يکشنبه ۲۷ دی ۱۳۸۳ - ۱۶ ژانويه ۲۰۰۵

چه كسي نادان است؟

پاسخي به منصور كوشان

آرشين ايراني

http;//gharibeyeirani.persianblog.com

 

سخنراني آقاي منصور كوشان كه در تارنماي وزين ايران امروز[1] با عنوان «آزادي به خاطر آزادي» انتشار يافته است از جهات متفاوتي حيرت­­برانگيز است. اگر پاره­هاي مختلف اين سخنراني را جداگانه نشان كسي بدهيد محال است كه باور كند اين حرف­ها را يك تن آن هم در يك زمان زده باشد. سخنراني او با مقدمه­ي روشنفكرانه­اي آغاز مي­شود. او پيش از پرداختن به موضوع اصلي كه تحريم انتخابات است، نكته­ي مهمي را تذكر مي­دهد: «اگر در كلام من انتقاد يا خرده­اي مي­يابيد به اين معنا نيست كه من يا دوستانم همه از هرگونه انتقاد يا خطايي بري بوده­اند يا هستند» گويا بيم آن مي­رفته است كه جمع حاضر هر كسي را كه لب به انتقاد باز كند، عقل كل بدانند. در ادامه نكات مهم ديگري را هم در باب روشنفكري يادآوري مي­كند. اول اين كه انسان نبايد توهين را تاب بياورد و انتقاد و اعتراض نكند، دوم مطلق­نگر نباشد: «مهم اين است كه انسان يقين نداشته باشد كه راه او، هدف او، انديشه­ي او تنها راه درست است و تغييرناپذير نيست.» با اين مقدمه­ قطعاً بايد منتظر سخنراني روشنفكر متواضعي باشيم كه از توهين كردن به شدت بيزار است و به انتقادپذيري­اش افتخار مي­كند. عجيب اين است كه اين مقدمه هيچ ربطي به ادامه­ي سخنراني ندارد.

نخست من سعي مي­كنم فحاشي­ و مطلق­نگري­اش را برخلاف ادعاهاي نخستينش نشان دهم و سپس به توصيه­ي سياسي او يعني تحريم انتخابات در همه­ي اعصار مي­پردازم. كوشان ابتدا نوك حمله­ي تحقيرهايش را به روي اصلاح­طلبان حكومتي نشانه مي­رود، البته از او نبايد انتظار داشته باشيم انتقادي مطرح كند يا دليلي براي گفته­هايش بياورد. در عين توجيه كردن رفتار روسپيان كه شغل­شان ناشي از نوع حكومت است، آن­ها را شريف­تر از هر كسي كه در حكومت سهمي دارد، مي­داند. تقسيم­بندي او براي توجيه اين قضيه خواندني است: «از نظر من مرد يا زني كه به خاطر آلوده نشدن به بسياري از پستي­هاي حكومتي مي­پذيرد كه تن­فروشي كند...‌» در واقع، در ايران ما فقط دو نوع كار داريم، يا حكومتي و پست است يا بايد دست به تن­فروشي بزنيم. در نتيجه هر كسي كه دست به تن­فروشي زده است، شريف­تر از بقيه است كه همه حكومتي­اند و حتا قديس زمان هم لقب مي­گيرد. حتا براي اثبات اين قضيه حرفش را مستند به دين هم مي­كند: «اگر از ديدگاه ديني يا حتا اسلامي هم بنگريم به مراتب ارزش و اعتبار اين افراد از جمله روسپيان هزاران برابر بيشتر از ديگراني است كه بر منبر اين مي­گويند و در خلوت آن كار ديگر مي­كنند.» مستند اين آيه يا روايت در مقاله­ي ايشان ذكر نشده است، اسلامي كه من مي­شناسم براي روسپي حق حياتي قائل نيست. البته مهم در اين مقايسه محكوم كردن اصلاح­طلبان است و مايه گذاشتن از هر چيز بي­ربطي مجاز است. از او نبايد انتظار داشته باشيم كه ميان اجزاي حكومت و عملكرد هر كدام تفكيكي قائل شود، اما اين باور او كه هر كس در حكومت است نسبت به جنايات ساكت است، حرف درستي نيست. چه از اين حكومت خوش­مان بيايد و چه خوش­مان نيايد، بايد اين واقعيت را بپذريم كه دست كم در چند سال اخير بسياري از كساني كه در حكومت بودند، دست به اعتراضات و افشاگري­هاي مهمي زدند. بسياري از آنان هم هزينه­ي اين افشاگري­ها را پرداختند.

او به رأي مردم در دوم خرداد 76 انتقاد خاصي ندارد، اما از آن متنفر است، مي­گويد: «حتا فردي كه دم از روشنفكري و آگاهي و شناخت مي­زند هر زمان كه در يكي از انتخابات جمهوري اسلامي شركت مي­كند... آزادي­اش را در گروه ]گروي[ خواست­هاي يك گروه با يك نوع عقيده آن هم عقيده­اي چنين غيرانساني گذاشته است. پذيرفته است كه نادان، ناآگاه، بي­شعور و ابله است» در انتها 4 كلمه­ي مترادف و نزديك به هم آورده است. گويا يكي از آن كلمه­ها به تنهايي نمي­توانسته است عمق احساس او را نشان دهد. گرچه او توضيحي براي اين حكمش نمي­دهد، اما به نظر مي­رسد از ديدگاه او اگر مردم رأي نمي­دادند آزاد بودند و آزادي­شان در گرو نبود و تنها مشكل آنان براي آزادشدن اين است كه آن­ها غفلتاً در زمان انتخابات با رأي دادن آزادي را واگذار مي­كنند. معلوم نيست با رأي ندادن واقعاً چه اتفاقي مي­افتد. اما توهين بعدي او كار را تمام مي­كند و هيچ چيز براي كسي كه در ايران زندگي مي­كند باقي نمي­گذارد: «در اين شرايط كه حتا روشنفكر ايراني هم در داخل مرزها ناگزير به نادانسته­گي مي­شود، ناگزير به ناآگاهي مي­شود، چه بايد كرد؟» يعني همه­ي ايرانيان داخل بي­شعور هستند. البته نبايد ناراحت باشند، تقصير خودشان نيست، آن­ها مجبور هستند كه ناآگاه و نادانسته باشند.

روشنفكر متواضعي كه معتقد بود نبايد از روي يقين و قطعيت سخن گفت ترجيع­بند گفته­هايش «به يقين» و «بي­گمان» است: «من بر اين يقين تأكيد مي­كنم كه بهتر است زماني به آزادي و خواست­هاي­مان برسيم كه بر آن اشراف كامل داشته باشيم» به نظر جمله­ي زيبا و درستي مي­رسد، اما در عمل دو ايراد كوچك دارد يكي اين كه معلوم نيست چه كسي بايد تعيين كند ما به اين آگاهي اشراف پيدا كرده­ايم و دوم اگر به طريقي مثلاً با اعلام نظر روشنفكري مثل ايشان، از اشراف پيدا كردن­مان مطلع شديم و از اين نظر نمره­ي قبولي گرفتيم، اگر زورمان نرسيد به آن آزادي­هاي اشراف­يافته دست بيابيم چه كار بايد بكنيم؟ در صورت تأخير در تحقق آن­ها چه كار بكنيم كه باز از يادمان نرود. ضمن اين كه با اين نظر حتا نبود آزادي را مي­توان توجيه كرد كه به خاطر اين است كه مردم اشرافي بر آن ندارند و حكومت اگر نظريه او را پذيرفته باشد، در واقع در اين زمينه كوتاهي نكرده است.

موضوع ديگري كه روشنفكر انتقادپذير مطرح كرده است، اشتباه بودن انقلاب اسلامي است. مي­توان با او در اين مورد هم­رأي بود و پذيرفت كه راه­هاي بهتري هم بوده است. اما از نظر ايشان هيچ كس حق ندارد بگويد كه كساني كه انقلاب كردند اشتباه كردند. «از اشتباه‌های انقلاب مشروطيت سخن نمی‌گويم که ممکن است بسياری از شما اشرافی کامل از آن نداشته باشيم ]باشيد[. از انقلاب ۵۷ می‌گويم که کم و بيش همه در آن سهيم بوده‌ايد. اين سهيم بودن به‌اين معنا نيست که به‌ضرورت عضو گروه يا سازمانی بوده باشيد يا در تظاهرات خيابانی شرکت کرده باشيد. نه. همين که ايرانی بوده‌ايد و در آن زمان سره را از ناسره تشخيص می‌داده‌ايد، در آن سهيم بوده‌ايد. چه بسا کسی که درِ خانه‌اش را به‌روی انقلاب بسته است و امروز خود را به هزار و يک دليل بری از آن می‌داند، سهم بيشتری در انحراف و گمراهی‌یِ آن داشته است.» بايد گفت همه­ي ايرانياني كه «در آن زمان سره را از ناسره تشخيص» می‌داده‌اند در آن سهيم بوده­اند. اين كه چطور كسي كه در آن زمان مخالف يا بي­طرف بوده است بايد مسؤول انقلاب شناخته شود، استدلال واقعاً عجيبي است. تنها به اين خاطر اقامه شده است كه كسي هوس نكند به يادش بياورد كه خود او هم در ميان آن انقلابيان و مدافع عملكرد آنان در سال­هاي اوليه بوده است.

شناختن نگرش سياسي كسي كه قاطعانه در مورد تاريخ و اشتباهات ملت و تحريم انتخابات سخن مي­گويد، بايد جالب و مفيد باشد. بالاخره در پرتوي اين شناخت، هم اشتباهات را درمي­يابيم و هم مي­فهميم كه چه بايد بكنيم. اما حقيقت اين است كه در اين نوشته جز يك مورد آن هم چيزي جز آنارشيسم كور ديدگاه روشن سياسي ديده نمي­شود: «جمعی آزاد فارغ از هرگونه قراردادهای اجتماعی ازپیش تعیین شده» معلوم نيست بالاخره اين جمع آزاد دولت يا قانوني نياز ندارند، صِرف آزادي همه­ي مشكلات حل مي­شود. او فعاليت كردن در گروه­ها و احزاب سياسي را هم بي­ثمر مي­داند: «آيا باز بايد فقط برای عقايد و انديشه‌های خود و گروه‌ها و جمعيت‌ها و سازمان‌ها و حزب‌ها و نهادهای خود فعاليت کنيم يا زمان آن فرارسيده است ... يک صدا خواستار آزادی‌یِ انديشه و بيان برای همه‌گان به‌يک سان باشيم» در واقع فعاليت گروهي، ديگر كارساز نيست و تنها راه رهايي آزادي انديشه است. اما كساني كه واكنش او را در قبال افتضاح چندماه پيش كانون نويسندگان در تبعيد به ياد دارند، مي­دانند كه توصيه­اش اين بود كه از مطرح كردن مسائل بپرهيزند و در جمعي خصوصي مشكل را حل كنند يعني در عمل پذيرفته است كه گاهي آزادي بيان خود ممكن است مشكل­ساز باشد.

نگاه منصور كوشان به سياست نگاهي رمانتيك است، نگاهي است كه تحليل و انتقاد را برنمي­تابد و به احكام كلي و شبه­اخلاقي بسنده مي­كند. او معتقد است كه حكومت جمهوري اسلامي شر مطلق است، در نتيجه هركسي كه در اين حكومت حضور دارد ننگي ابدي را بر خود هموار كرده است. حال اگر با او موافقت هم بكنيد باز معلوم نيست كه چه نوع رفتاري سياسي بايد داشته باشيد. آيا هم­چون انقلاب 57 بايد همه­ي تلاش­ها را معطوف براندازي كرد؟ بعد از پيروزي هم همه­ي اين خائنان را از دم تيغ گذراند؟ به نظر نمي­رسد با اين نظر هم موافق باشد، چون معتقد است در آن مقطع تمام ايرانيان اشتباه كرده­اند. ديدگاه او صرفاً رمانتيك است، نه رفرميستي است و نه انقلابي.

برخاسته از همين نگاه رمانتيك او معتقد است كه حضور در انتخابات هم در گذشته و هم در آينده خطايي آشكار و نشانه­اي از ناداني است. مي­دانيم كه عده­ي زيادي از مردم و نخبگان كشور در سال 76 خاتمي را برگزيدند، اگر چنين نمي­كردند، واقعاً معلوم نبود با مديريت رقباي ايشان چه بر سر مردم مي­آمد. خاتمي و يارانش نتوانستند به اهداف­شان برسند. اين موضوع زماني مي­تواند به تخطئه­ي حركت مردم بينجامد كه بتوانيد توضيح دهيد كه اگر مردم در آن زمان رأي نمي­دادند، وضع بهتري پيدا مي­كردند. بسياري از كساني كه در آن زمان رأي دادند و امروز هم به شكست اصلاحات معترفند، اگر باز هم در آن موقعيت قرار بگيرند، چاره­اي ديگر نمي­بينند. گرچه مردم به اهداف­شان نرسيدند، اما روشن است كه اگر اين كار را نمي­كردند اوضاع وخيم­تر مي­شد. نادان خطاب كردن مردم و روشنفكران براي توجيه اين مسأله اگر صرفاً براي خالي كردن عقده­هاي دروني نباشد، هيچ ثمره­اي ندارد.

ديدگاه كساني كه به تحريم انتخابات در هر شرايطي معتقدند، از حيث تكرار قابل درك است. بالاخره همه مي­دانيم بخشي از اپوزيسيون بر اين باور بوده و هست و خواهد بود كه ما آن قدر بايد با شركت نكردن در انتخابات مشروعيت را زير سوآل ببريم تا حكومت از هم بپاشد. روش بي­هزينه­اي است، زحمتي هم ندارد، لازم نيست كسي كاري انجام بدهد. اما روشن نيست اين فرايند چند نسل طول خواهد كشيد و نهايتاً هم معلوم نيست به چه نتيجه­اي برسد. جالب اين است كه اين ديدگاه در عمل با ديدگاه كساني كه هوادار پروپاقرص حكومت­اند، از نظر نتيجه­ي عملي هيچ تفاوتي ندارد. چه، كسي از حيث هواداري از نظام نخواهد تغييري ايجاد شود و چه، از فرط تندروي هر اقدامي را تقبيح كند، هر دو به ثابت ماندن وضعيت كمك مي­كنند. هر دو گروه معتقدند كه رأي دادن در هر انتخاباتي يعني رأي به نظام. در صورتي كه براي تعيين ميزان مقبوليت نظام راه سرراست­تري وجود دارد: انتخابات براي خود نظام. نه حكومت به چنين انتخاباتي تن مي­دهد و نه مخالفان او مي­توانند به او تحميل كنند. در هر انتخابات ديگري ممكن است ميان گزينه­هاي مختلف تمايزي وجود داشته باشد و ممكن هم است آن قدر دايره­ي انتخاب تنگ باشد كه انتخابي نداشته باشيم. منطقي­تر آن است كه اگر اقدامي به سود ماست، انجام بدهيم و اگر هيچ سودي ندارد، خب از كنار آن بگذريم. حرف­هاي بي­ملاكي از اين قبيل كه رأي دادن در هر انتخاباتي رأي به  جمهوري اسلامي است، جز محروم كردن از همان حداقل تغييرات، نتيجه­اي براي مردم ندارد. البته براي كساني كه قدرت برتر را دارند نتايج بسيار درخشاني مي­تواند داشته باشد، نتايجي كه از دو انتخابات اخير به دست آورده­اند. بسياري از كساني كه انتقادات اصولي و مبنايي به حكومت دارند و خودشان را اصلاح­طلب مي­نامند، هر زماني كه در معرض انتخابي معنادار قرار بگيرند كه تأثيري در سرنوشت­شان داشته باشد، بدون آن كه لازم باشد رأي خود را رأي به جمهوري اسلامي بدانند، در انتخابات شركت مي­كنند و تلاش مي­كنند تا انتخابات آزادانه­تر باشد.

موضوعي كه بيش از ديدگاه سياسي منصور كوشان در آن سخنراني زننده است، نادان خواندن مردمي است كه در ايرانند: «در اين شرايط که حتا روشنفکر ايرانی هم در داخل مرزها ناگزير به نادانسته‌گی می‌شود، ناگزير به ناآگاهی می‌شود، چه بايد کرد؟» درون مرزهاي ايران با بيرون مرزهاي آن واقعاً چقدر با هم متفاوت است كه در ايران همه مجبور به ناداني­اند و در بيرون از كشور همه عقل كل مي­شوند تا براي نادان­ها چاره­انديشي كنند؟ با توجه به اين كه آقاي كوشان تا چند سال پيش در ايران بودند و احتمالاً مشمول همان «ناگزير به نادانسته­گي» مي­شده­اند و اخيراً به چنين نظري رسيده­اند، به نظرم توضيح مسير آگاه شدن­شان براي ما كه در ايرانيم، بايد بسيار آموزنده باشد، البته اگر ما قدرت درك آن را داشته باشيم.

 

 

 

 

 



[1] - http://www.iran-emrooz.com/index.php/politic/more/8702/