فلسفه و شاهراه هاي گمراهي !
ع . سلطاني دشت
بزرگ
asolt@web.de
مورخين ، تولد فلسفه غرب را
همزمان بازندگي تالس ، فيلسوف يونان باستان ميدانند.ازجمله حوادث ديگر اينكه،
سقراط قرباني پرسشهاي فلسفي خودشد.اوبافروتني ميگفت : ميدانم كه چيزي
نميدانم.متعاقب آن، افلاتون ازعشق فلسفي سخن گفت.اوهيچگاه دست از نوستالژي يافتن
خانه روح برنداشت و ميگفت،ايده عامل وآغاز هستي است. ارسطو ميخواست باكمك فلسفه
خود،به ماهيت و ذات اشياء دست يابد و ازاهل نظر خواست كه مرد اين جهان باشند نه
پيامبر روزقيامت و صحراي محشر.اپيكور ميگفت ،ايكاش امكان سعادت وخوشبختي،بدون
مسئوليت ميبود. انسالم كوشيد تاوجود خدا را ثابت كند.توماس اكوين خواست تاعقل و
خرد را غسل تعميد دهد.آگوستين قديس نوشت كه خدا يك حقيقت ثابت شده معتبر است.به
نظر باكون،علم و دانش يعني تسلط برطبيعت.دكارت ازفيلسوفان خواست كه خودرا پشت
ماسكي پنهان ننمايند.اوميگفت،هرچيزي كه قابل تصوروتفكر باشد ،وجود نيز دارد.پاسكال
ميخواست از به صليب كشيده شدن خرد جلوگيري نمايد. اسپينوزا ترسيد كه حقيقت بايكوت
شود.او ميگفت شناخت باعث كسب آزادي ميشود و خدا عروسكباز نيست. ولتير شكايت ميكرد
كه عقل وخرد در تنگنا قرارگرفته اند. لاك مينويسد، چيزي وجوددارد ؛كه قابل احساس
باشد وانسان مانند تخته سياه،قبل از آمدن معلم به كلاس درس است. روسو پيرامون
بدشانسي متفكر احساساتي سخن گفت.اوهمچون كانت،روشنگري را راه نجات ازوابستگي
وقيموميت ميدانست.لايبنيتس انسان را آينه جهان دانست.طبق ادعاي تاريخ علم،او
اختراع كامپيوتر راممكن ساخت. كانت همچون تفكر،وقتشناس بود.اوازمرز هاي شناخت، سخن
گفت وكوشيد تاتفكرعلمي وفلسفي راانقلابي نمايد.هگل ميگفت،عقل جهان درانسان
قراردارد.اوروش ومنطق خودرا ديالكتيك نام گذاشت. فيخته از انقلاب و اعتراض آزادي
مژده داد. شلينگ سرتاپا عاشق و شيفته روح وعقل مطلق شد، گرچه اويكي از تئوريسين
هاي مكتب زيباي رمانتيك نيزبود. كي يركه گارد افتخار ميكرد كه نقش جاسوس خدا را
بازي ميكند. فويرباخ مينويسد كه انسان خدا را خلق كرده. ماركس خوشحال بود كه شبحي
اروپارافراگرفته بود.اوتاريخ بشررا تاريخ مبارزات طبقاتي تفسيركرد ونوشت،
هستي،آگاهي انسان را تعيين ميكند.اوپيش بيني نمود كه واقعيات به شورش وانقلاب دست
خواهندزد. شوپنهاور ميگفت ، آن به !كه جهان بهتر از وضعيت موجود نيست.به نظراو
زندگي يعني دردكشيدن در زندگي. نيچه از توانايي و ضعف نيهيليسم سخن گفت.اوهمدردي
ميان انسانها رارد كرد وخواهان ابرمرد و انسان برتر شد.اونوشت،بايد ازمرزهاي انسان
بودن گذشت. ياسپر ميگفت، شكستها هم ثمربخش هستند،انسان دروضعيت شكست،هستي راتامغز
استخوان احساس ميكند. هايدگر كوشيد تا اسطوره هستي رابرايمان تعريف كند.اوكوشيد
تاهستي رابه پرسش بكشاند. بلوخ ميگفت، اميدرا فراموش نكنيد ؛ مخصوصا ماركسيستها
نبايد نااميد شوند. راسل فلسفه راوسيله اي براي اعتراض دانست. آدرنو و ماركوزه
فلسفه راانتقاد از شرايط موجود تعريف كردند.
از جنبه اي ديگر بايد اشاره
نمود كه اگربه فهرست مطالب چند كتاب تاريخ فلسفه نگاهي بيندازيم،خواهيم ديد كه
آنها يابراساس بيوگرافي وزندگي فيلسوفان تنظيم شده اند يابرپايه مرحله هاي مختلف تاريخ انديشه فلسفي و يا براساي موضوعات
و مقوله هاي فلسفي كه در طول سيرانديشه مورد بحث و تعريف قرار گرفته اند.
اگرتاريخ فلسفه درغرب
راحدود 3500سال حدس بزنيم،هزارسال اول راميتوان عصر اسطورهها دانست كه ادبيات
وفلسفه وخرافات كوشيدند تا بصورت اسطورهها پاسخي به نيازهاي بشر آغازين
بدهند.درمرحله بعدي كه تازمان سقراط ادامه مي يابد ، شامل دوره فيلسوفان طبيعي
يونان و فلسفه سوفسطائيان ميگردد، سپس به ترتيب: دوره باستان- سدههاي ميانه- عصر
جديد- و عصر حاضر مطرح شده اند. دوره باستان به دورههاي: قبل از سقراطـ فلسفه
كلاسيك- و فلسفه هلني تقسيم گرديده. فلسفه قبل از سقراط نيزگاهي به فيلسوفان:
ملطايي- سوفسطايي- و الئايي تقسيم گرديده.
يكي از دوره هاي فلسفه قرون وسطا، فلسفه
اسكولاستيك يا فلسفه مدرسين است. فلسفه جديد شامل فلسفه رنسانس و فلسفه قرن 17 و
18 ميباشد.فلسفه عصر حاضر رابه فلسفه درقرن 19 وقرن 20 تقسيم نموده اند.فلسفه
كلاسيك راشامل نظريات : سقراط- مكاتب سقراطي وابسته- افلاتون و ارسطو ميدانند.
فلسفه هلني و رم شامل دورههاي : فلسفه شك گرايي و فلسفه افلاتوني است.
فلسفه رنسانس شامل دورههاي
: هومانيسم- فيلسوفان طبيعي غرب- فلسفه اصلاحگرايي مسيحيت- فلسفه سياسي با تئوري
دولت، است.فلسفه قرن 17 و18، خود نيز شامل دورههاي : خردگرايي- تجربه گرايي-
روشنگري- و دايرت المعارف نويسان ميباشد.فلسفه قرن 19 شامل : فلسفه عقيدتي-
رمانتيك و ايده آليسم آلماني- فلسفه ماترياليستي- مثبت گرايان- و فلسفه عمل گرايان
است. فلسفه قرن 20 شامل : فلسفه زندگي- فلسفه پديده شناسي-فلسفه
اگزيستنسياليسم(اصالت وجود)- فلسفه ماركسيسم- و فلسفه تئوري انتقادي مكتب
فرانكفورت- خردگرايي انتقادي- تئوري سيستم ها- فلسفه تجزيه و تحليل گرايانه- فلسفه
ساختارگرايي- و فلسفه پسا مدرن، است.
ازجمله فيلسوفان دوره قبل
از سقراط: تالس، فيثاغورث، هراكليت، دمكريت، و گورگياس هستند. فلسفه دوره هلني و
رمي را شامل فيلسوفاني مانند: زنون، سنكا، مارك آورل، اپيكور، سيسرو، و فلوتين
ميدانند. ازجمله فيلسوفان قرون وسطا درغرب: آگوستين قديس، آلبرت مگنوس، توماس
اكوين، ويلهلم اوكهام. و استاد ؛مايستر اكارد ،هستند.
فيلسوفان طبيعت گراي اروپاي
امروزي شامل : كوپرنيك، پاراسلزوس، جردانو برونو، يوهان كپلر، گاليله، و فرانس
باكون هستند. مارتين لوتر از متفكران اصلاحگرايي دين مسيحيت است. فلسفه خردگرايي
شامل: دكارت، اسپينوزا، و لايبنيتس است. فلسفه تجربه گرايي شامل : جان لاك، جرج
بركلي، و داود هيوم است. ازجمله فيلسوفان عصر روشنگري: منتسكيو و ولتير هستند. ژان
ژاك روسو و كانت را فيلسوفان دايرت
المعارف نويسي مينامند. فلسفه رمانتيك و ايده آليسم آلماني درقرن 19شامل : فيخته،
شلينگ، هگل، . شوپنهاور ميباشد. فويرباخ و ماركس ازجمله فيلسوفان ماترياليست
هستند. آگوست كنت و جان استوارت ميل را فيلسوفان مثبت گرا مينامند. برگسون مبلغ
فلسفه زندگي است. هوسرل را فيلسوف پديده شناسي نام داده اند. ياسپر، كامو، سارتر،
و هايدگر از فيلسوفان اصالت وجود يا اگزيستنسياليسم هستند. بلوخ يك فيلسوف
ماركسيست است. ماركوزه، هوركهايمر، آدرنو، و هابرماس از مكتب فرانكفورت را
فيلسوفان تئوري انتقادي ميدانند. كارل پوپر جانبدار فلسفه خردگرايي انتقادي است.
لومن نماينده فلسفه تئوري سيستمها است. ميشل فوكو و لوي اشتراوس فلسفه ساختارگرايي
رانمايندگي نمودند. اسلويتكه و ليوتار پرچم سه رنگ فلسفه پست مدرن را بدست گرفته
اند. ويتگن اشتاين هم چند دهه اي است كه پايان فلسفه غرب رااعلان كرده.