پنجشنبه ۲۶ آذر ۱۳۸۳ - ۱۶ دسامبر ۲۰۰۴

با دُردکشان هر که در افتاد بر افتاد؛

گفتاري از: داريوش فروهر

 

 

 نامه

http://www.nashrieh-nameh.com/

-----------------------

اشاره: آنچه مي خوانيد؛ متن تلخيص يافته و ويرايش شده سخنراني داريوش فروهر در ‏اجتماع بزرگ بازاريان تهران، به مناسبت ميلاد امام رضا در تاريخ دوم آبان ماه 1356 است.‏

-------------------------

 

به نام خداوند جان آفرين پناه جهان پشت ايران زمين

پيش از آغاز سخن، در سوگ يکي از بزرگترين رادمردان تاريخ ايران که روح تازه اي به مبارزات ملي و ‏مذهبي دميده است به نام شما و به نام همه ملت ايران، درگذشت حضرت حجت الاسلام حاج سيد ‏مصطفي خميني را به پدر والاتبارش حضرت آيت الله العظمي خميني، مرجع تقليد شيعيان جهان ‏تسليت مي گويم و از همه مي خواهم به احترام درگذشت مردي که خود مجاهدي خستگي ناپذير بود و ‏من افتخار داشتم با او هم زنجير و در زندان شاهد متانت، بلندهمتي و سرسختي او باشم، بايستند و ‏يک دقيقه سکوت کنند.‏

‏(اجتماع کنندگان به پا خواستند و يک دقيقه سکوت کردند)‏

 

عزيزان و برادران من!‏

آزمون هاي تاريخي، چه در جهان ملت ها و چه در ميهن ما، نشان مي دهد ترک حکومت استبدادي ‏بدون اتحاد و مبارزه صورت نخواهد گرفت و حقوق ملت جز از راه يک جنبش هماهنگ احيا نخواهد ‏شد. به همين دليل است که مردم ايران تنها يک راه در پيش رو دارند و آن هم اتحاد بزرگ در ‏نخستين گام براي آزادي است. اما آزادي، آزادي راستين، آن چنان با اصل استقلال کامل و با احياي ‏فرهنگ ملي درآميخته و اتحاد، آن چنان در گرو وجود يک اخلاق مبارزاتي است که نا گزير با همه ‏تنگي وقت، دامنه سخن را به اين هر سه موضع مي کشانم.‏

 

استقلال کامل

هر جامعه داراي ساختي است اجتماعي که در رابطه با نهادهاي مختلف سياسي، اجتماعي، اقتصادي و ‏فرهنگي آن شکل مي گيرد و با گذشته هاي تاريخي آن جامعه و تحول ها و تطورهاي گوناگونش ‏پيوستگي دارد.‏

به طور قطع، هر جامعه اي در رابطه با جامعه هاي ديگر قرار دارد و وجود جامعه يا جماعت، بدون رابطه ‏با جامعه و جماعت هاي ديگر تصوري ذهني است و رابطه و پيوستگي جامعه ها و جماعت ها بايد در ‏حدي باشد که به ساخت و هويت آن ها آسيب نرساند.‏

در اين مورد بايد اضافه کرد که سلطه يک عامل خارجي در هر يک از رکن هاي جامعه، چه سياسي، ‏چه اجتماعي، چه فرهنگي، چه اقتصادي و چه نظامي، سبب خواهد شد که در کل جامعه نابساماني ‏پديد آيد. يعني نمي توان ادعا کرد که جامعه اي از لحاظ سياسي استقلال دارد، در حالي که اقتصاد آن ‏زير سلطه عامل هاي اقتصادي يا غير اقتصادي خارجي قرار گرفته است، يا نمي توان گفت جامعه اي از ‏لحاظ اقتصادي و سياسي داراي استقلال است، در حالي که فرهنگ و حرکت هاي فرهنگي آن تابع ‏حرکت هاي فرهنگي و خواست هاي سلطه جويانه بيگانه باشد.‏

به همين دليل است که براي هر نهضت انساني در هر جاي جهان با هر اعتقاد و گرايش، در وهله اول ‏استقلال آن جامعه و دفاع از هويت اجتماعي و فرهنگيش طرح مي شود.‏

هيچ اصلاح و انقلاب و تحولي در جامعه هاي زير سلطه امکان تحقق ندارد. دگرگوني هاي ظاهري که ‏استعمار کهنه در مستعمرات به وجود مي آورد يا اصلاح هاي نيم بندي که استعمار نو در برخي از ‏جامعه ها به صحنه آورده است، هيچ کدام بنيادي نخواهد بود و تحقق پيدا نخواهد کرد.‏

بايد در استقلال به دنبال دگرگوني ها رفت. حتي ادعاي وجود آزادي و مردم سالاري در جامعه اي که ‏استقلال ندارد و به نحوي در رابطه با سلطه است، افسانه و فريب خواهد بود.‏

به همين جهت است که برپايه آزمون هاي ملت هاي رها شده از سلطه و سربلند جهان، بايد هر نوع ‏جنبش را بر اين خط سير راهنمايي کرد و اصل استقلال کامل را مقدم بر همه خواسته هاي خود ‏دانست تا در گرداب تخيل ها و تصورهاي واهي گرفتار نشويم.‏

پيش کشيدن اين اصل به هيچ وجه مانعي در راه اتحاد بزرگ ايجاد نمي کند و بر عکس، برپايه پذيرش ‏اصل استقلال کامل، همه دسته ها و حزب ها و گروه هاي اجتماعي مي توانند گردهم آيند. تکرار مي ‏کنم تمام دسته ها و حزب ها و گروه هاي اجتماعي مي توانند و بايد اصل استقلال را خمير مايه نهضت ‏خود قرار دهند.‏

بي شک، با اين مبارزه انساني و ميهني که دکتر مصدق آن را موازنه منفي و مدرس، اين بزرگ راد مرد ‏تاريخ آن را موازنه عدمي مي نامند، در دراز مدت انديشه ها و سليقه هاي گوناگون ملي خط سير ‏واحدي را پيدا خواهند کرد؛ هم بيماري ها بهتر شناخته مي شوند و هم درمان بيماري ها، سردرگمي ‏ها کم تر مي شود و ذهن گرايي ها جاي خودشان را به واقع گرايي ها خواهند داد.‏

 

فرهنگ ملي

فرهنگ هر جامعه اي روان آن جامعه است و اگر در جامعه اي فرهنگ وجود نداشته باشد، آن جامعه ‏مرده است و مردمش انبوه به شمار مي روند و نه فردهاي کوشنده و به هم پيوسته و هم آهنگ يا جمع ‏پوينده و سازنده.‏

در طي تاريخ ايران پيش از اسلام، ميهن ما توسط يوناني ها و رومي ها از غرب و قوم هاي آسياي ميانه ‏از شرق، مورد تاخت و تاز قرار گرفته است. اين حمله ها اغلب بر نهادهاي سياسي و نظامي و سازمان ‏هاي اقتصادي ايران آسيب فراوان وارد ساخت، ولي فرهنگ ايراني با ساخت استوار و پويا و سازنده خود ‏نه تنها آسيب نمي ديد، بلکه به ترميم نهادهاي آسيب ديده نيز مي پرداخت و آن ها را در خط حرکت ‏سالم اجتماعي قرار مي داد. در زمان هايي هم قادر بود قوم هاي حمله کننده و يورش آورنده را در خود ‏مستهلک کند و از بخش هاي سازنده فرهنگ آنان نيز طرف بربندد.‏

‏ اين ويژگي در دوران پس از اسلام نيز به خوبي نمايان است. ترکان و مغولان با همه ضربه هايي که به ‏ايران وارد کردند، در نسل هاي بعد، خود تسليم فرهنگ ايراني شدند و ساخت و هويت فرهنگي ايران ‏نيز برقرار ماند تا آن جا که توانايي داشت به دوباره سازي نهادهاي آسيب ديده نيز بپردازد.‏

اما در دو قرن گذشته، امپرياليسم و قدرت هاي استعماري تنها از يک سو جامعه ما را مورد حمله قرار ‏نداده اند و علاوه بر يورش هاي سياسي و نظامي و اقتصادي، فرهنگ و ارزش هاي ملي و ديني و ‏معنوي ما نيز در عرصه حمله قرار گرفت. با وارد کردن ضد ارزش ها و گسترش فرهنگ استعماري و ‏ضد ايراني و تبليغ شبانه روزي آن، بندهاي فرهنگ و ديگر نهادهاي جامعه را بريده اند و در نتيجه ‏سلطه بر ديگر نهادها را سهل تر ساخته اند و از همين راه در کل جامعه نابساماني به وجود آورده اند.‏

دو قرن است که از اروپا و ارزش هاي اروپا سخن مي گويند، پنجاه و پنج سال است که با پتک بر سر ‏مردم مي کوبند و آنان را بي ارزش، ناشايسته، بيمار، عقب مانده، و وحشي به حساب مي آورند.‏

نتيجه آن اين است که امروز مي بينيم هر چه ايراني است بي ارزش است، ميهن و ميهن دوستي، هم ‏رديف با ديوانگي و جنون است! و دوستي مردم و خدمت به خلق بلاهت و ناداني است!‏

هيچ گاه در تاريخ ايران، چه قبل از اسلام و چه بعد از اسلام، مردم تا اين اندازه از وطن خود فراري ‏نبوده اند. هر روز ايرانيان گروه گروه از اين کشور که به دروازه هاي تمدن بزرگ رسيده است، فرار مي ‏کنند.‏

اگر مهاجرت هاي داخلي و چند مهاجرت ديگر به هند و بين النهرين و قفقاز را که مهاجرت در يک ‏خانه بزرگ فرهنگي بوده است ناديده بگيريم، اين نخستين باري است که ايرانيان به خارج از محيط ‏فرهنگي خود فرار مي کنند، چرا که در ميهن خود اسير هستند و از زندگي ساده انساني بي بهره اند. ‏آن ها حتي اجازه ندارند که سرزمين خودشان را به دلخواه خود دوست بدارند و اجازه ندارند چرک و ‏جراحت را که در اثر خرابکاري حکومت ها بر چهره ميهنشان نشسته است، پاک سازند.‏

بيش از يک صد و پنجاه هزار دانشجوي ميهن دوست و آزادي خواه ايراني در سرتاسر جهان اقامت ‏دارند. اکثر آن ها به ميهن و ارزش هاي ميهني اعتقاد دارند، ولي همين گروه عظيم که مي توانند ‏مغزهاي سازنده ايران باشند، از اختناق و فشار و رفتار ضدانساني حکومت آن چنان به ستوه آمده اند که ‏گه گاه اقامت در خارج و حقارت بي وطني را به آمدن به ايران و اسارت در اين زندان بزرگ ترجيح مي ‏دهند.‏

‏ اين وضع در اثر بي فرهنگي است که نظام کنوني ايران در خط نابود کردن آن قرار دارد. از آن جا که ‏بيگانگان نيز سود خود را در بي فرهنگ کردن ملت هاي ديگر مي بينند، هر روز در اين راه، چه به نام ‏چپ و چه به نام راست، ماده هاي اوليه بي فرهنگي را در جامعه تبليغ مي کنند. به طور کلي مکانيسم ‏برخوردهاي اجتماعي، فرهنگي و سياسي جامعه ما نيز با خارج به شيوه اي است که خود به خود جامعه ‏اسير مصرف و بنده ضد ارزش هايي مي شود که به شيوه هاي گوناگون، چه در زندگي فردي و چه در ‏زندگي اجتماعي روبه گسترش نهاده است.‏

به عقيده من اگر مي بايست حرکتي در جامعه ايجاد شود، بايد از زنده داشت فرهنگ و ارزش هاي ‏خودي شروع کرد، چه دگرگوني هاي بي رابطه با فرهنگ در همه زمينه هاي اقتصادي و سياسي، بسان ‏دگرگون ساختن کالبد است که تا جان نداشته باشد، هيچ تحولي در آن ريشه نخواهد گرفت.‏

به خوبي آشکار است که فرهنگ و هويت فرهنگي تا چه اندازه با استقلال ملي هم آهنگي دارد و از ‏همين طريق است که مي گوييم؛ ما به عنوان سازندگان دنياي فرداي ايران زمين، بايد حرکت سياسي ‏خود را در چارچوب استقلال ملي و هويت فرهنگي جست و جو کنيم.‏

 

اخلاق مبارزاتي

گفتم که اتحاد، اخلاق مبارزاتي مي خواهد. در رابطه اخلاق و مبارزه، نظر شما را به دو نکته جلب مي ‏کنم. زماني دسته هايي براي اصلاح اخلاق گردهم مي آيند و کوشش هايي مي کنند و گه گاه نتيجه اي ‏هم گرفته مي شود، در اصطلاح به اين حرکت مي گويند "مبارزه اخلاقي" در جامعه. به اعتقاد من ‏مبارزه اخلاقي اگر در رابطه با مبارزه ملي قرار نگيرد. نمي تواند در جامعه تغييرهاي ژرفي پديد آورد و ‏منش ها و شخصيت ها را دگرگون سازد.‏

شکل ديگر کار اخلاقي، مبارزه اخلاقي ناميده نمي شود، بلکه بايد آن را "اخلاق مبارزه" خواند و آن ‏منش ها و رفتارهايي است که هر انسان مبارز سياسي بايد داشته باشد.‏

به عقيده من، انديشه هاي سياسي و گفت و گوهاي سياسي و گردهم آيي هاي سياسي در حرکت ‏جامعه اثر دارد، ولي مردم آن گاه به حرکت دگرگون ساز سياسي و اجتماعي و اقتصادي علاقمند مي ‏شوند که ببينند داعيه داران و نمايندگان آن حرکت، خود داراي ارزش هايي هستند که آن را تبليغ مي ‏کنند.‏

اگر يک مبارز سياسي دروغ بگويد، اتهام بزند، حقه بازي کند، به وعده هاي خود عمل نکند، به درد ‏دوست سياسي اش رسيدگي نکند، چشم و زبان هرزه اي داشته باشد و بعد ادعا کند که طرفدار آزادي ‏است، طرفدار عدالت است و طرفدار تساوي حقوق است، مردم جامعه ما به دنبال چنين شخصي حرکت ‏نخواهند کرد. تا هنگامي که مبارزان سياسي در جمع خود نمونه جامعه آينده را نسازند و تا خود به ‏نمونه آن چه مي گويند تبديل نشوند و مردم با چشم خود آن را نبينند، قبول نخواهند کرد.‏

در صدر اسلام که مردم گروه گروه به دين جديد مي گرويدند، همه به علت تبليغ انديشه اسلام نبود. ‏مردم در مسلمانان، صفا و وفا، برادري و برابري، حقيقت گويي و عدالت مي ديدند و به اسلام مي ‏گرويدند؛ آن گاه در خط شناختن بيش تر آن قرار مي گرفتند.‏

در اسلام اوليه، حيثيت، شرف و آبروي فردي و خانوادگي هر شخص در امان بود. مدينه فاضله اي بود ‏که مردم براي بازيافتن شخصيت خود وارد آن مي شدند.‏

ما بايد از خودمان شخصيت و شايستگي نشان دهيم تا مردم در ما کمال آرزوهاي خود را پيدا کنند. ‏اين کار سخت است، بسيار هم سخت است، جهاد اکبر است، اما شدني است.‏

دکتر مصدق سرتاسر دوره ديکتاتوري را تحمل کرد، زندان رفت، تبعيد شد، رنج هاي فراوان برد و گويي ‏به مردم امتحان پس مي داد؛ امتحان وفاداري به ملت، امتحان ميهن دوستي، امتحان پشت کردن به ‏همه امتيازهاي پيشکش شده حکومت.‏

وقتي مردم همه اين موارد را امتحان ها کردند و دکتر مصدق از بوته آزمايش سربلند بيرون آمد، آن گاه ‏به او نمره قبولي دادند و او را به عنوان نماينده اول تهران به مجلس شوراي ملي فرستادند.‏

مردم از دکتر مصدق فقط سخنان خوب نشنيده بودند، مردم فقط از دکتر مصدق مقاله هاي شيوا ‏نخوانده بودند، مردم فقط عاشق انديشه هاي دکتر مصدق نبودند، مردم مصدق را مردي مي دانستند در ‏خط استقلال ايران، شيفته فرهنگ تاريخي جامعه و عمل کننده به آن چه مي گويد و انساني اخلاقي و ‏پاک و پرهيزگار. به همين سبب او را قبول کردند و پيشواي خود قرار دادند.‏

ما اگر مسلمانيم و اگر در راه مصدق هستيم، بايد همه خصلت هاي اخلاقي و انديشه هاي درست را سر ‏مشق قرار دهيم، در خط استقلال ايران حرکت کنيم و بدانيم که هيچ حرکتي به دور از فرهنگ و ‏هويت ملي تحقق پيدا نمي کند. خودمان را به ارزش هاي اخلاقي پايبند سازيم و به آن چه مي گوييم ‏عمل کنيم و از بدي ها و رفتارهاي اهريمني دوري گزينيم، در خود آينده ايران را تحقق دهيم، جمع ‏خود را به جمع علمي انديشه ها بدل سازيم، نمونه شويم؛ چه فردي، چه جمعي و آن گاه ملت را براي ‏دگرگوني اجتماعي و ميهني فراخوانيم و اين کردار را با استمرار دنبال کنيم. ‏

برادران عزيز و اگر صدايم به دورتر مي رسد، هم ميهنان!‏

زمان بس تنگ و کوتاه است و دشمنان ايران در آشفته انديشي و تضاد. اگر نيروهاي آزادي خواه و ‏استقلال طلب ايراني، همه شخصيت ها، همه سازمان ها و گروه هاي ملي و ميهن دوست، حرکت خود ‏را به سوي اتحاد بزرگ نظم دهند و بر بنياد فضيلت اخلاقي و کردارهاي ارزشمند فرهنگي تلاش ‏نمايند، آينده ايران از آنِ آنان، يعني از آن به پاخاستگان راست کردار و درست انديش خواهد بود و ‏پيروزي هم در گرو همت آنان.‏

سخن گفتني بسيار دارم، اما خستگي دوستان اجازه بيش تر سخن گفتن نمي دهد. اميدوارم در همين ‏گفتار تا آن جا که مي توانستم راهي را که بايد، نشان داده باشم.‏

بگذاريد از سرچشمه غني ادبيات ايران ياري بگيرم و در برابر کساني که ما را بيم مي دهند که حقيقت ‏را نگوييد، زيرا فردا چنين و چنان خواهد شد، بپرسم چه خواهد شد؟! آيا بدتر از آن چه در اين پانزده ‏سال بر سر ملت آورديد باز هم مي توانيد بياوريد که ما را تهديد مي کنيد؟!‏

بس تجربه کرديم در اين دير مکافات با دردکشان هر که در افتاد بر افتاد

‏(صلوات و دست زدن شديد جمعيت و ابراز احساسات)‏