پيام ﺁقاي ابوالحسن بني صدر بمناسبت
سالروز انقلاب ايران
سه حق جدائي ناپذير
ايرانيان !
زمان شاهد صادقي
است که اگر ﺁدمي عجول نباشد، با غش و بي غش را بر او مي شناساند. عيار خلوص هرکس
را بر خود او و بر ديگران ، دقيق ، معلوم مي کند: روزهاي انقلاب و ﺁن مسابقه در ضد
امريکائي نمائي را به ياد ﺁوريد. ايام گروگانگيري و ﺁن مسابقه در امريکا ستيزي
را به ياد ﺁوريد. ﺁن دوران را که زورپرستان، در صفت دادن به امريکا مسابقه مي
دادند ، به ياد ﺁوريد و نيز باز بياد ﺁوريد اين هشدار را : استقلال يعني محور
نکردن قدرت خارجي در سياست داخلي و خارجي کشور . بياد ﺁوريد که اين هشدار در قيل و
قال « امريکا ستيزان » گم مي شد.
و امروز، شهادت
زمان زورپرستان دروغ زن را ، نه چنان که مي نمودند بل چنان که بودند و هستند
را مي نماياند :
* ﺁقاي هاشمي رفسنجاني خطاب به امريکائيان
خود را مرد « حل مسائل في مابين ايران و امريکا» مي خواند. البته به شرط اين که او
رئيس جمهوري بگردد!
* گروه رجوي شتابان، عريضه نگار شده است
که اين گروه بهترين انتخاب امريکا براي اداره ايران است!
بدون حمله نظامي امريکا
به ايران ، اين « بهترين انتخاب » ، روي دست امريکا خواهد ماند.
* گروه سوم که سالهاست مشغول پل زدن و
گرد ﺁوردن بقاياي رﮋيم پهلوي و « اپوزيسيون جمهوريخواه » است و اعلان رفراندوم را
داده و نداده، خطاب به حکومت بوش گفت: متحد شديم از ما حمايت کنيد !
بدين سان، سه
رأس مثلث زورپرست ماهيت يگانه خويش را ، به زبان و قلم خويش، ﺁشکار کردند.
راستي اينست که بسيار
زودتر از حمله به افغانستان و عراق، سياست امريکا در پي دست يافتن به دو هدف در ايران
بود. دو کاري که بدون انجامشان، متقاعد کردن وجدان همگاني امريکائيان
و وجدان جهاني به ضرورت حمله نظامي به ايران ، ناممکن مي شد . اين دو کار، يکي «
متحد کردن اپوزيسيون » به شرط ﺁنکه صفت « دموکرات » بيابد و ديگري مردم ايران
را مشتاق حمله نظامي امريکا به ايران و رها کردن ﺁنها از رﮋيم
ملاتاريا جلوه دادن.
ايرانيان !
اگر ايران سرنوشت
عراق را پيدا نکرد، به يمن وجود همه ﺁنهائي است که بر راست راه ﺁزادي
و استقلال هستند . منتخب اول تاريخ ايران در شمار کساني است که بدون جمع ﺁن، هيچ «
ﺁلترناتيو»ي صفت « دموکرات » پيدا نمي کند . اگرنه، حکومتهاي امريکا و
انگليس که ناگزير شدند دروغ بسازند و به عراق حمله کنند، در حمله به ايران، نيازمند
دروغ سازي نيز نبودند. فساد و جنايت و خيانت کاري رﮋيم ملاتاريا بدان حدندکه
حمله نظامي را موجه مي گردانند. براي متجاوزاني چون امريکا و انگليس حمله به ايران
، صد امتياز داشت که حمله به عراق يکي از ﺁنها را نيز نداشت. اما امريکا
نه توانست ﺁن « ﺁلترناتيو » را بسازد و نه رفتار ملتي استقلال جوي و داراي قوي ترين
وجدان تاريخي و سرفراز به غرور ملي خويش، به دستگاه دروغ سازي قدرت متجاوز امکان
داد مردم ايران را راضي به اين تجاوز جلوه دهد.
با وجود اين ،
هم آنها که بر راست راه ﺁزادي و استقلال هستند مي
بايد، با عمل به سه حق ، توحيد بجويند و هم بر شما مردم ايران است که
توانائيهاي خويش را به ياد ﺁوريد و ابتکار عمل را از ﺁن خود کنيد و واپسين
مانع را از سر راه استقرار مردم سالاري برداريد.
زنان و مردان ايران !
از تجربه هايي که در
حل مسئله « زن در جامعه ايراني » ، حل مسئله « کثرت گرائي » که لازمه مردم
سالاري است و بيرون بردن گروههاي سياسي از مدار بسته خشونت و حل مسئله «
اقوام در جامعه ملي » بعمل ﺁمدند، از جمله، اين نتيجه حاصل شد
که حقوق مجموعه اي را تشکيل مي دهند. يکي را بدون ديگري نمي توان اجرا کرد.
از جمله سه حق ، يکي حق اشتراک و ديگري حق اختلاف و سومي حق دوستي ، را
باهم بايد بعمل درﺁورد تا که مسئله هاي موجود حل شوند و مشکلهاي جديد پديد نيايند
. در مورد ايران ، رعايت حق اشتراک، عمل به ايرانيت است. اقوام ايراني ، يک
وجدان تاريخي دارند . زن و مرد ، در انسانيت ، در فضلها ، در حقوق انسان، برابري و
اشتراک دارند.
در همان حال که
ايرانيان در ايرانيت اشتراک دارند، در نظرگاههاي سياسي ، در هويت هاي قومي ، در زني
و مردي ، تفاوت دارند. حق اشتراک مانع از ابراز حق اختلاف نبايد باشد و نيست. اگر
اين دو حق با حق دوستي همراه شوند، اشتراک و اختلاف و دوستي محيط اجتماعي را محيط
رشد مي کند. چرا که ﺁن را از خشونت خالي و از جريان ﺁزاد انديشه ها ، از جريان
ﺁزاد دست ﺁوردهاي فرهنگي، از جريان ﺁزاد هنر ، از جريان ﺁزاد اطلاعات ، از جريان
ﺁزاد دانشها و فن ها سرشار مي کند.
اگر نسل امروز
، به دوران مرجع انقلاب ايران باز گردد، بر سه امر ﺁگاه مي شود :
الف - چه کساني از راه عمل به اين سه حق
در حل اين سه مسئله ، کوشيدند . و
ب - چه کسان و گروههائي حقي را دست ﺁويز
انکار حق ديگر و مشروع کردن خشونت پيشگي کردند.
ج - در برابر گروهها و کساني که حقي را
دست ﺁويز نقض حقوق ديگر مي کنند و خشونت را روش مي گردانند، چه روشي را مي بايد
بکار برد ؟ چسان بتوان خشونت را خنثي و از راه رعايت سه حق ، مشکل ها را حل کرد؟
اگر نسل امروز بخواهد
بداند چرا استبداد ملاتاريا مستقر شد، بر او است ، که موضعگيري ها در برابر اين
امور را، نه در صورت که در محتوي ، با يکديگر مقايسه کند . اگر چنين
کند، در مي يابد که الف - پندار و گفتار و کردار قدرت پرستها، در صورت نايکسان
و در محتوي يکي هستند و ب - ميان بيانهاي قدرت و بيان ﺁزادي ، نقطه تلاقي و اشتراک
وجود ندارد.
باري، در دوران
مرجع انقلاب ايران و از ﺁن دوران تا امروز، به يمن اصل راهنماي انديشه و
عمل کردن به بيان ﺁزادي ، در قلمروهاي مختلف، تجربه ها انجام شدند و مي
شوند. در تمامي موارد ، مبناي تجربه واقعيتها بودند و هستند. وقتي اين واقعيت
انسان ها بودند، هدف تجربه رهاکردن طرز فکرها از زور بود و هست . بنا بر اين،
نه تنها خشونت روش نشد و نمي شود که خشونت زدائي روش شد و مي شود:
* تغيير دادن طرز فکر
قدرتمدارانه در باره زن . هم در ذهنيت زنان و هم در ذهنيت مردان، از راه شکستن
اسطوره ها و يافتن و بيان ريشه يوناني دون انسان شمردن زن، بر اصل ثنويت تک
محوري . خاطر نشان کردن اين واقعيت به مردان که گرچه بر اصل ثنويت تک
محوري ، مرد محور مسلط و « رئيس » شمرده مي شود، اما دون انسان گمان بردن
زن، محروميت مرد را دو چندان مي کند. چرا که او را از دوست داشتن زن ناتوان مي
گرداند و ﺁلت زورش ، حتي در عرصه لطيف ترين احساس انسانيش، مي گرداند. نظام
خانواده را بسته و محيط توليد زور و جامعه را داراي نظام توليد استبداد مي
کند. کوشش هاي نظري در شناساندن فضلهايي که زنان و مردان را هستند و برابري زن و
مرد در حقوق انسان و زندگي مشترک وقتي عمل به حقوق و رعايت حقوق يکديگر مي شود و
کوششهاي عملي براي رفع تبعيضهايي که نسبت به زنان بکار مي رفت، نتايج بس با ارزشي
را ببار ﺁوردند. سنجشهاي افکاري که براي معلوم کردن نتايج تجربه و بدانها اصلاح
روشها بعمل مي ﺁمدند - و در کارنامه يا گزارشهاي روزانه رئيس جمهوري به مردم ، تشريح
مي شدند - ، گزارش مي کردند که با ﺁزاد شدن زن و مرد از طرز فکر زورمدارانه ،
انقلاب در خانواده و نظامي اجتماعي ايران از نظام بسته به نظام باز و تحول پذير،
ممکن و باز يافتن جامعه ﺁزاد و مستقل ميسر است. در برابر ، دو الگو ، يکي زن دون
انسان و مرد انسان ( ثنويت تک محوري که اصل راهنماي فلسفه هاي افلاطون و
ارسطو بود ) و ديگري الگوي تقابل زن با مرد ، بر محور اصالت قدرت که
به قول سيمون دوبوار ، زن را در موقعيت سکس دوم ( همان دون انسان ) نگاه مي
دارد، الگوي جديدي ، بر اصل موازنه عدمي يا حذف قدرت ( = زور ) از
رابطه زن با مرد ، تجربه موفقي است که در ايران به عمل در ﺁمد. مقاومتي که زنان
جوان ايران در برابر استقرار استبداد ملاتاريا بعمل ﺁورده اند ، در سرتاسر تاريخ ايران
، هرگز مانند ندارد . و اين مقاومت را همچنان زناني مي کنند که نه زناني هستند که
پهلوي ها مي خواستند، به زور ، در قالب غربي، بدو شکل دهند تا
به قول شاه سابق، تنها بمثابه موجودي « زيبا و فريبا » ، ﺁلت قدرت
شوند و نه « ضعيفه ها» ئي هستند که بر وفق ذهنيت ملاتاريا ، شکل گرفته باشند و نه
زناني هستند که « سکس در خدمت پليتيک » بشوند.
* رها کردن ذهنيت ها از قوم مداري از سوئي
و تبعيض به زيان اين و ﺁن قوم از سوي ديگر، يکي ديگر از تجربه ها بود که در سرتاسر
ايران به اجرا درﺁمد : به مدعيان بحث ﺁزاد و حل مشکل از راه سياسي پيشنهاد شد. در
مورد گنبد، به دنبال جنگي که دست ﺁويز کنندگان قوميت به راه انداختند، بحث
ﺁزاد 5 ساعته اي ، از راديو و تلويزيون ، مشکل را با حد اقل زيان ، حل کرد.
در مورد مشخص
کردستان، تجربه با رفتن هيأتي به کردستان که اين جانب عضو ﺁن بودم ، ﺁغاز شد. روشي
که هيأت در پيش گرفت، فراخواندن مردم به عرصه و ابتکار عمل را از ﺁن مردم
شناختن و کردن بود. به دنبال ﺁن، پيشنهاد انجام انتخابات در سنندج و تشکيل
شورائي براي اداره شهر ، از اين جانب بود. اين پيشنهاد به امضاي هيأت و گروههاي
کرد رسيد و به اجرا درﺁمد. حاصل انتخابات مسلم کرد مدعياني که خودمختاري را دست ﺁويز
کرده بودند، اقليت کوچکي بيش نيستند.
در رياست جمهوري
، بر اساس اشتراک در وجدان تاريخي با ايرانيان و همراه کردن حق دوستي و وفاق ملي
با حق داشتن هويت قومي ، گفتگوها به توافق راه برد.
اما بخدمت صدام
درﺁمدگان ، درست بگاه ﺁماده شدن توافق، در سنندج ، جنگ افروزي کردند. به ﺁنها
هشدار داده شد که زمينه ساز جنگ تجاوزکارانه اي که صدام تهيه مي ديد نشوند.
بار ديگر، به بحث ﺁزاد و گفت شنود در حضور مردم کشور فراخوانده شدند. بي فايده شد.
در همان حال که به قواي ارتش حمله مي بردند، با انداختن نارنجک به خانه هاي اعضاي
شوراي شهر، هم عهد خويش را شکستند و هم بر مردم کردستان مسلم کردند خودمختاري را
بهانه کرده اند و ترديدي باقي نگذاشتند که دستيار رﮋيم سفاک صدام هستند. ﺁن روز ،
بر ما معلوم نبود که طرح صدام و خائناني که براي بازگشت به قدرت ، همدست او در
تجاوزش به ايران شده بودند، حل مشکل کرد از راه کشتار بود. اما مي دانستيم بايد
شتاب کنيم تا اگر موفق به منصرف کردن متجاوز از جنگ نشديم ، جنگ به سقوط ايران نيانجامد.
از اين رو، خطاب به نيروهاي مسلح کشور همان راگفتم که امير کبير به قوائي
گفت که مأمور خراسان کرد : تا مردم کردستان را از شر جنگ افروزان نياسوده ايد
، پوتين هاي خود را از پا در نياوريد. مي توان تصور کرد وضعيتي که ايران پيدا مي
کرد اگر ارتش متجاوز در غرب کشور مستقر مي شد و « مسئله کرد » با کشتار حل مي شد،
امروز در چه وضعيتي بوديم.
زورپرستاني که در خيانت به وطن خويش تا ﺁنجا پيش رفتند که زمينه ساز
تجاوز قشون صدام به ايران شدند، نيز، خوب مي دانند :
الف - نه ﺁن روز و نه امروز و نه فردا ،
نه در ايران و نه در هيچ کشور ديگري، بدون رعايت سه حق اشتراک در وجدان تاريخي و
حق اختلاف در قوميت و حق دوستي يا وفاق و توحيد ملي ، مشکل بدون خشونت حل نمي شود
. حل مشکل در مردم سالاري به رعايت اين سه حق ميسر مي شود و اگر در مردم سالاري حل
نشود، اختلاف کار را به خشونت مي کشاند و دست ﺁويز استقرار استبداد دولت مرکزي مي
شود.
ب - پس از ﺁنکه زورپرستان ديدند
مردم ايران ، از کرد و غير کرد، واقعيت را مشاهده کردند و دانستند جنگ افروزي
در سنندج ، بدون ﺁنکه بهانه اي باشد، طبق دستور رﮋيم صدام و بقصد زمينه سازي تجاوز
قواي عراق بوده است، در انزوا، تقاضا کردند اسلحه را زمين بگذارند بشرط ﺁنکه به
ﺁنها تأمين داده شود. برابر قانون اساسي ، تأمين و عفو دادن به ﺁقاي خميني بود. به
او نوشتم اگر تأميني چون تأمين پيامبر ( ص ) مي دهيد، دو سازمان کرد حاضرند اسلحه
را زمين بگذارند. پاسخ او اين بود شما تأمين بدهيد بعد ببينيم چه بايد کرد!
گفتم خيانت در اعتماد کاري نيست که از اين جانب ساخته باشد. به ﺁن دو گروه پاسخ
دادم که تأمين قابل اطميناني در کار نيست. اين بار، روش ﺁقاي خميني بود که
خطا بود. بهر رو، مردم سالاري يعني يک نفر يک رأي . اما پيش از ﺁن، يعني ولايت
جمهور مردم ، بمعناي حق و وظيفه اي که ﺁحاد مردم کشور ، از هر قوم،
بطور برابر، در اداره امور جامعه خو يش دارند . بنا بر اين ، بهيچرو نبايد پذيرفت
که يک گروه ديني ( روحانيان ) يا سياسي ( حزب و سازمان سياسي ) جانشين مردم
شوند. نخست اين مردم هستند که نبايد بگذارند رابطه صغير و قيم ميان ﺁنها و گروههاي
سياسي و غير ﺁن برقرار شود که بنام ﺁنها اسلحه بدست مي گيرند ، بنام ﺁنها به قدرت
خارجي روي مي ﺁورند و دست نشانده شوند ، بنام ﺁنها صاحب اختيارشان
شوند. و ﺁنگاه ، دولت مردم سالار است که نبايد بگذارد اين گروهها بر
مردم کشور مسلط شوند. ﺁن روز که مردم ايران به استقرار مردم سالاري توفيق مي يابند،
ارزش تجربه مبارزه براي ﺁزاد کردن مردم ايران ، از قيمومت سازمانهائي ﺁشکار مي شود
که در دوران مرجع انقلاب، هر يک با دست ﺁويزي ، در مناطق مختلف کشور، بساط
ولايت مطلقه را گشوده بودند.
ج - استقلال در معناي ممنوعيت رجوع به
قدرت خارجي براي حل مسائل سياسي داخلي و حل مشکل در محدوده جامعه ملي ،
تجربه ايست که در ايران به يک ترتيب و در افغانستان و عراق به ترتيبي ديگر انجام
شد. در ايران ، حکومت راه حلي بر اساس سه حق را در پيش گرفت، نتيجه اين شد که جنگ
افروزاني که به قدرت بيگانه رجوع کرده و ﺁلت فعلش شده بودند، نزد مردم خود نيز بي
اعتبار شدند و به انزوا در ﺁمدند. در افغانستان و عراق وضعيتي را پديد ﺁورده است
که سامان نمي پذيرد. خطا هم از دولت مرکزي و هم از گروههاي سياسي بود و هست که به
« نمايندگي » از اين و ﺁن قوم، به سراغ قدرتهاي خارجي رفته اند.
* به گروههاي سياسي هشدار داده شد : حق
اشتراک در وجدان تاريخي و نيز اصول راهنماي انقلاب ايران را از دست فرو نگذاريد و
حق اختلاف را تضادي توجيه گر خشونت نگردانيد. بيائيد دو اصل ﺁزادي و استقلال را به
عمل در ﺁورديم و اختلاف انديشه هاي راهنما را ناقض حق دوستي نگردانيم تا خطر
استقرار « فاشيسمي »، بنام مذهب ، از ميان برود. به ﺁنها بحث ﺁزاد پيشنهاد شد.
کوشش فراوان بکار رفت تا مگر در اين بحثها شرکت کنند و زور رابط گروههاي سياسي با يکديگر
نشود. ﺁنها تصرف قدرت را هدف کرده بودند و دست يافتن به قدرت را تنها هدف فعاليت سياسي
مي شناختند، به بحثهاي ﺁزاد تن ندادند. خشونتي که روش کردند ، از عوامل استقرار
استبداد ملاتاريا گشت.
با وجود اين ،
تجربه در دو سطح ، دنبال شده است :
- در سطح جامعه ملي ، براي وارد کردن
مردم سالاري به وجدان جمعي بمثابه مديريتي با شرکت مردم بقصد رشد بر ميزان عدالت ،
در ﺁزادي و استقلال. اين تجربه که از پيش از انقلاب مشروطيت ، ﺁغاز شده است، هر
بار که زورپرستان کودتا کردند ، کوشش بي فايده اي جلوه کرد. چنانکه در سالهاي بعد
از کودتاي خرداد 60 نيز ، مدعيان سه ديکتاتوري با يکديگر رقابت مي کردند :
استبداد صالح که ملاتاريا در عين فساد گستري مدعي استقرارش بود، استبداد تجدد خواه
که پهلوي طلبان تبليغ مي کردند و ديکتاتوري « چپ » که گروه رجوي و استالينيستها رويه
کرده بودند. با اين حال، ﺁنها که بر راست راه ﺁزادي و استقلال بودند، نه در کار
کمال بخشيدن به بيان ﺁزادي ، سستي کردند و نه از مبارزه با انديشه هاي راهنماي
قدرتمداري ، غافل شدند و نه از ايجاد فرهنگ مردم سالاري و وارد کردن مردم سالاري
در وجدان جمعي مردم ايران ، بازماندند. حاصل کار جمعي مردم سالارها اينست که،
امروز، در وجدان جمعي مردم ايران ، استبداد و استبداديان بي محل شده اند.
طرفه اين که ﺁنها نيز خود را دوستدار مردم سالاري جلوه مي دهند و استقرار مردم
سالاري را دست ﺁويز دست بدامان امريکا شدن کرده اند.
- در سطح سازمانها و گروههاي سياسي ، ايجاد
جبهه اي از سازمانهاي مردم سالاري که مستقل از قدرت خارجي و نيز ﺁزاد از قيد رﮋيم
ملاتاريا و دو رأس ديگر مثلث زور پرست هستند، کوششي مستمر هم نظري و هم عملي است
که با رعايت سه حق ، تشکيل خواهد شد و دير خواهد پائيد. اين تمايلها بايد بدانند
که از راه بحثهاي ﺁزاد است که جريان ﺁزاد انديشه ها برقرار مي شود و بحران فکر
راهنما حل مي شود. اين به يمن اخلاق، بخصوص استواري بر اصول راهنماي مردم سالاري و
نيز شفاف کردن وجدان تاريخي خويش و عمل همزمان به اين سه حق است که بديل مردم
سالاري پديد مي ﺁيد که به قرار گرفتن در خدمت ولايت جمهور مردم و مديرت مردم سالار
کشور توانا باشد.
- در ﺁنچه به مثلث زور پرستي مربوط مي
شود که امروز ، براي دست يافتن بر دولت و قبضه ﺁن ، در دست نشاندگي حکومت بوش
مسابقه مي دهند ، تجربه بدين سان انجام گرفته است : الف - شرکت در ابتلي و ﺁزمايش
، وقتي گروه يا گروههاي سياسي ناشناخته اند به قصد شناخته کردن ﺁن . ب - به خود
نپذيرفتن زورپرست شناخته شده و در همان حال، فراخواندن زورپرستان به ترک زورپرستي
و رها کردن خويش از وابستگي به بيگانه و روش کردن ﺁزادي و استقلال . ج - با گروههاي
زورپرستي که خشونت را روش کرده اند، کار ﺁمد ترين روش، خشونت زدائي است:
ايرانيان !
در جريان انقلاب ، گل
بود که بر گلوله پيروز شد. ﺁقاي خميني تهديد به « جهاد مسلحانه » مي کرد. اين تهديد
ها که به او القاء مي شدند، گوياي ناباوري به جنبش همگاني مردم و
استقامتشان تا پيروزي از سوئي و باور به زور ، بمثابه روش اصلي ، از سوي ديگر بود.
اگر تکرار مي شد، لاجرم گروههاي مسلح را جانشين تمامي يک ملت در جنبش مي کرد و سبب
شکست انقلاب پيش از رسيدن به هدف مي شد. به اين استدلال قانع شد و پيشنهاد با گل
به مقابله گلوله رفتن را پذيرفت و پيروزي اين تجربه، درسي بزرگ براي مردم ايران و
تمامي جامعه هائي شد که گرفتار رﮋيمهاي استبدادي هستند. اين درس در بسياري
از جنبشهائي که مردم به جنبش همگاني درﺁمده اند، با موفقيت بکار رفته اند.
در جريان
انقلاب ، از ﺁنجا که جمهور مردم در ﺁن شرکت کرده بودند، هدف ﺁزادي و استقلال بود .
بنا بر اين ، گل مي توانست بر گلوله پيروز شود. اما با پيروزي انقلاب ، قدرت هدف
گروههاي سياسي شد. بنا گزير، زور نقش اول را يافت. از ﺁنجا که در جريان انقلاب ،
خشونت محل پيدا نکرده بود، گروههاي سياسي که مرام خويش را ايدئولوﮋي « مارکسيستي -
لنينيستي » قرار داده بودند، زودتر از همه، به سراغ « قهر انقلابي » رفتند. در پي
ﺁنها ، ملاتاريا ، با شعار « نگذاريم ماجراي مشروطيت تکرار شود » بکار بردن خشونت
را واجب شمردند. شبي پس از پيروزي انقلاب ، مي خواستند به دانشگاه حمله کنند و با
کشتن 400 تن ، پرونده مجاهدين خلق و فدائيان خلق را ببندند. اين بود که جلوگيري از
تقديس خشونت کوشش اول کساني شد که در راست راه ﺁزادي و استقلال بودند :
- در برابر شعار « اعدام بايد گردد »،
مخالفت با اعدامها و اين هشدار راابراز کرديم :« بهوش باشيد! اعدامها
با اعدامهاي بدترين ها شروع مي شوند و به اعدامهاي بهترين ها مي رسد
».
- در برابر حل « مسئله گروههاي سياسي
معاند »، دو اصل پيشنهاد شد و براي عملي شدنشان کوشش ها شد: يکي اصل
تقدم حيات گروههاي سياسي با طرزفکرهاي گوناگون، بر مخالفت ﺁنها با رهبري
انقلاب . بنا بر اين ، شناختن حق فعاليت ﺁزاد ﺁنها و پيشنهاد بحث ﺁزاد به جاي
خشونت . هرچند ايستادگي بر سر حق حيات سازمانهاي سياسي ، مجوز کودتاي خرداد شد
و با ﺁنکه برخي از همين گروههاي زور مدار ، بحکم وابستگي ، جانب کودتاچيان را
گرفتند ، اما تجربه موفق است. چرا که مردم سالاري استقرار پيدا نمي کند مگر به از
اصالت افتادن زور و ﺁزاد شدن عقلها از محوري که قدرت ( = زور ) است .
- اما هنوز مهمتر، ﺁن روشي
بود که با ملاتاريا و پيش و بعد از کودتا ، با مثلث زور پرست، بکار رفته است و
بکار مي رود :
1 - قدرت پرستهائي که زور را روش مي
کنند، نخست از لحاظ انديشه راهنما است که مي بايد خلع سلاح شوند. خشونت
- که ، ﺁن روز ، بکار بردنش توجيه و بلکه تقديس مي شد ( قهر مقدس ! )
- را يکي به استناد اسلام توجيه مي کرد و ديگري به استناد « ايدئولوﮋي
انقلابي » . از اين رو، ، بيان قدرت را با بيان ﺁزادي از اعتبار
انداختن، کاري بود و هست که انجام مي شد و انجام مي شود. بدين کار، بيان
قدرت بي اعتبار و بکار بردن خشونت دشوار مي شد و مي شود. با وجود اين
، جامعه را از دروغ بودن ادعا ﺁگاه کردن و هشدار دادن که توجيه خشونت ،
حتي با دين و مرام ادعائي نيز ناممکن است، ضرور بود:
1/1 - بنا بر اسلام ، در دين اکراه نيست
. در دين اکراه نيست نه تنها بدين معني است که به زور نبايد کسي را به اسلام در
ﺁورد، بلکه مهمتر از ﺁن، بدين معني است که اصول و فروع دين خالي از اکراه و زور
و اصول راهنما و روش پندار و گفتار و کردار را از زور زدودن هستند .
2/ 1 - مارکسيسم به جاي خود، بنا بر لنينيسم
نيز تضاد خصومت ﺁميزي که خشونت را ، ﺁنهم در جامعه اي اجتناب ناگزير کند که
جمهور مردم ، از قشرهاي مختلف، در انقلاب شرکت کرده اند، بي وجه است.
اثر بحث ﺁزاد تلويزيوني 5 ساعته ، از اين
نظر تعيين کننده بود.
2 - تجربه موفق دوم ، به انزوا درﺁوردن
زورمدارهائي بود که خشونت را روش کرده بودند تا مگر دولت را تصرف کنند. جريان منزوي
کردن را تا انزواي رهبران گروههاي زورمدار از بدنه ﺁنها مي بايد پي گرفت. اين کار
زماني دراز مي طلبد چرا که نياز دارد به
1/2 - انحصار مبارزه با « ائمة
الکفر » ( = با رهبران گروههاي زورپرست ) به ترتيبي که مردم به جاي خود، اعضاي اين
گروهها نيز خود را هدف نيابند و فرصت بيابند اين واقعيت را مشاهده
کنند که زور، بکار برنده ﺁن را به عکس هدف ادعائي مي رساند. ببينند رهبر
گروهي که مبارزه مسلحانه را با کشتن مستشاران امريکائي ﺁغاز کرد، امروز از ﺁقاي
بوش استدعا مي کند که او را « بهترين انتخاب » خويش در ايران بداند!
2/2 - جامعه ملي و جامعه جهاني فرصت ﺁن
را بيابد که به تجربه دريابد طالب حق، خشونت را روش نمي کند و در بکار بردن خشونت
، پيشگام نمي شود.
3 - اما از ﺁنجا که در برابر خشونت طلبي
که زور بکار مي برد، عدم خشونت مطلق ، تسليم خشونت مطلق شدن است و به زورپرستها که
بنام اسلام يا مرام ديگري ، خشونت را تقديس مي کنند، فرصت مي دهد ادعا کنند،
در اسلام ، دستور قتال و جهاد داده شده است و مارکس گفته است قهر ماماي تاريخ
است و...، به جاي عدم خشونت، خشونت زدائي تجربه شد : هر بار که زورپرست
خشونت در کار مي ﺁورد، تسليم نشدن به حکم زور، حتي در زندان و زير شکنجه، روش اول
است. اما مهمتر از اين کار، نپذيرفتن بيان قدرت ، بنام مصلحت و با هر توجيه ديگري
است. ماندن بر سر حق و بنام هيچ ضرورتي ، از جمله لزوم کسب نيرو و تحصيل امکان
و... ، اين محل را ترک نگفتن ، بزرگ ترين خشونت زدائي است. بسا مي
شود که زورپرست امکان ديگري جز خشونت باقي نمي گذارد. در چنين فرضي نيز ، مي
بايد خشونت را تا ﺁنجا بکار برد که عموم مردم ابتکار عمل را بدست ﺁورند و
زورپرستاني که خشونت را روش کرده اند، پيشاروي مردم در صحنه، خشونت را بي اثر بيايند.
توضيح اين که خشونت براي از عمل باز داشتن جامعه و جانشين مردم شدن نيست. براي ايجاد
فرصت عمل براي مردم بايد باشد . لذا، بکار بردن خشونت بقصد خنثي کردن خشونت
زورپرست، وقتي در مقام دفاع از حقوق ملي و حقوق انسان انجام مي گيرد، تا زماني جايز
است که الف - بيان قدرت را جانشين بيان ﺁزادي نکند و ب - جامعه ملي متجاوز به حق
را تشخيص دهد و وارد عمل شود.
4 - اما ﺁن خشونت گرائي که غفلت همگان
موجب مي شود بسا فريب اين دروغ را بخورند که خشونت سياسي - که بکار بردنش در
انحصار دولت است - براي ﺁن واجب است که مانع وقوع خشونتهاي ديگر شود. غافل است از
اين که خشونت سياسي شکلي از اشکال خشونت است و بکار بردن ﺁن ، اشکال ديگر خشونت را
نيز شايع مي کند و جامعه را به انواع خشونتها معتاد مي گرداند. علاوه بر اين که
قدرت سياسي، براي ﺁنکه جامعه برﺁن نشود که خود را از خشونت سياسي بياسايد، اشکال ديگر
خشونت (اعتيادها، فحشا، انواع جنايتها و جرائم ، روز به روز سنگين تر شدن بارخشونت
رابطه هاي افراد و گروه ها با يکديگر ) را رواج مي دهد. ايران امروز بدين
سان جهنمي گشته است که همه در ﺁن مي سوزند. پيروزي گل بر گلوله ، ما را به اين
نظر رساند که خشونت زدائي وقتي کاربرد دارد که با تمامي اشکال خشونت ، مبارزه شود.
هرچند دوران تجربه کردن اين نظر کوتاه بود، اما موفقيت ﺁن ، روش تجربه شده اي را
در اختيار نسل امروز و نسلهاي ﺁينده قرار مي دهد.
باري، از زماني
که ﺁقاي خميني گفت : 35 ميليون بگويند بله من مي گويم نه ، انزواي ملاتاريا کامل
شد و از ﺁن پس نيز هرگز نتوانست از انزوا بدر ﺁيد. اگر مردم ، فريب منطق صوري را
نمي خوردند و بيزاري از خشونت را با نايستادن در برابر خشونت زورپرستان ، برابر نمي
شمردند، سالها پيش ﺁزادي خويش را بدست ﺁورده بودند. با وجود اين ، به انزوا درﺁمدن
مثلث زور پرست، گزارشگر موفقيت ﺁميز بودن روش است، حتي وقتي ﺁنهائي بکار مي برند
که بر صراط ﺁزادي و استقلال هستند .
هموطنان !
اما انسان از خشونت
رها نمي شود اگر از محدود کننده ها ﺁزاد نشود. انسانهاي در بند محدود کننده
ها و جامعه داراي نظامي اجتماعي تحول ناپذير جامعه اي را تشکيل مي دهند که زور روش
همگاني مي شود و نيروهاي محرکه را تخريب مي کند. از اين رو، اصل
راهنما و انديشه راهنمائي که عقل ها را از محدود کننده ها ﺁزاد کنند، بيشترين اهميت
را در زندگي فردي و اجتماعي دارد. پيشنهاد ﺁن اصل راهنما و تدارک بيان ﺁزادي و روش
ﺁزاد شدن عقل و باز و تحول پذير گشتن نظام اجتماعي ، کوشش توأم با تجربه ايست که
از نهضت ملي ايران ، وجه همت روندگان به راه ﺁزادي و استقلال است.
اما انديشه
راهنما و روش تا به عمل در نيايند ، انسانهاي ﺁزاد و رشد پذير و نظام اجتماعي باز
و تحول پذير پديد نمي ﺁيند. اين کوشش که روش ﺁن تجربه بوده است و هست، نه هم
راهنماي ما در تجربه هائي بوده است و هست که در اختيار شما قرار مي دهيم، بلکه
بکار نيفتادن در دامي مي ﺁيد که افغانستان و عراق و... در ﺁن افتاده اند :
1 - اين انديشه راهنما، ولايت جمهور مردم
را بر ميزان داد و وداد، ميسر مي کند. بنا بر اين،
2 - هر رهبري که در بيرون ولايت جمهور
مردم قرار گيرد ، به ضرورت زورمدار است و ناگزير مي شود به سراغ قدرت خارجي
برود و دست نشانده بگردد. بدين خاطر ، نه خود در پي ﺁن رهبري شده ايم که کس يا
کساني را فوق جامعه و جامعه را ﺁلت فعل او يا ﺁنها مي گرداند و نه هيچگاه از
مبارزه با رهبري بيرون از ولايت جمهور مردم ، غفلت کرده ايم. اين در بطن ولايت
جمهور مردم است که هر ايراني ، در حد صلاحيت خويش و بر وفق حقوق خود، ولايت پيدا مي
کند. خاصه چنين ولايتي اينست که نياز به هيچ اختيار اعمال قدرتي ندارد.
3 - بدين قرار، ولايت هر عضو
جامعه، وقتي در بطن ولايت جمهور مردم مقام مي جويد، حق و وظيفه مي شود. مردم سالاري
بر اصل مشارکت و رهبري شورائي واقعي اين رهبري است. از ﺁنجا که در اين رهبري، زور
محل پيدا نمي کند، کلمه ولايت معني مقلوب را که زورپرستان بدان داده اند، از دست مي
دهد و معنائي را پيدا مي کند که در بيان ﺁزادي دارد. ولايتي که بدين سان حق و عمل
به ﺁن وظيفه هر انسان مي شود، انسانها را ولي يا رهبر يکديگر در رشد مي
کنند. براي مثال، جامعه اي را تصور کنيد که هر عضو ﺁن، در مقام عمل به حق رهبري خويش،
انديشه و دانش خويش را به ديگران انتقال مي دهند. جريان ﺁزاد انديشه اي که بدين
سان، همگان در ﺁن شرکت مي کنند، چه شتابي که به رشد جامعه نمي دهد ؟ راست
بخواهي، براي ﺁنکه ، از جمله، دين و انديشه هاي سياسي در اين و ﺁن بيان قدرت
از خود بيگانه نشوند، فقيهان و صاحبان انديشه هاي سياسي ، در بطن ولايت
جمهور مردم است که نمي توانند بنام دين و انديشه سياسي ، دين و انديشه
هاي سياسي را بيانهاي قدرت توجيه گر قدرت ستائي را بسازند و القاء کنند.
زنان و مردان ايران !
جمهوريت ، انحلال هر
ولايتي ، به هر اسم و نام ، در ولايت جمهور مردم است، بيرون از جمهوريت، هر رهبري
، اگر ولايت فقيه باشد، استبداد فقيه مي شود، اگر ولايت نخبگان باشد، استبداد
نخبگان مي شود، اگر ولايت حزب و سازمان سياسي باشد، استبداد حزب و سازمان سياسي مي
شود، اگر بنام ملت باشد ، ملت گرائي قدرت ستا و وابسته مي شود، اگر بنام اين و ﺁن
قوم باشد، استبداد بر اين و ﺁن قوم و عامل مداخله قدرت خارجي در ايران مي شود. شما
مردم ايران، در جريان انقلاب بزرگ خويش ، ولايت جمهور مردم را با شرکت همگاني در
انقلاب ، تحقق بخشيديد. حق خويش را بازجستيد و در رهبري انقلابي بي همتا بکار برديد.
جمهوريت چيست پاسخ خود را در جريان انقلاب ايران يافت. چرا نتوانيد ﺁن تجربه را از
سر گيريد؟ ﺁيا از ياد برده ايد که در جريان ﺁن انقلاب بزرگ، هر صدائي که
بازتاب خواست همگاني ، حقوق ملي ، اصول ﺁزادي و استقلال و رشد بر ميزان عدل نبود،
محو مي شد، ﺁيا از ياد برده ايد که ﺁن اسلامي امکان ابراز يافت که بيان اين اصول و
رها کننده عقول از محدود کننده ها بود ؟ پس چرا نتوانيد همان ملت ﺁزاد بگرديد که
هر عضو ﺁن شرکت در رهبري را حق و وظيفه خويش مي شناسد و براي استقرار ولايت جمهور
مردم، جمهوريت تمام عيار، در ايران ﺁزاد و مستقل، بر مي خيزد؟ بر خيزيد،
خورشيد ﺁزادي را بتابانيد.
Enghlabe Eslami Zeitung
P.f. 11 11 18
D-60046 Frankfurt, Germany
Bank: FRASPA
BLZ: 50050201
Account: 12 30 26
IBAN: DE8750050201 0000
SWIFT-BIC.: FRASDEFF XXX
eMail: EEZ5760GOF@AOL.COM
http://www.banisadr.com.fr/