سه شنبه ۲۷ بهمن ۱۳۸۳ - ۱۵ فوريه ۲۰۰۵

فقه‌ شيعه‌ی رفسنجانی و دمكراسی‌خواهی بوش

مصاحبه‌‌‌ی داود خدابخش با علی‌اصغر حاج سيدجوادی

 

بی‌شك امروز هر ايرانی از خود میپرسد، مناسبات ميان ايران و آمريكا به كجا خواهد انجاميد و اينكه يك مناسبات دوستانه و عادی با ايالات متحده آمريكا را می‌توان در نظام جمهوری اسلامی ايران متصور بود؟ آيا هاشمی رفسنجانی می‌تواند به عادی سازی روابط دوجانبه كمك كند؟ و اگر آری، وی بدنبال چه اهدافی است و منافع ملی ايران در كجاست؟ در اين زمينه صدای آلمان گفتگويی داشت با دكتر علی‌اصغر حاج‌سيدجوادی، نويسنده و تحليلگر سياسی ساكن پاريس.

 

دويچه وله: آقای دكتر حاج سيد جوادی طی هفته‌های اخير آمريكا ايران را مورد تهديدات نظامی قرار داده است. فكر میكنيد اين تهديدها تا چه اندازه جدی ‌اند؟

 

علی‌اصغر حاج‌سيدجوادی: تهديدها از نظر تئوری جدی‌اند. از آنجا كه مسئله پيشرفت ظاهرا علمی يا تكنولوژيك رژيم ايران در زمينه سلاح‌های اتمی به جايی رسيده است كه برای آنها نگران كننده است، و مسائل منطقه نيز‌ بر اين سياست سايه می‌اندازد، و ‌آن وجود اسراييل از يكسو است، زيرا كه اين كشور در استراتژی حمايت آمريكا نقش بزرگی بازی میكند. مسئله ديگر، مسئله قدرت بالقوه و بالفعل ايران در منطقه است. يعنی از نظر جغرافيای سياسی ايران در وسط دو منطقه عظيم نفتی آسيای ميانه و خليج فارس قرار دارد و دارای منابع عظيم نفت و گاز است و دارای هفتاد ميليون جمعيتی كه دائم در يك اقتصاد شكوفای رو به تزايد خواهد رفت. بنابراين همه‌ی عوامل عظيم رسيدن به يك قدرت فائقه منطقه‌ای در ايران جمع است كه در نقشه‌های ‌آينده‌ی استراتژيك آمريكا و در نتيجه سياست حمايتش از اسراييل نقش بزرگی دارد. بنابراين من اخيرا در نوشته‌‌ای نوشته بودم «مسئله ايران حلقه مفقوده». يعنی در استراتژی خاور ميانه‌ی بزرگ آمريكا، مسئله ايران در كنار رژيم ملاها از سويی و در نقش فائقه استراتژيكی كه خود ايران از همه جهاتی كه گفته شد دارد، مسئله حساسی برای آمريكا است. از اين نظر است كه در واقع مسئله‌ی پرونده اتمی ايران به اين صورت مورد توجه است كه در باره آن میتوان صحبت كرد.  

 

دويچه وله: فكر می كنيد در مناسبات ميان ايران و آمريكا منافع ملی ايران در چيست؟

 

علی‌اصغر حاج‌سيدجوادی: منافع ملی ايران به حساب سنت كلاسيك بين‌المللی، روابط ايجاد شده‌ای از قرن نوزدهم به اين طرف، يعنی به قول معروف دولت/‌ملت‌ها است. منافع ايران در ايجاد يك رابطه‌ی سالم براساس احترام متقابل با آمريكا است. به اين مناسبت كه ايران اين قدرت و ظرفيت سياسی، اقتصادی و اجتماعی و بخصوص فرهنگی را دارد كه به اين مرحله ارتقاء پيدا كند. يعنی در مقابل كشورهای نوساخته يا تازه ساخته‌ای كه بعد از امپراتوری عثمانی در منطقه ايجاد شد، ايرانی بوده قديمی و با تمام اين قدرت‌ها. بنابراين ايران میتواند به عنوان نقش متقابل و حتی وزنه‌ متعادل‌ كننده در آن سوی منطقه‌ی جهانی را بر عهده داشته باشد، بشرط اين كه در يك كفه متوازنی و عاقلانه‌ای با آمريكا قرار گرفته باشد كه متاسفانه الان وجود ندارد.

 

دويچه وله: از قرار معلوم كارزار انتخابات رياست جمهوری در ايران آغاز شده و آقای هاشمی رفسنجانی مصاحبه‌هايی داشتند و در چند جا ايشان اظهار داشتند كه جمهوری اسلامی ايران هيچ وقت مشكلی در ارتباط با آمريكا نداشته واين آمريكا است كه در راه مناسبات دوجانبه سنگ‌اندازی میكند و ايشان اضافه كردند كه اين اوست كه میتواند مسئله مناسبات ايران و آمريكا را حل كند. نظر شما در اين مورد چيست؟

 

علی‌اصغر حاج‌سيدجوادی: عرض می كنم كه اين دو مسئله است. يكی مسئله‌ی رياست جمهوری در ايران، من حيث رياست جمهوری است و ديگری مسئله‌ی آقای رفسنجانی است. مسئله رياست جمهوری در ايران به قول معروف يك صندلی است. در حاليكه شوراهای شهرها و انجمن‌ها هزاران صندلی است. حتی اگر جلو برويم می رسيم به مجلس شورای اسلامی كه در حدود بيش از ۲۹۰ صندلی است. ولی رياست جمهوری در ايران و در قانون اساسی و در ساختارش كه الان به همين مناسبت بصورت حلقه‌ای به پای رژيم افتاده است، يك صندلی است. بايد گفت كه در انتخابات سال ۱۳۷۶ يعنی با آمدن آقای خاتمی، يا به معنای دقيق‌تر پديده خاتمی، اين صندلی به صورت مظهر قدرت و اراده‌ی متمدنانه و تفاهم مردم نسبت به حكومت دمكراسی در آمده است و مردم ايران لياقت يا شايستگی يا به هر ترتيب انگيزه‌های خود را در آن انتخابات با دادن ۲۰ ميليون يا شايد دقيق‌تر ۲۳ يا ۲۴ ميليون رای نشان دادند كه با انعكاس عظيمی در جهان و تفسيرها و تحليل‌های اين طرف دنيا روبرو شد كه به عنوان اينكه ايران را نمیتوان از نظر فرهنگ سياسی با ساير ممالك همجوارش مقايسه كرد. بنابراين، اگر به تاريخچه‌ی اين صندلی نگاه كنيم، در قانون اساسی میبينيم كه به عنوان شخص دوم اجرايی مملكت شناخته شده، يعنی در واقع يك سوم از قدرت رياست جمهوری معمول در قوانين اساسی جهان دمكراسی را به اين رييس جمهور داده‌اند. بقيه‌ی سه‌‌چهارم قدرت متعلق به رهبر است. در نتيجه اين رييس جمهور هيچ اختياری ندارد.

اما در زمان قدرت فائقه‌ی آقای خمينی، آقای خامنه‌ای كه رييس جمهور بود، ايشان كاره‌ای نبوده و در زير سايه بود. بعد از آقای خمينی كه آقای خامنه‌ای به دستياری آقای رفسنجانی رهبر شد، بلافاصله بعد از رياست مجلس ‌‌آقای رفسنجانی، آقای رفسنجانی رييس جمهور شد و آقای خامنه‌ای به عنوان رهبر، با توجه به شخصيت سياسی و ساز‌شكاری‌ها و سياست‌بازی‌های آقای رفسنجانی، زير سايه رفت. باز هم رييس جمهور تقريبا يا تحقيقا همه‌كاره بود. بعد از او آقای خامنه‌‌ای در واقع در سايه بود و انگشت اتهام يا سئوال و انتقاد مردم به طرف رييس جمهور بود كه آقای رفسنجانی بود. بعد از رفسنجانی به نوع ديگری آقای خاتمی آمد كه با رای مردم و با انگيزه مردم و با اميد مردم وارد صحنه شد. در واقع باز هم آقای رهبر به صورتی رفت زير سايه شخصيت رياست جمهوری دوره اول آقای خاتمی، آنهم با انتظارات مردم. در واقع باز هم انگشت انتقاد و اعتراض يا سئوال و اميد مردم به طرف رياست جمهوری يا آقای خاتمی نشانه می‌رفت. الان اوضاع به جائی رسيده كه اولا با اين شان و منزلتی كه اين انتخابات برای رياست جمهوری ايران بوجود آورده، دوم به خاطر اينكه در تشريفات ديپلماتيك، اين رييس جمهور است كه اعتبارنامه‌ها را میگيرد، سفرا را میپذيرد يا به سفرهای خارج میرود و در جلوی صحنه است، در حاليكه در پشت صحنه، در مسئله داخلی، هيچ اختياری ندارد.

با اين احوال آقای خاتمی در حال رفتن است و همه كسانی كه میآيند، چه در روابط بين‌المللی در مقام رياست جمهوری ايران و چه از نطر مردم ايران، هيچ‌گونه اعتباری ندارند. امثال ولايتی يا لاريجانی هيچ‌گونه آبرويی برای اين صندلی نمیتوانند ايجاد كنند. در نتيجه به نظر من به طور مستقيم رهبری خامنه‌ای زير سئوال مردم میرود. يعنی ديگر نمیتواند خودش را پشت‌‌سر رياست جمهوری پنهان كرده، گاه‌گاهی در آنجا كه مشكل ايجاد میشود، حكم حكومتی صادر كند. بلكه بايد به طور دائم اين حكم حكومتی را صادر كند. با توجه به وضعی كه سپاه پاسداران در قدرت بدست آورده است، چه در مجلس ويا در صدا و سيما و چه در ساير جاها، در نتيجه رياست جمهوری و انتخاباتش يك مشكل بزرگی شده برای دولت ايران يا رژيم ملاها. اين جنگ و ستيزی كه در عرض اين دو سه سال است و اين نامزدهای مختلف همه برای همين قضيه است كه نمیتوانند آدمی را پيدا كنند كه لااقل به نحوی مردم را اميدوار كنند. برای اينكه هيچ‌كدام از اينها كوچكترين وجهه‌ای پيش مردم ندارند.

و اما مسئله آقای رفسنجانی. ايشان اگر يادتان باشد در اولين دوره رياست جمهوری‌اش و در اولين انتخابش خبرگزاری لوموند در تفسير انتخاب او به رياست جمهوری، گزارشی از تهران داد. در اين گزارش نوشت: ”آقای رفسنجانی زبان سياسی و پيام سياسی ا‌ش به آمريكا اين است كه ما را مثل عربستان سعودی قبول كنيد“. يعنی داخل ايران را همانطور كه به شاه داده بوديد، به ما بدهيد. در خارج از ايران، ابتكار مناسبات را بدست شما می دهيم. از آن روز تا به ‌حال آقای رفسنجانی همچنان همانطور كه همه میدانيد در مسير اين رياست جمهوری، بعد از تشخيص مصلحت، چيزی را كه از دست داده، همان آبرو و حيثيتی است كه از اول ظاهرا نداشت. در نتيجه اين كه حتی در انتخابات مجلس هم حتی رأی نياورد. يعنی هيچ‌ گونه آبرويی ندارد. از نظر سياست بين‌المللی هم من فكر می كنم از روز انتخاب تا تمام اين هشت سال رياست جمهوری به بعد، او سعی كرد كه همان تزی كه مفسر لوموند استنباط كرده و منعكس كرده بود، به آمريكايی‌‌ها و به غرب بقبولاند و قبول نشده است. دوستیهای او با خانواده سعودی، هدايا و مسافرت‌های او كه بوسيله سعودی‌ها بتواند آمريكا را حاضر به قبول خود كرده و او را مثل شاه ياری دهند، واو را به قول آخوندها مبسوط ‌اليد كنند، يعنی دست او را باز بگذارند و بروند پی‌كارشان، دائم امتياز بگيرند كه نشده است. من فكر می‌كنم كه آمريكا با اين الگوی حكومت و مخصوصا با خاطره‌ی گروگانگيری سفارت، سر معامله با اين رژيم و آقای رفسنجانی را ندارد. از آن گذشته الان ‌آقای بوش مسئله دمكراسی را میگويد، ولی اگر ملاحظه كرده باشيد، میدانيد كه آقای رفسنجانی در كشاكش با دولت موقت، چنانكه در خاطرتشان میخوانيم، وقتی كه آقای مجتهد شبستری میآيد به ملاقات ايشان و میخواهد بين آقايان را يك اصلاحی بدهد، يعنی ميان همين گروه رفسنجانی و آقای مهندس بازرگان از نهضت ‌آزادی، آقای رفسنجانی میگويد، دعوای ما با آقايان سر فقه شيعه است. ما میخواهيم فقه شيعه را اجرا كنيم  و آقايان با اجرای فقه شيعه در سياست و حكومت مخالفند. بايد پرسيد، اين فقه شيعه‌ی آقای رفسنجانی با دمكراسی آقای بوش چه رابطه‌ای پيدا میكند؟ يا اين راجع به دمكراسی دروغ میگويد يا آن يكی راجع به فقه شيعه دروغ میگويد.

بنابراين من فكر می كنم كه آخرين حرف اين است كه مسئله آقای رفسنجانی به اين علت است كه آنچنان رژيم خالی از محتوا شده كه برای ارائه آبروی اين ”صندلی” از نبود فرد است كه آقای رفسنجانی سؤاستفاده میكند و پيام آخرش را به مردم ايران نمی دهد. به مردم ايران نمی گويد كه اگر من آمدم فقه شيعه را برمی دارم، زندانی‌ها و مطبوعات را آزاد می كنم. با شما در پشت ميز گرد نشسته، كنفرانسی تشكيل می دهيم همانطوری كه در لهستان و در ساير كشورهای اروپای شرقی كردند. اين را به مردم ايران نمی گويد، بلكه اين را به آقای بوش می گويد كه شما من را قبول بكنيد. به اين ترتيب من فكر می كنم كه مسئله آقای رفسنجانی به هيچ وجه من‌الوجوه به جايی نخواهد رسيد.  

 

دويچه وله: حالا فكر می كنيد، مردم تا چه اندازه از اين انتخابات استقبال خواهند كرد؟

 

علی‌اصغر حاج‌سيدجوادی: بنده فكر میكنم كه با توجه به آن خاطره، با توجه به اينكه اين طرف قضيه منهای آقای رفسنجانی، هيچ كدام اين‌ها آبرو ندارند. به اضافه آقای رفسنجانی كه هيچ‌گونه ‌آبرويی ندارد، مردم شركت نخواهند كرد. يعنی همان ۱۵ درصدی كه میتوانند تجهيز بكنند، شركت خواهند كرد. از آنگذشته بايد پرسيد، آيا انتخابات رياست جمهوری با حضور ناظران بين‌المللی برگزار خواهد شد؟ آنهم طبق معمولی كه رايج و سنت شده است، يا اينكه سرحدها را خواهند بست. بهرحال، بنده فكر نمیكنم مردم در صحنه حضور پيدا كنند.

 

دويچه وله: آقای دكتر حاج‌سيد‌جوادی خيلی متشكرم از وقتی كه در اختيار ما گذاشتيد.

 

علی‌اصغر حاج‌سيدجوادی: استدعا می كنم.