جمعه ۲۹ ۱۳۸۳ - ۱۹ نوامبر ۲۰۰۴

 

جلسه سخنراني يک مترجم  در دانشگاه استراليا

 با ضربات چاقو بهم ريخت

 

ظهر امروز " عرفان قانعي فرد " نويسنده و مترجم جوان ايراني ، که مدتي است به عنوان ميهمان دانشگاهي به استراليا سفر کرده است ، در جلسه سخنراني امروز در دانشگاه کانبرا ، مورد حمله گروهي سياسي قرار گرفت که  با چاقو به وي حمله ور شدند ، و با دخالت دانشجويان و پليس  از سو قصد جان سالم به در برد .  برخي از دانشجويان آن افراد را گروهي جنجال طلب مي نامند که هميشه به دنبال به هم زدن سخنراني روشنفکران مستقل هستند و همواره جلسه مسقل و بدون وابستگي براي مراسم افرادي که از ايران دعوت مي شوند، را با  انواع و اقسام  برخوردها بهم مي ريزند و به آشوب مي کشانند.

ميترا رخزادي ، سخن گوي دانشجويان اعلام داشت که : قانعي فرد در اين مدت به طور موقت ،  سردبيري روزنامه " بامداد ايران " - چاپ سيدني -  را به عهده گرفت و گفت و گوهاي سريالي خود را با افرادي مانند " بني صدر ، يزدي ، نبوي ، بهنود ، سازگارا و..." را منتشر کرده است  ، که به مذاق بسياري از افراد و يا اپوزيسيون ،  در اينجا خوش نيامده است .

همچنين اين داشنجو اعلام کرد که يکي از مهاجمان با صداي بلند ، تهديد به بهم ريختن همه مراسم سخنراني در ديگر کشور ها داشت. لازم به ذکر است که تا اين لحظه در " جلسه هاي سخنراني علي اشرف درويشيان " ، عضو کانون نويسندگان ايران ، اتفاقي رخ نداده است ، اين نويسنده  بنا به دعوت يک انجمن سياسي به نام کانون مبارزه براي دمکراسي ، در استراليا به سخراني و قصه خواني مي پردازد. که فردا 20 نوامبر جلسه دوم وي برگزار مي شود.

---------------------------------------------

متن سخنان ناقص عرفان قانعي فرد در دانشگاه  کانبرا بدين شرح است :

صحبت از آفتاب ،  نزد خفاشها ،در حصار  چکمه پوش ها و فالگوش ها

 

آزادي و رهايي ، نه تنها جزو حقوق اوليه ، بلکه از اولين امتياز هاي هستي است به انسان ، در کنار ديگر استعدادها و حس و قدرت پنهان و عيان ديگر که در درون هر آدمي به وديعه نهاده شده تا شکفته شود .

اما گاه انسانهايي جسور به خود اين مجوز را مي دهند که در آزادي بشر دخل و تصرفي داشته باشند ، هرچند آخرالامر امري محال است و بي ثمر...مانند مبارزه با تفکر و تعيين چهار چوب خاصي با نام مصلحت دولتي ، که به سانسور مشهور است ، و دولتي مي خواهد تا روشنفکرانش در دايره محدود و منحصر آنان تفکر کنند و دست به نوشته برند يا لب به گفته بگشايند !....و هر چه به اين ابزار به دستان استبداد بگويي اين نوعي تاريکي است و دخالت در هستي و وجود بشري ، اما به مدارهاي بسته ذهني و تعصب و تحجر ، زبانت را نمي دانند ، مانند آنکه به خفاش يا کبوتر چاهي  ، که نمي خواهد روشنايي راببيند از اوصاف نور و خورشيد و قدرت لايزال آن صحبت شود ، بالطبع پذيرفتنش امري بس بعيد است .

امروزه هم در سرزمين ما ، حکايت همان است ، و هنوز ما ايرانيان درس اول " مدارا و همدلي " رانياموخته ايم ، تا چه رسد به آغاز حرکتي مبتني بر وحدت و آزادي  ، و همه چنين رنجور و حيران ، مهر سکوت بر لب زده اند . متاسفانه در داخل خود روشنفکرها هم ما هم اين حس هاي منفي وجود دارد و تنها اين ابزارها و نحوه کلام مختص استبداديان نيست ، گاه روشنفکر ما – چون نقد سالم و درست در جامعه مان هنوز وجود ندارد ، در ابهام زندگي مي کند ، يا همه را دوست مي شمرد و يا با نگاهي منفي به همگان مي نگرد و به اصطلاح همه را با يک چوب مي راند ، و اين خصيصه خود محوري در روشنفکران و مبارزان معاصر ما هم وجود دارد و بايد به اين بيماري اعتراف کرد که مرض مسري مبارزه گران ماست. گاه روشنفکري را ديده ايد که مساله را آنقدر شخصي مي کند که اصل موضوع را از خود مي آغازد و مابقي را فرع پيرامون مي شمارد و گاه نيز در خارج از کشور ، گروهايي را ديده ايد که چنان در حصار انحصار طلبي و زندان افکار گرفتارند که نمي تواند ديگري را نيز به رسميت بشناسند و تريبون و نوشته هايي است که در روز صدها بار يکي " متهم"  مي شود ، ديگري به انواع و اقسام تهمت ها " خراب " مي نامند و...انگار که آزادي اين وطن و شکفتن غنچه اميدش فقط يک باغبان خشمگين مي طلبد و ابر و باد و مه و خورشيد بي ثمر مي گردند ،  تنها نفع و خواسته فرد است که در اين ميانه داد سخن مي راند...و جالب است بي تعارف بگويم ، در خط مبارزه آزاديخواهي و روشنگري در جامعه ايراني ، تعداد کساني که ار من عبور کرده اند ، به انگشتان دست هم نمي رسد ، روزي در پاي سايت فارسي بنشينيد و يا به نشريات منتشره نظري بيافکنيد ، ديگر راديو و ديگر رسانه ها را مثال نميزنم.

حال از يک سو چنين خود زني مي کنيم و تفرقه در بين مردمان دوست داشتني و عاشق هموطنمان بيداد مي کند و استبداد نيز از اين سوء رفتار نهايت استفاده را مي برد و" فالگوش " ها به اين فضاي آلوده بيشتر دامن مي زنند تا آتش شر و نفاق روز به روز افروخته تر شود و شور بختانه روشنفکران و مبارزان ما هم تحت تاثير آن احساسات بر افروخته اند ! ، از ديگر سو با سياسيوني کار به دست رو برو شده ايم که حاکم بر جامعه ما شده اند و آسايش و غنودگي جامعه را هر دم تحت تاثير قرار داده اند و آنان هم ، همان رفتار آزارنده را با قدرت بيشتر انجام مي دهند و روشنفکران جامعه ما راسزاوار  انواع تهمت ها و رفتارها و برخوردها  ساختگي مي دانند ، گويي در سرزمين ما به موتور حرکت و دريچه و روزنه ، نيازي نيستو هر چه هست در سکوت و گلو گاه بايد خفه شود . و امروزه مي بينيم نوباوگان فرهنگ ما در داخل مملکت توسط چکمه پوش ها ،  تار و مار مي شوند و در خارج از کشور هم هراسيده و رنجور از رفتار " فال گوش ها " ،  در کنج خفا مي مانند و نگران از  اين فشارها و ابهام ها و ناامني ها.

کار به جايي رسيده که در کنار ناياب شده ساختگي کاغذ و تهديد و دستگيري ها ، صدر نشين چکمه پوش ها ، سردار صفوي ، تصميم به تشکيل " کانون نويسندگان اهل قلم " مي گيرد ، و دم از کهن تمدن ملتي بزرگ مي زند که علم و تاريخي با عظمت دارد ...مي گويد عرصه براي انديشه سپاهيان ناامن است ، چون  مابقي اهل قلم نامحرمند و وابسته به غير و ستايشگر اجنبي ، پس بايد در عرصه فرهنگ نيز پيشگام بود ! ....ذات حرف زيباست ، اما رسالت چکمه پوشان نه قلم به دست گرفتن است بلکه ، قلم ديگران را شکستن است ....و طرفه اين که هماوردي با قلم آزاد را " جهاد " مي نامد ، قلمي که خدا بدان سوگند ياد کرد.....

پس از سخنان او ، خبر دستگيري " علي رضا بابايي " در لندن به گوش مي رسد ، از آن سو در داخل وطن گرد هم نشستن کانون نويسندگان جرم است ...از اين طرف در خارج از کشور هم بسيار گرو ه ها ، عدم وابستگي را جرم مي دانند ، و هر که ار ايشان نبود ، لاجرم دروغگويي است مدعي ، پس سزاوار هر برخوردي ...که در اينجا من بيشتر براي " سردار صفوي " احترام قائلم ، تا اين مدعيان مبارزه ، چون او علنا مي گويد : کسي نبايد در ترويج جريان اطلاعات درست و آزاد ، قدم بردارد ، و " فال گوش هايش " را نيز در سراسر گيتي گسترانيده است ،  اما اين گروه از خود محوران خشک انديش ما در خارج از وطن  " خواسته و ناخواسته " آب در اسياب چکمه پوش ها کرده اند ، ......