سرنوشت دردناک کودکان
قرباني از زبان خودشان
جمشيد طهماسبي
ياسرعزتي
يکي از صدها نوجواني است که توانسته خودش را از باتلاق فرقه رجوي درعراق بيرون
بکشد.
ومهمتر
اينکه به دليل شرايط وفشارهاي سختي که خودش با پوست وگوشت آن را لمس کرده
بدورازتمام حسابگريهاي سياسي با تمام وجود وهمان احساس پاک نوجواني
درد ورنج خود
وسايردوستان دربند ش را فرياد مي کشد.
با هدف اينکه
وجدانهاي بيدارانساني را درراستاي کمک براي نجات اسيران قلعه الموت رجوي در عراق
به ياري بطلبد وچشماني را که شايد هنوز بر روي درون مايه اين فرقه بسته است بازکند
چرا
که آقاي رجوي از تمام ابزارهاي ممکن حتي روابط خانوادگي «فريب کودکان در اروپا به
بهانه ديدار پدر ومادر وکشاندن آنها به عراق وبستن راه بازگشت آنها» سواستفاده مي
کند تا امثال اورا فريب داده وقرباني کند..
ياسر
که بنا به گفته خودش وگواهي کساني که دراين فرقه ساليان حضورداشته اند در درون
مناسبات بدنيا آمده «بچه سازمان ورهبري» بوده زماني که نياز به آغوش گرم وعواطف
پدر ومادرداشت به دستورآقاي رجوي با دستاويزونيرنگ«انقلاب ايدئولوژيک» وسواستفاده
از شرايط عراق به همراه دوستانش به اروپا قاچاق وتحويل کساني شدند که اغلب
صلاحيت لازم براي نگهداري هيچ کودکي را نداشتند به همين دليل سرنوشت غم
انگيزي در انتظارشان بود
به
طور مثال:دو دختر بچه اصغر...در شهر کلن آلمان تحت سرپرستي...قرارگرفتند....
مورد تجاوز واقع
شده وبلخره با دخالت مقامات آلماني نهايتا تحويل يک کيندرهايم شدند
وزمانيکه
پدر آنها درسال1995 توانست خودش را به اروپا برساند وآنها را پيدا کند بچه ها حاضر نبودنداو را ببينند
حتيونمونه ديگرحميد فرزند رضا مرادي که اتفاقا اورا درعراق ازنزديک مي شناختم
فکرميکنم بدنيست براي شناختن روحيات او خاطره اي رادراين رابطه بگويم:
قرار
بودمادرش(ماندانا بيدرنگ) درعمليات آفتاب شرکت کند حميد که شاهد جسدکشي ها
وناله فرياد بچه هاي که بعد ازهر به اصطلاح عمليات پدرومادرشان را از دست داده
بودند باره ها بود
با شنيدن اين
خبر خودش به محل کار مادر رسانده بودو با التماس مي خواست مانع رفتن مادر بشود ولي
چون موفق نشده بود روزبعد با چشماني ورم کرده ولي خوشحالي دوباره مراجعه کرد
تا
با ارائه راه حلي که فکر ميکرد کليد ازدست ندادن مادراست مانع وقوع کابوسهاي شبانه
اش گردد(آن زمان بطور گسترد ه از کارگران سوداني براي کارهاي پشتيباني در قرارگاه
استفاده مي شد) رو به مادرش:
«اينجا بمانيد
کارهاي که کارگرها ميکنند را بکنيد تاانها بروند کشته شوند»
حميدهم
ازجمله کساني است که وبا توجه به ضربات هولناک روحي که خورده بودباآنچنان سرخوردگي
روبرو شد که نهايتا به گروه پانکها پيوست ولي اين شانس را داشت تا با استفاده
ازکينه وتنفري که داشت مجددا مثل ياسر به عراق کشيده نشود.
واگرنه
چه بسا که سرنوشتي دردناکترازسرنوشت آلان محمديها که درزير فشارهاي عرا ق دست به
خودکشي زد در انتظارش نبود
-البته تنفر
وفرار از پدر ومادر توسط بچه هايي که آواره اروپا ومحروم از کانون گرم خانواده شده
بودند بسيارفراتر ازاين نمونه ها که من شاهدش بودم،است ولي از طرفي ديگر اگر به
ندرت پدر ومادري پيدا شدند که با پرداخت بهاي سنگين هر طور شده خود را به
فرزندانشان برسانند وقتي خواستند آنها ر ا از چنگال هيولاي تشکيلات نجات بدهند با
حيرت آورترين و رذيلانه ترين ترفندها ازطرف ارگانهاي رجوي روبه رو شدند چون که
مدارک شناسايي آنها ازطرف سازمان مصادره وهيچ مدرکي نداشتندتافرزندانشان را از چنگال اين سيستم نجات دهند.
وبازشاهداشکهاي
پدراني امثال شاهرخ بوديم که مدرکي دراختيارنداشت تا بتواند جگرگوشه اش رادر
کنارشان داشته باشد
اما ياسرودردسرهاي
بزرگ براي مجاهدين، چرا که اولين نفروتنها فردي ازاين بچه هاست که با نيرنگ
ديدارپدرومادربه عراق کشيده شده وبعدازتحمل رنج فراوان که بسياري ازکادرهاي با
سابقه را ازپاي درمي آورد توانسته خودش را مجددا به اروپا وبه نزد همان کساني که
با آنها بزرگ شده برساند.
با اين تفاوت که
ديگر حاضر نيست به هيچ قيمت سکوت کند بلکه آنچه را که ديده ولمس کرده را با زبان
خودش بيان مي کند واين هم تنها چيزي است که مجاهدين به هيچ وجه تحمل آن را ندارند.
وبه
همين دليل بنا به گفته خودش به طرق مختلف حتي وعده ووئيد ازطريق وکيل
آلماني«کريستف مرتنز» وقتي هم که جواب نگرفتند تهديد وفرا فکني وتلاش براي قطع
کردنرابطه اوبا کساني که ميشناسد.
اما
اوتا به حال نه تنها حاضر به عقب نشيني و سکوت نشد بلکه صداي رساي کساني شده که در
همين اروپا سازمان تلاش کرده که خفه شان کند ياسر مي گويد:
يکي
از همين کودکان از عراق آورده شده به اسم آذرغراب که متاسفانه دچاربيماري
سرطان شده و چون وضعش وخيم است آرزوي ديدار برادرش که با او در اينجا بوده وبا
نيرنگ ديدار خانواده چندي پيش به عراق کشيده شد را دارد ولي به هر کس گفته جوابي
نگرفته .
ياسر
مي گويد: داود«برادر آذر»در عراق است ومدتهاست که مي خواهد بيايدولي مدارکش را
گرفتند ونمي تواند برگردد.ياسر به هر دري براي کمک به آذر زده حتي به وکيل مجاهدين
«کريستف مرتنز»در کلن که از ياسر خواسته است دست از حرف زدن بردارد ودر
مقابل هر کمکي که نياز داشته باشد دريافت کند
'90فته براي نشان
دادن حسن نيتش ترتيب آمدن داود را بر بالين خواهر
بيمارش بدهد....
اگر
چه دستگاه آقاي رجوي در مقابل تلاشهاي ياسر رسما سکوت کرده ولي دستور تشکيلاتي
داده که اعوان وانصارش او را نيز مزدور خطاب کنند طنز تاريخ را ببين عجب سازمان
سياسي که توليدش فقط جاسوس ومزدور است.
البته هرکس که
زنده بماند وزبان بازکند فقط بر آنچه که براوگذشته واگر نه مردگان قهرمان و
شهيد مقدس هستند
مگر
نبود مرجان ملک وقتي که خبر کشته شدنش رسيد رجوي در يک نشتست رسما او را گوهر بي
دليل مريم خطاب کرد واز همه مجاهدين خواست که رهرو او باشند « در نشريه مجاهد
همراه با عکس اواينهامنعکس شد»
ولي
از بد حادثه مرجان ملک از مرگ نجات پيدا کرد وتا زبان باز کرد بلافاصله مارک
مزدوري خورد ونشريه مجاهد از روي سايت جمع آوري شد.
بايد
منتظر ماند وديد حال که آرزوي برآورده نشده اعدام ابراهيم خدابنده وجميل بسام که
در اين شرايط آقاي رجوي به شدت به آن نياز داشت را چگونه مي خواهد جبران کنداگر چه
حتي در پاسخ نامه بسيار با معني آقاي خدابنده سکوت مرگباري اتخاذ کردند.
آري
دوران فرافکني وفحاشي فکر مي کنم به سر آمده اگر چه شگرد سکوت وسر خم کردن براي رد
شدن امواج بنيان کن اينچنيني نيز به سرخواهد آمد ودور نيست که در محضروجدانهاي
بيداروآگاه مردم ايران مجبور به پاسخگويي خواهيد شد.
جمشيد
طهماسبي