پاسخ به مقاله آقاي سعيد حجاريان
در باره "فراخوان ملي برگزاري رفراندوم"
دكتر ناصر زرافشان
آقاي
سعيد حجاريان طي مقالهاي "فراخوان ملي برگزاري رفراندوم" را تخطئه كرده
و پرسيده است اين طرحها از كجا سبز ميشوند و معناي آنها چيست؟ مايلم بعنوان يكي
از امضاء كنندگان اوليه اين فراخوان به سئوالات و ابهامات، و نيز برخي ايرادات
ديگر ايشان پاسخ دهم. اگر اين پاسخ اندكي با تأخير انتشار مييابد از آنرو است كه
اخبار و اطلاعات با دشواري و تأخير به زندان ميرسد و ارسال چنين پاسخهائي از
زندان به خارج نيز خالي از دشواري نيست. آقاي حجاريان:
شما
نوشتهايد: "اين طرح اگر مضحكتر از طرح "هخا" نباشد، دست كمي هم
از آن ندارد كه با چند كليك رژيم را آبكش كنند." آيا واقعا همه آنچه شما از
اين طرح ميفهميد همين است كه طراحان آن خواستهاند با چند كليك رژيم را آبكش
كنند؟ در آنصورت درك اين كه چرا جبهه اصلاحات در اين هفت ساله به چنين موفقيتهاي
درخشاني دست يافت چندان مشكل نيست!
نقطه
آغاز همه تحولات بزرگ اجتماعي تا كنون – صرف نظر از اين كه آن تحولات از چه طريق و
با چه روشي تحقق يافته باشند- اجماع مردم بر ضرورت تحول و نفي وضع موجود بوده است.
در اين مورد هم اگر شما طرح چنين بحثي براي رسيدن به يك اجماع نظري را هم - با
توجه به شرايط كشور- آنقدر مضحك و بيسابقه مييابيد كه آنرا با طرح آقاي «هخا»
مقايسه ميكنيد، پس به تعبيري همه تاريخ و تحولات آن بنا به نظر شما تا حد طرح
«هخا» نزول ميكند.
اين
را هر كودك دبستاني ميداند كه رفراندوم در شرايط حاكميت يك حكومت مطلقه قابل اجرا
نيست و در ميان امضاءكنندگان اين فراخوان هم كسي تا اين حد خام نيست كه تصور كند
با چند كليك رژيمي دود خواهد شد و به هوا خواهد رفت، اما آنچه ظاهرا برخي از «صاحبنظران»
اجتماعي ما نميدانند يا درك نميكنند اين است كه تبديل خواستهاي مثل يك همهپرسي
به يك شعار ملي و اتحاد حول اين شعار و اثبات آماري عدم مشروعيت يك حكومت، همچنين
اثبات وجود يك تمايل وسيع ملي - مردمي براي تغيير، فينفسه و در همين حد، ميتواند
بعنوان گامي براي متحد ساختن نيروهاي مختلف سياسي براي يك هدف مقطعي عمل كند كه
مرحله نخستين و ضروري هر گونه تحولي را – صرف نظر از روشهاي تحقق آن تحول- تشكيل
ميدهد. شرايط حاضر جامعه ما، و در واقع چهارچوب عيني و محدوديتهاي ما در عرصه
عمل بقرار زير است:
از
يك سو قانون اساسي و ساختار سياسي موجود، كشور را به قهقرا برده و به بحران و بنبست
كشانده است؛
از
سوئي ديگر ورشكستگي توهم «اصلاحات از درون ساختار قدرت» و رويگردان شدن مردم از
آن، به بهاي سوختن و تباه شدن فرصتهاي بزرگ تاريخي جامعه، بر عام و خاص عيان و
برملا شده است؛
باز
از سوي ديگر مردم هم فاقد تشكيل جدي و توانائي اعمال قهر سازمان يافته براي احقاق
حقوق خويشند؛
و
دست آخر اين كه، كشور و منطقه نيز در معرض خطر تعرض و تهاجم بيگانه قرار دارد و
كساني هم – كه حتي توانائي درك آنچه را طي يك سال و نيم گذشته زير گوششان در عراق
روي داده ندارند-، به اين نيروي خارجي به چشم "ناجي" خود دل بستهاند كه
قرار است آزادي و دموكراسي برايشان سوغات آورد.
با
توجه به حدود چهارگانه موقعيت كنوني كه در سطور بالا مورد اشاره قرار گرفت پيشنهاد
شما چيست؟ به وضع جاري تن دهيم، دست روي دست گذاريم و ادامه روند قهقرائي بيستوپنج
ساله را تماشا كنيم؛ يا
آزموده
را از نو بيازمائيم و پشت سر شما بايستيم تا تجربه هفت ساله گذشته خود را تكرار
كنيد؛ و يا
جاده
صافكن ماشين نظامي بيگانه شويم كه با مأموريتِ آوردن آزادي و دموكراسي به منطقه
آمده است؟
برخي
تلويزيونهاي لسآنجلسي و پادوهاي آنها در داخل، از آنرو به فراخوان ميتازند كه
آلوده اين خرافه عاميانه و شرمآورند كه "ناجي" بيگانه قرار است بيايد و
آزادي و دموكراسي را به آنها هديه كند، و به هر حركتي كه مخلي دنياي خيالي و بختهاي
آينده آنان باشد، عناد ميورزند.
برخي
متولييان گورستانهاي متروك و كهنه سياسي گذشته نيز به فراخوان رو ترش كردهاند
زيرا در دنياي دونكيشوتي توهمات خود، گمان ميكنند بايد مبداء نصفالنهار تحولات
جامعه را از محفل آنها آغاز كنند.
در
اين ميان اصلاحطلبان سابق نيز برآشفتهاند كه چرا جنبش دانشجوئي و بطور عموميتر
مردم از آنان رويگردان شدهاند و براي ادامه سياستهاي شكست خورده گذشتهشان، از
آنان حمايت نميكنند. اما هيچ يك از اينان نميگويند با توجه به شرايط و بحران
حاضر چه بايد كرد و راهكار سياسي آنان چيست و جز آنچه در بالا احصاء شد، گزينه
ديگري وجود دارد؟
شما
ميگوئيد: "دوستاني كه طرح نو درانداختهاند، قطعا ميدانند كه در زير رژيم
حقوقي، يك رژيم حقيقي نيز وجود دارد كه صلب و سنگين است و متشكل از ساختارهاي سياسي،
اقتصادي و فرهنگي است و اتفاقا روابط حقوقي كه در قانون اساسي متجلي است سبكترين
لايهاي است كه قابليت تغيير دارد و حتي ميتوان با تغيير رژيم حقيقي، بدون دست
زدن به رژيم حقوقي، دموكراسي را پيش برد."
بله،
من و ديگران هم از اين قانونمندي كلي اطلاع داريم و سالها رابطه زيربناي عيني
جامعه با ساختهاي روبنائي آن، و از جمله نظام حقوقي موجود (و به اصطلاح شخصي و
نوظهور شما رابطه رژيم حقيقي و رژيم حقوقي جامعه) مشغله ذهني ما هم بوده است، اما
اگر شما موجبيت زيربنا و قدرت و تاثير آن بر روبناي حقوقي جامعه را تا اين حد ساده
و يك طرفه ميدانيد و معتقديد "رژيم حقيقي جامعه" به راحتي "رژيم
حقوقي" را خنثي و بياثر ميكند، لطفا روشن كنيد چگونه در جامعه خود ما ٢٥
سال است "رژيم حقوقي" برخاسته از فقه اماميه يعني نظرات شيخالطايفه و
شهيدين كه بازتاب اقتضائات ده تا شش قرن پيش است، توانسته بر يك "رژيم حقيقي"
متعلق به ثلث آخر قرن بيستم تحميل شود، و اكنون خود شما هم بر حفظ و تداوم آن
پافشاري ميكنيد، و آيا تجربه عملي اين بيست و پنج ساله هم اين گفته شما را تاييد
ميكند كه اين ناهماهنگي، مشكلي را در امر پيشبرد دموكراسي بوجود نميآورد؟
صادقانه و شفاف بگوئيد كه آيا در عمل اين روبناي حقوقي متعلق به گذشته، و تضاد و
ناهماهنگي آن با زيربناي اقتصادي و اجتماعي امروز جامعه، مشكلي را در امر پيشبرد
دموكراسي، و حتي در راه رشد و بالندگي خود همين "رژيم حقيقي صلب و سنگين
جامعه" بوجود نياورده است؟
ما
اكنون در جامعهاي زندگي ميكنيم كه باصطلاح شما "رژيم حقيقي" و
ساختارهاي صلب و سنگين آن حداقل متعلق به ربع آخر قرن بيستم است؛ اما در يك تركيب
غيرطبيعي و از اينرو نامتعادل و ناكارآمد رژيم حقوقي متعلق به عهد فئودالي بر آن
حاكم شده: تكنولوژي و صنايع و حمل و نقل و ارتباطات و انرژي و تسليحات اين جامعه
متعلق به قرن بيستم و بيستويكم است اما بر نظام سياسي و حقوقي آن نظرات فقهاي ده
قرن پيش حكومت ميكند؛ در مناسبات مادي و عيني روزمرهاش با صنايع نفت و گاز و
پتروشيمي و فولاد و زندگي شهرنشيني و شهرهاي چند ميليوني و اتوبان و اسكله و خطوط
كشتيراني و ترن و اتومبيل و هواپيما و موبايل و انرژي هستهاي سر و كار دارد، اما
در عرصه سياسي و حقوقي يك قانون اساسي تئوكراتيك و يك رژيم حقوقي فئودالي آنرا
ترمز كرده و به حال خفگي انداخته است كه موضوع بحث آن اساسا اين جامعه و مناسبت جاري
آن نيست و هنوز بر حدود و قصاص و ديياتي متكي است كه بايد آن را با شتر و گاو و
گوسفند و لباس سالم از حُلههاي يمني پرداخت كرد، و در آن هنوز ديه بيضه چپ مرد از
ديه قتل يك زن بيشتر است و شما منكر اين هستيد كه اين روبناي سياسي و حقوقي و
ناهماهنگي آن با زيربناي اقتصادي و اجتماعي موجود، به جامعه آسيب وارد ساخته و مدعي
هستيد اين ناهماهنگي و تضاد مانع پيشبرد دموكراسي نيست و ميتوان بدون دست زدن به
آن، دموكراسي را پيش برد، حال انصاف دهيد چه كساني پشت نظريههاي اجتماعي پنهان
شده و به چشم مردم خاك ميپاشند؟ در ادامه نوشتهايد: "من يادم نميآيد كه
قبل از انقلاب دانشجويان بحثي در باره رفُرم در قانون اساسي و اصلاح قانون اساسي
كرده باشند. بيشتر فعاليت دانشجويان، فعاليت در كانونهاي محلي مساجد، كارخانهها
و از اين قبيل جاها در جهت سازماندهي تودهها بود. مثلا در قضيه سيل جواديه ... يا
در قضيه گراني بليط اتوبوسها با مردم در خيابان ريختند و شاه را مجبور به ارزان
كردن بليطها كردند و... با پوشش اجتماعي كار سياسي ميكردند."
به
نكته حساسي اعتراف كردهايد، من هم يادم نميآيد قبل از انقلاب دانشجويان بحث
رفُرم و اصلاح قانون اساسي كرده باشند، دليلش هم اين بود كه دانشجويان قبل از
انقلاب پرورده توهماتي از قبيل "اصلاحات از درون ساختار قدرت" و ديگر
موهوماتي نبودند كه اصلاحطلبان دولتي و نمايندگان ايراني ليبراليسم نو پس از
انقلاب در ميان آنان تبليغ كردهاند. آن دانشجويان در محيطي و با تفكيري پرورش
يافته بودند كه آنان را معتقد به كار تودهاي و سازماندهي تودهها بار ميآورد؛ به
نقش و قدرت مردم اعتقاد داشتند و ميدانستند كه تحولِ اجتماعي كار مردم است و بايد
بدست مردم صورت گيرد، دريافته بودند كه صاحبان قدرت و منافع، بطور طبيعي از منافع
مستقر خود و از وضع موجود كه تامينكننده آن منافع است دفاع ميكنند، و توقع
نداشتند ارباب قدرت بدست خود آزادي و دموكراسي و عدالت اجتماعي را در ضيافت باشگاه
تساهل و تسامح، در سيني نقره به مردم تقديم كنند و از اين رو براي تحول اجتماعي به
سراغ مردم و سازماندهي تودهها ميرفتند.
امروز
هم اگر جنبش دانشجويي به "فراخوان ملي رفراندوم" روي ميآورد معنايش اين
است كه از توهم "اصلاحات از درون ساختار قدرت" بدر آمده، اما معنايش اين
نيست كه در ادامه حركت و رشد خود به ضرورت سازماندهي تودهها و اتكاء به نيروي
مردم نيز نخواهد رسيد.
همانطور
كه خود گفتهايد اين تازه آغاز ماجرا است؛ ضمن آنكه رفراندوم هم نوعي مراجعه به
"مردم" است و معناي تلويحي همين "فراخوان ملي رفراندوم" هم
پيش از هر چيز ديگر، سرخوردگي و روگرداني جنبش دانشجوئي از راه و روش و توهمات
كساني است كه طي اين سالها با توهم اصلاح از درون و از بالا آنها را بدنبال خود
كشيده و از گرده آنها بار كشيدهاند. بعلاوه مبارزه در راه دموكراسي در شرايط حاضر
ايران يك مبارزه عام از سوي همه طبقات و لايههاي اجتماعي است و روند رشد جنبش
دانشجوئي هم روندي ممتد و دنبالهدار است كه بدون طي كردن همين مراحل تدريجي و
پياپي، راهيابي آن بسوي شكلهاي عاليتر مبارزه اجتماعي و رسيدن به آنها نيز ممكن
نخواهد شد. اما آنچه اكنون شما و ياران شما را در اردوي "اصلاحات" سابق
برآشفته و به موضعگيري عليه جنبش دانشجوئي واداشته، همين واقعيت است كه جنبش
دانشجوئي، سرخورده و خسته از مواعظ تكراري و عقيم دهه گذشته، در جستجوي يك راه حل
تازه و موثر براي مشكلات جاري جامعه، رفته رفته دريافته است كه از امامزاده
"قدرت" و جناحهاي گوناگون آن حاجتي برنميآيد و بايد به سراغ
"مردم" برود و اين كار را هم در ادامه حركت خود ناگزير خواهد كرد؛ زيرا
آن كه ميخواهد حركت كند، سرانجام راه را هم خواهد يافت.
اما
اين چرخش مختصي جنبش دانشجويي نيست و در جامعه و در ميان مردم عموميت دارد. مردم
آن را به روشني در انتخابات شوراهاي شهر و انتخابات مجلس هفتم و در پشتيباني
"پرشوري" كه از تحصن مجلس ششم بعمل آوردند، به نمايش گذاردند. از اين رو
شما و برخي مريدانتان كه اين روزها اينجا و آنجا در مطبوعاتتان به
"فراخوان" ميتازيد حق داريد برآشفته و عصبي باشيد. تنها اشكال كار اين
است كه اين نوع واكنشها اگر چه ممكن است از لحاظ احساسي و دروني خود شما را ارضاء
كند، اما نميتواند وضعيت عيني امور را تغيير دهد.
براي
تغيير وضع بايد واقعيت را ديد و مبنا قرار داد. واقعيت اين است كه مردم ديگر اميد
و اعتقادي به سياستهاي دهه گذشته و متوليان آن ندارند؛ اما كساني كه در اين دهه
در قدرت شريك بوده و از نَمد منافع آن كلاهي هم نصيب آنان شده، ديگر در جايگاهي
قرار ندارند كه بتوانند متوجه اين تغييرات بشوند، تا چه رسد به اين كه اين تغييرات
را بپذيرند و با آنها كنار آيند. قدرت و منافع حاصل از آن، تبعات عجيبي دارد. من
طعم قدرت را نچشيدهام و طي اين چند دهه - چه در آن رژيم و چه در اين رژيم- مزاجم
با آب و هواي اوين سازگاري بيشتري يافته است تا با قدرت و عوارض آن؛ اما شنيدهام
كه قدرت و منفعت در شكل بخشيدن به عقايد و مواضع انسان و تغيير و دگرگون كردن آنها
تاثير شگفتانگيزي دارد.
شما
بسيج تودهها و كار تودهاي را به دانشجويان توصيه ميكنيد، اما براي خدمت به چه
كساني و تحقق چه هدفي؟ روشهاي مبارزه سياسي و اجتماعي با ماهيت اهداف تاريخي مشخصي
كه روشهاي مزبور براي تحقق آنها بكار ميروند، و با طبقات اجتماعي كه عامل آن
مبارزاتاند، ارتباط ذاتي دارند. اينگونه نيست كه حاكم و محكوم بتوانند از هر يك
از اين شيوهها – بعنوان يك وسيله صِرف - براي تحقق هر هدفي استفاده كنند. اينجا
بين هدف و وسيله رابطه ذاتي و تاريخي وجود دارد. مردم پائينترين لايه هرم قدرت را
تشكيل ميدهند و از اينرو جهت حركت آنان از پائين به بالا و طبيعت اين حركت اعمال
اراده مستقيم است و با بازيهاي پيچيده و بند و بستهاي حرفهاي سياستبازان كه از
بالا و در درون مجموعه قدرت حركت ميكنند، تفاوت دارد.
سازماندهي
و بسيج تودهها روش عمل كردن از بالا نيست و نميتوان از آن بعنوان وسيله براي
اجراي اهداف بالائيها استفاده كرد، زيرا بطور طبيعي وقتي توده مردم حركت كنند،
مقديم بر هر چيز خواستههاي خود را دنبال و در جهت تامين آنها مبارزه ميكنند كه
برايشان شناخته شده و روشن و انگيزه حركت آنها است؛ و در شرايطي كه خواستههاي
حكومتكنندگان و حكومتشوندگان يكي نباشد، ديگر نميتوان از عامل بسيج تودهاي در
راه اجراي هدفهاي حكومتكنندگان بهرهبرداري كرد. آن روش براي اين هدف ديگر جواب
نخواهد داد. شايد شما هنوز زير تاثير خاطرات دوم خرداد ٧٦ باشيد. اما آن صحنه با
همان بازيگران ديگر هرگز تكرار نخواهد شد، زيرا اگر جنبش دانشجويي به سازماندهي
تودهها هم روي آورد، و توان سازماندهي و بسيج آنان را هم كسب كند نميخواهد و نميتواند
اين نيرو را در خدمت شما و در راستاي تامين اهداف شما بسيج كند.
ميبينيد
شما كه خواستهايد با سخنانتان دانشجويان را هدايت كنيد و به آنها رهنمود دهيد،
خود دچار چه تضادها و سردرگميهاي ذهني عميقي هستيد؟ من به بسياري از اصلاحطلبان
بعنوان يك شخص علاقه و ارادت قلبي دارم، اما اينجا بحث يك جريان سياسي بعنوان يك
كل واحد مطرح است كه براي خود و جدا از فرد فرد اعضاي خود بايد داراي يك هويت،
نگرش، عملكرد اجتماعي مستقل و متفاوت با شخصيت و منش فردي اعضاي آن باشد و نقد اين
نگرش و عملكرد بعنوان يك وظيفه ضروري اجتماعي منافي احترامي كه براي بسياري از
فعالان اين جريان قائلم، نميباشد.
مشكل
اصلي مجموعه شما اين بود و هست كه هرگز بطور جديي به رابطه خود با مردم فكر نكرديد
و آن را در مجموعه معادلات و حسابهايتان منظور نداشتيد، هرگز توجه نكرديد كه حرمت
و اعتباري كه در مقطعي نصيب شما شد بخاطر استقبال و حمايت مردم از شما بود و اگر
اين حمايت مردم را از دست بدهيد، صاحبان واقعي قدرت از خود شما واهمهاي ندارند. و
سرنوشتي هم كه اكنون به آن دچار شدهايد مستقيما محصول همين غفلت است.
"هوگو"
در واكنش به "ناروي" تاريخي شبيه ناپلئون به مردم فرانسه و در مقام
توصيف او، داستاني را نقل ميكند كه من هر بار به رفتار سياسي جريان اصلاحطلبان
دولتي فكر ميكنم بياختيار بياد آن حكايت ميافتم. آن داستان كه روايتي از آن در
حكايات كهن فارسي هم وجود دارد اين است كه روزي خري در مرغزار پوست شيري يافت. با
ديدن آن پوست و يال و كوپال شير، وسوسه شد: پوست شير را به تن كرد و در مرغزار
براه افتاد. ميمون از اين سو گريخت، غزال از آن سو رَميد و در ميان همه جانوران
ضعيفتر وِلوله افتاد و هراسان عرصه را خالي كردند. خر كه از ديدن اين رعب
حيوانات و هيبت خود مغرور و سَرمست شده بود از ياد بُرد كه ترس حيوانات از پوست
است و دچار اين توهم شد كه خود صاحب هيبت بوده و نميدانسته است. از اينرو فكر كرد
با نعرهاي در ميانه مرغزار صولت و هيبت خود را به كمال رساند. چنين بود كه دهان
باز كرد اما بجاي غرش، آغاز به عَرعَر كرد و در نتيجه حيوانات ماهيت واقعي او را
شناختند و شيري واقعي كه از بخت بَد او در آن حوالي خفته بود از جا جست و به ضربتي
پوست از تن خر بدر كرد و به ضربتي ديگر خَرِ نگونبخت را از هم دريد.
آنچه
براي جريان اصلاحطلبان دولتي وزن و اعتباري فراهم ساخت و در مقطعي جناح رقيب را
واداشت كه براي آنان حريمي خالي كند، توانائي، قابليت يا نظرات خود آنان نبود،
بلكه حمايت مردم و هيبت آن ٢٠ ميليون و ٢٢ ميليون رأي دهنده بود كه در مقطعي
ديگران را به جاي خود نشاند و وادار ساخت حريم شما را رعايت كنند. اما شما متوجه
اين نكته حساس نبوديد كه بدون مردم كسي شما را به بازي نخواهد گرفت. امر بر شما
مشتبه شد و اين وزن و اعتبار را به حساب تئوريبافيها و قابليتهاي خود گذاشتيد و
تصور كرديد حريف از خود شما واهمه دارد. توهمات دامن گرفت و كوتولهها خود را غول
پنداشتند. در نتيجه وقتي ضرورت انتخاب پيش آمد، مردم و خواستههاي آنها را رها
كرديد تا سهم خود را در قدرت نگاه داريد. اما حريف، كه از شما زيركتر بود، در
انتظار همين لحظه نشسته بود و ديديد كه به همان نسبيتي كه مردم رفتهرفته پشت شما
را خالي كردند، لحن و رفتار حريف نيز با شما عوض شد. امروز شما جز حمايت مردم، همه
آنچه را كه هفت سال پيش داشتيد باز هم داريد: همان نظرات، همان افراد... اما ديگر وزن
و اعتبار آن زمان را نداريد. چرا؟
و
اكنون مردم هم از شما، كه همه چيز را رها كرديد تا بتوانيد سهمي از قدرت را كه
بدست آورده بوديد براي خود نگاه داريد، انتظار چيزي بيش از آنچه گفتهايد، و موضعي
غير از آنچه اتخاذ كردهايد، ندارند. براي شما بعنوان يك فرد متاسفم زيرا كه
توانائي بالقوهتان براي خدمت به مردم بيش از اين بود. در خواب بوديد قافله راه
افتاد.
ناصر
زرافشان
زندان
اوين
آذر
ماه ٨٣