فلسفه – و مزاحمت هاي الهيات
سارا ارمني
اميداست بااشاره به فلسفه سدههاي ميانه
دراينجا،تبليغي براي ايده آليسم و متافيزيك وعالم هپروت نشود.چون آنها به انداه
كافي در زمين و ميان كهكشانها؛
سمينار،سايت،كنفرانس،سيمپوزيوم،رايانه،دورنگار،دانشگاه،حزب،سازمان،انجمن،محفل،مجله،بنگاه
نشر، كتابفروشي و ساير وسايل ضاله لازم رادراختيار دارند
حدود
700 تا 1000 سال از سه هزار سال تاريخ آگاهانه فلسفه غرب راامروزه فلسفه قرون وسطا
مينامند.اين دوره همچون شبي تاريك وظلماني ميان عصرباستان و دوره رنسانس
قرارگرفته.تفتيش عقايد و اينگيزاسيون آن دراواخر باعث مرگ واعدام 30000 نفر تنها
دراسپانيا شد و دركشور پرتقال تاقرن 19 روشنگران ومبارزين منتقد مسيحيت را به سيخ
ميكشيدند.
نظام
اجتمايي حاكم غالب، دراكثر كشورها سيستم فئودالي-پادشاهي بود.اصطلاح تاريخي-فرهنگي
“قرون وسطي“ را به نظر مورخين ماركسيست،گويا اولين بار هومانيستها بكاربردند وآنرا
بين سالهاي 476-1492 ميلادي دانستند.به نظر دسته ديگر از مورخين،بابسته شدن آكادمي
افلاتون درسال 529 ميلادي توسط سازمان كليسا،عصرباستان به پايان رسيد.
مسيحيت
براي تعريف وتفهيم واثبات ادعاها ومقوله هاي مذهبي خود،نياز به فلسفه را درآغاز
احساس نمود.آنها ميگفتند، فلسفه نه تنها بايد از الهيات پشتيباني كند،بلكه كلفت و كنيز آن نيز بايد باشد.چون علم نتوانست
نفي خدا را ثابت كند،تمام شاخه هاي علوم،موقعي مفيد هستند كه درخدمت الهيات باشند.درطول
سدههاي ميانه رمانتيك شرق و يا قرون وسطاي
سياه غرب،عقيده و علم باهم سرشاخ شدندو الهيات به رقابت بافلسفه پرداخت.به نظر
آنها انسان مي بايست نخست ايمان پيدا كند و سپس دنبال شناخت برود.گروهي از پدران
مقدس كليسا ،كتاب انجيل رايك اتوبيوگرافي وزندگينامه خصوصي خدا دانستند و مي گفتند
درآن دنيا انسان شخصا باخدا ديدار و ملاقات خواهد كرد.گروهي ديگر پيشنهاد ميكرد كه
دولت مذهبي و الهي بايد شرايط رفاه و صلح را تهيه كند تا مردم دنبال تقوا و
پرهيزكاري،صواب و عبادت بروند.
ازجمله
مشخصات تاريخي سده هاي ميانه اين بود كه بعضي
ازدولتها وشهرها براي نخستين بار بوجود آمدند.ناسيوناليسم وملي گرايي درميان بعضي
از خلقها،ريشه آگاهانه زد و به دليل رشد وشكوفايي نسبي دربعضي ازجوامع،دانشگاه و
مدارس مذهبي براي اقشار مرفه براه افتاد.
آغاز
زماني سده هاي ميانه نيز مورد اختلاف نظر است،بعضي آنرا سال 380 ميلادي
ميدانند،چون كنستانتين،قيصر روم،مسيحيت رادين رسمي ودولتي امپراطوري خود اعلان
نمود.بابقدرت رسيدن روحانيون وپدران مقدس،براي اداره جامعه نياز به ساختن كليساها
شدت گرفت.پاپ،رهبر كاتوليكها در سال 1879 نظريات توماس آكوين،روحاني مسيحي را
فلسفه رسمي كليسا اعلان نمود.
مسيحيت
درآغاز ادعانمود كه دين يك فلسفه جديد است.آنها كوشيدند دررقابت بافلسفه يونان و
فلسفه باستان به سئوالات مشكل و بي جواب 1500 ساله قبل پاسخ دهند.اگر پرهيزكاري
يوناني شامل:دانايي،عدالت،ميانه روي،زيباشناسي و شجاعت بود ، تقواهاي مسيحي: عشق ،ايمان
و اميد اعلان شد. به نظرآنها پايه تفكر نبايد خرد و عقل،بلكه وحي و پيام الهي
باشد.يعني نخست ايمان و سپس شناخت. شناخت ميبايست براساس عقيده و ايمان استوار
باشد.ازجمله مقوله هاي مهم قابل بحث براي مسيحيت درآغاز، پروسه تشكيل جهان و رابطه
انسان باخالق بود.گروهي ديگر اعلان كردند كه ميخواهند وحي ديني رابا ابزار عقلي
پاسخ دهند.
اسكولاستيكها،يعني
مدرسين مسيحي ميخواستند الهيات رابافلسفه آشتي دهند.آنها فلسفه را هنر شيطاني
ناميدند و ميگفتند اگر انسان مخالف وجدان خودعمل كند،خودرا گناهكار مي نمايد. يكي
ازنظريه پردازان دولت عدل الهي ،آگوستين (Agustinus 354-430)م )،شاگرد مكتب
مانوي بود.مانوي طبق تعريف اروپايي ها، مكتبي نيمه فلسفي-نيمه مذهبي بود كه جهان
را به دو نيرو يا طبقه نيك و بد تقسيم ميكرد. ماني، خود بين سالهاي 216-276 زندگي
كرده بود.آگوستين سعي نمود فلسفه را به دين وابسته نمايد.اومينويسد، بجاي شناخت از
فيزيك، متافيزيك(ذات اشياء وجهان)، و اخلاق، بايد سراغ درس خداشناسي و روح شناسي
رفت.به نظراوتنها فايده فلسفه آن است كه موجب عمق ايمان گردد.او ميگفت سعادت فقط در
دولت جمهوري الهي ممكن است. اوانسانها را به دوطبقه مذهبي تقسيم كرد؛ نجات يافتگان
و لعنت شده گان. او باعث شد كه سدههاي ميانه از هومانيسم طبقاتي دوران باستان
فاصله بگيرد و به مردم نصيحت ميكرد كه صبر جميل داشته باشند، چون براي ساختن جامعه
آرماني عدل الهي، خداي تبارك و تعالي نياز به ابديت و تمام طول تاريخ دارد و با 20
سال و 70 سال نميشود برابري و برادري راعملي كرد.
روحاني فيلسوف ديگر مسيحيت، توماس آكوين (Thomas von Aquin 1225-1274)
ميلادي، است.درزمان او تركيب و سنتز الهيات و شناخت فلسفي به اوج
خودرسيد.اورانماينده اراده گرايي مذهبي درعصر جديد ناميدند.نظرات او سبب شد كه
سرانجام بين الهيات و فلسفه فاصله بيفتند.او مي نويسد، عقيده و علم- الهيات و
فلسفه، بايد دريك رابطه ارباب و رعيتي يا آقا و نوكري، دركنار هم فعاليت نمايند.
آكوين ازجمله فيلسوفان اواخر قرون وسطا است كه خواهان جدايي دين و فلسفه شد وسعي
كرد آثار ارسطو را مسيحي نمايد، همانطور كه آگوستين مقدس در اوايل قرون وسطا آثار
افلاتون را مسيحي كرده بود.او مينويسد يك حقيقت دوقلو برجهان حاكم است؛ حقيقت عقلي
و حقيقت عقيدتي. به نظر اوتنها آزادي اراده براي انسان بايد آزادي عشق به خدا
باشد.
دررابطه باقرون وسطا درمنابع
غرب پيرامون مفهوم خدا توضيحهات گوناگوني داده شده.درزبان لاتين به خدا ديوس
ميگفتند كه به معني “صدازده شده“ است.افلاتون و ارسطو آنرا “تكاندهنده ثابت“ نام
گذاشتند.در دين يهود، يهوا يعني سرقبيله و كدخداي محل كه قابل رؤيت نيست.و در
مسيحيت با كمك تركيبي از دين يهود و فرهنگ يونان، خدا را “ رحمان و رحيم“
ميدانستند و آنرا نحستين حركت دهنذه جهان بشمار آوردند.
باتكيه برنظرات توماس آكوين
گفته شد چون جناب آدم با گاز زدن سيب ممنوعه خودرا گناهكار نمود،او آزادي اراده
رانيز براي هميشه ازدست داد و وسيله و موجود مفلوكي دردست خداي مقتدر شد.وبايد
بكوشد كه بعداز مرگ جزو گروه گناهكاران و شيطان صفتان به حساب نيايد، بلكه عضو حزب
نيكوكاران و صوابكاران گردد.يعني به نظر منتقدين، جامعه انساني مسيحيت از آنزمان
به حكم خدا ،طبقاتي شده و به دوگروه خوشبخت و بدبخت تقسيم گرديده.دراين دوره كليسا
ميگفت كه يك روحاني بايد يك فيلسوف نيزباشد.
سومين متفكر مهم مسيحيت در
اين دوره شخصي است بنام استاد اكارت (Meister
Eckart 1260-1328)ميلادي،است كه درپايان دوره مدرسين اسكولاستيك ميزيست.اوبه نقل
ازريشه عرفان درزبان يوناني مينويسد،عرفان مذهبي يعني اينكه انسان چشم و گوش را به
بندد و به حالت خلسه فرو رود.بعدها عرفان يك فراكسيون مبارز شد وبه انتقاداز
دگمهاي مذهبي پرداخت. به نظر او دولت بايد گوش بفرمان كليسا باشد.در آنزمان
مهمترين بخش فلسفه، متافيزيك بود كه ميخواست به شناخت خدا و روح برسد.چندقرن بعد،
فلسفه رمانتيك و ايده آليسم آلماني كوشيد با تكيه برفيلسوفاني مانند :
شلينگ،فيخته،هگل به نوزايي مجدد ورنسانس عقايد عرفاني بپردازد.
به اشاره بعضي از محققين،
مهمترين و بزرگترين متفكرين مسيحي زير تعثير آثاربعضي از عالمان شرق مانند: ابن
رشد، ابوعلي سينا و ماني همداني بودند.گرچه شرق نزديك ،نيز دوره تفتيش عقايد و
اينكيزاسيون خاص خودرا داشت و ماني و مزدك، حلاج و عمادالدين نسيمي و عده بيشمار
ديگري را بقتل رساند.بايادي از سنگ قبرها بايد گفت : انا له للا،انا عليه ال راجعون!،
يعني بازگشت همه بسوي خداست، ولي نه اينكه پوست آدم را پر از كاه كنند و به دروازه
هاي شهر بغداد يا شهرهاي ديگر ايالات قفقاز بياويزند!. گرچه اناالحق ! حلاج ها،
آخرين فرياد شجاعانه گروهي از محكومين روشنگر تاريخ شد.