روانکاوي
بوف کور
تراژدي پيروزي
سنت و هشدار هدايت به ما (۱)
د- ساتير.
روانشناس/ روانکاو (گشتالت)
- بوف کور کاوش
روان
فردي/جمعي/ تاريخي ماست و نيز تاريخ معاصر
ما و درد امروزين ما. هدايت با رمان بوف کور و با ايجاد يک فضاي واقعي/خيالي/اسطور
اي و شکاندن مداوم زمان و مکان ما را به ميهماني و ديدار درون
خويش/تاريخ خويش و حال خويش مي برد و بما ان خط سرخي را که از درون
تاريخ و فرهنگ ما مي گذرد، نشان ميدهد. او با صداقت تمام و دقت و ژرف بيني يک روانکاو ظواهر را
بکنار مي زند و واقعيت درون من/تو و جامعه مان را نشان ميدهد و اين روانکاوي
را با ظرافت و هنر والاي يک هنرمند همراه مي سازد و اثري جاودانه ارائه ميکند،
زيرا موضوع بوف کور جدا از معناي مشخص ان براي واقعيت ديروز و امروز ما داراي
معنايي جهانشمول نيز هست و از معضلات بنيادي و وجودي انسان سخن مي گويد. شايد بي دليل نيست که او
کافکاي ايران خطاب مي شود- کافکايي که با کتاب محاکمه نه تنها بحران انسان امروز
را بيان کرد و گويي امدن نازيها را پيشگويي کرد،بلکه معضل
جاودانه انسان و جنگ دائمي فرديت او با افکار عمومي
و نظامهاي حاکم را بيان کرد-. همانگونه نيز
هدايت با بوف کور نه تنها پيروزي سنت بر مدرنيت را بخاطر تناقضات حاکم در درون ما
و فرهنگ ما بيان و پيشگويي کرده است- پيروزي ايي که همه ما شاهدش
بوده و هستيم-بلکه از معضلات جاوداني بشري
مانند عشق و مرگ،
جنگ کهنه و نو و درگيري جاودانه اوديپي با پدر/مادر خويش و فرهنگ خويش،جدال اخلاق و شورها و فرديت و سنت سخن مي گويد. شايد بخاطر
همين تشابهات
بود که هر دو نيز براي اين اثار به اتهاماتي مشابه
چون ناتواني از عشق و تسليم و ياس و يا از دست دادن نامزد در مورد کافکا و دشمني با زنان درباره
هدايت مواجه شدند و نيز طنز برنده تاريخ ان بود که ان کساني که مرگشان را نيز چون
ضعفي و شکستي قلمداد مي کردند بايد محاکمه کافکايي را در
زندانهاي نازي و جنگ جهاني دوم و يا تراژدي بوف کور را در شکست مداوم تلاشهاي
مردم ايران براي دست يابي به مدرنيت و قتل ازادي و ازاديخواهان و
خويش را در زندانهاي دو رژيم تجربه ميکردند
و شاهد مسخ کافکايي انسان اروپايي به ابزار مرگ چون المانيها ميشدند ويا مسخ هواداران تجدد و نواوري به حاميان
سنت و پيرمرد خنزرپنزري چون راوي بوف کور هدايت.
-
من مي خواهم در اين نقد اين تفاسير
را از بوف کور مستدل سازم: 1/ بوف کور تاريخ روان فردي/جمعي ما و تناقضات
نهفته در يکايک ما وفرهنگ ماست و نيز
بيانگر تناقضات و معضلات دروني
و بروني جامعه وانسان ايراني در حال گذار از سنت به
مدرنيت و تجدد است. از اينرو اين اثر شجاعانه ترين و صادقانه ترين نگارش معضلات يکايک ما و فرهنگ و درد امروز ماست. ۲/
هدايت در اين کتاب با بيان تناتقضات دروني
ما نشان مي دهد که چرا و چگونه در ايران مرتب سنت پيروز مي شود و هميشه
سهراب بدست رستم کشته ميشود و جسم و زن در قربانگاه اخلاق
فدا ميشوند. او
خوداگاه/ناخوداگاه نشان ميدهد، چرا
روشنفکران ايران و نيروهاي خواهان تحول بخاطر ناتواني از حل اين تناتقضات و ناتواني
از دستيابي به عشق زميني،
خرد و پرستش جسم و زندگي و به خاطر ناتواني از چيرگي بر هراسشان ا زن درون يا
زن واقعي و نيز مرد ماجراجوي
درونشان محکوم بدانند اخر به پيرمرد و پيرزنان خنزرپنزري و حامي سنت
تبديل شوند.۳/ هدايت خوداگاهانه/ناخوداگاهانه با بيان دقيق
و موشکافانه تراژدي انسان ايراني به ما راهي نيز براي درمان و پيروزي نشان مي دهد،
بي انکه از ان نامي ببرد و يا شايد بي انکه خود
کامل به ان رسيده باشد. نقد ذيل سعي در اثبات اين مدعا
دارد.
روانکاوي شکل اثر:
_ در بوف کور در
واقع با دو داستان روبرويم که شايد هم در دورانهاي متفاوتي بقول ف.
فرزانه ناشر جلد دست نويس
بوف کور، نوشته شده باشد. با
اينحال پيوند دروني اين اثر غيرقابل انکار است. گاهي ما براي درک کامل متن اول
احتياج به متن دوم داريم و اين شوخ چشمي هدايت با خواننده است که با گفتن کلامي
ناگهان موضوعي در متن و يا صحفات قبل را کامل مي کند. از همان ابتدا او ما
را به فضايي خيالي/واقعي وارد مي کند و مرتب زمان و مکان را تغيير ميدهد و چند
معنايي و چند روايتي سخن مي گويد. گويي اينجا همه چيز واقعي يا خيالي است يا دورانهاي
مختلف ميباشد. با ايجاد اين فضا هدايت خواننده را با خود
وارد يک جهان معلوم/نامعلوم و بامعنا/بيمعنا مي کند و او را با طيفي از احساسات
مختلف مثل ترس و اضطراب/ شک و يقين، عشق و نفرت و ... روبرو مي سازد. شايد براي
بعضي از خوانندگان ايراني که احتياج به داشتن زمين سفتي زيرپايشان دارند به
اينخاطر کنار امدن با بوف کور سخت است و نيز
بخاطر دشواري روبرو
شدن با احساسات دائمي مرگ و درد و تناقضات
خويش
و احساسات دو سويه خويش و برزخ خويش. موضوع اين
است که هدايت از ابتدا مي خواهد خواننده اش را با جهاني چند معنايي و چند تفسيري
اشنا کند تا او هيچگاه فکر نکند که انچه ديده است تنها واقعيت، تنها معنا و امکان است. زيرا
اينجا واقعيت رويايي است و رويا واقعيتي. در اينجا ما با سناريو اصلي داستان که يک
مثلث ارتباطي يا رابطه
سه گانه و احساسات متناقض و دو سويه(ambivalenz) ناشي از اين تثليث
احساسي روبرو مي شويم. اين مثلث
ارتباطي
همان رابطه سه طرفه راوي/زن اثيري/ پيرمرد است که در تمام متن اول تکرار ميشود.
پيرمرد و گورکن و کالسکهچي همان پيرمرد در اين رابطه سه گانه هستند. در بخش دوم
هدايت دست به ابتکاري حقيقتن پسامدرني مي زند. اگر در متن اول راوي درگير جهان
اساطيري/تاريخي و دوران کودکي فردي خويش است و گويي تاريخ
جهان خويش را و مشکلات بنيادي ان را که در اين
مثلت نهفته است بيان مي کند، درمتن دوم وارد جهان معاصر ما ميشود و اينجا او همه
داستان را بشکل نقل قول بيان مي کند. تمامي متن دو به شکل گزينه گويي افوريسمي شکل
گرفته است که در ان هر قسمت براي خودش يک زندگي جداگانه دارد و در عين حال جزيي از
کل است. اين شيوه افوريسمي را تنها نزد نيجه و يا نزد نويسندگان پسامدرن
بقول رضا براهني مي توان يافت. با ايجاد نقل قول گويي هدايت مي خواهد بگويد که اين
صحبت راوي هست ولي همانطور مي تواند روايتي از ديگران باشد. بدين گونه
او فاصله اي بين راوي و داستانش ايجاد مي کند، تا اينگونه
مکان را ديگر بار براي چند معنايي و چند روايتي بازسازد.
بدينوسيله او در اين جهان واقعي و معاصر ما نيز جهاني رويايي و چند روايتي ايجاد مي
کند و مي خواهد که ما با فاصله بدان نگاه کنيم و اين
روايتها و نگاههاي مختف را بچشيم و اين حقايق را تنها تفاسيري ببينيم و بدانيم امکاني براي تغيير اين واقعيت وجود دارد.
بعضي
ناشران ناشي و بي
صبر چون اين نقل قولها را نفهميده اند، در بعضي
چاپها انرا حذف کرده اند. تنها در نسخه خطي چاپ
شده ميتوان اين را بوضوح ديد. شايد دليل ديگر هدايت در اين کار اين بوده است که حس
مي کرده است فردا او را ضد زن، پدوفيل و يا معتاد معرفي مي کنند و بدينوسيله
ميخواست با ايجاد فاصله گذاري و قطعه سازي نشان دهد که اين داستان
اوست و نه سرگذشت واقعي او، باانکه طبيعتا اينجا ويا
انجا وجود خود او نيز بر اين اثر مي افتد. موضوع ديگر اين است که زبان هدايت جدا
از بار غم و دردي که در ان است مالامال از طنز و بازيگوشي نيز هست. او با چند
معنايي کردن حرفهايش مرتب در خواننده احساسات چندلايه
اي
و مختلف برمي انگيزد و دردش اميخته با لذت طنز است.اينجا نيز ما با مثلت ارتباطي
روبرو هستيم و احساسات متضاد. اما اينجا هدايت با ظرافت اين سناريو اوليه را در
اشکال مختلف و با ايجاد احساسات مختلف توليد مي کند و فضايي چند معنايي و چندواقعيتي مي افريند و گاه با يک تصوير چند معنا و چند رابطه سه گانه و يا روابط
احساسي مختلف ايجاد مي کند. او ابنجا ما را با خود از يک
معضل رواني/اجتماعي و رابطه سه گانه به
درون يک رابطه سه گانه ديگر و معضل ديگري مي برد و با قدرت هنرمندانه خويش
ما حيات
برزخي ما را و سيستم شترمرغي و
نامتجانس روان فردي و جمعي انسان ايراني را نشان ميدهد. او اينجا خواننده را با
شجاعت و صداقت تمام بدرون دريايي از تابوهاي اجتماعي و معضلات اجتماعي چون ميل به سکس و هراس از ان و جسم، اميال مازوخيستي و ساديستي
، پدوفيلي و سوء استفاده جنسي از کودکان توسط مردان خانواده و حتي توسط مادران را
نيز بيان ميکند و نيز ميل به کشتن ديگري و
قتلهاي ناموسي و ... . بايد عنوان کنم که ميتوان در کنار نقد روابط سه گانه که اساس اين داستان و سناريوي اصلي ان است ، روابط دوگانه ميان فيگورهاي
داستان يا جدلهاي دروني هرکدام از فيگورها را نيز نقد و روانکاوي کرد. ميتوان با
کمک نگاه يونگ رابطه انسان ايراني با زن و
مرد درونش يا سايه خويش و خود خويش را کاويد.
ميتوان يکايک فيگورها را جداگانه نقد کرد،
براي مثال نگاه قصاب به ران گوشت را که براي خودش مالامال از معاني سکسي، مازوخيستي
و عشقي مي باشد، اما از انجا که هم نقدهاي
خوبي براساس تفکر يونگ و يا روابط دوگانه و يا فردي صورت گرفته است و من خواهان
تکرار مکررات نيستم و نيز از انرو که
روانکاوي اثر براساس روابط سه گانه به اعتقاد من کاملتر و جامعتر ميتواند
موضوعات نهفته در اين اثر را بيان و تشريح کند و با سناريوي اصلي داستان همخواني
دارد، بدينخاطر اين نوع نقد را انتخاب کردم. همزمان گاهي روابط دوگانه و حتي فردي
نيز به نقد کشيده ميشود، زيرا اين روابط در بطن جامعه و فرهنگ جامعه رخ ميدهد که
در حقيقت همان جنبه و طرف سوم اين روابط
دوگانه است. اينگونه ميتوان نقد يونگي و نقد فردي را در چهارچوب اين نقد روابط سه
گانه نيز جايگزين کرد و از ان استفاده نمود.
- روابط مثلثي يا سه گانه و
مشکلات اينگونه روابط يکي از موضوعات پايه اي روانکاوي مي باشد. در نگاه روانکاوي
از فرويد تا به امروز اين اعتقاد باقي مانده است که روابط سه گانه و نيز
ضرورت عبور از ان و ورود به روابط دوطرفه از موضوعات بنيادي انسان و نيز از مشکلات
روابط انساني است.تنها در طي زمان معنا و تفسير اين روابط تغيير کرده است و
از اوديپ فرويدي تا نارسيسم کوهوت و
تا روان درماني مدرن راهي طولاني طي کرده است. پايه اساسي اين
ديدگاه کمپلکس اديپ و درگيري انسان در ميان عشق به مادر و ميل به تصرف او خشم و
هراس از پدر است. در اين سناريو اوليه بقول فرويد کودک پسر به احساسات متناقض و دو
سودايي و دو احساسي خويش پي مي برد. او عشق و لذت مادر را تنها براي خويش مي خواهد
و پدر را چون رقيبي خطرناک احساس مي کند و همزمان مي ترسد که پدرش يا رقيبش او را بخاطر اين
احساسات ممنوعه اخته کند.از طرفي ديگر او را بعنوان پدر دوست دارد. نيتجه اين رابطه سه
گانه و دو سوداييها بقول فرويد در يک حالت سالم بايد ان باشد که کودک از تصاحب
مادر مي گذرد و احساس و رانشهاي خويش
را تعالي مي بخشد. هرگونه ماندن در اين مثلت
سه گانه و يا سرکوب غرايز خويش بدون تعالي بخشي انها باعث انحرافات جنسي و
اختلالات رواني از يکسو و يا اخلاقي بودن
بيش از حد وسرکوب فرديت و بلوغ خويش از
طرف ديگر ميشود. در شکل سالم کودک با عبور
از ان رابطه سه گانه عملن وارد رابطه کودک/اوليا ميشود و کم کم ازانها فاصله ميگيرد
و به من خويش و فرديت خويش دست مي يابد و ان رانشها و شورهاي تعالي داده شده او را در دوران
جواني
به سوي عشق فردي/زميني و حقيقت فردي خويش سوق مي دهند. در مورد کودک دختر جا عوض مي شود و نام ان کمپلکس الکترا است. روانکاوي بعد
از فرويد بيشتر با رانشگرايي فرويد مخالف بود، يا
عناصر وپارامترهاي جديدي را وارد اين نگاه
کرد و باعث شد که انسان چند فاکتوري ديده شود،ولي انها نيز بطور عمده به وجود چنين مثلت ارتباطي و لزوم گذار از انها
پرداخته اند، خواه حتي اين مثلث را در شکل
درگيري احساسي به يک فرد مشابه مثل مادر و حس عشق و نفرت به او ديده باشند. ديگر
روانکاوان در کنار تئوري رانش و تاثير شورجنسي فرويد براي درک اين مثلث سه
گانه فاکتورهاي دروني ديگري را مطرح کردند
مثل تئوري سرنمادها و خوداگاهي جمعي يونگ، کمپلکس حقارت ادلر، انسان ارگاستي رايش
و ....، يا به فاکتورهاي بروني مثل نقش خانواده و محيط اطراف و چگونگي
درک انها توسط کودک/ انسان
پرداختند و تئوريهاي مختلفي بويژه براساس
اعتقادشان به ديدگاه ضربه روحي يا تئوري رانش افريده اند که بهترين نمايندگان انها
<روانشناسي من> انا فرويد و<تئوري رابطه با ابژه> کهل برگ و اشپيتز از
يک سو و< روانشناسي خود> کوهوت و مکتب مجاري بالينت و فرنچي از سوي ديگر مي
باشد. همينطور بايد در اين راستا به تئوري روانشناسي <تکامل فرديت> مارگوت
ماهلر و نظرات اليس ميلر و تاثير ضربات روحي بر انسان نيز ياد کرد. براي بحت ما
اما کافيست که بدانيم روانکاوي در روابط
سه گانه بدنبال عبور از روابط سه گانه و احساسات دوسويه و دستيابي
به روابط دوگانه و بلوغ فکري و احساسي، تعالي احساسي و يا انطباق و جايگزيني احساسات و رانشها در سيستم
روحي خويش مي باشد و نه سرکوب اين رانشها يا اسير انها بودن و ماندن در اين روابط
سه گانه. در روابط دوگانه انگاه که انسان به عزيزي يا کسي احساسات متضاد دارد،
روانکاوي در پي ان است که يا خوداگاه کردن اين احساسات امکان درک و انتخاب را بوجود اورد و يا ميان اين
اميال نوعي وحدت بوجود اورد، سنتزي و
اينگونه از حالت دوسودايي و بحران ان عبور کند. انگاه که انسان با اميال خويش
و احساسات خويش روبرو است ، اينجا روانکاوي
با تمامي اختلاف مکتبي بدنبال تعالي و يا
بدنبال جذب و روحمند سازي اين اميال در خدمت سيستم جسم، خود و يا ،من، است. اينگونه
مکاتب مختلف روانکاوي در راستاي اين بلوغ روحي و قوي سازي من يا
خود انسان بدنبال موانع اين بلوغ روحي و
احساسي مي گردند، تا بر انها چيره شود،
باانکه همزمان اين گونه روابط وکمپلکسهاي احساسي و عبور از انها را معمولن جهانشمول، جزيي از ذات حيات انساني و
پيش شرط ولازمه رشد بشري ميدانند. براي خواننده نااشنا به
روانکاوي همين قدرکافيست که بداند روابط سه گانه مالامال از مشکلات و احساسات
دو سودايي مثل عشق و نفرت هستند و شرط بلوغ عبور از ان و يافتن روابط دو طرفه و تعالي بخشي احساسات خود و يا جذب و روحمندي و تلفيق اين
اميال براي رشد خويش است.(بهترين مثال براي روابط سگانه مرد
يا زنيست که در رابطه عشقي ميان دو زن و يا دو
مرد گير کرده است. حالات دوسودايي را در اين روابط بياد اوريد، يا رابطه سه
گانه و بحراني انسان ايراني/سنت/مدرنيت را. اشکال اين روابط فراوانند). روابط سه گانه روابط دوران گذار هستند و
انکه در چنين حالتي قرار گيرد، جهان را چو برزخي مي
يابد - مثل راوي
داستان- با
احساسات دوسويه و جنگ دائمي اين احساسات با يکديگر. هدايت با فرويد و روانشناسي
اشنا بوده است. در بوف کور ميتوان بخوبي ردپاي اين اشنايي
را ديد و همزمان انرا از نظرگاههاي مکاتب مختلف و
از جوانب مختلف بررسي کرد. هدايت با ايجاد يک فضاي چند معنايي به ما اين
امکان را ميدهد که جوانب گوناگون روح فردي
و جمعي خودمان را کاوش کنيم و بتوانيم در
نهايت تصوير کاملتري از خويش بدست اوريم. در اين راستا نيز من از تفکرات فرويد، يونگ
، کوهوت و ديگران با وجود اختلافات بنيادي ميان انها براي بررسي اين متن استفاده ميکنم، زيرا همه اين متفکران
بخشي از حيات و اميال انساني را مطرح و تحليل کرده اند و بوف کور با جهان چندمعنايش
اين امکان را به نگارنده ميدهد، روح انسان ايراني نهفته در اين داستان را و تراژدي
او را ، تراژدي ما را و فرهنگمان را چند فاکتوري ارزيابي و تحليل کند.
پايان
بخش اول