهي مترادف
و نزديك به هم آورده است. گويا يكي از آن كلمهها به تنهايي نميتوانسته است عمق
احساس او را نشان دهد. گرچه او توضيحي براي اين حكمش نميدهد، اما به نظر ميرسد
از ديدگاه او اگر مردم رأي نميدادند آزاد بودند و آزاديشان در گرو نبود و تنها
مشكل آنان براي آزادشدن اين است كه آنها غفلتاً در زمان انتخابات با رأي دادن آزادي
را واگذار ميكنند. معلوم نيست با رأي ندادن واقعاً چه اتفاقي ميافتد. اما توهين
بعدي او كار را تمام ميكند و هيچ چيز براي كسي كه در ايران زندگي ميكند باقي نميگذارد:
«در اين شرايط كه حتا روشنفكر ايراني هم در داخل مرزها
ناگزير به نادانستهگي ميشود، ناگزير به ناآگاهي ميشود، چه بايد كرد؟»
يعني همهي ايرانيان داخل بيشعور هستند. البته نبايد ناراحت باشند، تقصير خودشان
نيست، آنها مجبور هستند كه ناآگاه و نادانسته باشند.
روشنفكر متواضعي كه معتقد بود نبايد از روي يقين و قطعيت سخن گفت ترجيعبند
گفتههايش «به يقين» و «بيگمان» است: «من بر اين يقين
تأكيد ميكنم كه بهتر است زماني به آزادي و خواستهايمان برسيم كه بر آن اشراف
كامل داشته باشيم» به نظر جملهي زيبا و درستي ميرسد، اما در عمل دو ايراد
كوچك دارد يكي اين كه معلوم نيست چه كسي بايد تعيين كند ما به اين آگاهي اشراف
پيدا كردهايم و دوم اگر به طريقي مثلاً با اعلام نظر روشنفكري مثل ايشان، از
اشراف پيدا كردنمان مطلع شديم و از اين نظر نمرهي قبولي گرفتيم، اگر زورمان
نرسيد به آن آزاديهاي اشرافيافته دست بيابيم چه كار بايد بكنيم؟ در صورت تأخير
در تحقق آنها چه كار بكنيم كه باز از يادمان نرود. ضمن اين كه با اين نظر حتا
نبود آزادي را ميتوان توجيه كرد كه به خاطر اين است كه مردم اشرافي بر آن ندارند
و حكومت اگر نظريه او را پذيرفته باشد، در واقع در اين زمينه كوتاهي نكرده است.
موضوع ديگري كه روشنفكر انتقادپذير مطرح كرده است، اشتباه بودن انقلاب اسلامي
است. ميتوان با او در اين مورد همرأي بود و پذيرفت كه راههاي بهتري هم بوده
است. اما از نظر ايشان هيچ كس حق ندارد بگويد كه كساني كه انقلاب كردند اشتباه
كردند. «از اشتباههای انقلاب مشروطيت سخن نمیگويم
که ممکن است بسياری از شما اشرافی کامل از آن نداشته باشيم ]باشيد[. از انقلاب
۵۷ میگويم که کم و بيش همه در آن سهيم بودهايد. اين سهيم بودن بهاين معنا نيست
که بهضرورت عضو گروه يا سازمانی بوده باشيد يا در تظاهرات خيابانی شرکت کرده
باشيد. نه. همين که ايرانی بودهايد و در آن زمان سره را از ناسره تشخيص میدادهايد،
در آن سهيم بودهايد. چه بسا کسی که درِ خانهاش را بهروی انقلاب بسته است و
امروز خود را به هزار و يک دليل بری از آن میداند، سهم بيشتری در انحراف و
گمراهییِ آن داشته است.» بايد گفت همهي ايرانياني كه «در آن زمان سره را از ناسره
تشخيص» میدادهاند در آن سهيم بودهاند.
اين كه چطور كسي كه در آن زمان مخالف يا بيطرف بوده است بايد مسؤول انقلاب شناخته
شود، استدلال واقعاً عجيبي است. تنها به اين خاطر اقامه شده است كه كسي هوس نكند
به يادش بياورد كه خود او هم در ميان آن انقلابيان و مدافع عملكرد آنان در سالهاي
اوليه بوده است.
شناختن نگرش سياسي كسي كه قاطعانه در مورد تاريخ و اشتباهات
ملت و تحريم انتخابات سخن ميگويد، بايد جالب و مفيد باشد. بالاخره در پرتوي اين شناخت،
هم اشتباهات را درمييابيم و هم ميفهميم كه چه بايد بكنيم. اما حقيقت اين است كه
در اين نوشته جز يك مورد آن هم چيزي جز آنارشيسم كور ديدگاه روشن سياسي ديده نميشود:
«جمعی آزاد فارغ از هرگونه قراردادهای اجتماعی ازپیش تعیین شده» معلوم نيست بالاخره
اين جمع آزاد دولت يا قانوني نياز ندارند، صِرف آزادي همهي مشكلات حل ميشود. او فعاليت كردن در گروهها و احزاب سياسي را هم بيثمر ميداند:
«آيا باز بايد فقط برای عقايد و انديشههای
خود و گروهها و جمعيتها و سازمانها و حزبها و نهادهای خود فعاليت کنيم يا زمان
آن فرارسيده است ... يک صدا خواستار آزادییِ انديشه و بيان برای همهگان بهيک
سان باشيم» در واقع فعاليت گروهي، ديگر كارساز نيست و
تنها راه رهايي آزادي انديشه است. اما كساني كه واكنش او را در قبال افتضاح چندماه
پيش كانون نويسندگان در تبعيد به ياد دارند، ميدانند كه توصيهاش اين بود كه از
مطرح كردن مسائل بپرهيزند و در جمعي خصوصي مشكل را حل كنند يعني در عمل پذيرفته
است كه گاهي آزادي بيان خود ممكن است مشكلساز باشد.
نگاه منصور كوشان به سياست نگاهي رمانتيك است، نگاهي است كه
تحليل و انتقاد را برنميتابد و به احكام كلي و شبهاخلاقي بسنده ميكند. او معتقد
است كه حكومت جمهوري اسلامي شر مطلق است، در نتيجه هركسي كه در اين حكومت حضور
دارد ننگي ابدي را بر خود هموار كرده است. حال اگر با او موافقت هم بكنيد باز
معلوم نيست كه چه نوع رفتاري سياسي بايد داشته باشيد. آيا همچون انقلاب 57 بايد
همهي تلاشها را معطوف براندازي كرد؟ بعد از پيروزي هم همهي اين خائنان را از دم
تيغ گذراند؟ به نظر نميرسد با اين نظر هم موافق باشد، چون معتقد است در آن مقطع
تمام ايرانيان اشتباه كردهاند. ديدگاه او صرفاً رمانتيك است، نه رفرميستي است و
نه انقلابي.
برخاسته از همين نگاه رمانتيك او معتقد است كه حضور در
انتخابات هم در گذشته و هم در آينده خطايي آشكار و نشانهاي از ناداني است. ميدانيم
كه عدهي زيادي از مردم و نخبگان كشور در سال 76 خاتمي را برگزيدند، اگر چنين نميكردند،
واقعاً معلوم نبود با مديريت رقباي ايشان چه بر سر مردم ميآمد. خاتمي و يارانش
نتوانستند به اهدافشان برسند. اين موضوع زماني ميتواند به تخطئهي حركت مردم
بينجامد كه بتوانيد توضيح دهيد كه اگر مردم در آن زمان رأي نميدادند، وضع بهتري
پيدا ميكردند. بسياري از كساني كه در آن زمان رأي دادند و امروز هم به شكست
اصلاحات معترفند، اگر باز هم در آن موقعيت قرار بگيرند، چارهاي ديگر نميبينند.
گرچه مردم به اهدافشان نرسيدند، اما روشن است كه اگر اين كار را نميكردند اوضاع وخيمتر
ميشد. نادان خطاب كردن مردم و روشنفكران براي توجيه اين مسأله اگر صرفاً براي
خالي كردن عقدههاي دروني نباشد، هيچ ثمرهاي ندارد.
ديدگاه كساني كه به تحريم انتخابات در هر شرايطي معتقدند،
از حيث تكرار قابل درك است. بالاخره همه ميدانيم بخشي از اپوزيسيون بر اين باور
بوده و هست و خواهد بود كه ما آن قدر بايد با شركت نكردن در انتخابات مشروعيت را
زير سوآل ببريم تا حكومت از هم بپاشد. روش بيهزينهاي است، زحمتي هم ندارد، لازم
نيست كسي كاري انجام بدهد. اما روشن نيست اين فرايند چند نسل طول خواهد كشيد و
نهايتاً هم معلوم نيست به چه نتيجهاي برسد. جالب اين است كه اين ديدگاه در عمل با
ديدگاه كساني كه هوادار پروپاقرص حكومتاند، از نظر نتيجهي عملي هيچ تفاوتي
ندارد. چه، كسي از حيث هواداري از نظام نخواهد تغييري ايجاد شود و چه، از فرط
تندروي هر اقدامي را تقبيح كند، هر دو به ثابت ماندن وضعيت كمك ميكنند. هر دو
گروه معتقدند كه رأي دادن در هر انتخاباتي يعني رأي به نظام. در صورتي كه براي
تعيين ميزان مقبوليت نظام راه سرراستتري وجود دارد: انتخابات براي خود نظام. نه
حكومت به چنين انتخاباتي تن ميدهد و نه مخالفان او ميتوانند به او تحميل كنند.
در هر انتخابات ديگري ممكن است ميان گزينههاي مختلف تمايزي وجود داشته باشد و
ممكن هم است آن قدر دايرهي انتخاب تنگ باشد كه انتخابي نداشته باشيم. منطقيتر آن
است كه اگر اقدامي به سود ماست، انجام بدهيم و اگر هيچ سودي ندارد، خب از كنار آن بگذريم.
حرفهاي بيملاكي از اين قبيل كه رأي دادن در هر انتخاباتي رأي به جمهوري اسلامي است، جز محروم كردن از همان حداقل
تغييرات، نتيجهاي براي مردم ندارد. البته براي كساني كه قدرت برتر را دارند نتايج
بسيار درخشاني ميتواند داشته باشد، نتايجي كه از دو انتخابات اخير به دست آوردهاند.
بسياري از كساني كه انتقادات اصولي و مبنايي به حكومت دارند و خودشان را اصلاحطلب
مينامند، هر زماني كه در معرض انتخابي معنادار قرار بگيرند كه تأثيري در سرنوشتشان
داشته باشد، بدون آن كه لازم باشد رأي خود را رأي به جمهوري اسلامي بدانند، در
انتخابات شركت ميكنند و تلاش ميكنند تا انتخابات آزادانهتر باشد.
موضوعي كه بيش از ديدگاه سياسي منصور كوشان در آن سخنراني
زننده است، نادان خواندن مردمي است كه در ايرانند: «در اين شرايط که حتا روشنفکر
ايرانی هم در داخل مرزها ناگزير به نادانستهگی میشود، ناگزير به ناآگاهی میشود،
چه بايد کرد؟» درون مرزهاي ايران با بيرون مرزهاي آن واقعاً چقدر
با هم متفاوت است كه در ايران همه مجبور به نادانياند و در بيرون از كشور همه عقل
كل ميشوند تا براي نادانها چارهانديشي كنند؟ با توجه به اين كه آقاي كوشان تا
چند سال پيش در ايران بودند و احتمالاً مشمول همان «ناگزير به نادانستهگي» ميشدهاند
و اخيراً به چنين نظري رسيدهاند، به نظرم توضيح مسير آگاه شدنشان براي ما كه در
ايرانيم، بايد بسيار آموزنده باشد، البته اگر ما قدرت درك آن را داشته باشيم.