شعر ملي؛
گفت و گو با سيمين بهبهاني
• قبول مي
کنم که استبدادزدگي و آن چه بر سر اين ملت رفته و مي رود، نوعي ادبيات معترض و
مبارز را پديد مي آورد. اما همين نوع شعر بايد در نهايت شيوايي و بهره مند از
عواطف و همراه با ظرافت هاي معنوي و زباني باشد، اگر نه، دشنام نامه مي شود.
نامه
http://www.nashrieh-nameh.com/
سرويس ادب و هنر
موضوع "ادبيات و شعر ملي" که مدت هاست در باره آن
گفته مي شود و گاه چالش هايي را نيز به وجود مي آورد، موضوع پرسش هايي است که با
تني چند از شاعران صاحب نام اين روزگار، در ميان گذاشتيم. از اين ميان خانم سيمين
بهبهاني به يکايک پرسش ها پاسخ داده است. آقايان منوچهر آتشي و جواد مجابي هم به
گونه اي فشرده، ديدگاه خود را طرح کرده اند. اين همه؛ پيش کش خوانندگان "نامه".
صحبت از انتخاب شاعر ملي شده است؛ مدت هاست. آيا بنا به همه
ي داشته ها و شرايط زباني و تاريخي و قومي، مي توانيم شاعر ملي داشته باشيم؟ يا
شعر ملي؟ کدام يک؟
شاعر ملي؟ اگر کسي توانست به گرد پاي فردوسي برسد، که مظهر
آرزوها و موجب کوشايي و پويايي و اميدواري و ايستادگي ايرانيان شکست خورده و پريشيده
شد و در طول هزار سال، هر بار که مردم احساس ضعف کردند از آب حيات شعرش نوشيدند و
جان تازه گرفتند، من او را شاعر ملي خواهم ناميد و گرنه براي من، تا اين لحظه جز
فردوسي هيچ کس شاعر ملي نيست.
همه ي اقوام از لر و کرد و بلوچ و ترکمن با
شعر فردوسي زندگي مي کنند. بگذريم از اين که اين روزها بازار جايزه و لقب بخشيدن
و بزرگداشت گرفتن سخت پر رونق شده است (خب، دست کم از خفه کردن و مسموم کردن و سر
بريدن و سربه نيست کردن که بهتر است)؛ اما شاعر ملي را ملت ها بايد پس از گذشت
سال ها و با دريافت تأثيري که در سرنوشت شان داشته، انتخاب کنند. فردوسي هم روزي
که به ديار جاويد سفر کرد، شاعر ملي نبود که هيچ؛ حتي خشک انديشان از دفن او در
گورستان مسلمانان دريغ مي کردند و همه مي دانيم که در زندگي چه اندازه عذاب کشيد.
به گمان من، انتخاب شاعر ملي آن هم در شرايط موجود و با
اغراض و امراض مشهود، تعارفي آبکي بيش نيست. اين سخن را کساني مي گويند که لحظه
لحظه حياتشان و واژه واژه شعرشان با سرنوشت ملتشان بستگي داشته است. بهتر است به
همان جايزه دادن ها اکتفا شود و تعيين شاعر ملي را، مدعيان به قضاوت تاريخ
واگذارند.
شما از اين تعبير از ادبيات و خاصّه شعر ملي چه تعريفي ارايه
مي کنيد؟ وجود چنين پديده يي چه ويژگي هايي دارد؟
ببينيد؛ راه جستن شاعر در دل مردم و سخن گفتن از زبان آن ها
و آگاهي از نيازهاشان يک مطلب است و تأثير در سرنوشتشان و برهم زدن بنيان
اعتقادات و آداب و رسومشان و فراهم کردن وضع بهتر آينده شان، مطلب ديگر.
به عنوان مثال، نيما شاعري بود که با درهم ريختن سنت هاي
شعر توانست در اعتقادات کهن ادبي ايران تغييري ايجاد کند، با نوشتن شعري چون مرغ
آمين توانست مسأله ي جهاني جنگ را محکوم شمارد، از اين لحاظ و نظاير آن مي تواند
تا حدي در سرنوشت ملت خود و شايد جهان خود تأثير گذار باشد.
مهدي اخوان ثالث با شعر يأس آلود و غمبار خويش، توانست ملت
خود را از دردهاي بي درماني که بي حس و حالش کرده بودند، خبر دار کند و در واقع
با نوعي مبارزه ي منفي، ملت را مصمم به تغيير سرنوشت دردناک خود کند.
احمد شاملو، وقتي گفت: "من اين جايي ام / چراغ من در اين
خانه مي سوزد"؛ مي خواست راه را بر گريز و جلاي وطن و تفرقه ببندد و
هموطنانش را به ايستادن و دفاع از موجوديت خود برانگيزد.
حميد مصدق هنوز داستان "من اگر بنشينم، تو اگر بنشيني"
و حديث "من و ما" شدنش، ورد زبان هاست. خود من از اين که "دوباره
مي سازمت وطن" و بسياري ديگر از شعرهايم في المثل "و نگاه کن به شتر"،
در ميان مردم تا اين اندازه برد داشته است، حيرت مي کنم. با اين همه، چه کسي مي
تواند بگويد که امثال ما مي توانيم با تأثيري همه سويه، سرنوشت ملت خود را که از
اقوام گوناگون متشکل است، رقم بزنيم؟
بايد ميان شاعر محبوب مردم و ميان شاعر ملي خطي کشيد و
تفاوتي قايل شد. همه نوع شعر، خواه عارفانه و عاشقانه و رزمي و بزمي و داستاني و
حکمي و فلسفي مي تواند مطلوب مردم باشد. اما شعر ملي شعري است که سر نوشت ملت را
رقم بزند.
چرا اصرار ورزيدن و تکيه کردن بر تعبير ادبيات ملي در
کشورهاي پيراموني اين همه پر انگيزه و ضرور به نظر مي رسد؟
شايد محروميت ها، ناکامي ها و از دست رفتن آن چه مايه ي
سربلندي و افتخار است، موجب رونق اين گونه شعرها باشد که منشاء آگاهي و حرکت
هستند. تشنه جز آب چه مي خواهد؟
تا آن جا که خبرداريم؛ در دو نوع جامعه ي پيشرفته و عقب
مانده مطلق، پديده يي به نام شعر ملي وجود ندارد، مثل سوئيس يا کنيا، چرا؟ مؤلفه
ها و شاخصه هاي فلسفي، فرهنگي، زباني، تاريخي، سياسي و اجتماعي تا چه اندازه در
بروز يا عدم بروز اين تعبير نقش دارد؟
اين مؤلفه ها و شاخصه ها که فرموديد در برابر دو واقعيت رنگ
مي بازند و نابود مي شوند؛ کشور پيشرفته سير است و تا خرخره خورده و کشور عقب
مانده از گرسنگي مرده. نفس هيچ کدام در نمي آيد!
آيا شعر ملي در ساحت تنگ کلام حماسي و پهلواني محدود مي
شود؟ نقش و توسع زبان و زيبايي، انگيزش هاي تغزلي و عاطفي و قصه هاي معنوي نمي
تواند به معناي شعر ملي پذيرفته شود؟ چرا کلام رزمي را جاي گزين شعر ملي مي
دانند؟ آيا ميراث خشونت جاي ارمغان عشق را غصب نکرده است؟ آيا تهاجمات تاريخي و
تدافعات ملي و نوعي استبداد و استبداد زدگي، ما را به قبول اين تعريف که تنها شعر
معترض و مبارزه جويانه شعر ملي است، مجبور نکرده است؟
اولاً؛ چه کسي مي گويد که حماسه از زيبايي هاي تغزلي و عاطفي
و قصه و ارزش هاي لفظي و معنوي خالي است؟ اگر شعر باشد که بايد همه ي اين ها را
داشته باشد. ثانياً؛ چه کسي مي گويد که شعر ملي بايد فقط حماسه باشد؟ در هر قالب
و با هر ساخت و هر نوع درون مايه، مي توان شعري نوشت که ملت بتواند آن را به
مثابه ي نماد آرمان هاي خود بپذيرد و چراغ راه کند.
ثالثاً؛ چه کسي کلام رزمي را جانشين يا معيار
شعر ملي مي داند؟ هر کس مي تواند هر چه خواست بگويد، اما کلامي معتبر است که به
واقعيت نزديک باشد. من مي گويم کلام رزمي به اطلاق نمي تواند جانشين شعر همه پسند
و به تعبير شما شعر ملي باشد.
قبول مي کنم که استبدادزدگي و آن چه بر سر اين ملت رفته و مي
رود، نوعي ادبيات معترض و مبارز را پديد مي آورد. اما همين نوع شعر بايد در نهايت
شيوايي و بهره مند از عواطف و همراه با ظرافت هاي معنوي و زباني باشد، اگر نه،
دشنام نامه مي شود.
يادمان باشد در اين گفت و گو، از شعر با تمام لوازم آن، از
قبيل عاطفه و تخيل و موسيقي و ايجاز و ظرفيت هاي لفظي و معنوي صحبت کرده ايم، نه
از هر کلام ياوه و بي قانون.
ضمناً ميان شعر حماسي با شعري که از انبساط
حماسي (Epic gladness)
برخوردار است بايد فرق گذاشت. اغلب غزل هاي مولوي شور و نشاط حماسي دارند، اما
حماسه نيستند. حماسه بيش تر به زبان روايت نوشته مي شود و يادآور شجاعت ها،
فداکاري ها و آرمان هاي بشر در فاصله ي مرگ و زندگي است. حماسه،؛ تجارب گذشته را
به آينده منتقل مي کند و ساليان دراز پس از مرگ شاعر و نويسنده به حيات خود ادامه
مي دهد. شخصيت هايش با شکل منسوخ ظاهري، بر شخصيت هاي زمانِ آينده منطبق مي شوند
و در وجود آنان شکل تازه مي پذيرند. نوع آرمان ها نيز با ماهيت آرمان هاي امروزين همخوان
مي شود. شکل داستان تا حد قصه تنزل مي کند؛ اما هدف هاي بلند پروازانه ي آن در اوج
اهميت و حرمت ادامه مي يابد. امروز، رستم افسانه يي بيش نيست، اما تختي و ديگر
پهلوانان براي ما تجسد اهداف رستم هستند. بي وجود حماسه، ما نمي توانيم آرمان هاي
بزرگ خود را بشناسيم و پاس بداريم.