کانت
چه مي گويد؟
(بخش
دوم)
زندگي روزمره ي يک فيلسوف*

ساعت شهر ِ کونيگزبرگ(1)
ژان بلـَن**
گزينش وترجمه ويدا فرهودي
امانوئل کانت ِ مجرد، وسواسي و
موشکاف، گرچه زندگي اش را،به گونه اي دقيقاً تنظيم شده، وقف کار کرده بود...اما نوبت لذت را نيز
فراموش نمي کرد
بيو گرافي فيلسوفان نشان مي دهد که زندگيشان همواره
بي نشيب و فراز نبوده است: افلاطون، کم مانده بود به عنوان برده فروخته شود؛
دکارت،روزي، در طول يک سفر، ناچار شد مسلحانه از خويش دفاع کند چرا که قايقرانان مي
خواستند او را لـُخت کرده، سپس به قتل برسانند. زندگي کانت ِ مجرد و سخت کوش اما،
در شهر زادگاهش کونيگزبرگ، واقع بر سواحل درياي بالتيک در آلمان شرقي( که هرگز آن
را ترک نکرد)، از نظر يکنواحتي، نمونه اي ضرب المثل گونه است.
با اين وجود، زندگي نويسنده ي " نقد عقل
محض"(2) به سبب يکنواختي وسواس گونه و پرهيزگاري، مي تواند دستمايه ي تخيل
قرار گيرد و مبدل به افسانه شود! چند ماه پيش از مرگش، سه تن از مريدان و منشي هاي
قديمي اش، يعني "بوروسکي"(3)، "جاشمن"(4) و "وازيانسکي"(5)،
با عطوفت و احترام به بيان جزئيات زندگي استاد پرداختند. [بعد ها]رواياتشان ، مبناي
شکل گيري افسانه ها شد.
از
جمله، "توماس دو کنسي"(6) براي نقاشي تابلوي " آخرين روزهاي
امانوئل کانت"(1827)، به شکلي آزاد از روايت هاي آنان الهام گرفت تا اُفت جسمي
و احتضار فيلسوف رابه نمايش درآورد. همچنين
شاعري چون "هاينريش هاينه"(7)، با توجه به اين شواهد،[در شعر] تصويري طنز
آميز از کانت مجسم مي کند و او را "روبسپير"(8) فلسفه مي نامد. او با
بازي با تضاد موجود ميان خرده بورژوازي زمان و حرکت بنيادين يک انقلاب فلسفي به اين
نتيجه مي رسد که فيلسوف ، سر انجام دچار هراس شده، تا به جايي که خداوندي را که در
" نقد عقل محض" معدوم شده بود، با حرکت يک چوبدستي جادويي، دوباره زنده
مي کند!
به نظر مي رسد که که هيچ چيز در زندگي کانت - از
جمله ظاهر خود او- هرگز بدون توجه و اتفاقي نبوده است. کانت با جثه ِ کوچک و نحيفش،
براي پنهان کرن عيوب ظاهري، از خياط و سلماني مدد مي جويد.اوهمواره، آراسته و پيرو
ِ مُد روز است هر چند آن را بي ثمر و سطحي قلمداد مي کند: کلاه سه گوش، کلاه گيس،
ردنگوت ( کت بلند تشريفاتي.م)، کفش هايي با سگک نقره اي و شمشير. او به گزينش رنگ
ها توجه دارد. مي گويد: " خوب است از گل هاي پامچال اقتباس کرده و جليقه اي
زرد با يک کت و شلوار قهوه اي بپوشم !"
و اما مشخصه ي بارز شخصيت بنيان گذار
"نقد" فلسفي به طور قطع، يکنواختي معيار ها و اندازه هايي است که برنامه
ي کاري اش بر اساس آن ها تنظيم مي شود به طوري که مي گويند اوبراي اهالي شهر کونيگزبرگ نقش ساعت داشته است! در اين زمينه، خودش اعتراف
مي کند که در صورت نياز به حراج اموال به سبب احتياج مالي،ساعتش تنها مي توانست
آخرين شيئ اي باشد که به معرض فروش گذاشته مي شود. يکي از نزديکان کانت به نام
"فون هيپل"(9) در سال1760 با اقتباس از اين موضوع ،نمايشي کمدي با عنوان "مردي با ساعت مچي" به
روي صحنه برد. در واقع، هر روز،چه در تابستان چه در زمستان، خدمتکارش
"لامپ"(10) ( که يک نظامي قديمي بود)، ساعت 4 و 55 دقيقه ي صبح، وارد
اتاق خواب فيلسوف مي شد و فرياد مي زد : " وقتش است!" کانت به او سفارش
کرده بود که نگذارد ارباب،[ خواب] شب را ادامه دهد و در اين زمينه از هر گونه گذشت
بپرهيزد. پنج دقيقه بعد، کانت پشت ميز کارش نشسته است. سر ِساعت 12 و 45 دقيقه، از پشت ميز تحرير بلند شده و
خطاب به آشپز مي گويد :" يک ربع به يک است!" اين جمله به مفهوم دستور ِ
کشيدن غذا است. در مورد گردش روزانه هم آدابي ثابت حاکم است و چنان که نقل کرده
اند تنها دو عامل توانستند در اين روند وقفه ايجاد کنند: يکي مطالعه ي "اميل"
ِ(11) روسو در سال 1792 و ديگري اعلام
انقلاب فرانسه[1789]. [ بيفزاييم که] کانت هر شب، رأس ساعت ده براي خواب به بستر مي
رفت.
بي شک،حاصل اين نظم بي حد و اندازه درروش زندگي ، تداوم کار و انديشه اي است که چيزي
نمي تواند مانعش شود. گويي، کانت از پيش، از[ارزش و کيفيت] آثارش آگاهي دارد. به
طور کلي نبايد هرگز آرامش فيلسوف را بر هم زد. زندانيان زندان کونيگزبرگ نيز، که
در مجاورت منزل کانت قرار داشت، از زيان اين همسايگي بي بهره نماندند : در يکي از
روزهاي تابستان، فيلسوف، در باره ي آواز خواندن آن ها (البته سرود هاي مذهبي براي
تزکيه ي نفس.م)، کنار پنجره هاي باز، به پليس شکايت کرد و گفت که آسايشش را سلب مي
کنند. از آن پس زندانيان را وادار کردند که به وقت خواندن سرود، پنجره ها را ببندند!
اما سبب اين يکنواختي و نظم وسواس گونه، علاوه بر
نگراني ِ از دست دادن زمان گرانقيمت، اصلي است که او به عنوان يک هنر، دنبال مي
کند و شعارش " دراز کردن مدت زندگي و نه لذت بردن از آن است". در واقع يکي
از دلمشغولي هاي کانت، پير شدن، تا حد امکان است. او فهرستي از مسن ترين افراد
شهرکونيگزبرگ تهيه کرده و دائماً، به خاطر" پيش رفتن" در اين فهرست، به
خود آفرين مي گويد. او که لاغر اندام و از نظر سلامت جسمي، ضعيف است، باور دارد که
عمر بلند خود را، به کمک نظم پيگيرش، از چنگال طبيعت بيرون کشيده است. او در نتيجه
اين اين عمر طولاني را هنر خويش تلقي کرده
و مي گويد:" حفظ تعادل، با توجه به تمامي خطراتي که زندگي در معرضشان قرار
دارد و به رغم ضربه هاي فراوان موجود، يک شاهکار است!"
به اين ترتيب، سلامتي دلمشغولي ِ لحظه به لحظه ي او است و همواره
توجه ويژه اي به اکتشاف ها ي تازه ي پزشکي دارد. با اين حال او صادقانه به نگراني
و هراس موجود در خويش اعتراف مي کند و معتقد است که عامل اصلي آن " قفسه سينه ي پهن و کم ارتفاعش است که براي قلب و ريه
ها جاي اندکي براي حرکت مي گذارد." اين
نگراني براي سلامتي همراه با حساسيت به نوع پوشاک و راحتي آن، باعث ابداعي غريب در
مورد بند ِ جوراب مي شود ( در آن زمان مردان جوراب هاي بلند ابريشمي مي پوشيدند و
به وسيله ي بند جوراب روبان دار، آن ها را محکم مي کردند). کانت مي هراسيد که
روبان هاي بند جوراب در جريان خون خللي ايجاد کنند بنا بر اين، وسيله اي درست کرد
که يکي از شرحال نويسانش آن را چنين توصيف کرده :" در کپسولي که به يک ساعت جيبي
( اما کوچکتر) شباهت داشت، جعبه ي کوچکي متصل به يک ريسمان کِش دار با نيروي کشش
متغير قرار گرفته بود. قلاب هايي، آن را به
دو طرف جوراب متصل مي کرد!"
همچنين بايد افزود که رفتار کانت ،همواره خشک
وزاهدانه نبود.
بر سر
سفره اش اغلب چند ميهمان داشت و شواهد، از دقت او در مهمانداري حکايت مي کنند و اين
که از معاشرت لذت مي برد. او غذا ها را به خوبي مي شناخت، از خوراک خوب تعريف مي
کرد و حتا، زماني ، تصميم گرفته بود " نقد هنر آشپزي" را بنويسد. اما
برنامه ي صرف غذا نيز مانند کارهاي ديگر زندگي، تابع نظمي ثابت بود.شمار مهمانان-
البته همه مرد - ميان سه و نه قابل تغيير بود:" اين تعداد نبايد از تعداد
الهه هاي رحمت (12) کمتر و از شمار الهه هاي هنرو ادبيات(13) افزون شود!" کانت
بدون بيم از ملال انگيزي، روند صحبت را خود هدايت مي کرد. او در اين زمينه مي نويسد:"
موقعيتي بهتر از زمان صرف غذا با دوستان براي لذت از همراهي و فهم متقابل
ومستمروجود ندارد . موقعيتي قابل تکرار." او بر اين باور است که " اگر
متمدن کردن انسان با توجه به موقعيتي که در جامعه دارد، در خوب شدنش از منظراخلاقي
کاملا موثر نباشد، اما کوشش در خشنود ساختن ديگران، او را براي اين امر آماده مي
کند." به بيان ديگر آداب و رسوم نشستن بر سر يک ميزغذاخوري و گفتگو، گرچه
تنها نشانگر ظواهر اخلاق و پرهيزکاري است اما نقشي به نسبت اساسي در روند تهذيب اخلاقي
دارد. به علاوه کانت فکر مي کند که غذا خوردن در تنهايي، موجب سرگشتگي انسان در ميان
انديشه هايش مي شود و پرکاري مغز ازنيروي معده براي هضم مي کاهد. بر عکس به هنگام
گردش و راه پيمايي، بايد تنها بود چون حرف زدن -که باز کردن دهان را ايجاب مي کند-
در چنين شرايطي باعث تنفس هواي سرد و در نتيجه روماتيسم مي شود.
چنان که گفتيم کانت علاقمند به عمر طولاني بود و
درنِيـل به اين هدف ، باور داشت که مردان مجرد بيش از بقيه زندگي مي کنند. به روايت
يکي از شرح حال نويسانش، کانت دو بار تصميم به ازدواج گرفت اما دست به اين کار نزد
و گفت:" زماني که مي توانستم به زني نياز داشته باشم، نمي توانستم خرجش را
بدهم و وقتي که از عهده ي اين کار بر مي آمدم ديگر احتياجي به آن نداشتم!"
به هر حال " ساعت شهر کونيگزبرگ"، دستمايه
تخيل براي افراد بسياري شده است. از جمله زوجي که او و خدمتکارش تشکيل مي دهند،
الهام بخش "خوزه لوييس دو خوان"(14) در رمان " به ياد لامپ" شده
و اخيرا "هلن فراپا"(15) در نوشته اي زير عنوان "مشروط"، از
مکاتبات او الهام گرفته است.
مي بينيم که خواه ناخواه، نويسنده ي "نقد عقل
محض" به يک شخصيت داستاني نيز مبدل شده است!
* چنان که در ترجمه بخش نخست اشاره شده، مجله ي ادبي
"لير" در ماه نوامبر مجموعه مطالبي را زير عنوان "کانت چه مي گويد"
، با بهره گيري از کوشش نويسندگان گوناگون و از ديدگاه هاي مختلف، به بررسي زندگي
کانت و افکارش اختصاص داده است. در اين بخش، کاوش در زندگي روزمره فيلسوف مورد نظر
است.(م)
**Jean Blain
1- Konigsberg
2-Critique
de la raison pure
3-Borowski
4-Jachmann
5-Wasianski
6-Thomas de Quincey
7-Heinrich Heine
8-Robespierre
9-von Hippel
10-Lampe
11-Emile-Rousseau
12-Grâces
13-Muses
14- (Se souvenir de Lampe-Seuil2003)José Luis
de Juan
15-Hélène Frappat(Sous réserve-Allia
2004)