زبان
فلسفي ؛ شكست و ناتواني ها
ع . سلطاني دشت بزرگ
berlen83@web.de
درتاريخ طبقاتي جوامع
بشري،اينجا وآنجا،مقدسين ونيكوكاراني يافت شد كه تمام دارايي وثروت وياارثيه سهم
خودرا به نيازمندان بخشيدند تابقول خودشان، به آزادي ازوابستگي هاي مادي دروني
برسند.درميان فيلسوفان، فقط لودويك ويتگنشتاين بود
كه بخشي ازثروت وارثيه پدري اش رانه تنها به خواهر ثروتمند ش بلكه به دوشاعر مفلس
همعصراش بنام ريلكه
و تراكل بخشيد. ويتگنشتاين درآغاز قرن
بيستم دوادعاي عجيب پيرامون وضعيت فلسفه نمود،اول اينكه؛ عمر فلسفه سنتي به پايان
رسيده وتنها وظيفه مورخين فلسفه فعلي،بدرقه جنازه آن تا قبرستان شهيدان تاريخ است.
و دوم اينكه ؛ موضوع تمام فلسفه ها تاكنون، يك بحث و انتقاد زباني بوده. وبه دليل
ضعف وناتواني زبان،هيچگاه نميتوان درفلسفه،مقوله اي را روشن بيان كرد يا تفهيم
نمود.بزبان ديگر اگر ماامروزه اين حكم اورا عموميت بدهيم،بايدگفت به دليل وابستگي
زبان غرب به زبان لاتين و زبان يونان باستان از يكطرف ، و وجود واژههاي عربي فلسفي
بيشمار در زبان فارسي،يقين مسلمي نميتوان ازدرك متون فلسفي داشت.ازنظرديگربايدپرسيد؛آيا
فلسفه درطول تاريخ چندهزارساله خود توانست به پرسشي جواب دهد يااينكه آن فقط يك
هرج ومرج ازسيستمها وجهانبينيهاي مختلف رابراه انداخت؟. آيا فلسفه توانست خودرا
درزمينه اي به سطح علوم طبيعي ومطلق ارتقادهد ؟ يااينكه خودرافقط بامسايل ظاهري وغيرمهم
مانند؛ بحثهاي : هستي،وجود،ظاهر،باطن،ايده،قيامت،حقيقت ،زمان و غيره مشغول كرده ؟.
به نظر او تجربيات 2500 ساله نشان دادكه تمام كوششها براي اتمام به هرج ومرج سيستم
هاي فكري و تغيير سرنوشت فلسفه باشكست روبرو شد وجدي گرفته نشده اند.
ويتگن اشتاين ازجمله
فيلسوفان منطق وعلوم طبيعي است كه درآغاز قرن بيستم به طرح اينگونه پرسشها
پرداخت.اومينويسد ازجمله وظايف فلسفه اين است كه ازدامي كه زبان براي تفكر، پهن
نموده،جلوگيري كند.اومشكلات نظري فلسفه رامشكلات ناتواني زبان ميداند.
ويتگنشتاين زبان عاميانه
وساده را منبع اصول،احكام و واقعيات ميدانست.به نظراو اقعيت جايي است كه انسان
زندگي ميكند وفلسفه بتواند به آن تكيه نمايد . به اشاره او ما بايد واژهها رااز
برج عاج متافيزيك شان پايين بياوريم تاطرز استفاده ازآنها رادرزندگي روزمره ممكن
سازيم. طبق عقيده او واضح نبودن واژهها بدين علت است كه آنها درجملات مختلف معاني
گوناگون دارند.مفهوم يك واژه يعني طرز استفاده آن دريك جمله خاص،فلسفه يعني طريق
استفاده از واژه
ها،بجاي
توضيح بايد شرح وتوصيف كرد.و بجاي زبان دانشگاهي بايداززبان عاميانه كمك گرفت.درزبان و واژه ها غالبا چند معني بودن
حاكم است.ما نه تنها بادردسرهاي جملات متافيزيك روبرو هستيم بلكه پرسشها نيز گاهي
ايده آليستي و متافيزيكي هستند.درزبان، معمولا فقط؛احكام،اصول،جملات ساده و گزاره
ها قابل فهم هستند وياداراي معني ميباشند.ويتگنشتاين درآغاز قرن بيستم براي نخستين
بار فلسفه زبان را مطرح كرد.اودردوران معلمي در روستا مشغول نوشتن كتاب لغتي براي
شاگردان بود كه به كشف اختلاف زبان عاميانه وزبان علمي نائل گرديد.به نظر
ويتگنشتاين،نتيجه حاصل ازفلسفه، جملات فلسفي نيستند بلكه كمك به روشن نمودن منظور
جملات خاص است.اومينويسد حين آموزش بازي زباني به
بچه ها،سعي كرد به آنها نشان دهد كه زبان روزمره پراز تضاد و سوء تفاهم است.جملات
ميتوانند تصويري ازواقعيات باشند ولي نه تضاوير عكس برداري شده.جمله بايد شكل
منطقي واقعيات رانشان دهد وهدف فلسفه،توضيح منطقي افكار است.به اشاره او،اكثر
پرسشها وجملات فلسفي پيرامون اشيا و مقوله ها،يا غلط هستند يا بي معني.
لودويگ ويتگنشتين در سال
1889 بدنيا آمد،پدرش يك كارخانه دار اطريشي بود.اودرسال 1951 در 62 سالگي به علت
بيماري سرطان درگذشت.
ويتگنشتاين هميشه درلب
پرتگاه خودكشي قرار داشت.درخانواده آنها به سبب ارثي بودن بيماري افسرده گي
روحي،سه برادرش قبلا خودكشي كرده بودند. اودريادداشتهاي روزانه اش،اعتراف به
مشكلات روحي واحساس گناهكاري ،بدليل يهودي بودن،مذهبي شدن و تمايلات همجنسگرايي اش
ميكند و درآنجا اشاره ميكند كه بعد ازبحران روحي ناشي از عواقب شركت در جنگ جهاني
اول،دريك كتابفروشي روستايي،باكتابي از تولستوي پيرامون مفهوم انجيلهاي مسيحي آشنا
شد كه باعث تحولي درسرنوشت وزندگي اش گرديد.بعدازاين اتفاق اومدتي معلم روستا
وباغبان معبدي مسيحي شد.به گواهي شاهدان، ويتگنشتاين زندگي استادان فلسفه
دردانشگاههارا زنده بگوري ميدانست وخودهر از گاهي براي استراحت از رنجهاي منطق و
فلسفه به سينما ميرفت. ويتگنشتاين درباره فلسفه مينويسد ؛ آن بايد فقط خادم و
خدمتگزار علوم باشد، تنها هدف فلسفه اين است كه سبب آزادي زنداني ازاسارت گردد. او
كوشش نمود كه فلسفه را به علوم طبيعي، رياضيات و علم منطق نزديك نمايد و ميگفت اگر
انسان روزي به تمام پرسشها و مسايل علم هم جواب دهد، بااينهمه احتمالا هنوز نميتواند
مسايل زندگي را حل نمايد.اوقصدداشت باكمك منطق،علوم طبيعي و نظريه شناخت علمي،
فلسفه رانجات دهد.درنظر او، خدا يعني سرنوشت ،كه از اراده انسان و جهان ،مستقل
است.
مورخين تاريخ فلسفه،
ويتگنشتاين راشاگرد برتراند راسل و نماينده پوزيويتيسم
منطقي در غرب ميدانند.بعدها راسل آشنايي با اورا آشنايي با يك نابغه ناميد.
اوفيلسوف ومنطق داني است
كه موجب پيشرفت منطق رياضي مدرن شد. شليك ، يكي از
معلمان او مينويسد ؛ فلسفه متافيزيك، اشعاري هستند درلباس تئوري.
ازجمله آثار ويتگنشتاين:
تحقيقات فلسفي ، يادداشتهاي روزانه ، و بحث هاي منطقي ميباشند. مشهورترين كتاب او
،كتاب اولش،تحقيقات فلسفي-منطقي است كه درسال
1922 منتشرشد.اوفكرميكرد باكمك اين كتاب به تمام مسايل فلسفي زمان خود جواب داده و
چند سالي از فلسفه دست كشيد،تااينكه درسال 1953 باانتشار كتاب دوم خود،يعني بحث هاي منطقي به رد پاره اي ازنظراتش دركتاب اول
پرداخت.اودركتاب اولش مينويسد كه تمام مشكلات فلسفه، نقد و انتقاد از زبان
است.درمقدمه اين كتاب مينويسد، مشكل ما فقط سوء تفاهم منطقي زبان است.معروفترين
جمله اودراين كتاب اين بود كه نوشت، درباره موضوعي كه نتوان واضح حرف زد، بهتر است
سكوت نمود. اوقصدداشت دراين كتاب، فلسفه را با روش رياضي مطرح نمايد. به نقل از
شاهدين دربستر مرگ، ويتگنشتاين خطاب به اطرافيان گفته بود ؛ به آيندگان بگوييد كه
من با كمك فلسفه و منطق، زندگي جالب و پرهيجاني داشتم.
-----------Ludwig Wittgenstein------------------------------