يکشنبه ۲۹ آذر ۱۳۸۳ - ۱۹ دسامبر ۲۰۰۴

بازي رفراندم تمام شد ؟!

آقاي جلايي پور حق با شماست ؟

 

نوشته عرفان قانعي فرد

 

 

 

مقدمه : با موافقت دوست ارجمند و نازنين جناب " محسن سازگارا "  به نزد چند نفر خارجي فارغ از ماجرا ،  رفتم تا ببينم آنان بازي شطرنج روشنفکران ما را درباره رفراندم ، چگونه مي نگرند  و تصميم بر آن شد تا انتشار آن با تصوير و صدا ، متن گفتگو همراه شود تا در عين شفافيت و صداقت ، شنونده و بيننده و خواننده اندکي با تامل و تفکر بيانديشد و بنشينند. اما چند روزي است که بيماري جسمي امان پايان کار برده وگرنه تا اين چند روز آينده تقديم مي شود.

اما قبل از باز شدن تحليل خارجيان ، مي خواهم از شما تقدير کنم ، شايد باورش سخت باشد آن دانشجوي کردي که همواره در برابر مقالات جلايي پور درباره کردها ، با سماجت پاسخ مي دهد ( در اينجا بخوانيد. 1. روزنامه شرق / 27 خرداد 1382 / ص. 4

http://www.sharghnewspaper.com/830327/polit.htm    و2.  متن کامل در سايت يارسان

http://yarsan.web.surftown.se/Matalb_Azad/DR.Erhpane/kurdha.htm

) امروز مي خواهد از يک استاد جامعه شناسي دانشگاه تقدير کند.

ولي باور کنيد کردها دوستي و دشمني شان ساده است.

در 27 آبان / 17 نوامبر با شما تماس گرفتم تا شايد پرسشها و دغدغه ام را با گفتگويي دوستانه برايت مطرح کنم ، اما آمادگي مصاحبه فراهم نشد و ماند تا ديدارمان در نوروز امسال  و در وطن ، به هرحال آن دغدغه ام را چند روز پيش در دانشكده علوم اجتماعي دانشگاه تهران پاسخ داديد ، اما پاسخ من سمج نشد !

در دغدغه اول اين بود که ما امروز تنها روزنه هاي انديشه شده است همين روزنامه ها و سايت هاي خبري فارسي در داخل و خارج از کشور...به عبارتي ساده تر در اين اوضاع و احوال بازمانده مسير انديشه در ايران ما شده است اين !...و دلايل بسياري هم دارد ، سانسور و مميزي و آزارها و بازدارنده ها و پراکندگي ژورنال ها و بحران نشر و مافياي کتاب و بيماري رسانه اي و....که بحث درباره آن فراز و فرودها برقراري جريان صحيح اطلاعات و مسير درست اطلاع رساني  در مطبوعات و رسانه ها ، در صلاحيت من نيست و اهل مطبوعات بايد چاره اي بيانديشند ، هرچند انصافا همين مطبوعات داخل محدوده و چهار چوب هم تنها منبع مشهود تغذيه اطلاعات سايت ها و روزنامه هاي خارج از کشور شده اند ، اما به هر حال هنوز بر اين عقيده ام که تقابل و تبادل انديشه و خبر ميان داخل و خارج از کشور يا اندک و يا بيمار است و براي تحول و غنايش بايد انديشه کرد و اين روزنه هاي اطلاعاتي به جريان انفجار اطلاعات در ميان جوامع ايرانيان کمک کند تا تاثير گذار تر باشد.

البته سر نخ گم شده کلاف ما ، با اين مسايل حل نمي شود ، هرچند مطبوعات و سايت ها منابع تغذيه فکري ما شده اند و مردم روز به روز با کتاب و فرهنگ جهاني بيگانه تر و بيگانه تر مي شوند.. انگار تبري تيز لبه به جان ريشه فرهنگ و تمدن امروز ما افتاده است...به هر حال روزگار غريبيي است و بلبشويي فرهنگ و انديشه ما را آلوده کرده .....کار فرهنگي و محور انديشه و اخلاق انساني در ميان ايرانيان با امراضي چون " آز و حرص ، وحشت ، عدم توانايي در رقابت و يا هراس از آگاهي و پرده بر افتادن حقايق و.... رو برو ا ست و گاه بر خوردهايي به وجود مي آيد که جاي بسي تاسف و يا درنگ و تامل است.

مدتي است يک انديشه با نام " شکل گيري حکومتي دموکراتيک مبتني بر اعلاميه جهاني حقوق بشر" با برگزاري نوعي رفراندم در ميان جوامع ايراني داخل و خارج مطرح شده است .....به گمانم در کشف اين انديشه نفر نخست بودم که در گفتگويي با سازگارا در قبل از مساله رفراندم ، آن را از زبان وي شنيدم ( در اينجا بخوانيد : http://hasbohal.blogspot.com/) و تزريق اين تفکر به داخل جامعه امروز ايران بسيار مشکل بود ، ولي به هرحال مبحثي نو بود و قابل تامل ، دوستان در خارج از کشور مثل هميشه محبت کردند و اين گفتگو را در سايت ها منتشر کردند و سيل ايميل و نامه و تلفن جاري شد که عجب " سازگارا ، سخن نغز گفته است " ؛ هرچند انتشار انگليسي آن متاسفانه به يک نقل قول کوچک ، آنهم پس از مساله رفراندم ،  در جاي مورد نظر من منتشر شد ولي به هر حال زيبا گفت و به مساله پرداخت.

از روز انتشار انديشه به طور مشخص ، اين حرکت در خارج از کشور با استقبال بيشتري  رو برو شد ، اما قلب معني اصلي آن انديشه موجب پديد آمدن يک بازي هميشگي شد که متاسفانه درد بيات شده فرهنگ ماست...

تند روي ، افراط در تحقير ، بدبيني ، تزريق ياس و سر خوردگي ، تعصب ، نقطه ضعف جويي و تناقض يابي ، نقد هاي عجولانه ، اتهام سازي و تشبيهات باور نکردني و.......

که اصل تفکر در ميان هياهو گم شد و ناپديد ! در حالي هدف ؛ تزريق يک نوع تفکر بود که جامعه درباره آن بيانديشد ، به طور شفاف کالبد شکافي کند ، ابهام ها و نواقصش را بزدايد و بنا به دنياي واقعي و بديهي داخل جامعه ايران ، کاوش هاي ذهني را بسنجد و تطابق دهد...و چه بسا اين تزريق انديشه ، يک دهه به طول بيانجامد تا اندک اندک مردم همراه و همگام به تحول رو به رشد بنگرند..

 اما هنوز جامعه روشنفکران ما هم بيمار است ، ديگر چه توقعي از مردم عوام است ، توده خواص وقتي در برابر تزريق يک انديشه چنين جزم باورند ، ديگر من از يک برزگر پشت کو ه هاي کردستان و يا يک پيله ور مرز سيستان ؛ چه توقعي داشته باشم ؟!

پارسال از پاريس ، درباره مساله اي  به يکي از استادان دانشگاه تهران زنگ زدم ، تا صدايم را شنيد گوشي را گذاشت !...يک ماه بعد در تهران با دسته اي گل رفتم دانشگاه و دفتر کارش ، تا من را ديد بغلم کرد و صورتم را غرق بوسه  ، که فرزندم کجايي ؟....به او گفتم راستي استاد ، فکر کردي من از " سيا " زنگ زدم ، آخر اين چه رفتار وهراسي است ؟ ، گفت هنوز نچشيدي !...ماجرا گذشت و شب زلزله بم از هند وارد ايران شدم و دم در فرودگاه يک آقايي پاسپورتم را گرفت و بعد از کپي کردن با يک يرگه احضار به من بازگرداند تا براي پاره اي توضيحات به يک آدرسي بروم ، روز موعود هم من به آنجا رفتم ؛ شخص مامور تا من را ديد گفت : آقا ما گفتيم پدر شما بيايد ، منهم کارت ملي ام را نشان دادم که والله مطابق کپي گذرنامه " آن شخص منم ! " ، به هرحال شروع کرد و اول و آخر حرفهايش جريان ارتباطات بود در داخل و خارج !....تازه ياد حرف همان استاد افتادم ، خيلي خونسرد دفترچه تلفن جيبي ام را در آوردم وگفتم "  بيا عزيز جان ، کپي کن ...هرچند مي دانم خود همه آنها را داري .. از بني صدر تا نبوي و يزدي...يک دانشجويم و هر سال دو سه بار مي آيم و مي روم ، مشکل کجاست ؟! "

11 روز با من قرار گذاشت و با هم نشستيم و بحث ، آخرش متوجه شد نه جاسوسم و نه آنچه که شنيده بود و به دستش رسانده بودند ، اتفاقا انسان بسيار با صفايي بود و خيلي خوب هم نشر ايران را مي شناخت و از برخورد فرودگاه هم عذرخواهي کرد !ديد در عين شيطنت و شلوغ کاري ام ، بي آزارم ؛ و اگر حرفي دارم در داخل و خارج همان است ، رنگ عوض نمي کنم.

از برخورد آن استاد و آن مامور به چند نتيجه رسيدم :

  1. وجود نقد سالم در بين ايرانيان هنوز دوران طفوليت خود را مي گذاراند.
  2. از زبان قدرت آموخته ايم که يا با استهزا و ارعاب برخورد کنيم و يا به تهمت و القاب سازي پناه ببريم. و اين است که چشم و گوش بسته و با نگرشي ممتنع در برابر حقيقت و داشتن وحشت و ترس از اينکه مبادا عقوبتي و عاقبتي تلخ دامن گير شود . ئ اين ترس از فتنه در انديشه ما ايرانيان رسوخ کرده است. در حالي که فتنه اصلي انديشه ما هم همين عدم تفکر و پرسشگري و جويندگي و پويندگي است.
  3. هراس اول ، منفعت است و اگر منفعت شخصي به خطر افتاد ، آنگاه سعي در خذف و خفه کردن و سرکوب آغاز مي شود و چه فرصت هاي تحولي که تا امروز از کف ما رفت و سوخت.
  4. روابط در آغاز بر اساس ادعاي " عقلانيت و اخلاق و تخصص و دلسوزي " برقرار مي شود ، اما امان از لحظه اي که در رقابت قدرت همراهي نباشد ، تخطئه و سياه کاري راه علاج مي شود و رفتار غلط آغازگر مي شود و چه بسيار افرادي که اول به نامشان سوگند ياد مي شد و انگاه شدند خائن و جاسوس و دروغگو و تواب و....... يعني شارلاتانيسم و لمپنيسم ، هنوز نهادش در تفکر و اخلاق ما جاري است و بايد اين واقعيت تلخ را پذيرفت.
  5. مشکل بنيادين جامعه امروز ما ، بيماري فرهنگ و انديشه ماست ، با برخوردي تحقيقي و به دور از هر شيفتگي و تعصب و اصرار و شلوغ کاري در جلب توده عوام ، بايد پذيرفت فاجعه امروز جامعه ما ، در ماندن و ناتواني در تعريف فرهنگ و انديشه ماست.....و ادعاهايمان دروغ محض است.
  6. نه از زرتشت و فردوسي تا مولانا و حافظ چيزي آموخته ايم و نه از انديشه و خرد کانت و هگل و پوپر دستاويزي به دست آورده ايم  ، حيران در دو سوي مقوله ها مانده ايم و خود بيمار بودن خويش را باور نداريم....گاه برداشت هايمان آنقدر سطحي است و متفاوت با اصل تعريف  و به دور از اصل ماجرا ؛ که وقتي به خود مي آييم تازه مي بينيم که هرچه هست زاييده تخيل است و باوري عوامانه
  7. انديشه غالب بر جامعه ما انديشه ديني است و غريبي و ستيز با انديشه فلسفه و خرد  ، جالب است که هنوز مدعيان خرد و فلسفه ، در مباحث خود آن هنگام که منفعت شخصي تامين نشد ، همان " بايد ها و اصرار و ابرام و جزم باوري " انديشه سابق را به ميان مي آورند...تفکر شک ورزيدن و ترديد و چرا گفتن و نسبي باوري ، هنوز در جامعه ما غريب است..يعني نگرش ما هنوز بر اساس بنياد هاي تفکر و انديشه درست جهان مدرن امروز ويا ميراث نخستين جهان انديشه ايراني کلاسيک ، شکل و قوام خاصي نگرفته است و هر چه هست حفظ ظاهر است و شعار گويي و نماد سازي.....وگرنه تحول انديشه و باور ما هنوز رخ نداده است
  8. هر وقت به بازسازي و قرباني کردن نفي ها پرداختيم ، با هشياري و صراحت از تخيل و غرقه خوردن در تصعب و خرافات گريختيم ، آنگاه مي شود تصور کرد که جوهره شناخت و برداشت درست را يافته ايم ، اما همان تفکر " اصلاحات " و " مشارکت " هم در جامعه ما غريب است .

و.....

 

که اين بيماري ها را در برابر شما بر نخواهم شمرد چون نوعي درس پس دادن دانشجويي در برابر استاد مي شود ، اما امروز وقتي به يک پيشنهاد نگريستم و برخوردهاي مثبت و منفي را سنجيدم ، متحير ماندم از اينکه چرا پيکره روشنفکري در ايران من اينقدر زخمي و هلاک است....چه داخل و خارج نشينان چرا اينقدر خونين جگرند ؟...بنا به خطاي قدرت مسلط ، رفتارهاي جامعه زيستي ايران چقدر دلخراش شده است  ، محرمي کو که از او عکس العملي درست ديد !....راستي در برابر يک پيشنهاد براي آتيه من نسل جوان ، چرا از مرز محدوديت ها و چهار چوب هاي ساختگي و سنتي فراتر نرفتيم ؟....راستي چه حرفي براي گفتن داريم ؟

مي گويند آزاد انديشي و آزادي و حرکت بر خط آزادي .......اما در بخش اعظم جامعه هنوز جزم باورند و متعصب ، هنوز دگر انديش را بر نمي تابند ، هنور در ميان قدرتمداران که سهل است ، در ميان خود جامعه هم در برابر هم به جاي زبان منطق ، تازيانه و تهمت و تحقيرو نفرت و کينه ورزي و افشاگري و تخريب و... نقش اول را ايفا مي کند !....همه شده اند زياده گوياني هزيان گو !....اين به آن مي تازد و آن به اين....يکي از خارج به ديگري در داخل مي نازد و يکي از داخل به خارج مي پردازد.....مردم هم مانده اند مسکوت و متحير ، که خدايا اين خواص و روشنفکران ما چرا چنين بازي مي کنند ؟!

 

هنوز آنچه که خلاف عقيده و منافع ماست  يا بايد خذف شود و در عدمش کوشيد و يا خط قرمزي به دورش کشيد و جمع اضدادش ناميد ، و بساط ريا و تملق کستردن و ايهام و ابهام در سخن راندن !

 

چند نفر نشستند که آقا صداي مردم ايران آزادي و زندگي رو به رشد و ترقي است ، من دانشجو هم درمانده ام که خدايا به کدام بنگرم ؟ فرهنگ ديني ، فرهنگ ايراني يا فرهنگ جهاني  ...اما با ملغمه اي از مولانا و پوپر و قران هم که نمي شود انديشه ساخت .....

مختاري گفت بياييم تمرين آزادي و مدارا کنيم و از اين قاعده شبان- رمگي رها شويم ، گاهي از خط و مرز و حصار ها هم آن طرفتر را نگاه کنيم ....که سر انجامش شد قتل....

سروش آمد ره ميانه گرفت و انديشه گري آزادانه را مطرح کرد و کتکش زدند و صدها تهمت و برخورد ناشايست...

ديگري در خارج از کشور ، مي خواهد حرکتي نو کند ، تهديد مي شود و کلي سند سازي عليه او جمع مي شود و جوي مسموم دورش مي سازند که در مرداب بماند مبادا منافع مخالفانش به خطر افتد...

 

نحوه برخورد با اين انديشه رفراندم هم مانند برخورد هاي " چپ هاي مارکسيست – لنينيست بودو حزب توده " ...اتهام ها شروع شد ، همان شب اول....

با بي رحمي مي گويم اکثر برخوردها به جاي مانده از تاريخ بيمار روشفکري ما بود و بهترين درسي که اين رفراندم به جامعه ايرانيان داد ، 4 نکته بود :

  1. هنوز رشد نيافته ايم و بستر فرهم نکرده ايم
  2. هنوز صداقت نياموخته ايم.
  3. هنوز معناي اتحاد را نياموخته ايم
  4. هنور همه چيز بر اساس ترازوي عقل خويشتن است

 

و آخر الامر جناب جلايي پور ؛

 

اين انديشه نقطه ضعف دارد ، اما بهتر نيست بگذاريم در طي زمان مردم به اين انديشه تامل و تفکر کنند ؟ حکومت هم به لايه هاي حاکم بر انديشه مردم بنگرد ، فورا چتري را براي هراس از خيس شدن باز نکنيم .

 چرا هنوز تفکر ما در محدوده " جنبش اجتماعي ... قدرت اجتماعي ناشي .. واداشتن حکومت به انجام عملي عليه موجوديت خود...به راه انداختن "انقلاب" ........ خشونت ... عدم توجه و عدم آگاهي از انقلاب هاي آرام ..تمسخر اصلاح طلبان ..تشبيه نامتعارف ... داشتن برداشتي سطحي از پديده جنبش اجتماعي ... نقطه ضعف جويي... تمبر و مهر قهرمان کوبيدن بر اسامي.... شناخت جايگاه و..." دور ميزند ؟ نمي شود به ادبيات و زباني ديگر انديشيد ؟

 

فرضا همين امروز سايت رفراندم ، تعطيل شد ؟ اما آيا اين تفکر به جامعه تزريق شده است يا مي شود که در آتي خود جامعه بدان متمايل باشد ؟.....

آنچه درباره انقلاب آرام فرموده اي ، با ايران امروز ما چقدر سنخيت دارد ؟و چه انديشه ديگري براي من نسل جوان به ره آورد ، آورده ايد ؟

 

 

تکليف من دانشجو چيست ؟ طغيان احساس بيهوده و هيجان و تحريک ساختگي و شعار و حرکت بي سبب و علت ؟ اما " کفاف کي دهد اين باده ها به مستي ما ؟" اين نسل براي ساختن و جريان غالب شدن و حقيقت را باز شناختن چه بايد بکند ؟...حقيقت را از توهم بازشناختن و اسير غفلت و سراب نشدن ، درسي است که بايد از نسل قبل بياموزد يا معلمانش ، اما کدام يک اين روش را به دست گرفته اند ؟

" نغز زنده "نسل جوان امروز همان شادي و طراوت و جستن در نو- يافته هاست و پر و بال گرفتن....تا بدون هيچ پروايي تعمق کند و آزادانه بپويد تا بياسايد .

 

اما در برهوت و ايستايي فرهنگي و مرداب سانسور و رکود روشنفکري در ايران ما ، چه بايد کرد تا از اين جمود فکري رها شد ؟ چه بايد کرد تا در عالم واقع ، جريان غالب و مسلط جامعه ما تفکري سالم و تحول يافته باشد؟

پس تقديرت مي کنم که همواره با صراحت سخنت را باز مي گويي اما چاره درد را کي دوا کرد ؟

 

براي ارايه نظريات به وبلاگ قانعي فرد رجوع شود .

www.hasbohal.blogspot.com