ابوالحسن بني صدر
بعد از ۲۵ سال
نخستين انتخابات
رياست جمهوري، در کشوري که همواره در
سلطنت استبدادي زيسته است ، از تمام اهميت
برخوردار است. چرا که هرگاه در پي انقلاب ، انقلابي راکه مردم خلق کردند و اثر هنري ، پيروزي گل بر
گلوله ، با زيبائي و شکوه جاوداني
گشت ، ولايت جمهور مردم ، بمعناي مشارکت در رهبري جامعه ملي بر ميزان
داد و وداد، برقرار نمي گشت و بشکل قانوني
، استبداد باز سازي مي شد ، بلکه تجربه انقلاب، هم در ﺁغاز ، پايان مي يافت. باوجود خيانتها به اعتماد و اميد
مردم که عمل مجلس خبرگان ، بزرگ ترين ﺁنها
بود ، اينک يا بايد کار استقرار استبداد « سلسله روحانيت » تمام شده تلقي مي شد و يا ، در بن بست، تصميم به استقامت گرفته
مي شد و، بن بست ، گشوده مي شد:
بن بست گشائي از راه روش کردن تجربه :
1 - بن بست تنها نقض عهد ﺁقاي خميني و « روحانيان » قدرتمدار
با اين عهد که « ولايت با جمهور مردم است » ، نبود. بيگانگي گروههاي سياسي زورمدار
با ايرانيت و بي توجهي بسياري از فعالان سياسي به خاصه هاي ايرانيت نيز بود.
گروگانگيري هم بر ﺁن افزوده شده و در درون کشور، گروههاي مسلح و مراکز تصميم گيري
، جاي جاي کشور را ، حوزه حاکميت خويش کرده بودند. براي بيرون رفتن از بن بست،
هرچه هوشيار تر کردن وجدان تاريخي مردم ايران ، بقصد برانگيختن مردم به حضور در
صحنه سياسي کشور و عمل ، خاطر نشان کردن خاصه هاي ايرانيت به جامعه ملي امکان مي داد که وجدان همگاني
نقاد خويش را راه ياب کند چنانکه زورپرستان به انزوا در ﺁيند. از ﺁنجا که امروز نيز
بدين وجدان تاريخي است که نسل جوان کشور مي تواند وجدان همگاني خويش را شفاف و
راهنماي انديشه و عمل کند و هم بخاطر فايدت تکرار، خاصه هاي ايرانيت را فهرست و
خاطر نشان مي کنم :
* نخست ياد ﺁور شوم که
ايرانيت بر باور ﺁدمي ، خواه اسلام و چه غير ﺁن ، مقدم نيست چرا که الف -
انسان بدون باور وجود ندارد. تقدم ايرانيت بر باور، جز اين معني نمي دهد که اين خاصه ها در باور
ﺁدمي نيستند. غير از اين که باور خالي از اين خاصه ها ، جز از زور نمي تواند پر
باشد - چرا که ، بنا بر قاعده، هر فضاي
خالي را قدرت ( = زور ) پر مي کند - ، ميان ايرانيت و باور او تضاد پديد مي ﺁيد.
انسان گرفتار اين تضاد، انسان نگون بختي است که
از درون گرفتار ويران شدن و در بيرون محکوم به ويران کردن است. اغتشاش هويتي که گرفتار شدگان به اين تضاد درﺁنند،
سخت عبرت ﺁموز است.
اما باور مقدم بر ايرانيت نيز دروغ است چرا که مقدم
بودن يعني خالي بودن از خاصه هاي ايرانيت . چنين ﺁئيني تهي از بيان ﺁزادي ، لاجرم
پر از بيان زور است و در ايران ، پا
نخواهد گرفت.
بدين قرار ،
هرگاه ديني خاصه هاي ايرانيت را در برداشت از طرف ايرانيان پذيرفته شده است .اما اگر آن دين بتدريج در بيان قدرت از خود بيگانه و از اين
خاصه ها تهي شود، اغتشاش هويت پديد مي ﺁورد و اگر جامعه اي در اين اغتشاش بماند،
از رشد مي افتد و زير سلطه مي رود . هر ايراني که از خاصه هاي ايرانيت غافل شود،
هويت خويش را گم مي کند ، از ﺁزادي خود غافل مي شود و گرفتار استبداد دستيار سلطه
گر خارجي مي گردد. از اين رو، نقد باور به اين خاصه ها و نقد پندار و گفتار و
کردار فردي و جمعي ايرانيان با محکي که خاصه هاي ايرانيت است ، هم مانع از فساد
باور و هم هوشيار و شفاف تر شدن وجدان تاريخي و هم شفاف و غني شدن وجدان همگاني
نسبت به حقوق ملي و حقوق فردي مي شود.
* خاصه هاي ايرانيت :
1 - وطن داري و مردم دوستي، که در دوران معاصر، با استقلال و ﺁزادي و رشد
بر ميزان عدالت اجتماعي ، غناي بيشتر جست و شفاف تر گشت :
2 - عهد شناسي :
عهد با ﺁزادي و استقلال ايران و حقوق،
3 - فرهنگ مستقل
بمثابه فرﺁورده رشد در وطني ﺁزاد و مستقل،
4 - دانش و هنر و فن
جوئي و اين سه را با معرفت معنوي همراه کردن ودر رشد و نه در ويرانگري بکار
بردن . علم و فن همراه با معنويت را به
هرجاي جهان بايد برد و از هر جاي جهان بايد اخذ کرد چرا که به جهانيان تعلق دارند.
5 - حقوق را جهان
شمول دانستن و هر تبعيضي (نژادي و جنسي و ملي و قومي و ديني و... ) را ناقض حق دانستن،
6 - فلسفه جبر ناقض
حيات در ايران است. سر به فرمان هيچ جباري نبايد نهاد،
7 - تاريکي خانه اهريمن
است. بنا بر اين ، هيچ پندار و گفتار و کردار مبهم را نبايد پذيرفت،
8 - ﺁزادي انسان به استقلالش، يعني به تذکار دائمي توانائي و استعدادها و ملکه هاي
(اميد ، شادي ، وفاي به عهد، جوانمردي ، و...) او است.
9 - بنا بر اين که
عدل ميزان است، رقابت به قصد غلبه بر حريف ناستوده و مسابقه در علم ، در دادگري ، در
تقوي ، در خدمتگزاري و ديگر ملکه ها ستوده
تر کارها است.
در فرهنگ
مردم ، محک ايرانيت و تعيين عيار اصالت دولتمردان ، سه پاکي هستند : پاکي دل (حرمت رجوع به بيگانه ) و
پاکي چشم ( حرمت چشم بد دوختن به ناموس ) و پاکي دست (حرمت دست درازي به مال مردم
) .
10 - صلح طلبي بر اصل موازنه عدمي که در « با دوستان مروت
با دشمنان مدارا » تبلور مي يابد . در همان حال،
11 - رابطه با انيران بر ميزان نه سلطه گر نه زير سلطه ،
بنا بر اين ، حرمت رجوع به بيگانه و محور کردن قدرت انيراني در ايران ،
12 - جدا ناپذير
دانستن رشد انسان از عمران طبيعت ،
13 - نسپردن کار امنيت به قدرت و جدا ندانستن امنيت فردي و
جمعي از اختيار فردي و جمعي ،
14 - روش هر حقي خود ﺁنست. بنا بر اين، هر بار که پاي مصلحت
بميان مي ﺁيد، خبر از نقض حقي از حقوق
توسط استبداديان مي دهد. راستي اينست که مصلحت خود به خود وجود ندارد. تصور ﺁن
موکول به تصور هدفي است. اگر هدف حق باشد، روش عمل به ﺁن مي شود ( روش علم ، علم
است ) . پس پاي مصلحت وقتي بميان مي ﺁيد که هدف بيرون از حق يعني قدرت مي
شود. و چون دستيابي به قدرت ، با نقض حق ميسر
مي شود، قدرت مصلحت را مي سنجد و بر حق حاکم مي کند.
15 - استقلال دين از دولت . اردشير ، باني سلسله ساساني که
دين و دولت را توأم کرد، به فرزند خود نوشت : « دين و پادشاهي دوخواهرند که يکي
بدون ديگري نمي تواند بزيد . زيرا دين پايه پادشاهي و دولت حافظ دين است » . اما
حاصل تجربه ، فساد دين و دولت شد. هم سلسله ساساني از ميان رفت و هم دين زردشتي
. نقش نهاد روحانيتي که ايرانيان، بمثابه
ضد قدرت پديد ﺁورده اند، مقابل کردن حق با مصلحت يا قول زور بوده است. بنگريد چه
بر سر دين و دولت مي ﺁيد اگر کار دين مصلحت سنجي براي دولت استبدادي بگردد. بنا بر
قرﺁن نيز، دين از ﺁن خدا است. اگر مال خدا نشد و مال دولت شد، ضد دين مي شود و
خطرناک ترين اغتشاش هويت را پديد مي ﺁورد و موجوديت کشور را به خطر مي اندازد . سه
بار اين خطر واقعيت پيدا کرد : در پايان ساساني ، با از دست رفتن استقلال ايران ،
در پايان صفوي که به بروز جنگها انجاميد و 30 ميليون از 40 ميليون
جمعيت ايران در مرزهاي کنوني را بکام مرگ برد و توان از ايران گرفت و ايران
را در موقعيت زير سلطه و ميان دو سنگ ﺁسياب قرار داد. بار سوم، استبداد ملاتاريا
است که در درون و برون مرزها، ايران را گرفتار فقر و قهر و فساد روز افزون کرده
است،
16 - اتحاد و همبستگي ملي
از راه تعاون ﺁحاد ملت با يکديگر. بنا بر اين ، اصل گرداندن سنجش شخص به حق
و نه حق به شخص.
دانستني است که
قدرتمدارها، بجاي اين خاصه ، اسطوره چوپان و گوسفند را تبليغ کرده اند و همچنان مي
کنند : مردم نياز به کسي دارند که جلو بيفتد تا مردم به دنبال او به حرکت ﺁيند. در
انقلاب ايران، کار وارونه شد : اين مردم بودند که جنبش کردند و اين ﺁقاي خميني و
دستياران او بودند که به دنبال مردم به راه افتادند. راستي اينست که تا وجدان تاريخي
شفاف و هوشيار نشود ، وجدان همگاني ، يعني شعور بر وضعيت کنوني خويش و موقعيت ايران
در جهان ، حکم حرکت را صادر نمي کند. هر زمان جامعه به حرکت درﺁمد، بارور رهبري مي
شود،
17 - جدائي ملت از دولت استبدادي. ﺁغاز اين جدائي را فردوسي
دوران جمشيد مي انگارد و بخاطر يگانه شدن جمشيد با قدرت و بيگانه شدنش از ملت.
بنا بر اوستا،
سه راه زن، ضحاک و افرا سياب و اسکندر ، تجسم دولت ستمگري هستند که با ملت بيگانه
و با قدرت يگانه مي شوند. قرﺁن نيز به انسانها خاطر نشان مي کند که « همان شاهان
به هر کشوري در ﺁيند ، ﺁن را تباه مي کنند . با عزت ترين ها را خوار مي گردانند ».
از ديدگاه تاريخ
، جامعه بوم نشين ، بر دوام ، بکار جذب و هضم ائتلافهائي بوده است که سلسله هاي
استبدادي را تشکيل مي داده اند. جنبشهاي ملي ايران، از جمله سه انقلاب در طول يک
قرن، همه بخاطر از ﺁن خود کردن دولت بوده
اند.
در ﺁن روزها که
استبداديان ، با يک رشته بحران سازيها ، در پي استقرار استبداد خويش با صفت «
قانوني » بودند، از رهگذر انطباق پندار و گفتار و کردار با اين خاصه ها ، با
عرضه اسلام بمثابه بيان ﺁزادي و در بردارنده اين خاصه ها، بن بست گشوده شد :
پيروزي کامل شد
چرا که جامعه ملي بر وفق خاصه هاي ايرانيت
، رأي داد. به نامزدي که نماينده « سلسله
روحانيت » و بيگانه از ايرانيت يافت، برغم
حمايت حزب جمهوري اسلامي و... ، حدود 3 درصد رأي داد.
پيش و پس از
انتخابات رياست جمهوري ، در مخالفت با گروگانگيري از موضع ايرانيت و نيز در تهيه و
اجراي سياست اقتصادي و در جنگ و در روياروئي با استبداديان، همچنان از موضع ايرانيت
، تدبير سنجي و عمل شد:
* هشدار داده شد که گروگانگيري محور کردن قدرت خارجي در ايران
و بنا بر اين ناقض استقلال ايران است و خطري جدي براي استقلال ايران است. از ﺁن زمان تا امروز، نه از اکتبر
سورپرايز و نه از جنگ و نه از ايران گيت و نه از محور شدن امريکا در سياست
داخلي و خارجي، و نه از خارجي شدن دولت و اقتصاد کشور، غفلت نشده است.
* تجربه اقتصاد بدون نفت مصدق در اختيار بود. اين بار، به
جاي تضاد که در اقتصاد سرمايه داري ليبرال و اقتصاد « شوروي »
اصل راهنما بود، توحيد اصل راهنما شد : افزايش بهاي نفت تا 3 برابر قيمت ﺁن
پيش از انقلاب، تجديد ساختار بانکي کشور و حذف بهره - در سالهاي اخير بحد اقل
رساندن نرخ بهره رويه شده و اقتصاد داني حذف بهره را چاره مشکلهاي اقتصادي مي داند
- و کاستن از حجم بودجه و تغيير ساخت ﺁن به سود بودجه عمراني با هدف بکار گرفتن نيروهاي
محرکه از جمله نفت در اقتصادي ملي ، تغيير ساخت واردات و بخصوص انقلاب در سازماندهي توزيع درﺁمد ها -
که براي نخستين بار در تاريخ ايران ، دست کم از دو قرن بدين سو، سبب شد متوسط
درﺁمد خانوارها از متوسط هزينه خانوارها در شهرها و روستاها فزوني گيرد - .
افزون بر توزيع
عادلانه درﺁمدها، جذب بيکاري ، افزايش توليد کشاورزي و صنعتي ، افزايش صادرات و ايجاد
ذخيره ارزي بميزان 16 ميليارد دلار و کاهش صدور نفت به کمتر از يک سوم شد.
ﺁقاي خميني ،
دو واکنش نشان داد : بني صدر مي خواهد ايران را سوئيس و فرانسه کند حال اين که
مردم براي اسلام انقلاب کردند و « اقتصاد مال خر است » !
* با تجاوز رژيم صدام و شروع جنگ ، به يمن ايرانيت بود که شعور و شور دفاع
از وطن، بازسازي ارتشي را ممکن کرد که ملاتاريا متلاشي کرده بود. زير ضربات قشون
متجاوز و ضربه ها يي که استبداديان از پشت وارد مي کردند، تجربه بس شگرفي با موفقيت
بعمل درﺁمد : سازماندهي مردم سالار ارتش ، ايران در محاصره را و ارتش شيرازه گسيخته
را بر شيرازه نو جستن و مهار دشمن توانا کرد چنان که در ششمين ماه جنگ، پيشنهاد
سازمان کشورهاي غير متعهد ، - همان که يکي از هدفهاي کودتا جلوگيري از اجراي ﺁن
بود - پيروزي نظامي - سياسي مسلمي براي ايران بود.
* اما مقابله با مثلث زور پرست ، همراه بود با مقابله با
غرب - که به قول وزير دفاع سابق انگلستان"
آلن کلارک" ، ايجاد و ادامه جنگ را در سود خود مي ديد - و نيز « شوروي »
سابق. سفيرش نزد اين جانب ﺁمد و سه پيشنهاد ﺁورد و اين تهديد که اگر نپذيرم ، دولت
مطبوعش جانب رقبايم را خواهد گرفت.
مقابله با اين
مثلث نيز از موضع ايرانيت بعمل ﺁمد و همچنان ادامه يافته است. اينک که 25 سال از ﺁن انتخاب مي گذرد، مثلث زور
پرست، اين عامل ناکامي سه انقلاب، به يمن ابتلا و ﺁزمايش ، از پرده ابهام بيرون
کشانده شده اند ، بيراهه بيگانگي با ايرانيت
را تا به ﺁخر رفته اند و اينک در معرض انحلال قرار گرفته اند. ﺁنها که، ﺁن
روز، در صورت، با ادعاي امريکا ستيزي و تقدم مبارزه
با امريکا ، با مردم سالارهائي که ترجمان وجدان تاريخي ايرانيان بودند، به مقابله
برخاستند ، در واقع يا از نخست در زد و
بند پنهاني با « شيطان بزرگ » بودند ( ملاتاريا و شرکاء ) و يا با از پا درﺁمدن
ابرقدرت روسي، قبله عوض کردند و امريکا را ناجي ايران خواندند و مي خوانند. بيگانگي
مثلث زور پرست با ايرانيت و يگانگيش با قدرت و سلطه گر خارجي هم عيان است و هم ، بي
احساس شرم ، بدان مي بالد. بديهي است اگر بيگانگيش از ايرانيت و حقوق ملي مردم ايران
، ﺁشکار نگشته بود، نيازي نيز به امريکا ستائي ﺁشکار نمي يافت.
هرکس از منظر ايرانيت
بنگرد، روشن مي بيند که ايران ، با وجود بهترين موقعيت و بيشترين فرصتها ، استقلال و
ﺁزادي نمي جويد و توان باز نمي يابد اگر اين مبارزه بزرگ تا انحلال مثلث زور پرست
و، بنا بر اين ، ملي کردن دولت ( = از ﺁن ملت و در خدمت ملت و تابع ملت کردن دولت
و تحقق ايرانيت ) ادامه پيدا نکند.
2 - بنا بر اين که
ايرانيت مشترک همه دين ها و مرامهائي بايد باشد که بخواهند از سوي ايرانيان پذيرفته
شوند و در طول زمان ، در بيان قدرت، از خود بيگانه نشوند، در مقام مقابله با ضد
اسلام ملاتاريا و نيز بيانهاي قدرتي که وابستگي به قدرت خارجي را براي تصرف قدرت ،
تجويز مي کردند ، اسلام بمثابه بيان ﺁزادي پيشنهاد شد. همراه ﺁن، مبارزه با
سانسورها و براي برقرار شدن جريان ﺁزاد اطلاعات و نيز بحث ﺁزاد به قصد برقرار کردن
جريان ﺁزاد انديشه ها، روش شد.
روش تجربي ، بي
نقص نبود : اين روش را دو اسطوره ناقص مي
گرداند :
- الف - بايد خميني را از استبداديان دور و در صراط
ﺁزادي و استقلال نگاه داشت . ب - خميني مرجع تقليد است و با مردم مقابل نميشود و ج
- از ﺁنجا که اهل عمل نيست و اهل عکس العمل است، در صورت حضور فعال مردم در صحنه سياسي
کشور، او از خط ﺁزادي و استقلال بيرون نتواند رفت.
- نبايد گذاشت تجربه تلخ مصدق و کاشاني تجديد شود.
اين دو اسطوره
فرصتهاي سخت گرانقدري را از کف بدر بردند. گمان ما اين بود که تدبير سياسي انديشيده
ايم حال ﺁنکه عقل خويش را به بند دو اسطوره در ﺁورده بوديم . اگر ، پيش از انقلاب
، اختلاف مصدق و کاشاني ، به جاي ﺁنکه اسطوره شود، واقعيتي شفاف مي گشت، ايرانيان
از قيد اين اسطوره ﺁزاد شده بودند. در حقيقت، اين اسطوره بر عقل جمعي ايرانيان
مسلط بود چرا که در همه شهرها ، از جمله تعهدها يي که مردم مطالبه مي کردند، پرهيز
از اختلاف با « امام » و تجديد تجربه تلخ اختلاف مصدق و کاشاني بود.
خاطر نشان کردم
که با محک ايرانيت، تجربه را روش کرديم . تجربه را روش کردن يعني هدف و روش را
چنان معين کردن که در جريان عمل، هر دو قابل اصلاح باشند. به يمن تجربه را روش
کردن، اسطوره را از واقعيت بازشناختيم و به شکستن ﺁن ، توفيق جستيم. در حقيقت، هر
دو اسطوره بودند و واقعيت نبودند. چرا که
الف - بيان ﺁزادي را پيشنهاد کردن ، مقابله با بيان قدرت و در نتيجه ، روياروئي
با قدرت طلبان را اجتناب ناپذير مي کند. ب - فراخواندن به بحث ﺁزاد ، امکان ﺁن را
فراهم مي ﺁورد که در دو وجدان ، يکي وجدان همگاني و ديگري وجدان علمي جامعه ، قدرت
از اصالت ببيفتد و ﺁزادي بمثابه هدف و روش جانشين شود. اما
همين کار، مقام و موقعيتها يي را بي محل مي کرد که فرﺁورده اعتياد همگاني به انواع
بيانهاي قدرت ، از ديني و غير ديني، بودند
. بيشترين توجه ما به نوگرداندن بيان ديني ، يا انقلاب در اسلام بمعناي بازگرداندش
به فطرت يا بيان ﺁزادي بود. با توجه به تجربه دوران حضور ﺁقاي خميني در نجف و پاريس،
تصور ما اين بود که اين کوشش ، روحانيت را از بن بست بدر مي ﺁورد و ﺁنها را بسيار
راضي و خشنود مي کند. غافل از اين که تمايل به قدرت و ، بنا بر اين، نياز به قدرت، سبب شد که کوشش صادقانه ما را تيشه
به ريشه خود تلقي کنند و به مقابله برخيزند. القاي ترس شديد از بدر رفتن حوزه ها
از مهار « علما» و القاي ترس در ﺁقاي خميني از بي
نقش شدن ، پي ﺁمد کوشش بزرگ در رها کردن اسلام از قيد فلسفه قدرت يونان قديم
و ارائه ﺁن بمثابه بيان ﺁزادي بود. ج - پيروزي در انتخابات رياست جمهوري ، درستي
هدف و روش را ﺁشکار کرد. اما در همان حال، روياروئي را نيز اجتناب نا پذير گرداند.
غفلت ما اين بود که ﺁنچه را که ما فرصت
بزرگ براي ﺁقاي خميني از راه اقبال به بيان ﺁزادي و عامل ﺁزاد کردن اسلام از فلسفه
قدرت مي خوانديم ، او ﺁن را از دست رفتن موقعيت و بي محل و بي نقش شدن مي انگاشت.
در نتيجه، « خميني واکنش است » سخني صحيح بود . اما او واکنش در برابر خواست مردم
به قيمت بي محل و بي نقش شدن نبود. خود را در تنگنا ديدن و براي رها شدن از ﺁن، به
تمايلهاي قدرت طلب ميدان دادن، به سخن ديگر، واکنش ﺁنها شدن بود.
توجه دير
هنگام به اين مهم ، مي بايد به تصحيح روش مي انجاميد اما اسطوره دوم، جلوگيري از
تکرار تجربه تلخ اختلاف مصدق و کاشاني، مانع مي شد. بجاي ﺁنکه از موضع ايرانيت و
بر اصل موازنه عدمي ، بر سر حق بايستيم،
لزوم « کنار ﺁمدن با امام » را روش کرديم. امروز که اسناد محرمانه امريکا پيرامون
دوران نهضت ملي ايران منتشر شده اند، مي دانيم که ﺁن تصور ذهني خلاف حقيقت بوده
است که مصدق را ذي نقش در پديد ﺁمدن اختلاف مي داند. در حقيقت، او بيشترين کوشش را
براي منصرف کردن کاشاني از رفتن به راه اختلاف نيز بعمل ﺁورده است. همانطور که جمع
ما نيز بيشترين کوشش را براي نگاهداشتن ﺁقاي خميني در صراط مردم سالاري و وفاي به
عهد با بيان انقلاب و موفق گرداندن تجربه انقلاب ، بعمل ﺁورديم. غافل از اين که «
هرکس خود خويشتن را رهبري مي کند » قاعده
صحيح و واقعيت است . اگر از ﺁغاز ، بنا بر اين قاعده و بنا بر خاصه مهم ايرانيت،
مرد را به حق مي سنجيديم، دست کم ابهام ها بسيار زود از ميان مي رفتند و وضعيت از
هر لحاظ شفاف مي شد.
از زماني که
اسطوره دوم نيز شکست و روش تصحيح شد تا خرداد 1360 که ﺁقاي خميني گفت : 35 ميليون
نفر بگويند بله من مي گويم نه ، 6 ماه بيشتر نپائيد. حاصل تجربه مي گويد اگر از
روز نخست ، به جاي اسطوره، واقعيت را مبناي رفتار مي کرديم ، اشتباه ها يي - که در
خيانت به اميد بر شمرده ام - روي نمي دادند و
بسا امکان داشت حضور فعال مردم در صحنه سياسي کشور مي توانست تجربه انقلاب
را در راست راه موفقيت به پيش برد.
با وجود اين ،
نتايجي که بدست ﺁمدند ، بکار نسلهاي امروز و فردا مي ﺁيند :
* تفوق بيان ﺁزادي در ﺁن روز و پيروزي کامل ﺁن در امروز ،
کار نسل جوان ايران را ﺁسان کرده است.
* اگر اين نسل خاصه هاي ايرانيت را بازجويد يعني اگر او
وجدان تاريخي خويش را هوشيار و شفاف و فعال کند، بيان ﺁزادي به او امکان مي دهد با
برداشتن تنها پايه نيمه شکسته استبداد، تجربه انقلاب ايران را به نتيجه رساند.
* تجربه دوران رياست جمهوري نخستين منتخب تاريخ ايران مي گويد
: تفوق ﺁن روز بيان ﺁزادي و پيروزي کامل امروز اين بيان و ورشکست بيانهاي قدرت ،
گوياي چرائي سانسور شديدي است که مثلث زور پرست و هم اشخاص و گروههائي بر ضد اين
انديشه عليه ﺁن منتخب و همفکران او برقرار کرده اند. نسل جديد در شکستن حصار
سانسور و نيز در شکستن اسطوره ها مي بايد بکوشد تا بتواند بيان ﺁزادي را راهنماي
پندار و گفتار و کردار خويش کند و ايرانيت را محک سنجش مطمئني بيابد که او را
بر شناسائي سره از نا سره توانا مي کند.
3 - اما پندي که ما مي بايد از تجربه نهضت ملي ايران مي
ﺁموختيم و نسل امروز مي بايد از ﺁن تجربه و تجربه انقلاب ايران بياموزد ، اين بود
و هست که
* بر کشيدن اين زور پرست بر ضد ﺁن زور پرست ، ثمري جز چيره
شدن زورپرستها و حضور سلطه جويانه قدرت خارجي، ندارد. چنانکه به رخ امريکا کشيدن
خطر حزب توده و نيز رويه مماشات با ﺁن حزب ، دست ﺁويز کودتاي 28 مرداد شد. از نظر
داخلي ، هم نهضت ملي را از پشتيباني نيروهائي محروم کرد که اگر پشتيباني مي کردند،
کودتا روي نمي داد. در نخستين دوره کوتاه
رياست جمهوري ، نيز نه سعي در نگاهداشتن ﺁقاي خميني در راست راه ﺁزادي و
استقلال به جائي رسيد و نه مماشات با زورپرستان مسلمان نما راه بجائي برد. اگر پيش
از انتخابات مجلس اول ، روش تصحيح مي شد، بسا ترکيب مجلس اول ديگر و سرنوشت سياسي
کشور نيز ديگر مي شد.
* اتحاد با زورمدار ناممکن است : نه تنها کوششهاي مستمر، پيش
از انقلاب، در جريان انقلاب و بعد از ﺁن، بجائي نرسيدند، بلکه نمي توانستند بجائي
برسند. زيرا ميان دو هدف، يکي رسيدن به قدرت و ديگري بازيافت ﺁزادي ، تضاد وجود
دارد. زورپرست ﺁسان دم از ﺁزادي و استقلال
مي زد و مي زند . اما غافل است که روش رسيدن به ﺁزادي نيز ضد روش رسيدن به قدرت
است. از اين رو، ابتلي يا ﺁزمايش شفاف ، بهترين روش است. روشي که پيش از رياست
جمهوري و بعد از کودتا ، در تجربه شوراي ملي مقاومت و از ﺁن پس تا امروز، در پيش
گرفته ايم، بهترين نتيجه ها را ببار ﺁورده است :
- بيان ﺁقاي خميني در پاريس ( بيان ﺁزادي و ولايت با جمهور
مردم است ) با بيان ﺁقاي خميني بهنگام تشکيل مجلس خبرگان ( ولايت فقيه ) ، با بيان
و رفتار او در 25 خرداد 60 ( بياني ناچيز در زور، ناچيز شدن در زور : 35 ميليون
بگويد بله من ميگويم نه ) ، حاصل بکار بردن اين روش است. اگر اين روش پيش از
انقلاب بکار رفته بود، بسا ، رهبري انقلاب يکسره مردم سالار مي گشت و ايران
استبداد بعد از انقلاب را به خود نمي ديد.
- گروههاي زورپرستي که ﺁن ايام ، هرکدام يک لنين داشتند و
شتابان در پي تصرف قدرت به خشونت بودند ، با وجود ادعاي مجهز بودن به « ايدئولوژي
علمي » هرگز تن به بحث ﺁزاد ندادند. به همه ﺁنها مراجعه شد و خطر استقرار « فاشيسم
مذهبي » خاطر نشان شد. اما لجوجانه چشم بر واقعيتها بستند. اتخاذ روش قاطع در
برابر توسل به خشونت و قراردادن ﺁنها در برابر مسئله هاي واقعي ، انديشه راهنما (
بيان قدرت ) و هدف ﺁنها ( قدرت ) و روش ﺁنها ( رسيدن به قدرت بهر قيمت و بهر وسيله
) و بيگانگي کامل انديشه راهنما و پندار و گفتار و کردارشان را از ايرانيت از پرده
ابهام بدر ﺁورد و به انزوايشان درﺁورد. از اين گروهها ، ﺁنها که زورپرست باقي
مانده اند و قبله عوض کرده اند، همچنان ناسزا مي گويند : به جاي خود شکستن ، ﺁينه
مي شکنند.
- در تجربه « شوراي ملي مقاومت » دو دسته شناسانده شدند :
زورپرستها و وسط بازها. اين تجربه سه نتيجه
مشخص حاصل کرد : يکي جلوگيري از بسته شدن مدار سياسي و ديگري انزواي زورپرستان
و بي خطر شدن ﺁنها براي حال و ﺁينده ايران و سومي شفاف شدن افق سياسي ايران : انديشه
راهنماي ﺁزادي پيروز و روياروئي ميان دو خط، يکي خط استبداد و وابستگي و ديگري خط
استقلال و ﺁزادي است. تفاوت وضعيت امروز با وضعيت ايران در قرن گذشته ، در اينست
که ورشکست فکري زورپرستان ﺁنها را از توجيه فعاليتهاي خود با بياني از بيانهاي
قدرت نيز ناتوان کرده است.
4 - با وجود اين،
وسط بازها مهمترين مشکل ايران دوران انقلاب و بعد از ﺁن بوده اند. هم تجربه هاي
گذشته و هم تجربه نخستين دوره رياست جمهوري ، مسلم مي کند که وسط بازها سرانجام به
زورپرستها مي پيوندند. حق با علي ( ع) است. جماعت وسط باز از او بريدند و به خدمت معاويه در ﺁمدند. امروز نيز مي بينيم که وسط بازها ، در فضاي
بسته مثلث زور پرست سرگردانند. از ﺁن رأس مي برند و به اين رأس مي پيوندند. صورت
حق به جانب بخود مي گيرند و از ﺁن که مي برند از هيچ بدگوئي دريغ نمي کنند و بر
سر « متحدان » جديد ، ﺁب توبه از پس ﺁب
توبه مي ريزند. اگر تجربه مي گويد که وسط بازان همواره عمله زورمدارها مي شوند
و بدست ﺁنها نيز نفله مي گردند، دليلي جز اين ندارد که قدرت را هدف مي کنند.
از ﺁنجا که وسط
بازها تنها در تاريکي مي توانند عمل کنند ( نگاه کنيد به اصلاح طلبي اصلاح طلبان
که هيچگاه معلوم نشد که چيست و « چه بايد کرد ؟ » ها که طي ربع قرن، پيشنهاد شده
اند و پيشنهاد اخير رفراندوم که بسا مبهم ترين ﺁنها است ) ، ابهام زدائي بهترين روش است. اين روش را مصدق
از 30 تير 1331 به بعد، بکار برد . نتيجه ﺁن شد که ساقط کردن حکومت او توسط وسط
بازها و از راه مجلس و يا ايجاد وضعيتي که او ناگزير از استعفاء شود، ناممکن گشت و
زورپرستان وابسته و اربابان خارجي ﺁنها ناگزير شدند کودتاي رسوائي را بکنند که سبب
شد سرانجام بساط سلطنت برچيده شود.
از هدفهائي که
اولين رئيس جمهوري منتخب ايران، از رهگذر
ابهام زدائي از راه انتشار روزانه کارنامه، (گزارشهاي روزانه رئيس جمهوري به مردم ايران )
تعقيب مي کرد، يکي نيز بي محل و بي نقش کردن وسط بازها بود. نتيجه اين شد که در
خرداد 60، زورپرستها جز بکار بردن زور عريان چاره ديگري نيافتند. از کودتاي خرداد
60 بدين سو نيز، عمل بر وفق خاصه هاي ايرانيت و ابهام زدائي مستمر سبب شده است که
وسط بازها روز به روز کم محل تر و بي نقش تر شوند. بديهي است که وسط بازها يک صورت و شکل ندارند ،
بنا بر موقع، شکل عوض مي کنند. چنان که شکل متناسب با وضعيت امروز، پوشش شدن براي
اين يا ﺁن رأس زور پرست است. از اين رو، ﺁشکار کردن زورپرستي که خود را در پوشش
وسط بازها پنهان مي کند و ابهام زدائي از پيشنهادهائي که کلمه حق هستند اما مراد
از طرحشان رسيدن به هدف باطل است ، ضرورت تمام دارد. ابهام زدائي ها سبب شده اند
که کار اينگونه بازيها نگيرد. حاصل تجربه که اينک در اختيار نسل جوان کشور قرار
دارد ، اينست :
هر پيشنهاد
مبهمي ، از سوي شخص يا جمع مبهمي که نقش صورت و پوشش را بازي مي کند، الف - دروغ
است. ب - هدف از ﺁن رسيدن به قدرت است و ج - هرگاه به جاي سنجيدن پيشنهاد به شخص (
امضاء کننده يا امضاء کنندگان ) ، پيشنهاد به حق ، به خاصه هاي ايرانيت سنجيده
شود، گردانندگان اصلي و هم حامي خارجي ﺁنها - در صورت وجود - از پوشش بدر مي ﺁيند.
5 - از اسطوره ها -
که سخت جان ترين ﺁنها و هم در دوران رياست جمهوري و هم پيش و پس از ﺁن ، بر عقول
حاکميت داشت - ، يکي اين اسطوره بود که الف - هدف فعاليت سياسي نمي تواند قدرت
نباشد و ب - مقابله يک جا با تمايلهاي قدرتمدار ميسر نيست. کودتا بر ضد مصدق نيز
زماني ميسر شد که مصدق، تنها ، در برابر کودتاچيان تنها شد . اما همان تجربه و نيز
تجربه نخستين دوره رياست جمهوري ، گوياي واقعيت ديگري است : الف - اين جبهه
ﺁزادي نيست که زور پرستها را به مخالفت با خود بر مي انگيزد و نيز اين قدرت خارجي
نيز نيست که زورپرستها را به مخالفت با جبهه ﺁزادي بر مي انگيزد بلکه از ﺁنجا که پيروزي
اين جبهه زورپرستها را بي محل و بي نقش مي کند، با همه ﺁنکه فرصت ﺁزاد شدن را براي
ﺁنها ايجاد مي کند، به سراغ قدرت خارجي مي روند ( نگاه کنيد به اسناد گوياي مراجعه
شاه و قدرت پرستان « ايراني » به امريکائيان براي سرنگون کردن حکومت مصدق.منجمله در پنج دهه پس از کودتادر " اسناد سخن مي
گويند" و ماجراي اکتبر سورپرايز و ايران گيت ) تا ﺁنها را در قدرت حفظ کند و يا
به قدرت برساند. ب - زمان مبارزه با مثلث زورپرست ، دراز است . چنانکه با انقلاب
عمر رژيم شاه و سلطنت به پايان رسيد و امروز معلوم است که رژيم مافياها رفتني است و مردم سالاري
استقرار يافتني است. ج - از ﺁنجا که زورپرستان خود به جنگ ﺁزادگان مي ﺁيند، مقابله
با ﺁنها به دو کار ديگر نياز دارد : يکي انديشه راهنما را بيان ﺁزادي کردن و از
موضع حق به استقامت ايستادن و ديگري ، مانع از ﺁن شدن که مبارزه با زورپرستان ، در
بيرون جامعه و بدون حضور مردم انجام گيرد.
بدين قرار،
کارنامه يا گزارشهاي روزانه رئيس جمهوري به مردم ، اين تجربه اول در تاريخ ايران و جهان ، در ابهام
زدائي و شفاف کردن موضوع نزاع و مواضع زورپرستان و وسط بازان و ، بدانها ، جامعه
ملي را صحنه مبارزه با مثلث زورپرست گرداندن ، تجربه موفقي شد. هر گاه ، امروز،کسي ﺁن کارنامه را از ديدگاه
مبارزه با مثلث زور پرست ، اصلاح روش در قبال ﺁقاي خميني و شکستن اسطوره ها و
زدودن ابهامها و در کار ﺁوردن خاصه هاي ايرانيت و در ﺁشکار کردن ماهيتها ، بخواند
، خواهد ديد بي سبب نبود ﺁقاي خميني و ملاتاريا و زورپرستهاي ديگر، چنان مصرانه
خواستار توقف انتشار کارنامه بودند.
براي جامعه اي
که بخواهد نظام اجتماعي خويش را باز کند و
فرهنگ مردم سالاري بجويد ، شفاف سازي فعاليت قواي سه گانه دولت و نيز شفاف کردن
قوه اي که رسانه هاي گروهي هستند، ضرورت تمام دارد. با توجه به اثر ابهام زدائي در
افتادن سه رأس مثلث زور پرست به سراشيب انحطاط و انحلال، بر جامعه جوان ايران است که الف - طالب اين نوع شفاف سازي بگردد. و ب - هيچ پيشنهاد
سياسي را نپذيرد که گروهي را جانشين جامعه ملي مي کند. چنين پيشنهادي بضرورت مبهم
و نيازمند نقش دادن به قدرت خارجي در امور داخلي ايران است.
6 - از خاصه هاي
زورپرستان يکي مسئله سازي و بحران تراشي و بدين دو کار، بن بست ساختن است. در
تمامي بحران و بن بست سازيها، مثلث زورپرست شرکت داشت و پاي قدرت هاي خارجي را نيز
بميان مي کشيد : پس از تهيه پيش نويس
، بحران گروگانگيري ، در درون کشور، بن بستي را پديد ﺁورد که سبب استعفاي مهندس
بازرگان و حکومت او و تصويب قانون اساسي ديگري ، با لحاظ کردن ولايت فقيه - البته
در حد نظارت - شد. از ﺁن پس، در جريان انتخابات رياست جمهوري و پس از ﺁن، تا خرداد 1360، کار زورپرستان مسئله
و بحران تراشي و بن بست سازي بود. با توجه
به هدف از نامزد رياست جمهوري شدن ، جلوگيري از استقرار استبداد « قانوني » ملاتاريا بود،
با توجه به اين واقعيت که در کارنامه ، در مهرماه 1358 ، 8 ماه پيش از
کودتا، هشدار داده شده بود : کار مستبد به جائي مي رسد که سرانجام بگويد : تمام ملت بگويند بله من مي گويم نه، پس از ﺁنکه ﺁقاي خميني در 6 خرداد 1360، گفت: اگر ملت موافقت کند من مخالفت مي کنم، اين فکر
براي اين جانب پيش ﺁمد و با همکاران خويش در ميان گذاشتم: حال که ما به هدف خويش
رسيده ايم و خميني که در ﺁغاز انقلاب با جمهور مردم اين هماني يافت، اينک يکي در
برابر همه شده و تجسم زور ( = يکي در برابر همه ) گشته است، موقع ﺁنست که استعفاء
دهم. اما به اين نتيجه رسيديم که استعفاء در بحران و بن بست، قبول ناتواني از
گشودن بن بست و تن دادن به چنين ناتواني ، براي ملتي ، ﺁنهم در بهار انقلاب، سخت زيانمند
است. اين شد که در مصاحبه مطبوعاتي ، در پاسخ اين پرسش که ﺁيا استعفاء مي دهيد ؟
پاسخ دادم : درخت خود نمي افتد .
جواناني که از اين
جانب خواسته اند به مناسبت بيست پنجمين سال نخستين انتخابات رياست جمهوري ، تجربه
ها را در اختيارشان بگذارم و نيز ، همه
جوانان ايران بدانند : زندگي جمعي که در حلقه ﺁتشي قرار گرفتند که مثلث زور پرست و
قدرتهاي خارجي از راه تجاوز عراق و محاصره اقتصادي و تحريکهاي « ابر قدرت روسي »
برﺁنها افروختند، از اين نظر که با گشودن راه از
فراوان بن بست ها ، بدر ﺁمدند و ﺁتشي که زورپرستان بر مي افروختند را به
جان زور پرستي انداختند، تجربه ايست که همواره بکار ايرانيان مي ﺁيد. تجربه ايست
که ايرانيت يا وجدان تاريخي ايرانيان را غنا مي بخشد بخصوص از لحاظ خاصه استقلال
بمعناي روي پاي خويش ايستادن ، از توانائي خود غافل نشدن. دست ﺁورد تجربه اينست :
گشودن بن بست نه توسل به قدرت از داخلي يا خارجي ، که شعور بر توانائي و ﺁزادي خويش
و يافتن راهي است که خود ﺁن را باز کني و خود در ﺁن شوي. بر نسل جوان ايران است که
اين تجربه را بيازمايد و ترديد نکند که حاصل ﺁن ، استقرار قطعي ولايت جمهور مردم ،
پيدايش انسانهاي حقوقمند و ﺁزاد و در رشد، در ايران مستقل است.
بخشي ديگر از
تجربه هاي ﺁن دوره و اين ربع قرن را در نوشته اي ديگر، با شما نسل امروز ايران در
ميان خواهم گذاشت.