پنجشنبه ۲۶ آذر ۱۳۸۳ - ۱۶ دسامبر ۲۰۰۴

 

 

شعر ملي؛

گفت و گو با سيمين بهبهاني

 

   قبول مي کنم که استبدادزدگي و آن چه بر سر اين ملت رفته و مي رود، نوعي ادبيات معترض و مبارز ‏را پديد مي آورد. اما همين نوع شعر بايد در نهايت شيوايي و بهره مند از عواطف و همراه با ظرافت هاي ‏معنوي و زباني باشد، اگر نه، دشنام نامه مي شود.‏

نامه

http://www.nashrieh-nameh.com/

سرويس ادب و هنر

موضوع "ادبيات و شعر ملي" که مدت هاست در باره آن گفته مي شود و گاه چالش هايي را ‏نيز به وجود مي آورد، موضوع پرسش هايي است که با تني چند از شاعران صاحب نام اين ‏روزگار، در ميان گذاشتيم. از اين ميان خانم سيمين بهبهاني به يکايک پرسش ها پاسخ داده ‏است. آقايان منوچهر آتشي و جواد مجابي هم به گونه اي فشرده، ديدگاه خود را طرح کرده ‏اند. اين همه؛ پيش کش خوانندگان "نامه".‏

 

صحبت از انتخاب شاعر ملي شده است؛ مدت هاست. آيا بنا به همه ي داشته ها و شرايط ‏زباني و تاريخي و قومي، مي توانيم شاعر ملي داشته باشيم؟ يا شعر ملي؟ کدام يک؟‏

شاعر ملي؟ اگر کسي توانست به گرد پاي فردوسي برسد، که مظهر آرزوها و موجب کوشايي و پويايي و ‏اميدواري و ايستادگي ايرانيان شکست خورده و پريشيده شد و در طول هزار سال، هر بار که مردم ‏احساس ضعف کردند از آب حيات شعرش نوشيدند و جان تازه گرفتند، من او را شاعر ملي خواهم ناميد ‏و گرنه براي من، تا اين لحظه جز فردوسي هيچ کس شاعر ملي نيست.‏

‏ همه ي اقوام از لر و کرد و بلوچ و ترکمن با شعر فردوسي زندگي مي کنند. بگذريم از اين که اين روزها ‏بازار جايزه و لقب بخشيدن و بزرگداشت گرفتن سخت پر رونق شده است (خب، دست کم از خفه ‏کردن و مسموم کردن و سر بريدن و سربه نيست کردن که بهتر است)؛ اما شاعر ملي را ملت ها بايد ‏پس از گذشت سال ها و با دريافت تأثيري که در سرنوشت شان داشته، انتخاب کنند. فردوسي هم ‏روزي که به ديار جاويد سفر کرد، شاعر ملي نبود که هيچ؛ حتي خشک انديشان از دفن او در گورستان ‏مسلمانان دريغ مي کردند و همه مي دانيم که در زندگي چه اندازه عذاب کشيد. ‏

به گمان من، انتخاب شاعر ملي آن هم در شرايط موجود و با اغراض و امراض مشهود، تعارفي آبکي ‏بيش نيست. اين سخن را کساني مي گويند که لحظه لحظه حياتشان و واژه واژه شعرشان با سرنوشت ‏ملتشان بستگي داشته است. بهتر است به همان جايزه دادن ها اکتفا شود و تعيين شاعر ملي را، ‏مدعيان به قضاوت تاريخ واگذارند.‏

 

شما از اين تعبير از ادبيات و خاصّه شعر ملي چه تعريفي ارايه مي کنيد؟ وجود چنين ‏پديده يي چه ويژگي هايي دارد؟

ببينيد؛ راه جستن شاعر در دل مردم و سخن گفتن از زبان آن ها و آگاهي از نيازهاشان يک مطلب ‏است و تأثير در سرنوشتشان و برهم زدن بنيان اعتقادات و آداب و رسومشان و فراهم کردن وضع بهتر ‏آينده شان، مطلب ديگر.‏

به عنوان مثال، نيما شاعري بود که با درهم ريختن سنت هاي شعر توانست در اعتقادات کهن ادبي ‏ايران تغييري ايجاد کند، با نوشتن شعري چون مرغ آمين توانست مسأله ي جهاني جنگ را محکوم ‏شمارد، از اين لحاظ و نظاير آن مي تواند تا حدي در سرنوشت ملت خود و شايد جهان خود تأثير گذار ‏باشد.‏

مهدي اخوان ثالث با شعر يأس آلود و غمبار خويش، توانست ملت خود را از دردهاي بي درماني که بي ‏حس و حالش کرده بودند، خبر دار کند و در واقع با نوعي مبارزه ي منفي، ملت را مصمم به تغيير ‏سرنوشت دردناک خود کند.‏

احمد شاملو، وقتي گفت: "من اين جايي ام / چراغ من در اين خانه مي سوزد"؛ مي خواست راه را بر ‏گريز و جلاي وطن و تفرقه ببندد و هموطنانش را به ايستادن و دفاع از موجوديت خود برانگيزد.‏

حميد مصدق هنوز داستان "من اگر بنشينم، تو اگر بنشيني" و حديث "من و ما" شدنش، ورد زبان ‏هاست. خود من از اين که "دوباره مي سازمت وطن" و بسياري ديگر از شعرهايم في المثل "و نگاه کن ‏به شتر"، در ميان مردم تا اين اندازه برد داشته است، حيرت مي کنم. با اين همه، چه کسي مي تواند ‏بگويد که امثال ما مي توانيم با تأثيري همه سويه، سرنوشت ملت خود را که از اقوام گوناگون متشکل ‏است، رقم بزنيم؟‏

بايد ميان شاعر محبوب مردم و ميان شاعر ملي خطي کشيد و تفاوتي قايل شد. همه نوع شعر، خواه ‏عارفانه و عاشقانه و رزمي و بزمي و داستاني و حکمي و فلسفي مي تواند مطلوب مردم باشد. اما شعر ‏ملي شعري است که سر نوشت ملت را رقم بزند.‏

 

چرا اصرار ورزيدن و تکيه کردن بر تعبير ادبيات ملي در کشورهاي پيراموني اين همه پر ‏انگيزه و ضرور به نظر مي رسد؟

شايد محروميت ها، ناکامي ها و از دست رفتن آن چه مايه ي سربلندي و افتخار است، موجب رونق اين ‏گونه شعرها باشد که منشاء آگاهي و حرکت هستند. تشنه جز آب چه مي خواهد؟‏

 

تا آن جا که خبرداريم؛ در دو نوع جامعه ي پيشرفته و عقب مانده مطلق، پديده يي به نام ‏شعر ملي وجود ندارد، مثل سوئيس يا کنيا، چرا؟ مؤلفه ها و شاخصه هاي فلسفي، فرهنگي، ‏زباني، تاريخي، سياسي و اجتماعي تا چه اندازه در بروز يا عدم بروز اين تعبير نقش دارد؟

اين مؤلفه ها و شاخصه ها که فرموديد در برابر دو واقعيت رنگ مي بازند و نابود مي شوند؛ کشور ‏پيشرفته سير است و تا خرخره خورده و کشور عقب مانده از گرسنگي مرده. نفس هيچ کدام در نمي ‏آيد!‏

 

آيا شعر ملي در ساحت تنگ کلام حماسي و پهلواني محدود مي شود؟ نقش و توسع زبان ‏و زيبايي، انگيزش هاي تغزلي و عاطفي و قصه هاي معنوي نمي تواند به معناي شعر ملي ‏پذيرفته شود؟ چرا کلام رزمي را جاي گزين شعر ملي مي دانند؟ آيا ميراث خشونت جاي ‏ارمغان عشق را غصب نکرده است؟ آيا تهاجمات تاريخي و تدافعات ملي و نوعي استبداد و ‏استبداد زدگي، ما را به قبول اين تعريف که تنها شعر معترض و مبارزه جويانه شعر ملي است، ‏مجبور نکرده است؟

اولاً؛ چه کسي مي گويد که حماسه از زيبايي هاي تغزلي و عاطفي و قصه و ارزش هاي لفظي و معنوي ‏خالي است؟ اگر شعر باشد که بايد همه ي اين ها را داشته باشد. ثانياً؛ چه کسي مي گويد که شعر ملي ‏بايد فقط حماسه باشد؟ در هر قالب و با هر ساخت و هر نوع درون مايه، مي توان شعري نوشت که ملت ‏بتواند آن را به مثابه ي نماد آرمان هاي خود بپذيرد و چراغ راه کند.‏

‏ ثالثاً؛ چه کسي کلام رزمي را جانشين يا معيار شعر ملي مي داند؟ هر کس مي تواند هر چه خواست ‏بگويد، اما کلامي معتبر است که به واقعيت نزديک باشد. من مي گويم کلام رزمي به اطلاق نمي تواند ‏جانشين شعر همه پسند و به تعبير شما شعر ملي باشد.‏

قبول مي کنم که استبدادزدگي و آن چه بر سر اين ملت رفته و مي رود، نوعي ادبيات معترض و مبارز ‏را پديد مي آورد. اما همين نوع شعر بايد در نهايت شيوايي و بهره مند از عواطف و همراه با ظرافت هاي ‏معنوي و زباني باشد، اگر نه، دشنام نامه مي شود.‏

يادمان باشد در اين گفت و گو، از شعر با تمام لوازم آن، از قبيل عاطفه و تخيل و موسيقي و ايجاز و ‏ظرفيت هاي لفظي و معنوي صحبت کرده ايم، نه از هر کلام ياوه و بي قانون.‏

‏ ضمناً ميان شعر حماسي با شعري که از انبساط حماسي ‏(Epic gladness)‏ برخوردار است بايد فرق ‏گذاشت. اغلب غزل هاي مولوي شور و نشاط حماسي دارند، اما حماسه نيستند. حماسه بيش تر به زبان ‏روايت نوشته مي شود و يادآور شجاعت ها، فداکاري ها و آرمان هاي بشر در فاصله ي مرگ و زندگي ‏است. حماسه،؛ تجارب گذشته را به آينده منتقل مي کند و ساليان دراز پس از مرگ شاعر و نويسنده به ‏حيات خود ادامه مي دهد. شخصيت هايش با شکل منسوخ ظاهري، بر شخصيت هاي زمانِ آينده ‏منطبق مي شوند و در وجود آنان شکل تازه مي پذيرند. نوع آرمان ها نيز با ماهيت آرمان هاي امروزين ‏همخوان مي شود. شکل داستان تا حد قصه تنزل مي کند؛ اما هدف هاي بلند پروازانه ي آن در اوج ‏اهميت و حرمت ادامه مي يابد. امروز، رستم افسانه يي بيش نيست، اما تختي و ديگر پهلوانان براي ما ‏تجسد اهداف رستم هستند. بي وجود حماسه، ما نمي توانيم آرمان هاي بزرگ خود را بشناسيم و پاس ‏بداريم.‏