کانت
چه مي گويد؟
(بخش
سوم)
انقلاب در فلسفه

ژان مونتونو*
ترجمه ويدا فرهودي
نام کانت غالباً تداعي کننده ي تصويري از يک فيلسوف
خشک و دشوار است. واژگان تخصصي ناخوشايندي به کار مي برد که مطالعه ي آثارش را به
اندازه ي زمستاني مه آلود در کنيگزبرگ( شهر زادگاه و اقامتش.م) آزاد دهنده مي سازند.
هگل در " درس هايي در باره ي تاريخ فلسفه"(1)، زبان او را ناهنجار و خشن
توصيف مي کند. براي درک بهتر اين مدعا کافي است به برخي از مفاهيم بنيادين فلسفه
کانتي نگاه کنيم که تنها ،مطرح شدنشان موجب رويگرداني تازه کاران شده ،روح بسياري
از نوجوانان دبيرستاني، با تمام وجود، از آن ضربه ديده و خاطراتي بس ناخوشايند برايشان
به يادگار مانده است : "برين يا متعالي" و "تجربي"(2)،
"پديده (فنومن) " و "ناپديد(نومن) "(3)، " حکم تحليلي و
ترکيبي"(4)،" پيشينگي و پس آيندي"(5)، "امر مطلق و امر شرطي"(6)...
اين مفاهيم که هاله اي نيمه مرموز بر گـِرد انديشه ي کانت مي کشند،آثار وسواس هاي
فلسفه ي جزمي قديمي آلمان و استدلال هايش را بر پيشاني دارند که حتا در همان زمان
منسوخ شده به شمار مي آمده اند. با اين حال کانت، همين ابزارهاي فکري از مُد
افتاده را ، در هنگامي که ديگر پا به سن گذاشته- در 57 سالگي- روحي تازه دميده و با
انتشار "نقد عقل محض"، يکي از مهم ترين انقلاب ها را در تاريخ فلسفه ي
مدرن ، جامه ي عمل مي پوشانـَد. اين شراب تازه اي که در خمره هاي کهنه ي دانشگاه
هاي آلمان سرازير مي شود، چيست؟ سرشت اين انقلاب چيست که براي فيلسوف ما - که با
جديت به علم و فلسفه مي نگريست و داراي عادت هايي منظم و آرام در زندگي بود-
اعتباري را به وجود آورد که اکنون دويست ساله شده است؟
انقلاب در "عقل محض"
اين تصوير انقلاب، از آن ِ کانت است. به باور او، در
تاريخ دانسته هاي انسان، لحظه هايي خاص وجود دارند که در آن ها، دانسته هايي مبهم،
وارد" مسيرقطعي علم "مي شوند(7). اما يک تئوري، زماني علم ناميده مي شود
که بتواند يک نظام (سيستم) يعني مجموعه اي از دانسته هاي تنظيم شده به وسيله ي اصولي را به وجود آوَرَد. (8)کانت مي افزايد که
"علم به معناي واقعي تنها آن چيزي است که قطعيت آن محقَـَق (ثابت شده)(9)
باشد"؛ به بيان ديگر بايد قضايا يا گزاره ها يش محتوم و ثابت شده باشند. به اين
ترتيب مي توان گفت که منطق، يعني علم اَشکال محض انديشه، به گونه اي نسبتاً "تمام
شده و کامل"(10) از مغز ارسطو به همان شکلي تراوش کرده که " آتناي
مسلح" از سر شکافته شده ي "زئوس"(11) بيرون آمده است. ( البته در اينجا
با اشتباهي از سوي کانت مواجه هستيم اما نبايد فراموش کرد که او نگارنده ي عقل محض
است، نه يک مورخ). در رياضي انقلاب را " مردم شگفتي آفرين يونان" يا شايد،
دانشمنداني گمنام به ثمر رساندند حال آن که در فيزيک، بشريت مديون افرادي چون
"گاليله"(12) و "توريچلي"(13) است که اين اصول را (يعني فيزيک
را.م) وارد مسيريقين علمي کردند. تبديل اصول فني ساده به علم ، به سبب "
انقلابي در نحوه ي انديشيدن" است (14). مشابه همين حرکت را "کپرنيگ"(15)
در ستاره شناسي کرد هنگامي که براي اثبات گردش زمين، از بيننده خواست که گِـرد خويش
و گـِرد خورشيد بچرخد به جاي آن که آسمان(يا زمين) را به گردش درآوَرَد. بايد اين
استعاره ي انقلاب کُپرنيگي را به موقعيت هدف شناخت يا عينيت علمي تعميم داد که
البته در اين زمينه، همواره، فيزيک کلاسيک نيوتون(16) الگوي کانت است.
چرا بوقلمون ها فيزيک نمي دانند
گاليله بر اين باور بود که نبايد به هنگام مشاهده و
مطالعه ي طبيعت ،در نهايت سادگي اجازه دهيم که (طبيعت.م) ما را هدايت کند بلکه بايد
با فرض بر اين که طبيعت قواعدي مشابه انديشه ي انساني دارد، مورد پرسش قرارش دهيم.
در رساله ي"تجربه گر "(17) گاليله،شايد بي آن که خود آگاه باشد، حکم بر
"نوشته شدن ِ کتاب طبيعت با زبان رياضي" مي دهد. به عقيده ي کانت، اگر
طبيعت به زبان رياضيات سخن مي رانَد، به آن دليل است که انسان پيشاپيش اين زبان را
به طبيعت تحميل کرده است: آن چه "طبيعت" نام دارد، تنها در صورتي ممکن مي
شود که هر آن چه در بطنش واقع شده، بر اساس قابليت شناخت شناسنده(سوژه) تنظيم شده
باشد.(18) به اين ترتيب، اصول به واسطه ي شناسنده ، پيش از هر گونه آزموني،به شيئ
تحميل مي شوند.( اصولي که باعث مي شوند داده ها يي که بر تجربه ي انسان تاثير
گذارند، کاملاًپريشان و فاقد نظم نباشند). در اين جا نقش اساسي فعاليت شناسنده در شکل گيري، تنظيم و
ساخت بازنمايي هايش روشن مي شود. کانت مي انديشد که بااساس قرار دادن اين امر که
اصول فلسفي مربوط به قوانين فيزيکي( اصل عليت، اصل ماندگاري ِ نيرو ها در جهان
و...) از حساسيت و فهم انسان نشأت مي گيرند، مخالفت بنيادين شکاکين را در زمينه ي
علوم از ميان برداشته و به ويژه براي تيز هوش ترين ِ آن ها يعني "ديويد هيوم"
ِ اسکاتلندي(19) پاسخ مناسب يافته است. به باور هيوم، هيچ قانون کاملاً محتوم و جهانشمولي( قانوني که رابطه اي قطعي را بيان
کرده و در هر شرايطي، بي استثنا صادق باشد) از مشاهده، حاصل نمي شود هر چند که اين
مشاهده به نهايت، موشکافانه و روشمند (متوديک) باشد." بوقلمون استقراگرو ساده
انگار" راسل(20)( اشاره به مثالي است که راسل بسيارآن را به کار مي برد.م)،
تنها به اين دليل که هر روز، رأس ساعت نه، در حياط خلوت تغذيه مي شود، حق ندارد
،به گونه اي محتوم و جهانشمول ، مثلاً استنباط کند که:" ساعت نه است، پس به
من غذا داده مي شود." حيوان، از صدقه سر استنتاج از مشاهدات، خواهد آموخت که
روز قبل از عيد شکرگزاري(21) ، راس ساعت نه... صاحب مزرعه، سر از تنش جدا خواهد
کرد! کانت در برابر استدلال هايي از اين دست، ثابت مي کند که به شکلي قانوني مي
توان از واقعيت مطلق قوانين فيزيکي سخن گفت. چرا؟ درست به اين دليل که آنچه کانت
آزمونش(تجربه) مي نامد، برخورد يک موضوع نامشخص با شيئ اي کاملاً خارج از آن نيست
بلکه فرض بر موضوعي فعال است که قوانينش را ، پيش از آزمون و به طور مستقل از
آن،به داده هاي مورد تجربه تحميل مي کند و در ساخت شيئ ، به سهم خود، شرکت دارد. "پيشينگي"
در زبان غريب کانت به مفهوم"مستقل از آزمون" است و "معرفت" (
که همواره متشکل از وحدت يک کشف و شهود - نمايش مستقيم يک شيئ مجرد- است و يک
مفهوم يا يک بازنمايي ِ کلي) معمولاً براي
هر آزموني ارزشمند بوده و شامل آن مي شود؛ خلاصه ، وقتي که اين شناخت يا معرفت شرطي
براي امکان تجربه باشد،حاصل، شناختي" برين"(22) است. و اين ربطي به
مکاشفه ي برين(23) يا حرکت احيا ي روح که"ماهاريشي يوگي"(24) خود را پايه
گذار آن معرفي مي کند، ندارد.
آن چه در افق ِ بينش، مقدم برمعرفت انسان وجود دارد
با وجود اين، کانت هرگز نگفته است که تـُنگ کوچک
شرابي که روي ميز ميخانه چي قراردارد،همان چيزي است که مشتري در باره اش مي انديشد.
او نشان مي دهد که معرفت هايي پيشين( اوليه) با توجه به چگونگي ِ برخورد با شيئ ِ
مورد نظر،مشخص کننده ي آن شيئ هستند. به
عنوان مثال، پيش از آن که نگاه بر چيزي بيفتد- هر چه باشد-، شناسنده(سوژه)، به
گونه اي مطلق از پيش مي داند که هر شيئ ، در حال تجربه ي بيروني،در زمان و مکان، يا
حتا به منزله ي شيئ ِ محسوس، تابع قانون عليت است و از منظرحالتمندي(25) داراي"
وجود" (تنها امکان ساده يا محتوم بودن مطرح نيست). بنابر اين يک مجموعه ي
معرفت هاي پيشينه دار وجود دارد( مثلاً در اصل هاي فيزيکي:" هر چه روي مي
دهد، علت خود را دارد")که کانت فکر مي کند از تجزيه و تحليل نيروي معرفت ِ
عقل مطلق ، به آن برسد؛ آن چه که نحوه ي تجلي ِ ِ الزامي شيئ را در برابر شناسنده(سوژه)
مشخص مي کند.(26) با توجه به قوانين حساسيت و فهم و درک انساني است که تجربه
دررابطه با موضوع، شکل مي گيرد و يگانه مي شود. در مطرح کردن مقوله ي "پديده"(فنومـِن)
نيز منظور تجلي شيئ در برابر شناسنده است. کانت، تمايز آن را با "ناپديد
"(نومـِن)(27) به دقت نشان مي دهد که منظور از آن شيئ به همان شکلي است که در
خود ِ آن و در انديشه وجود دارد و براي ما شناختني نيست.
پايان دادن به بازي هاي نمايشي در عرصه ي ماوراء
الطبيعه
نقشه نگاري در قلمرويي که درونش داده ي تجربه مي
تواند مبدل به وسيله ي معرفت شود، يا بهتر بگوييم نشانه گذاري ِ " سرزمين حقيقت"،
دعوت از هر ماوراءالطبيعه ي نظري، به اکتفا بر شناخت همراه با يقين يعني معرفت به اصول
کلي فيزيک است(28). اما اگر هر فيزيکداني خود را رويارو با يک مابعد الطبيعه شناس
بيابد که با توجه به اصولي او را به نقد کشيده و حدودي براي پژوهش هايش تعيين مي
کند، بايد در نظر داشت که در هر انساني، حتا اگر فيلسوف نباشد، مابعد الطبيعه شناسي
وجود دارد که از ناداني خويش آگاه بوده و نياز به پرسش در باره ي سرنوشت ، وجود
خدا، آزادي، ناميرايي روح يا مبدأ جهان را در خود،احساس مي کند. اين پرسش ها در
باره ي سرانجام بشريت اند و در نظر کانت محتواي اصلي ماوراءالطبيعه را تشکيل مي
دهند: اصولي بي اعتبار در چشم مردماني که" از اثبات هاي متافيزيکي اشباع شده
اند"(29). کانت مي خواهد آن چه را براي خِرَد انساني يک رسوايي ومايه ي
سرافکند گي به شمار مي آوَرَد، متوقف سازد: هيچ کس در نهايت جذبه، به نتيجه اي
ماندني نمي رسد. کانت عاشقي مايوس است که نبود هر گونه پيشرفت در ما وراءالطبيعه
کلافه اش کرده و به طعنه مي گويد که" به ندرت توانسته اعتباري براي آن بيابد"(30).
اين فضا (ما وراءالطبيعه)،مبدل به ميدان جنگي بي پايان شده، " عرصه" اي
که در آن همه به زور آزمايي در نبرد هايي تشريفاتي مشغولند. مبارزاتي که هرگز کسي
در آن ها نتوانسته، به عنوان قهرمان، پيروزمندانه براي خود پايگاهي ماندني دست و
پا کند(31).
غير قابل شناخت و غير قابل انديشه
اگر هر معرفتي يک انديشه يعني بازنمود چيزي واقعي يا
خيالي است اما هر انديشه اي معرفت نيست( يعني حاوي کشف و شهودي حسي که بر وجود
واقعي چيزي شناخته شده، گواهي دهد). پس انديشه ي فاقد شناخت[نيز] وجود دارد: در
زبان کانت، ابزارهاي ما وراءالطبيعه ي سنتي و تصورات عقل، يعني جهان، خدا و روح،
مورد نظرند. به قول "رابله"(32) يکي از تصورات عقل، رسيدن به معرفت است-
خيالاتي باطل که در خلأ وِزوِز مي کنند- : هيچ کشف و شهود مجردي ، به رسيدن به
منزلت معرفت نمي انجامد. مسائل متافيزيکي علاوه بر آن که براي جوينده ي معرفت در
آن ها، همواره لاينحل باقي مي مانند، خِرَد انساني را نيز درگير تناقض با خود مي
سازند. در مقابل، نياز مطلقي که به جستجوي مشتاقانه ي معرفت در ما وراءالطبيعه مي
پردازد، به هيچ وجه خيالي باطل نيست. اين نياز ِمحکوم به توهم در قلمرو نظري ، درحيطه
ي عمل، در پي کسب رضايت است. "ما وراءالطبيعه سنت ها"(33) که کانت"
مباني" آن را در سال1738، اندکي پس از " نخستين اصول ما وراءالطبيعه اي
علم طبيعت"(34)، منتشر مي کند، کامل کننده ي شاهکار اوست.
ما وراءالطبيعه، پايان عملي
کانت در
"نقد عقل عملي"(35) (1788) نشان مي دهد که تصورات ِعقل(خدا،جهان، روح)،
هرچند حاصل پرسش هايي لاينحل براي خِرَد انساني- در کاربرد نظري آن يعني نا ميرايي
روح، وجود خدا، مبدأ جهان و...-هستند،اما اگر با توجه به الزام کاربرد ِ عملي عقل
مورد توجه قرارگيرند، تمامي معناي خود را باز مي يابند. پرسش نظري ِ" من بر چه چيز مي توانم معرفت پيدا
کنم؟" جاي خود را به پرسش عملي ِ "من چه بايد بکنم؟" مي دهد. ديگر
، طرح پرسش در باره ي طبيعت با توجه به عينيت آن مورد نظر نيست بلکه مسئله، کُـنش
انسان است تا جايي که قادر است در مبدأ حرکاتش قرار گيرد و مسئول آن ها باشد. کانت
از خود مي پرسد که آيا چيزي مي تواند به طور مطلق بر اراده ي آزاد، لا اقل در شرايطي
ويژه اي که درگيرش است، تاثير گذاشته و آن را محدود يا مقيد سازد؟ تنها يک چيز مي
تواند به شکل التزامي ،بي چون و چرا و بدون قيد و شرط چنين نقشي ايفا کند و آن،
قانون اخلاق است. چيزي که امر مي کند که اصل اخلاقي مانند قانوني برتمام اراده هاي
آزاد حاکم شود و مي توان آن را به صورت
دستور العملي اين چنين بيان کرد :" چنان رفتار کن که ضابطه ي اخلاقي اراده ات
بتواند همواره ارزش يک قانون جهان شمول را داشته باشد"(36). واضح است که محرک
انسان در کردارش در جهان،به دليل سهمي که از خوي حيواني در خويش دارد، مي تواند
انگيزه هايي ملموس چون علايق خودپرستانه ، نياز،آرزو و... باشد. حتا هنگامي که
کاملاً اخلاقي عمل مي کند، محرک اصلي اش منافعي محسوس هستند: فرد بشردوست، تا جايي
که سخاوتش به او اجازه دهد،از شهرت انسان نيک، کم و بيش، لذت مي بَرَد. کانت اگر
تبليغات برخي از افراد زمان ما و فخر فروشي شان رادر زمينه ي شرکت در امور خيريه ،
در تلويزيون ( و در گذشته در کليسا) مي ديد
که چگونه يقه خود را چاک مي دهند تا ثابت کنند نيکوکار و سخاوتمندند، يکه مي خورد(
تعجب نمي کرد). انسان، هر چند موجودي کاملاً معقول و منطقي نيست، و تنها در مورد
احترام به قانون اخلاق، احساس تکليفي مي کند که
او را به حرکت وا مي دارد، و اگر تقدس برايش در اين جهان قابل دستيابي نيست،اما
به هر حال حق دارد و مي تواند به سوي اخلاق و تقدس متمايل باشد. براي تقويت اين بُعد اخلاقي است که عقل عملي،ضرورت
اصل قرار دادن نا ميرايي روح و وجود خدا ،يا به بيان ديگر، پذيرش آن به منزله ي يک
فرضيه را، ايجاب مي کند. پس بايد به آن
اعتقاد داشت چون قانون اخلاقي اي که انسان را در مکاني فراتر از خوي حيواني اش قرار ميدهد، چنين اقتضا مي کند.
اين قانون است در مجموع، تضمين کننده ي
آزادي اراده براي انسان . در واقع، تنها يک موجود آزاد مي تواند به قانون اخلاق سر
بنهد. بنابر اين انسان تنها بازيچه ي تمايلات
خويش نيست او، با القوه، چيزي است فرا تر از يک کيسه ي آکنده از اندام ها و هوس ها
که فقط براي ارضاي اميال، همه چيز را کنار بگذارد.
جهانشمولي ذهني داوري زيبايي شناسانه
علاوه بر قضاوت هاي عيني در باره ي علم و اخلاق،
داوري هايي صرفاً ذهني وجود دارند که تنها به شناسنده(سوژه) مربوط مي شوند. به طور
مثال اظهار نظر هايي از اين دست:" اتاق گرم[است]، قند مطبوع و افسنتين( نوعي
گياه.م) ناخوشايند"(37). قطعاً کسي که به افسنتين علاقمند باشد، در اين مورد،
قضاوتي چون کانت نخواهد داشت. اما مي توان به گونه اي ديگر از قضاوت هاي ذهني،
اشاره کرد که ضمن تعريف حالتي ويژه از موضوع، با التزامي همراه مي شود .اثبات واقعيت
اين داوري، بر ديگري است. مثلاً وقتي در برابر يک اثر هنري (مثلا تابلو) گفته مي
شود:" زيبا است!" ،اين داوري ، وراي يک مشاهده ي شخصي و حاوي هدفي در
جهت يک ارزش گذاري جهان شمول است. اين گفته ، به مفهوم بيان يک ويژگي عيني ِ شيئ
مورد داوري نيست بلکه تاثير آن بر شناسنده را نشان مي دهد. به همين دليل است که زيبايي
، مانند يک نظريه ي رياضي، قابل اثبات نيست . حتا نمي توان ثابت کرد که اين ويژگي،يکي از خصوصيات ذاتي يک اثر[هنري] است: زيبايي ِ اثر مانند آبي بودن
رنگ آسمان نيست. کانت به اين ترتيب زيبايي را آن چيزي تعريف مي کند که " به
شکلي جهان شمول و بدون ارائه ي تصوري کلي ، خوشايند است."از آن جا که مفهوم عيني
اي براي" زيبا" وجودندارد، بنابر اين قانون جهانشمولي نيز براي داوري در
باره ي زيبايي اشياء خاص، يافت نمي شود. با اين حال داوري هايي از اين دست، داراي
نوعي جهانشمولي ذهني هستند: اتلاق صفت زيبا به يک گل، يک اثر هنري يا يک دختر
جوان، تنها تاييد جذابيت وخوشايند بودن نيست بلکه ، به طور ضمني،حساب کردن روي
بازشناسي وتاييد ديگري را نيز در خود مستتر داد.
درس فلسفه در بستري فراخ
فلسفه ي کانت به ابعاد ياد شده[در اين نوشتار] يعني
بُعد هاي نظري، عملي و زيبايي شناسانه ، که در اين جا به شکلي کلي مطرح شدند، محدود
نمي شود. اين فلسفه هدف بنيادين "روشنگري"(38) را از سر مي گيرد: رساندن
بشريت به جايگاه متناسب با مرتبه اش ، به
وسيله ي پرورش بالغ عقل. اين امر با نوعي فلسفه تاريخ، قطعاً به گونه اي فرضي
همراه است که کانت تنها خطوط اصلي آن را طراحي مي کند. در اين جا فرض بر پيشرفت
آرام عقل نوع بشر است تا افق آن بر روي برقراري صلحي پايدار و حقي بين المللي،
گشوده شود.
بنا بر شهادت منشي گوته(39)"يوهان پيتر اِکرمن
" (40)،گوته، پس از آن که کانت را به عنوان مهم ترين فيلسوف معاصر آلمان باز
شناخت،با اين عبارت شيرين گفت:" اِکرمن ِ عزيز، او (کانت.م) حتا بر شما که
هرگز آثارش را نخوانده ايد، تاثير مي گذارد."(41)
از ميان افراد بسياري که در باره ي کانت نوشته اند،
اين اظهار نظر "شلينگ"(42) را هم نقل کنيم که مي گويد:" درس پيشين
فلسفه، با ظهور کانت يکباره دگرگون شد. گويي رودخانه اي که مسيرش مدت ها سد شده
بود، سرانجام ،به ناگاه راه فرار پيدا کرده و مدام درپي ِ گشودن و فراخ کردن راه
خويش است تا به اندازه ي مطلوب برسد."(43)
*Jean
Montenot فيلسوف معاصر فرانسوي
1-(1857 Georg Whilhelm FriedrichHegel)
Leçons
sur l’histoire de la philosophie
2-Transcendantal
& empirique
3-Phénomène &
noumène
4-Analytique &
synthétique
5-a priori & a
posteriori
6-impératif
catégorique & hypothétique
7-Chemin sûr d’une
science
8-Kant :Premiers
principes métaphysiques de la science de la nature . Préface .
9-apodicique ;
Kant ibid
10-Kant :
Critique de la raison pure(seconde préface)
11-Athéna- Zeus
12-Galilée(1564-1642
Italie)
13- Torricelli(1608-1647 Italie)
14- Kant : Critique de la raison pure(seconde préface)
15-Copernic(1473-1543)
16-Newton(1642-1727)
17-(1623)L’essayeur
18-Kant :
Prolégomènes à toute métaphysique future
19-David
Hume(1711-1727)
20-Bertrand
Russell(1872-1970)
21-Thanksgiving
22- Transcendantal
23-Méditation
transcendantal
24-Maharishi Yogi
25-Modalité
26- Kant : Critique de la raison pure(introduction)
27-noumène
28- Kant : Critique de la raison pure(analytique
transcendentale)
29- Kant : Prolégomènes à toute métaphysique future
30-Kant : Rêves d’un visionnaire
31- Kant : Critique de la raison pure(seconde préface)
32-Rabelais(1494-1553)
33-Métaphysique des
moeurs
34-Premiers
principes métaphysiques de la science de la nature
35-Critique de la
raison pratique 1788 Kant
36- Critique de la raison pratique Kant
37- Kant : Prolégomènes à toute métaphysique future
38-Lumières
39-Yohann Wolfgang
von Geothe (1749-1832
40-Entretiens avec
Goethe dans les derniers années de sa vie (1836)
Johan Peter
Eckermann1792-1854نويسنده و شاعر آلماني
41- Entretiens avec Goethe dans les derniers années de sa vie
(1836)ou Conservations de Goethe avec Eckermann -Gallimard 1949
42- Friedrich Wilhelm Joseph von
Schelling-1775 -1854
43-Contribution à
l’histoire de la philosophie moderne- Schelling