چهار شنبه ۲۵ آذر ۱۳۸۳ - ۱۵ دسامبر ۲۰۰۴

آوازهائي نو از حنجره هائي جوان

 

رضا علامه زاده

 

گردهمائي نزديک به دويست نفر از هموطنان ايراني به مناسبت يادمان قتلهاي زنجيره اي در سالني گرم و صميمي در پاريس (همين شنبه گذشته) که به همت انجمن دفاع از زندانيان سياسي و عقيدتي ايران برپا شده بود با آوازهاي نوئي که از حنجره هاي جوان زويا زرافشان، دختر ناصر زرافشان وکيل شجاع پرونده قتلهاي زنجيره اي، و سهراب و سياوش مختاري، پسران شاعر و متفکر آزاده محمد مختاري، سر داده شد براي من به خاطره اي سرشار از احساس بدل شد. اول اجازه بدهيد عکسي از اين سه نازنين را که براي همين صفحه گرفته شده برايتان چاپ مي کنم.

 

 

از نوشتن گزارش آن شب که با خواندن پيام ناصر زرافشان توسط دخترش آغاز و با نمايش فيلم مستند "شاهدان چشمبند زده" که توسط خود من جمع آوري و تدوين شده بود پايان گرفت پرهيز مي کنم چرا که مطمئنم دوستان ديگري بهتر از من مي توانند در مورد گيرائي کم نظير صداي سهراب وقتي اشعار پدرش را با تسلطي  حيرت آور مي خواند و يا محتواي تفکر برانگيز سخنان نسيم آنجا که در نگاه ژرف محمد به ذهنيت انسان ايراني باريک مي شد بپردازند. به جاي آن به قصه اي مي پردازم که به نوشته اخير خودم در مورد محمد مختاري با عنوان "خانه اي در آب سردار" در ارتباط مي افتد:

شب پيش از برنامه يعني جمعه حدود ساعت دوازده شب پرويز قليچ خاني سهراب، پسر کوچکتر مختاري، و زويا، دختر زرافشان را که با مهدي اصلاني از آلمان به پاريس آمده بودند به خانه ميزبانان عزيز من و نسيم خاکسار آورد. بار اول بود سهراب را مي ديدم و وقتي فهميدم فقط نوزده سال دارد دريافتم حدسم از اينکه ممکن است سن او از سالهاي دربدري من کمتر باشد (حدسي که در پايان "خانه اي در آب سردار" زده بودم) درست از آب در آمد. سهراب گفت که مادرش تلفني از نوشته من با او حرف زده بود و گفته بود که علامه زاده از تو خواسته است تا در مراسم فردا خاطره اي از خانه آب سردار بگوئي چون نمي داند که تو هرگز آن خانه را نديده اي! از اينکه تيرم به سنگ خورد تاسف خوردم اما اين احساس ديري نپائيد چرا که همانوقت شنيدم که سياوش، برادر بزرگتر سهراب، هم اکنون در پاريس است و با اينکه قراري براي حضور در گردهمائي ندارد بعيد نيست به آنجا بيايد. فرداي آن شب ساعاتي پيش از شروع برنامه به خانه دوستي که ميزبان سياوش و همسرش بود زنگ زدم و وقتي مطمئن شدم آنها هم به جلسه خواهند آمد از سياوش خواستم خودش را براي بيان خاطره اي کوتاه از خانه آب سردار آماده کند. با محبت پذيرفت و من هم با کوتاه کردن سخنم در مورد معرفي و نحوه ساخته شدن فيلم "شاهدان چشمبند زده"، دقايقي از وقتم را به او سپردم تا جور برادر کوچکترش را بکشد! سياوش در سخنان کوتاه اما شيريني که گفت به اين نکته تاکيد داشت که شرائط جامعه از آنروزها که ما، "عموهاي" او، به خانه آنها در آب سردار رفت  آمد مي کرديم (يعني بيست و اندي سال پيش) تا امروز تفاوتهاي بسياري کرده است. براي نمونه وقتي همانسالها پدرش دستگير و براي يکي دو سال زنداني شد برخورد همسايه ها با او بعنوان فرزند يک زنداني سياسي با امروز زمين تا آسمان تفاوت داشت. آنروزها همسايه هاي آنها گاهي با شک و ترديد به رفت و آمد ساده مادرش در خانه نگاه مي کردند و فشار سنگيني روي خود او در مدرسه و کوچه بود. اما ساليان بعد وقتي گذارش به خانه سابقشان در آب سردار افتاد همان همسايه ها با اشتياق دورش را گرفتند و محبت و صميميتي را که سابقا از او دريغ داشته بودند نثارش کردند. او تاکيد داشت که برخورد جامعه با فرزندان زندانيان سياسي امروز ايران برخوردي شريف، همدردانه و انساني است. جوهر حرف سياوش در بيان اين خاطره آنگونه که دستگير من شد اين بود که مردم ايران امروزه به درستي قدر از خود گذشتگيها و تلاشهاي صادقانه کساني را که براي ايراني آباد و آزاد و دموکراتيک مبارزه مي کنند مي شناسند. بي سبب نيست که روز به روز بر کوشندگان اين را ه افزوده مي شود.

 

 

از همين قلم :خانه ای در "آب سردار" در سايت گويا